پژوهشکده شهید صدر در ادامه سلسله نشستهای «تمدن پژوهی و شناخت تمدنها » در تاریخ سهشنبه ۲۸ بهمنماه ۹۹ سومین نشست را با حضور دکتر حسین کچویان، عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار کرد. کچویان در این نشست به این مسئله پرداخت که انقلابات چه نسبتی میتوانند با تمدنها داشته باشند؟ در ادامه مشروح این نشست را مطالعه خواهید کرد :
از اینکه در خدمت شما هستم خوشحالم و ایام فجر – که چندان از آن نگذشته است – را به شما تبریک میگویم. موضوع بحث ما درباب نسبت مابین انقلاب و تمدن است و پیوند این موضوع با مسئله نظریه اجتماعی. ظاهرا با توجه به مسائلی که پیش تر مطرح شده است [۱] این گونه میتوان استنباط کرد؛که ما میخواهیم در این باب بحث کنیم که تمدن یا یک حرکت تمدنی شکل گیریش و تحققش چه نسبتی با انقلاب دارد؟ از این منظر که انقلاب موسس یک نظم اجتماعی است. ریشه طرح مسئله به این باز می گردد که در بحث از چگونگی تحقق جامعه و شکل گیری نظام اجتماعی مباحثات زیادی در نظریه اجتماعی وجود دارد که به تعبیری یکی از مهم ترین مسائل، مسئله نظم اجتماعی هابز است که اولین بار هابز مطرح کرد. البته او در حوزه سیاست به این بحث پرداخت؛ در آن مقطع از این باب در حوزه سیاست مطرح شد که هنوز درکی از تفکیک میان حکومت و جامعه به وجود نیامده بود و کلا آنچه که از نظم و انتظام در جامعه میدانستند همان نظم و انتظامی بود که از ناحیه سیاست به وجود میآید و تشخیص اینکه ساحتی بتواند خودی مستقل از سیاست داشته باشد که بتواند زندگی اجتماعی انسان را نظم و نسق بدهد حاصل نشده بود . مسئله هابز این بود که چگونه یک حکومت به وجود میآید؟ و بعدها این مسئله در حوزه جامعه شناسی بدل شد به این طرح بحث که چگونه نظم اجتماعی به وجود می آید؟ با این طرح پرسش در حوزه نظریه اجتماعی، این مسئله مطرح میشود که ما مجموعهای از افرادِ مختلفی هستیم که در درون جامعه امیال و ذهنیتهای متفاوتی داریم و طبیعتا این سوال پیش میآید که این همه آدم که به این شکل با یکی دیگر متفاوتاند چگونه چیزی به نام جامعه را به وجود میآورند که دارای نظم و نسق خاصی است که به نحو هماهنگی کار میکنند که ذیل این نظم اجتماعی قرار میگیرند.
قائدتا فرض این است که آدمهایی چه صد نفر، چه هزار نفر و چه میلیونها نفرکه هر کدامشان انسانهای مستقلیاند که در کنار یک دیگر قرار میگیرند. خروجیشان باید نزاع و منازعه باشد. چنان که در بحث هابز هم خروجیش همین بود که وقتی آدمهای مختلف در کنار هم میایستند یا قرار میگیرند یا زندگی میکنند باید دائما با هم دعوا کنند یا جنگ کنند . قائده اولیه میان آدمها این است که افراد با یک دیگر در حال جنگ باشند . حال چه میشود که جنگ اتفاق نمیافتد و جایگزین آن نظم میشود؟ این یک سوال محوری است که در حوزههای مختلف علوم اجتماعی پرداخته شده است . یعنی در حوزه علوم اجتماعی ابتدا باید به این امر پاسخ داده شود که چگونه این نظم توضیح پذیر است و سپس به بحثهای بعدی آن پرداخته میشود. ذیل این بحث من این مسئله را مطرح کردم[۲]که متفکرین اینها به صورت انتزاعی و یا فرضهای تخیلی، فرض میگیرند که زمانی نظمی نبوده و انسانهای منفردی بودهاند که زندگی میکردند حال چه واقعی و چه غیر واقعی میآمدند و بحث میکردند که جامعه چگونه از این فرض تخیلی و اولیه از حیات انسانی بیرون آمده است .
