بدنم را گم کردهام
اخیرا انیمیشن فرانسویِ “من بدنم را گم کردهام”(J’ai perdu mon corps) را دیدهام؛ فیلمی ستایش شده و تقدیر شده که به چندبار دیدن هم میارزد. ماجرای دست قطع شدهای که به دنبال بدناش میگردد. کاری به داستان فیلم ندارم که اگر آن را ندیدهاید، از لذت دیدنش نکاهم. راستش را بخواهید اینجا لزوما به دنبال بیان تفسیر فلسفی یا حتی غیر فلسفی این اثر هنری نیستم، تنها در پی بهانهای بودم که لذت حاصل از دیدن این فیلم را با شما قسمت کنم و تشویقتان کنم که اگر این انیمیشن سینمایی را ندیدهاید، حتما ببینید. با اینحال، چیزهایی را به این بهانه مینویسم.
از توصیفهایی – اگر نگوییم تعریف- که از انسان شده، یکی این است که انسان، دست دارد. به عبارتی، آدمی تنها موجودی ست که دست دارد. دست داشتن به یک معنا، جهان داشتن و امکان ربط با دیگری و با چیزهای دیگر داشتن است. دست است که آدمی را آدمی میکند، چون ما اساسا ربط به دیگری هستیم. آیا مراد از دست در اینجا، همان جسمانیت محدود آن است؟ هم آری و هم نه. آری، چون دست، ابزار آدمی ست برای برقراری نسبت با دیگری و تسلط بر چیزها. نه، چون آدمی از ابتدا در شبکهای از روابط که پیش از او کسانِ دیگر برساختهاند، موجودی در دسترس یا در دست است و درست به همین دلیل چیزهای دیگر میتوانند در دسترس او باشند یا نباشند. بنابراین، حتی انسانی که (از لحاظ جسمانی) دست هم ندارد، دست دارد!
برگردیم به فیلممان! دستِ جامانده و جدا شده، در پی بدنی است که بدان تعلق داشته و در حادثهای او را از دست! داده است. در اینجا (عنوان فیلم) دست است که میگوید بدنم را گم کردهام. به نظرم چنین میآمد که در این فیلم، شخصیت اصلی داستان، گرچه دستش را از دست میدهد، چیزی از او کاسته نمیشود و کماکان میکوشد تا خود را حتی از پس این فقدان، متحقق کند. به عبارتی، سوژه، تلاشیِ بدن را نمیفهمد یا جدی نمیگیردش. میتوان چنین گفت که سوژه در دوره ما، پیش از تلاشیِ بدن، متلاشی شده، یعنی دستکم، از اصول متعارفی که سوژه را سوژه میکند – مثلا این اصل که سوژه پروای بدنش را دارد یا ملتفت است بدان – گسسته است.
گاهی اینگونه است که آدمی میگذارد، بدنش متلاشی شود. گاهی هم سوژه، پیش از بدن متلاشی شده است؛ گاهی هم سوژه همان بدن است، یا میپندارد که چنین است و تلاشی شان همرخداد است.
بدنِ از همگسسته، اما، در متنی از روابطِ موجود انسانی و در شبکههای اجتماعی موجود، ناگهان، متوجه خودش میشود و این تلاشیِ فردانی در بستری کلیتر یعنی در متن اجتماع، کاملا بیمعنا میشود. یعنی، اجتماع نگران تلاشیِ هیچ سوژه یا بدنی نیست! در دوره ما، دست میداند که اگر بدنش را بیابد (که در فیلم چنین میشود)، چیزی به او نمیافزاید. و این یعنی، در زمانه ما، آدمی دیگر دست ندارد یا اینکه میتواند دست نداشته باشد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0