جایگاه شرور در نظام آفرینش الهی از دیدگاه شهید مطهری
«فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی»؛ بحث شرور و تناقض آن بـا عـدل الهـي مسئلهاي است که از زمان افلاطون و ارسطو ذهن فيلسوفان را به خود مشغول داشته است. استاد شهید مـطهري در کتابهاي «عدل الهي»، «انسان و سرنوشت»، «علل گرايش به ماديگري»، «درسهاي اسفار(جلد 1)» و «اصـول فلسفه و روش رئاليسم» به بـررسي اين مـسئله و ارتباط آن با عدل الهي و مسئله قضا و قدر پرداخته است. در کتاب عدل الهي طريقه مواجهه اهل ايمان را با وجود شرور در عالم بيان ميدارد و در عين حال که آن را روشي براي حل مسئله شرور در عـالم و اثبات عدل الهي براساس اعتقاد به قدرت و حکمت الهي برميشمارد ولي آن را کافي نميداند و سعي دارد تا از طريق مباحث فلسفي و کلام اسلامي مسئله را موشکافي و تحليل نمايد.
مطهری وجود دو نظام طـولي و عـرضي و قوانين مربوط به هر کدام را بسط میدهد و نظام آفرينش را از هر دو حيث مورد بررسي قرار ميدهد. او بر این باور است که در جهان حالتي انداموار حاکم است و در آن خير و شر، بدي و خوبي، زيبايي و زشتي و به طور کلي تضادها انفکاکنـاپذيرند. شرور و زشتيها باعث اختلافها و تفاوتها و در نتيجه وقوع کثرت و تنوع در جهان آفرينشاند، و اگر انـسان بـا اراده و اخـتيار خود و با نيروي تعقل راه درسـت را بـرگزيند مـيتواند با صبر و بردباري در برابر نقصها و کاستيها به سعادت برسد.
پاسخ اهل ایمان به وجود شر در عالم
شهید مطهري در کتاب عدل الهي بيان ميدارد اهل ايمان که در پرتو دين و مذهب و اعتقادي که به خدا دارند، يک پاسخ اجمالي دارند و با اين پاسخ وجدان خـود را آسـوده مـيکنند. آنها با خود ميانديشند که ادله قاطع، وجود خدايي عـليم و حـکيم را اثبات ميکند. دليلي ندارد خدايي که قادر عليم و حکيم است ظلم کند چرا که انگيزه ظلم يا عقدههاي روحي است و يا نـيازها و احـتياجها، و چـون انگيزه ظلم در خداوند وجود ندارد پس ظلم در مورد او بيمعناست و آنچه به نام شـرور نـاميده مـيشود اگر بر ضد نظام احسن بود مسلماً آفريده نميشد.
اين راهحل، شبيه راهحـل مـبتني بر «هماهنگي نهايي» یا “ultimate harmony” است که دينداران مسيحي در پاسخ به مسئله شر داده اند، ديدگـاهی که بـيان ميدارد همه چيز از منظر خداوند نيکوست و عميقاً به مفهوم علم مطلق الهـي مـتکي اسـت. علم خداوند به عالم کامل است درحاليکه علم انسان ناقص و جزئي است لذا فقط داوري خـداوند در مـورد امور عالم معتبر است. همه چيز در نهايت به خير ختم مي شود.(مايکل پترسون-1387-194) پلانتينگا و ساير متفکران مسيحي وابـسته بـه کليساي اصلاحشده بر این باورند که تحت شرايطي خاص ميتوان برخي اعـتقادات را بـدون بـرهان پذيرفت. بهعنوان مثال از مومني سادهانديش يا مومني مستغرق در عبادات ديني نميتوان انتظار داشـت که يک الهيات طبيعي جامع يا يک نظريه عدل الهي سيستماتيک عرضه کند.(plantinga-1983-10)
در بیان مطهری دينـداران در صـورت مشاهده جرياني که قابل توجيه عقلاني نـباشد آن را بـه حـکمت و مصلحت خداوند ربط ميدهند که از آن به «سـرّ قـدر» تعبير ميکند.(مطهري-1384-93)
دينداران ميتـوانند بـگويند: اگر«فرضاً مشکل شرور قـابل تـوجيه نباشد بـه واسـطه قـصور فهم بشر از رازها و اسرار جهان اسـت. بـشر وقتي خود را در جهاني پر از راز و اسرار و حکمت مي بيند طبعاً اگر در چند مورد خـاص بـه راز حکمت و سر مصلحت پي نبرد نبايد در اصـل مطلب ترديد کند. عـوام اهـل ايمان هرگاه با اين مـسئله روبهرو شوند به طريق فوق مشکل را حل ميکنند. حکماي الهي هم از طريق «لم» وارد ميشوند، به اين شکل که جهان اثـر خـداوند اسـت و بـه منزله ظل و سـايه بـاريتعالي است. خداوند، جميل عليالاطلاق و ظل جميل، جميل است و هم به تجزيه و تحليل ماهيت شـرور و اينـکه شـرور عدمياند و مجعول بالعرضاند نه بـالذات.