یک مصداق لحظه شکل گیری نظم خود لحظه انقلابات است. در واقع آن چیزی که ما در لحظه شکل گیری نظم به دنبال آن هستیم در لحظه انقلابات به وقوع میپیوندد. و از این باب است که مسئله انقلابات به مسئله تمدن پیوند میخورد. یعنی حسب آن معنایی که در ذهن کسانی که این بحث را مطرح کردند وجود داشته است سوال این است که یک چیزی به عنوان تمدن به عنوان یک صورت اجتماعی چه نسبتی دارد با انقلاب ؟ این بحث تا به اینجا به عنوان یک مقدمه اولیه بحث بود که از جهت تئوریک و نظری ما را به بحث نزدیک می کند . اساسا سوال ما البته کلی تر و خارج از بحث، این است که تمدن ها چگونه شکل می گیرند؟ چگونه چیزی به عنوان حرکت تمدنی به وجود می آید؟ و سوال دوم ما این است که انقلاب چه ارتباطی با این مقوله دارد؟ یعنی مسئله تمدن را به عنوان شکلی از نظم اجتماعی در نظر گرفتیم و آن سوال هابزی را دربارهاش به کار بردیم و حال در مرحله دوم این سوال را به کار میبریم که آیا انقلابات به تمدن مرتبط است یا خیر ؟
پیش از آنکه ما وارد بحث شویم مجملی باید در رابطه با تمدن صحبت کنیم. باید از این صحبت شود که تمدن چیست؟ میدانید که تمدن یکی از بحثهای پر مناقشه علوم اجتماعی است البته مانند همهی بحثهای علوم اجتماعی که این چنین پر مناقشه است. ما باید به چیستی تمدن، تفاوت و تمایز آن با دیگر ساحات مانند فرهنگ و یا جامعه پاسخ بدهیم. با این مناقشاتی که حول مسئله تمدن وجود دارد کاری نداریم. اگر بخواهم این سوال را با مسائلی که حول و هوش این مباحث وجود دارد بپردازیم بحث بسیار پر دامنه می شود اما آنچه که ما در جامعهی خودمان از تمدن درک میکنیم مطلب ساده و روشنی است که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد.
در واقع درباب انقلاب اسلامی دو دیگاه وجود دارد که یکی از دیگاهها جایی است که در آن مفهوم تمدن قابل طرح میباشد البته دو دیدگاه که از آن صحبت میکنیم، مراد از محل پرسشی است که ما به مسئله انقلاب اسلامی داریم. یک دیدگاه، دیدگاهی است که در واقع انقلاب را حرکتی خاص ایران و جغرافیای ایران میداند که خاصیت و یا کارکردهایش این است که بعضی از مشکلات موجود در جامعه را پاسخ دهد. مشکلاتی در سیستم و یا رژیم پهلوی وجود داشته که واقعهای رخ داده تا این مصائب و مشکلات را حل و فصل کند و جامعه را به حالت عادی خودش برگرداند. از منظر برخی انقلاب این است؛ انقلاب یک حرکت کاملا محلیست که محدود به جغرافیای خاص ایران است و حتی در این معنای محدود هم ممکن است، بحث دامنه های متفاوتی پیدا کند. برخی از تغییرات سیستمی گفتند و برخی در اوج این تلقی از انقلاب ایران به عنوان پاسخی به یک مسئله محلی و ملی و محدوده مکانی خاصی که جامعه ایران در آن است و کاملا اهداف و مقاصد محدودی داشته است و حداکثرش این است که جامعه متفاوتی در ایجاد کند . برای مثال ممکن است تلقی از انقلاب ایران آن باشد که انقلاب قصد کنار گذاشتن شاه را داشته است یا نه کمی بالاتر برویم انقلاب قصد آن را داشته است که یک آدم را با اطرافیانش بر دارد .اگر قصد را اندکی گستردهتر کنیم این میشود که انقلاب ایران قصد کنار گذاشتن یک فرد با اطرافیانش و یک رژیم سیاسی را داشته است. در معنای خیلی گسترده و عمیقش -در این معنای محلی- ، این میشود که انقلاب اسلامی قصد تغیییر سیستم اجتماعی را داشته است اما باز نمیتواند معنا و قصد اصلی نقلاب اسلامی را بیان کند. در معنای دیگری که آنها معنای تمدن را بیان میکنند در واقع ایدههایشان فراتر از نگاه معنای اول است، و آن معنا این است که انقلاب اسلامی قصد ایجاد یک نظم تاریخی جدید در جهان را داشته است.
