تعارض میان علم و دین (بخش دوم)
آیا علم و دین به معنای واقعی در تعارض هم هستند و گزارههای همدیگر را نفی میکنند یا نه؟
در جلسه قبل توضیحاتی را عرض کردم که مجدد به صورت خلاصه خدمتم شما بیان میکنم: گاهی اوقات دین را به این معنا میگوییم که بر پیامبر نازل شد یعنی همانطور که خداوند در نظر داشت و برای بشر فرستاد. در این معنا نباید بین علم و دین تعارضی باشد چرا که خداوند هیچوقت نمیتواند باتوجهبه صفاتی که دارد با حقیقت در نزاع باشد. اما گاهی اوقات مقصود شما از دین معنای دومی است. معنای دوم دین یعنی دین آنگونه که اکنون در دست ما است. یعنی آیات و روایات موجود نزد ما. یعنی آنچه که در قرآن و روایات ما آمده است. در این جا ممکن است تعارض حاصل شود به دلیل اینکه ممکن است برخی از روایات به دست ما نرسیده و یا آنگونه که در اصل بوده به دستمان نرسیده و عمداً یا سهواً تحریفی در آنها صورتگرفته باشد و در نتیجه با آنچه که در علم ثابت شده است در تعارض باشد.
اما گاهی اوقات دین به معنای سوم خود است یعنی به تعبیر بنده دین مفسَّر (تفسیر شده) یا دین آنگونه که ما تفسیر کردهایم. در واقع یک عالم یا عدهای از علما آنچه از دین فهمیدهاند را در کتابهایشان نوشتهاند؛ این میشود دین مفسَّر یعنی دینی که توسط عالمان و متخصصان تفسیر شده است. به نظر بنده برای اشاره به این معنای دین بهتر است از اصطلاح الهیات استفاده کنیم و بگوییم رابطه علم و الهیات. درواقع، آنچه که توسط علمای دین و متخصصان دین از مباحث مرتبط با دین نوشته و بررسی میشود را الهیات میگوییم. یعنی دیدگاههای عالمان و متخصصانی که آیات و روایات منقول در سنت اسلامی را تفسیر و آموزههایی را از آنها استنباط کردهاند. در اینجا به طور طبیعی اختلاف نظرهایی در تفسیر آیات و روایات پیش میآید؛ برای مثال، یک عالم از روایات مربوط به پزشکی چیزی میفهمد که عالم دیگر آن را رد میکند؛ یا مثلا یک عالم صفات خدا را به نحو سلبی معنا میکند (برای مثال الهیات سلبیِ قاضی سعید قمی) و عالم دیگر آن را رد میکند و تفسیر دیگری ارائه میدهد. در این معنای سوم هم تحقق تعارض میان علم و دین (دین به معنای سوم) امری طبیعی است. برای مثال، برداشت و تفسیر علامه طباطبایی از آیات مربوط به خلقت به نحوی است که در تعارض با نظریه تکامل داروین است و از همین رو ایشان این نظریه را در برابر آیات خلقت رد میکند اما برداشت و تفسیر مرحوم مهندس یدالله سحابی به نحوی است که این آیات را مؤید نظریه تکامل داروینی میداند. پس از میان این سه معنایی که برای دین مطرح کردم تنها در معنای اول است که تعارض میان علم و دین متصور نیست و در دو معنای دیگر تعارض میان علم و دین هم متصور است و هم در عالم واقع رخ داده است. در اینجا نکتهای را به عنوان تکمله این بحث عرض کنم: کسانی که همواره بر عدم تعارض میان علم و دین تأکید میکنند و با توجه به دلیل کلامیای که عرض شد در تعارض بودن سخن خدا با علم را غیرقابل تصور میدانند در واقع سخنشان فقط میتواند در معنای اول درست باشد نه در معنای دوم و سوم. اما روشن است که ما اساساً به دین به معنای اول هیچ گونه دسترسی نداریم و بنابراین سخن آنها سخنی بلاموضوع و طفره رفتن از بحث مهم علم و دین است.