آنچه عدل الهی را به چالش میکشد
1- با اينکه نسبت موجودات با ذات حق مـساوي اسـت چرا مختلف و متفاوت آفريده شدهاند؟ چرا يکي سياه و يکي سفيد؟ يکي کامل است و ديگري ناقص؟ يکي فرشته است و ديگري انسان و سومي حيوان و چهارمي نبات و پنجمي جماد؟ چرا به عکس نشده است؟ چرا حـيوان فـرشته و فرشته حيوان نشد؟
اگر در پاسخ گفته شود خداوند عـالم را مـنظم و براساس علل و اسباب و مقدمات و نتايج قرار داده تـا عـلم و حـکمت خود را بر بندگانش روشن گرداند و وسيلهاي بـراي مـعرفت آنها قرار دهد، این اشکال وارد است کـه خداوند ميتوانست همه آن آثار و فوائدي را که براي تبعيضها و بديهاست بيافريند بـدون آنکه شرور در کار باشند.
مـطهري بـراي پاسخگويي به اين اشکال بـه تـشريح نظام حاکم بر جهان ميپردازد و سعي در تبيين اين مسئله دارد که نظام جهان، ذاتيِ جهان اسـت و يک نـظام قراردادي نيست و روابط علل و اسباب با معلولات و مسببات و روابط مقدمات با نتايج طوري است که قرار گـرفتن هـر معلولي و مسببي در دنبال علت و سبب خـود و قـرارگرفتن هـر نـتيجه بـه دنبال مقدمه خـود، عـين وجود آن است و به اصطلاح مرتبه هر وجود در نظام طولي و عرضي جهان مقدم ذات آن وجود است؛ مانند مـراتب اعـداد، هـمچنان که اعداد وجود و ماهيتي مستقل از درجه و مرتبه خـود نـدارند، نـظام عـلل و مـعلولات و اسـباب و مسببات نيز وجودشان مساوي با مرتبهاي است که در آن مرتبه قرار دارند. سخن در اين نيست که چيزي غير از خود موجودات جهان در جهان هست که بايد باشد و تخلفپذير نيست، بلکه سخن در اين است کـه ترتيب و نظام موجودات عين وجود آنهاست که از ناحيه ذات حق افاضه ميشود. اراده حق است که به آنها نظام داده است ولي نه به اين معنا که با يک اراده آنها را آفريده و با ارادهاي ديگر بـه آنـها نظام داده تا فرض شود که اگر اراده به نظام برداشته شود، اراده به اصل آفرينش آنها باقي ميماند.(مطهری-1384-98)
مطهري در نهايت نتيجه مـيگـيرد که وجود موجودات و مرتبه وجـود آنـها يکي است و اراده وجود آنها عين اراده نظام و اراده نظام عين اراده وجود آنهاست و به اين ترتيب مشخص ميسازد که اراده خدا به وجود هر شئ تنها از راه اراده وجـود سـبب صورت ميگيرد و جـز اين مـحال است و موجودات در نظام طولي منتهي به سببي ميشوند که مستقيماً اراده حق به او تعلق گرفته و اراده حق وجود او را عين اراده وجود همه اشياء و همه نظامات است.