حرکت تمدنی یعنی آنکه یک منازعه تاریخی در گذشته وجود داشته که برخی جوامع به این مرحله رسیدهاند که حرکت تاریخی بشریت را بر روی زمین مشخص کنند. حرکتی تمدنی است، که گویی تمام مقاصد و اهداف بشری را او نمایندگی و دنبال میکند او است که آمال و آرزوهای بشر را به سر منزل مقصود خواهد رساند مانند تمدن اسلامی. در دورههای اخیر که روشن است؛ شاید تا به امروز هیچ تمدنی مانند تمدن غرب این چنین خود را معرفی نکرده است که، این من هستم که آینه بشریت در ابتدا و انتها هستم من هستم من هستم که تعیین کننده معنای حرکت بشری و مقصود و مسیر آن هستم. و اگر میخواهید بشریت را ببینید در آینه من ببینید من شکلی از حیات هستم که بشریت باید آن را میداشته است . حرکت تمدنی یعنی مشخص کردن حیات بشری در معنای کلی آن، البته میتوان وارد منازعات در تعریف تمدن شد اما به نظر من اگر شما وارد این منازعات شوید در نهایت به آنچه که تا الان گفته شد خواهید رسید که معنای تمدن و حرکت تمدنی نظر به یک شیوه زندگی و زیست خاص دارد . یعنی وقتی بحث از تمدن است به اصطلاح یک شیوه زیست خاص مطرح میشود که میخواهد کلیت شیوه زیست بشری را تغییر بدهد. اما به هر جهت آنچه محل بحث است ناظر به انقلاب اسلامی است .
آن دسته از افرادی که انقلاب اسلامی را انقلابی تمدنی میدانند معتقداند انقلاب اسلامی در پی تغییر شیوه زیستی است که در تمدن غرب ظاهر شده است. در نگاه تمدنی انقلاب اسلامی از این صحبت میکنیم که این نوع شیوه زیست شیوه درستی نیست و باید تغییر کند به طور مجمل و خلاصه آنکه انقلاب اسلامی ناظر به تغییر رژیم سیاسی نیست اگر هم باشد ناظر به یک تغییر ماهوی تر در تغییر تاریخ بشری باید فهم شود. هدف تعریف یک شیوه زیست متفاوت و یا یک انسان دیگری است . این حرکت به دنبال شیوه زیستی است که خدا تعیین کرده است. حرکت تمدنی یعنی این. حرکت تمدنی یعنی مدعی حرکت تاریخی بشر در روی زمین شدن . به عبارتی به بشر گفته میشود که حرکتی به وسیله ما تعیین شده است تو باید خود را به آن سو ببری. انقلاب به دنبال یک شیوه زیستی متفاوتی است که در عمیقترین معنایش به دنبال تغییر در انسان است. البته نه فقط برای انسان ایرانی بلکه برای کلیت بشر است. تصور من این است که اگر گفته میشود انقلاب اسلامی ماهیتی تمدنی دارد منظور این است .
تمدن به وجه مادی حیات بشری گفته میشود یا فرهنگ یا وجه معنوی آن، اینها اساسا وجهی ندارد و یا بعضیها وقتی میگویند حرکت تمدنی فقط یک بعد از آن را در نظر میگیرند اما این مسئله که بیان شد بسیار کلیت بیشتری را در بر میگیرد. ممکن است برخی هم از وجوه تمدنی صحبت کنند اما منظورشان از وجوه تمدنی قدرت گرفتن همچون نظام تمدنی غربی باشد که تمامیت و کلیت ندارد. با بحث این دو مقدمه ، یکی درباب بحث تئوریک نسبت تمدن و انقلاب و دیگری بحث درباب وجوه تمدنی انقلاب اسلامی میتوانیم به بحث اصلی و پرسش مبنایی خود بپردازیم .