آیا تعارضات میان علم و دین قابل دستهبندی و تقسیمبندی است؟
بله، قابل دستهبندی است و ما میتوانیم تعارضات را به چند دسته تقسیمبندی کنیم. در اینجا به برخی از این دسته بندیها اشاره میکنم؛ برای مثال، میتوان به دسته بندی کالین راسل و ایان باربور اشاره کرد:
1-2. دستهبندی کالین راسل
کالین راسل: کالین میگوید مسائلی که علم و دین دربارۀ آنها نزاع دارند به چند دسته تقسیم میشوند که این مسائل اولاً و بذات معرفتشناختی هستند. یعنی آیا آنچه که از طریق علم درباره جهان میدانیم قابل تلفیق و هماهنگی با آنچه که از طریق دین میبینیم هست یا نه؟ اگر قابل تلفیق نیست نزاع محتمل است. این اولین قلمرو نزاع میباشد. این مسائل مخصوصاً بعد از اینکه جهانشناسی کپرنیک ظاهر شد، بسیار زیاد شد و دامنه وسیعی پیدا کرد و تا جایی پیش رفت که به محاکمه کردن گالیله انجامید. این یک دسته از مسائل و قلمروهایی است که مربوط به علم و دین و معرفتشناختی است. یعنی ما از طریق علم به یکسری از معرفتها میرسیم و میبینیم که این معرفتها با معرفتهایی که از طریق دین به دست آمدهاند در نزاعند.
دومین قلمرو در نزاع علم و دین قلمرو متدولوژی و روششناختی است. در علم یک جهانبینی طبیعتگرایانه پیدا میشود و میگوید برای اینکه به هر آنچه که میخواهید برسید باید با روش علمی و تجربهگرایانه پیش بروید، این در حالی است که در دین فقط این روش نیست و ممکن است روشهای دیگری مثل اعتماد به ایمان را به ما توصیه کنند یا مثلاً دین روش بررسی عقلی را قبول کند اما علم تجربی (جهان بینی علمی) کشف حقایق توسط عقل را رد کند.
سومین قلمرو، قلمرو اخلاقی است: پس از ظهور نظریه تکامل داروین، نزاع میان علم و دین به مسائل اخلاقی هم کشیده شد؛ برای مثال طبق نظر متخصصان دین، معمولاً اخلاق یکپایه متافیزیکی یا الهی یا عقلی دارد و بعضی از مبانی به برداشتهای ما از خدا و خدامحوری برمیگردد. اما این بحث بعد از اینکه نظریه داروین تبیین و شرح و بسط پیدا کرد خودبهخود زیر سؤال رفت و در نظریه داروین اخلاق را هم به نحوه تکاملی تبیین کردند. مثلاً برای تبیین علت حسن بودن راستگویی، ممکن است در دیدگاههای دینی یا به عقل ربط دهیم یا به به نوعی امر الهی و یا هر نظریه دیگری که مبنای ماوراء طبیعی دارد. طبق نظریه تکامل حَسن بودن صدق، مبتنی بر تکامل است به این معنا که انسانها راستگویی را حَسن میدانند بهخاطر اینکه راستگویی در حفظ و بقاء نسل مؤثرتر است پس در نظریههای تکاملی تقدس اخلاق نیز از میان میرود. چنانکه میبینیم اینجا قلمرو اخلاقی است که در آن بین علم و دین نزاع پیدا شده؛
چهارمین قلمروی که میتوان درباره آن بحث کرد قلمروهای مربوط به مسائل قدرت اجتماعی و اداره جامعه و معیشت جامعه است که ممکن است نظریههای علمی مربوط به جامعه چیزی بگوید و ببینیم با نظریههای دینی سازگار نیست. این دستهبندی که کالین راسل درباره مسائل مورد نزاع علم و دین ارائه کرده است. و چنانکه روشن است هر یک از این عناوین، دربردارندۀ عناوین فرعی زیادی است.