آنچه در خلقت وجود دارد تفاوت است نه تبعيض
تبعيض آن است که در شـرايط مساوي و استحقاقهاي همسان، بين اشياء فرق گذاشته شود، ولي تفاوت آن است که در شرايط نامساوي فرق گذاشته شود. به عبارت ديگر تبعيض از ناحيه دهنده است و تفاوت مربوط به گيرنده و راز تفاوتهاي موجود در خلقت را در ذات مـوجودات مـيداند و آن را لازمه نظام علت و معلول در عالم ميشمارد، به اين ترتيب که کيفيت صدور موجودات از ذات باري به شکلي است که همه اشياء را با يک اراده واحد و بسيط ايجاد مينمايد. به اين معنا کـه هـر مـعلولي علت خاص و هر علتي مـعلول مـخصوصي دارد نـه يک معلول مشخص از هر علتي بدون واسطه صدور مييابد و نه يک علت معين ميتواند هر معلولي را بيواسطه ايجاد کند.(هـمان-106)
نـظام طـولي و نظام عرضي
مطهري نظام طولي علت و معلول را ترتيب در آفريدن و خلق اشـياء و بـه اصـطلاح ترتيب در فاعليت خدا نسبت به اشياء و صدور اشياء از او ميدانـد و اقتضاء قدسيت خداوند را در اين ميداند که موجودات رتبه به رتبه و پشت سر يکديگر نسبت به او قرار داشته بـاشند، درعـينحـال اين رتبهبندي را زماني نميداند چرا که خود زمان يکي از مـخلوقات اسـت و آنچه در لسان ديني به عنوان ملائکه و جنود الهي و رسل الهي(رسل تکويني) و مقسّمات امر و مدبّرات امـر آمـده اسـت همه را براي تفهيم اين حقيقت در نظر ميگيرد که خداي تعالي آفرينش را بـا نـظام خـاصي و ترتيب مشخصي اراده و اجرا ميکند. در اين نظام ذات حق در رأس همه موجودات قرار دارد و ملائکه، مجريان فرمان او هـستند و بـين خـود ملائکه نيز سلسله مراتب محقق است. نسبت خدا به موجودات نسبت آفريدن و ايجاد کـردن اسـت و نظام موجود بين خدا و ملائکه جنبه تکويني و حقيقي دارد نه جنبه قراردادي و اعتباري.
فـرمان خـدا حـرف نيست بلکه ايجاد است. منظور از فرمان خدا به فرشتگان يعني آنان را طوري ايجاد کـرده اسـت که علت و فاعل باشند براي فعل و معلول مخصوص و معناي اطاعت ملائکه نيز هـمين عـليت و مـعلوليت تکويني است و اين مبين يک نظام تکويني است و اراده خدا به آفرينش و تدبير جهان عين اراده نظام است. و بـالاخره نـتيجه ميگيرد که واجببودنِ واجب و ممکنبودنِ ممکن، ذاتي آنهاست. يعـني امـکان نـداشت که ممکنالوجود واجب باشد و واجبالوجود ممکن شود و چنين نيست که به واسطه يک عـلت خـارجي يکـي ممکن و يکي واجب شده است. و هر مرتبه از مراتب ممکنات همين حال را دارنـد.(مـطهري-1381-97)
و در مورد نظام عرضي، هر حادثه در زمان و مکان خـاصي پديد مـيآيد و هر زمان خاص و مکان خاص ظرف حوادث معيني ميگردد از علل مادي و زمـاني کـه جزء نظام عرضياند. مـيتـوان به عـليت پدر و مـادر بـراي فرزند و عليت آب و هوا و حرارت براي گـياه اشـاره کرد. اينها عليتهاي اعدادياند و نه ايجابي و حکم مجراي عبوري را دارند و تـنها زمـينه بوجود آمدن و شرايط امکان وجود را از نـاحيه خالق و فاعل ايجادي فـراهم مـيکنند.
بين پديدههايي که در عـرض هـماند ارتباط و پيوستگي وجود دارد و بين آنها «وجوب بالقياس» حکومت ميکند. استاد مطهري اصـولي چـند را مطرح ميکند که اثـبات پيوسـتگي ضـروري و عمومي بين پديدههـاي هـستي متکي بر آن اصول اسـت. اين اصـول عبارتند از:
1ـ قانون علت و معلول عمومي 2ـ ضرورت علت و معلول 3ـ سنخيت علت و معلول 4ـ منتهي شدن جـهان هـستي به يک علت العلل.
اصل اول قـانون بـديهي است کـه هـمه عـلوم به آن اتکا دارند و انـکار آن منجر به سوفسطاييگري ميشود.
اصل دوم بر اين مبنا تاکيد دارد که هر معلولي وقتي بـه وجـود ميآيد که از ناحيه وجود علت ضـرورت پيدا کـرده بـاشد. از اين اصـل چـنين نتيجه ميشـود کـه هر چيزي که موجود شده وجودش ضرورت داشته است و هر چيزي که موجود نشده عدمش ضـرورت داشـته اسـت.
اصل سوم ارتباط بين علت و معلول را تـضمين مـيکـند و بـيان مـيدارد کـه هيچ علتي نميتواند به جاي معلول خودش معلول ديگري را به وجود آورد و هيچ معلولي نيز ممکن نيست از غير علت خودش به وجود آيد ـ نتيجهاي که از اين سه اصل گـرفته ميشود اعتقاد به وجود يک نظام قاطع است و با اضافه شدن اصل چهارم که همان اصل توحيد مبدأ است، ارتباط و پيوستگي قاطع و عمومي بين همه حوادث جهان استنباط ميگـردد.(مـطهري-1384-110)
___ برای مطالعه کامل مقاله اینجا کلیک نمایید.
* هاله عبدالهیراد، دکترای فلسفه دین و پژوهشگر
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0