انقلاب اسلامی چه ربط و پیوندی با این معنای از حرکت تمدنی دارد؟ اگر بپذیریم موضوع نزاع و محل بحث این است. سوال پیش میآید که خیلی تحولات اجتماعی در جوامع مختلف یا در ایران اتفاق افتاده است اما حرکت تمدنی نشدهاند. برای اینکه یک حرکتی حرکت تمدنی باشد الزامات و خصوصیاتش چیست؟ آیا هر نظم اجتماعی میتواند صورت دهی حرکت تمدنی را به خودش بگیرد و اگر لازم باشد چنین حرکتی به لحاظ تاریخی روی دهد چه الزامات و اقتضائاتی دارد؟ برای آنکه ما بپذیریم که یک حرکتی حرکت تمدنی است آیا اصلا این الزامات که گفته میشود در متن انقلاب اسلامی وجود دارد؟ سوال اول این است که اگر یک حرکتی، حرکت تمدنی باشد باید به لحاظ اجتماعی دارای چه ویژگیهایی باشد و آیا در جامعه ایران این خصوصیات و الزامات وجود داشته است یا خیر؟ اگر این مقدماتی که گفته شد بر آن توافق صورت گرفته شود مسئله محوری در بحث ما چه میتواند باشد؟ چگونه و با چه امکانات و الزاماتی یک جامعه و یا یک نظم به یک حرکت تمدنی تبدیل میشود؟ مشخص است که در واقع همیشه اگر بنا باشد که به لحاظ تاریخی یک حرکت تاریخی را روی زمین و یا جامعه داشته باشیم به یک باره اتفاق نخواهد افتاد. یک جامعهای که در حال زندگی عادی خود است چگونه ممکن است به یک باره آغازگر یک حرکت تاریخی باشد؟ حرکتهای تمدنی باید ظرفیتهای خیلی خاصی در درون خود داشته باشند. برای اینکه یک حرکت تمدنی رخ بدهد علاوه بر اینکه باید یک نظم اجتماعی متفاوتی ساخته شده باشد، این نظم باید ظرفیتهایی داشته باشد که کل تاریخ را با خود همراه کند. نکته مهم آن است که ادعا کافی نیست. خود همین ادعا هم همین طور اتفاقی نیست برای مثال در جهان جوامع مختلفی وجود دارند که میآیند و می روند اما هیچ کدام چنین ادعایی را ندارند . نفس همین که چنین ادعایی ظهور و بروز کند ظرفیت و امکانات خاصی میخواهد. برای اینکه این ادعا تعین پیدا کند نیازمند آن است که منازعات زیادی را حل و فصل کند.
در تمدن غربی شاهد هستیم که غرب به راحتی به چنین موقعیتی نرسیده است. کوششهای غربی حرکتهای حماسی در درون این تمدن دارد. حتی سادهترین کارهای آنها مانند اینکه افرادی پیدا شوند و بروند قطب شمال یا جنوب یا فتح قلههای هیمالیا. حتی امروز فرستادن یک ماهواره و یا فضا نورد به فضا کار بسیار دشواری است حال آن اولین نفری که دست به چنین سفری زده است واقعا کار حماسی را انجام داده است. میل به چنین الزامات حماسی که در تک تک مقاطع و لحظاتش ممکن است، شما از دست بروی و این یک مورد و دو مورد نیست بلکه بسیار بسیار زیاد است در روح تمدن جدید حضور دارد.
ما با نگاه به تاریخ غرب شماطت بسیار میکنیم و کشف آمریکا و کشتن و برده داری سیاهان و سرخ پوستان را غلط میدانیم اما نفس انجام دادن همین کار بسیار بزرگی است اینکه یک جامعه یا چند جامعه را مهار کردن و در مسیر خود قرار دادن آن، کار سختی است. برای مثال شما فردی را پیدا نمیکنید که سیستان و بلوچستان را بسازد به هر میزان هم که امتیاز بدهید باز افراد راضی به سرمایه گذاری در سیستان نمیشوند. حال آمریکا که یک سرزمین بِکر بِکر بِکر است طی مدت کوتاهی دگرگون میشود. ساخت آمریکا از آن سرزمین به این سرزمین کار بسیار دشوار و عظیمی است. البته این کار یک جنبه اخلاقی و انسانی دارد که ما آن را نقد میکنیم اما این تمجید از وجه نظر دیگری است، که تایید نیست. حتی رفتن امروز زیست شناسان به جنگلهای آمازون بسیار سخت و دشوار است و فقط غربیها به آن جا میروند و آنجا را کشف میکنند و مهارش میکنند. پس تمدن ساختن صرفا به ادعا و حرف زدن نیست. در نظم اجتماعی نیرویی وجود دارد که این حرکتهای حماسی را رقم میزند و من فقط به برخی از این حرکتهای حماسی اشاره کردم و اگر بنا باشد به این موارد اشاره کرد سالها و ساعتها و کتابها زمان میبرد که نوشتهاند و گفتهاند. شما امروز به غرب نگاه کنید در هر روزی یا کمتر از روز با یک ابداء در هر قلمرویی مواجه هستید از بازی گرفته تا چیزهای دیگر. از یک منظر شاید بازی یک امر بی ربطی باشد اما از منظری دیگری باید به این توجه داشت که یک تمدن باید بسیار ظرفیت داشته باشد تا به این حجم از نوآوری و ابدا دست پیدا کند این در حالی است که تمدن غرب در حضیض خودش است نه در اوج. و ابدا کردن هم مربوط به گروه های خاص نخبگان و مهندسان نیست بلکه انسانهای کوچه بازاری این گونهاند.