2-2. دستهبندی ایان باربور
ایان باربور چالشهای علم معاصر بر اندیشه دینی را در پنج دسته قرار میدهد و میگوید اگر دین میخواهد پویا بماند و در جهان معاصر حرفی برای گفتن داشته باشد باید به این ۵ چالش بپردازد.
یک چالش مربوط به توصیفاتی است که از نظریه تکامل به دست ما میرسد. آیا باور به خدای شخصی با توصیفی که علم از تکامل میدهد سازگار است یا نه؟ خدا چگونه میتواند در طبیعت عمل کند اگر ماجرای تکاملی، محصول جهشهای تصادفی و انتخابهای طبیعی است؟ پس اولین چالش این است که نظریه تکامل به ما میگویند که جهان محصول جهشهای تصادفی و انتخابهای طبیعی است، پس نقش خدا اینجا چیست؟
دومین چالش این است که آیا ما از طریق ژنهای خودمان که از اجدادمان به ارث بردهایم تعیین میشویم؟ یعنی اساس ذات و هستی ما از طریق این ژنها تعیین میشود؟ خب اگر چنین باشد، اخلاق چه معنایی دارد؟ اگر ژنها و DNA است که کل ماهیت و ویژگیهای بشر را تشکیل میدهد و بعد در اخلاق و در رفتار تعیینکننده است پس هنجارهای اخلاقی چه میشود و دستورات دینی چه جایگاهی دارند؟
سومین چالش به مسئله هوش مصنوعی و چالشهای برآمده از آن باز میگردد.
آیا علم عصبشناسی(مطالعه مغز) اثبات میکند که تعامل عصبها تعیینکننده فعالیت ذهنی هستند؟ اگر هوش عبارت است از قابلیت پردازش کردن آگاهی، میتوانیم توقع داشته باشیم که هوش مصنوعی روباتها، بر همه قابلیتهای بشری تفوق دارد؟ آیا امروزه، انگاره سنتی درباره نفس انسان قابل دفاع است؟
چهارمین چالش این مسئله است که آیا دیدگاه کلاسیک درباره قدرت مطلق الهی با مسئله شر و رنج بشر و همینطور آزادی انسان سازگار است یا نه؟ ما به لحاظ کلاسیک خدا را قادر و عالم مطلق میدانیم و موحدانه نگاه میکنیم که همه چیز دست او است و اگر چنین است پس وجود شر را چگونه تبیین میکنیم؟ اگر خداوند قادر و عالم و خیرخواه مطلق است آزادی و اختیار انسان را چگونه باید تبیین کنیم؟
آخرین و پنجمین چالش به نوع نگاهی برمیگردد که در خداباوری سنتی دربارۀ خدا و جهان وجود دارد: طبق این خداباوری، یک سو خدا داریم و در سوی دیگر ما سوی الله. این جدا انگاری میان خدا و جهان مخلوق خدا این چالش را مطرح میکند که آیا جداکردن خدا و طبیعت که در جهانشناسی دینی و خداباوری سنتی مطرح است به حل بحران زیستمحیطی معاصر کمک میکند یا آنکه باید این نگاه را تغییر داده و از خداوند و رابطه او با جهان تبیین دیگری ارائه کنیم.
این پنج چالشی بود که ایان باربور ذکر میکند. در اینجا به یک نکته مستتر در ذهن باربور تذکار میدهم: ایان باربور این پنج چالش را جوری چیده که بعداً بگوید تلقی ما از خداوند چگونه است و تلقی درست کدام است و به این میرسد که اگر میخواهیم این پنج چالش حل شود، تلقی درست همان تلقیِ الهیات پویشی است و الهیات پویشی را حلکنندهی این پنج چالش میدانند.همچنین معتقد است که خداباوری سنتی نمیتواند این پنج چالش را حل کند. ایان باربور میخواهد بگوید این جدا انگاری درست نیست و خود او با اعتقاد به الهیات پویشی جدا انگاری خدا از جهان را رد و خدا را درگیر در این جهان و متغیر میداند. در اینجا مجالی برای ورود به بحث الهیات پویشی و نوع تلقی آن از خدا نداریم و شما را به منابع مربوطه ارجاع میدهم.[1]
3-2. دسته بندی سوم
گاه دسته بندی دیگری هم در نوشتههای مربوط به علم و دین میبینیم: این دسته بندی به صورت زیر است:
الف) تعارض گزاره علمی با گزاره دینی یعنی گزارهای که از علم گرفتیم و گزارهای که از دین میگیریم (البته دین با تلقی دوم یا سوم).