در تمدن اسلامی هم این گونه بوده است مسلمان کردن مردمان اندونزی کار آسانی نبوده است. یا حرکتی که طارق و دیگران انجام دادند و به سمت اسپانیا رفتند. خب انسانهایی که کشتیهای خود را آتش می زنند[۳]تا راه بازگشتی نباشد. این اتفاق کوچکی نیست و نیازمند یک روح حماسی بزرگ است. به آدمهایی اهل حماسه آدمهایی که زندگی روزمره برایشان بیمعنا باشد و نوع دیگری به عالم و آدم نگاه کنند تا این گونه عمل کنند نیاز است. البته این اقتضای حرکتهای تمدنی است و ما درباب این نوع از حرکتها صحبت میکنیم. این نوع از روحیه زیست حماسی در میان ایرانیان حضور دارد مردمانی که اهل خطر کردن و از جان گذشتن هستند و دائما در پی دست یابی به شکل جدیدی از زیست میباشند. خب این از کجا میآید؟ جوهرهی یک حرکت تمدنی که از قِبلش این نوع حرکتهای حماسی و خطر پذیری و این نوع جاه طلبیهای عجیب در میآید چیست؟ که بدون آن نیرو این نوع حرکت تمدنی ممکن نیست.
شوق به یک نوع زیست متفاوت است که چنین حرکتهایی را رقم میزند. در مکانی و زمانی به یک باره یک نوع آدمهایی پیدا میشوند که به نوع زیست خود راضی نیستند و به یک باره شوق و میلی در آنها به وجود میآید تا نوع دیگری زیست کنند. مانند یک خوره – البته که واژه درستی نیست – همواره این افراد را اذیت میکند. خواست یک جور دیگر زندگی و عمل کردن، باید چنین چیزی وجود داشته باشد. اگر بنا بود از هر جامعه و نظمی حرکت تمدنی بیرون بیاید خب چرا از دل تمامی این جوامع حرکت تمدنی بیرون نمیآید؟ برخیها اساسا زیست تابعی دارند اهل خطر کردن نیستند دنبال دو دو تا چهارتا هستند دلشان خوش است که بخورند و بخوابند. عدهای هستند که میگویند ما میخواهیم راحت زندگی کنیم درحالی که شما (انقلابیون) همواره ما را در معرض خطر مرگ و جنگ قرار میدهید. اگر ظرفیت و میل به نوع متفاوت زندگی کردن نباشد و انسان دائما در حال خطر و جنگ باشد این باعث نابود کردن روحیه انسانی میشود .
این زیست متفاوت و میل به جور دیگر بودن در بوییدن و چشیدن و خوردن و جنگیدن و حکمرانی و به یک معنا در همه چیز خودش را نشان میدهد. این میل از کجا میآید چگونه یک جامعه دارای یک خواست و میل متفاوت میشود؟
یک نکتهای را از جهت مصداقی عرض میکنم برخی همواره میگویند که انقلاب ما قرار نبوده از ابتدا با آمریکا سر ستیز داشته باشد و معارضه تمدنی را جنگ طلبی معرفی میکردند در حالی که این افراد متوجه نیستند که متفاوت زیستن لازمهاش چنین درگیریهایی است. در بطن جامعه میتوان این منازعهها را دید از نزاعهای سیاسی تا نزاع های غیر سیاسی .
این نیرو و خواست از کجا میآید؟ و با خودش چه چیزی را میآورد و چه کار میکند؟ اگر شما به تاریخ بشر و یا مباحثات مربوطه نگاه کنید میبینید که اصلا ماهیتا این میل یک میل مذهبی است و با خودش همان اوج و فرودهای یک حرکت مذهبی را دارد. اوج تحمل سختیها در مذاهب رخ میدهد. اصولا این میل به زیست متفاوت یعنی خدای متفاوت طلب کردن؛ خدا هیچ نیست – از منظر اجتماعی که در حال بحث کردن پیرامون آن هستیم – چیز متفاوت بودن همهی آن صفاتی که انسان را بر میانگیزد در خدایان هر تمدنی ظهور میکند. رجوع به تاریخ بشر نشان میدهد که هر حرکت تمدنی با ظهور یک مذهب همراه است. اصولا این نوع انگیزهها و خواستها از جای دیگری میآید و به طور معمول این امیال در زندگی نیست، به طور معمول ما زندگی میکنیم تا اینکه درِ آسمان باز شود تا خواست و طلب متفاوتی در ما ظاهر شود .
تمدن جدید غرب نیز تا خود انقلاب فرانسه ماهیتی مذهبی دارد و دائما مذهب، قطعه قطعه این حرکت تمدنی را شکل میدهد. برای مثال وبر بهترین تفسیر را از تمدن غرب ارائه داده است آن هم در مسئله ظهور و بروز سرمایه داری، با بزرگ کردن تئوری وبر، به مذهبی بودن ریشههای کلیت غرب میرسیم نه فقط در سرمایه داری. اساسا چیزی که تمدن غرب ساخته است و نوید آن را میدهد تا پیش از این و در تمدنهای پیشین ممکن نبوده است. بشر در تمام تاریخش جمع کردن ثروت را مضموم تلقی کرده است. در جایی از تاریخ برخی آمدهاند و انباشت ثروت را به عنوان ارزش و مهم ترین هدف بشر مطرح کردهاند تا جایی که اگر ما امروز حرف میزنیم از سود و زیان اقتصادی یک چیز یا رفتار صحبت میکنیم و تا وقتی ما چنین عمل میکنیم هرگز یک تمدن متفاوتی نخواهیم بود.
مارکس میگوید سرمایه داری را این شعار خلاصه میکند که بیندوزید و بیندوزید و بیندوزید. بیندوزید از منظر تمدنهای پیشین یعنی آتش جمع کنید آتش جمع کنید. هیچ تمدنی تا پیش از سرمایه داری بشر را دعوت به آتش جمع کردن « اندوختن» نمیکرده است . کالایی کردن نتیجههای نهایی این شعار اندوختن میشود. حال این اندوختن و انباشت ثروت در مرحله ابتدایی خود چگونه شکل گرفت؟ وبر میگوید این را حرکت مذهبی نهضت اعتراض به وجود آورد . در نهضت پروتستانتیسم گفته شد که خداوند خواسته تا به انباشت ثروت دست بزنیم و بهترین کسانی که پول جمع میکردند شدند صالح ترین افراد. این در یک نهضت دینی رخ داد نه فقط در مسئله سرمایه داری بلکه در کلیت ارزشهای غرب این چنین بود. یعنی حتی غیر دینی ترین تمدن بشری هم به مدد مذهب چنین دستاوردی را کسب کرده است .
خواست یک زندگی متفاوت دست انسانها نیست که به وجود بیاورند، هر آدمی که به چیز جدیدی دست مییابد حتما دری از درهای آسمان به رویش باز شده است. به قول متفکری، هر فردی در مقام تفکر وقتی به مقامی میرسد قطعا خدایان در گوششان نجوا میکنند. هر زمان چیز جدیدی در عالم روی داد یا خدایان نجوا کردهاند یا شیاطین. شیاطین از خودشان چیزی ندارند بلکه در مسیر انتقال معانی استراق سمع میکنند. حرفهای جدید و نو از دل امور روز مره به دست نمیآید مگر آنکه از ناحیهای دیگر این معانی بر انسان وارد شود .