تعارض گزاره علمی با گزاره دینی هم در توصیف و هم در توصیه اتفاق میافتد یعنی گاهی اوقات توصیف دینی با توصیف علمی در تعارض است. گاهی اوقات هم توصیه علمی با توصیه دینی در تعارض است. مثلاً درباره نحوهی رفتار با طبیعت ممکن است دین یکسری توصیههایی داشته باشد که در تعارض با چیزی است که علم به ما میگوید توصیف هم روشن است که من درباره قوانین طبیعت چیزی از دین میگویم که با آنچه که در علم وجود دارد در تعارض است. یک نمونه از تعارض گزارهها این است که مثلاً به حرکت و سکون زمین نگاه کنید؛ شما میدانید که تا قبل از جهانشناسی کوپرنیک (یا در جهان شناسیِ بطلمیوسی) زمین از نظر علمی ثابت قلمداد میشد و همچنین مرکز جهان تصور میشد که همه سیارات دیگر از جمله خورشید به دور آن میگردند؛ با توجه به این جهان شناسی بطلمیوسی شما میبینید که در آثار علمای دین قبل از اینکه جهانشناسی کوپرنیک ظاهر شود، آیات و روایات را بر اساس جهانشناسی بطلمیوسی تفسیر میکردند. اما بعد از ظهور کیهان شناسی کوپرنیکی این تلقی کاملا برعکس شد و خورشید ثابت و مرکز جهان قلمداد شد. روشن است که در اینجا گزارههای دینیای که زمین را ثابت میدانستند با گزارههای علمی (کوپرنیکی) در تعارض قرار میگیرند. از همین روست که کلیسا دانشمندانی از جمله گالیله را محاکمه میکرد بهخاطر اینکه نگاه او جهانشناسی بطلمیوسی بود و جهانشناسی بطلمیوسی را هماهنگ با دین میدانست.
مثال دیگر به کروی یا مسطح بودن زمین باز میگردد: در قدیم عالمانی بودند که با استناد به برخی از روایات و آیات میگفتند زمین مسطح است مثل آیه «وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِسَاطًا»[2] و باتوجه به این آیه میگفتند که زمین مسطح است ولی بعد از اینکه از نظر علمی کروی بودن زمین ثابت شد، این آیه (و به تعبیر بهتر این تفسیر از آیه) با گزارههای علمی مربوطه در تعارض قرار گرفت. به همین جهت بود که بعد از ظهور جهان شناسی بطلمیوسی عالمان دین، این آیه را به نحو دیگری تفسیر کردند تا تعارضی نباشد. گزارههای دینی مربوط به معجزات انبیاء نیز در همین جا جای میگیرند.
ب) تعارض روحیه یا پارادایم حاکم در علم با روحیه دینی است که مسئله مربوط به روانشناسی افراد است و معمولاً به لحاظ روانشناختی کسی که مدت زیادی فقط در متون دینی سیر میکند و کاری به علم و جهان پیرامون ندارد بهتدریج یک نوعی بدگمانی نسبت به علم پیدا میکند. این امر در مورد دانشمندان نیز جاری است؛ آنها وقتی که مرتباً با آزمایشها و مادهها سروکار دارند یکجور روحیه پیدا میکنند که به عوامل ماورائی ای که ممکن است در دین مطرح باشد هیچ گونه مدخلیت و سببیتی در رخ دادن پدیدهها قائل نمیشوند. در اینجا این دو روحیه با یکدیگر در تعارض قرار میگیرد.