زیست متفاوت خواست متفاوتی را برای انسان به دنبال دارد. که میتواند ارادههای محکم و راسخ را از دل خود بیرون بکشد. این در انقلابات اتفاق میافتد، تا پیش از تمدن مدرن این انقلابات را انبیا بر عهده داشتند و تمامی تمدنهای پس از انبیا نیز ذیل انبیا تعریف میشوند. در دل بعثت است که یک شکل زیست متفاوت شکل میگیرد و این زیست متفاوت منجر بدان میشود که بَدان و نامحترمان تمدن اسلامی تا نزدیکی فرانسه را میگیرند. مغرب تمدن اسلامی را جریان انحرافی تمدن اسلامی ایجاد کردند. همهی انقلابات یک وجه مذهبی دارند این ادعا نیست. همهی کسانی که تجربه انقلاب را داشتند میدانند که در دو سه سال ابتدایی انقلاب، کشور در حال و هوای دیگری بود در آن زمان گویی نوع دیگری از زندگی شکل گرفته بود اما پس از آن این نوع زیست کم کم به فراموشی سپرده شد و طلب آن زیست آرمانی همواره مورد توجه بود.
اشاره شد که همهی انقلابات یک فضای مذهبی دارند جدای از اینکه انقلاب مذهبی باشد یا خیر ، برینتون کتابی دارد به نام کالبد شکافی چهار انقلاب، در جایی این نکته را میگوید که در همهی این انقلابات گویی یک حس مذهبی وجود دارد. انقلابی که مارکسیستی باشدیا سکولار ضدیت میکند با فحشا و روسپی گری و مشروب فروشیها. و تمام رهبران انقلابی شبیه رهبران مذهبی هستند؛ متقی، زاهد، پرهیز کار. در درون انقلابات است که آن زیست متفاوت خودش را نشان میدهد و هم خواست متفاوت. تا قبل ازانقلاب مثلا از دوران سید جمال از این نوع زیست متفاوت سخن گفته میشد اما عمومیت یافتن این خواست و میل فقط در دروان انقلابات ممکن میشود. و البته بسته به اینکه به اصطلاح این انقلابات چه نسبتی با عالم بالا داشته باشند و چه مقدار نیروی تاریخی در آنها قرار داشته باشد آن میل در تاریخ چه کار بتواند انجام بدهد فرق میکند. اینکه حرکتی موجب حرکت تمدنی میشود یا نمیشود به آن زیست متفاوت و آن خواست مربوط است. این متفاوت بودن را نباید از دست داد اگر از دست بدهیم به عنوان یک حرکت تمدنی خواهیم مرد . امروز ما چهل سال است که برای این متفاوت بودن در حال مبارزه هستیم، برخی در همان روز های ابتدایی مخالف این متفاوت بودن ، بودند بازرگان در فردای انقلاب گفت که انقلاب به پایان رسیده و حال به خانههای خود بروید .و یا منازعاتی که امروز در حیات سیاسی کشور جاری است باید منشا این منازعات را در یک منازعه تمدنی بازخوانی کرد. برای مثال منارعه بر سر ۲۰۳۰ یا بانک داری ربوی منازعه بر سر هویت انقلابی و حرکت تمدنی است .
یکی از توفیقات پیروزی این انقلاب در این است که این انقلاب از دل یک خواست تاریخی و تمدنی سر بر آورده است . شکستهای تمدنهای غرب پیروزی را برای ما رقم زده است . فوکو میلی را که در تمدن غرب ظهور دارد را ارضا میکند . سیاست معنوی امری بود که در آن دوران ظهور پیدا کرد و فوکو نیز همراه آن شد. روشنفکران ما نیز به راحتی همراه انقلاب نشدند که البته امروز هم اکثرا پیشمان شدهاند، گویی دست خودشان بوده است که یک روز متمایل بشوند و روز دیگر پشیمان. در حالی که یک اقتضای تاریخی بوده است. روشنفکرانی که از دل هایدگر و مکتب فرانکفورت به جهان مینگریست و نقدهایی میکردند در لحظه انقلاب متوجه شدند که انقلاب پاسخی به همهی آن نقدها بود و به همین خاطر همراه شدند.
پینوشت:
۱.مراد از مطالبی که پیش تر مطرح شده است ، اشاره دارد به کتاب در دست انتشار«بنیاد های قدسی جامعه و تاریخ»
۲. اشاره به کتاب در دست انتشار«بنیاد های قدسی جامعه و تاریخ»
۳. اشاره به اقدام طارق بن زیاد که اندکی پیش از شروع جنگ «برباط» در سال ۹۲هـ/۷۱۱م اقدام به سوزاندن همه کشتیهایی کرد که با آن لشکرش را از راه تنگهء جبل الطارق به اندلس آورده بود.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0