ج) تعارض پیشفرضهای علمی و پیشفرضهای دینی: برخی پیشفرضها در علم وجود دارد که دانشمندان آن را خود به خود اتخاذ میکنند و درست است که تثبیت نشده اما مبنای عمل دانشمندان است. یعنی یک سری پیشفرضهایی هست که مبنای عملشان است و این پیشفرضها گاهی اوقات با آنچه مؤمنان دارند متفاوت است. مثلاً فرض کنید پیشفرض دیندار و مؤمن این است که یک سری نیازها وجود دارد که فقط دین آنها را برآورده میکند ولی ممکن است در علم پیش فرضهایی بر ذهن دانشمند حاکم شود که بر عکس آن بیندیشد و معتقد باشد که علم همه نیازهای بشر را برطرف میکند.
د) تعارض میان جهانبینی علمی و جهانبینی دینی که از پیشرفتهای علم یک جهانبینی پیدا میشود، اسم آن را جهانبینی علمی میگذارند. جهانبینی دینی هم آنچه چیزی است که از دین میگیریم و اینها ممکن است با هم سازگار نباشند. جهانبینی علمی را میتوان علمگرایی یا مادیگرایی علمی نام برد. به هر روی، جهانبینی دینی امور یا مبناها و ویژگیهایی دارد که ممکن است با جهانبینی علمی در تعارض باشد. مثلاً اولین ویژگی جهانبینی دینی این است که یک امر مقدسی، اساس جهانبینی انسان را تشکیل میدهد و در جهانبینی دینی یک امر قدسی وجود دارد یعنی جوهره جهانبینی دینی خداست، خداوند سلطان مطلق است فاعل اصلی و علت اصلی جهان است و تمام علل و امور به او بر میگردد ولی جهانبینی علمی به این موضوع اصلاً کاری ندارد جهانبینی علمی که برخاسته از مادیگرایی علمی است چنین تلقیای را رد میکند.
دومین ویژگی جهانبینی دینی هدفدار بودن جهان است، در جهانبینی دینی یک نظام دقیقی بر جهان حاکم است که جهان را به یک سمت خاصی راهنمایی میکند و هیچ چیزی در این دنیا عبس و بیهوده نیست هر چیزی یک هدف خاصی دارد. این عنصر از جهان بینی دینی، ممکن است با آنچه که دانشمندان در جهانبینی علمی دارند سازگار نباشد. آنها تفسیرها و تبیین های علمی از همهی پدیدههای جهان دارند و تفسیرهای غائی را کنار میگذارند و جهان و طبیعت را کور میدانند نه چیزی آگاه که به سمت هدفی پیش میرود.
ویژگی دیگری که در جهانبینی دینی وجود دارد حاکمیت نظام اخلاقی بر کل هستی است یعنی جهانبینی دینی جهان را محضر خدا میداند و مملو از ارزشهای اخلاقی، اما چون در جهانبینی علمی یعنی مادهگرایی علمی خدا جایی ندارد این ارزشها و نظام اخلاقیِ مقدس و برخاسته از نظام الهی کنار میرود.
در این باره میتوان دستهبندیهای دیگری هم ارائه کرد اما فکر میکنم همین مقدار کافی است.
پینوشت:
[1] برای مثال، ر.ک: مقاله:
بررسي آموزه ي کمال الهي در الهيات پويشي، مجله قبسات، تابستان 1397 , دوره 23 , شماره 88 ; از صفحه 89 تا صفحه 119
و مقاله زیر که آموزۀ تغییرپذیری خدا از دیدگاه الهیات پویشی را نقد می کند:
Divine Immutability Perfection or Flaw? Nasiri Mansour (2019)., European Journal of Science and Theology, 15(3), 1-18.
[2] . سورهی نوح، آیه 19
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0