روش شناسی آیت الله مصباح یزدی در علوم انسانی
آیت الله مصباح یزدی وقتی میخواهند علم دینی را تعریف کنند، اول دین را تعریف میکنند. دین مجموعه باورها و بایدهایی است که تضمین کنندهی سعادت بشر است. بنابراین علومی هم که در این راستا هستند، علوم دینی هستند. بحث علوم انسانی اسلامی در نظر آیت الله مصباح یزدی با آسیبها و نارساییهایی روبرو بود. هم در مقام اجرا و تولید، و هم در مقام محتوای تولید شده. ایشان نیز با تشکیل موسسههای در راه حق و امام خمینی(ره) و تربیت افراد در این موضوع، به تحول در علوم انسانی اسلامی کمک شایانی کردند. اینها گزیدهای از گفتگوی اختصاصی «فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی» با حجتالاسلام دکتر احمد ابوترابی، عضو هیئت علمی موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) است که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
فیلم این گفتگو را ببینید:
مصباح اندیشه | روش شناسی علامه مصباح در علوم انسانی
در منظومه فکری علامه مصباح، بومی سازی علم چه معنایی دارد؟ در آن پارادایم چه نظریهای دارند که مورد نظر قرار نگرفته؛ و اگر وارد مجامع علمی میشد راهگشا میشد؟
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین. در ایام سوزناک شهادت حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا سلاماللهعلیها هستیم؛ تسلیت عرض میکنم. و مدد میجویم از روح مطهر آن بانوی بزرگوار اسلام. انشاءالله زمینهای فراهم شود که بتوانیم افکار مرحوم علامه آیتالله مصباح و نظام علمی ایشان بهویژه در مباحث علوم انسانی اسلامی را بیان کنیم.
بحث بومیسازی علوم انسانی، به عبارت دیگر اسلامیسازی علوم انسانی، بحث مهمی است؛ که در کشور ما یک بحث زنده و بهروز و تأثیرگذاری میباشد. در دنیا هم هست.
برای پاسخ به این سوال ابتدا باید نکاتی را درباره دیدگاه مرحوم آیتالله مصباح(رض)، راجع به علم دینی عرض کنم. این مقدمه شود برای نظر ایشان در مورد بومیسازی علوم و علوم انسانی.
نکته اول این است که مبنای اساسی ایشان درباره علم دینی مبنای سعادتمحور، هدایتمحور و تربیتمحور است. یعنی ایشان وقتی میخواهند علم دینی را تعریف کنند، اول دین را تعریف میکنند. دین مجموعه باورها و بایدهایی است که تضمین کنندۀ سعادت بشر است.
علومی هم که در این راستا هستند، بر مبنای ایشان، آنها علوم دینی هستند. سعادت آن، خواست نهایی بشر و هدف اصلی خلقت است. کمال انسان؛ که اوج آن پیامبر اکرم است و انسانهای دیگر هم در آن مسیر و راه باید حرکت کنند.
امیرمومنان علی علیهالسلام میفرماید: اعینونی بورع و اجتهاد. مبنای علامه بر این محور بنا شدهاست. خیلی از دیدگاههای دیگر اینگونه نیستند. آنهایی که همه علوم بشری را دینی میدانند، غالباً اصل را سعادت قرار نمیدهند. ایشان بر مبنای سعادت پیش میروند؛ نه فقط سعادت خود، بلکه سعادت دیگران، که منشأ هدایت است.
(لعلک باخع نفسک) که قرآن در مورد پیامبر فرمود: داری خودت را میکشی که اینها هدایت نمیشوند و نمیپذیرند. این مبنای دین است. هدف انبیا، هدف بعثت ایشان و انزال کتب و ارسال رسل این بودهاست. بر این مبنا علومی دینی هستند که بشر را مستقیماً در مسیر سعادت قرار دهند. علومی دینی هستند که زمینه هدایت بشر را فراهم کنند. آن علومی دینی هستند که بشر را تربیت کنند. این اصل اولی و مهم دیدگاه ایشان است.
نکته بعدی این است: ممکن است همه علوم بشری بتوانند زمینه سعادت را فراهم کنند. اما دور و نزدیک دارد. باید به شکل متعارف نظر داد. اتفاقاً یک دیدگاهی هم داریم در بین بزرگان که میگوید: بله، هدف دین سعادت است؛ و همه علوم بشری زمینه سعادت هستند.
بله هستند. اما دور و نزدیک داریم. اولویتبندی داریم. ممکن است کسی از علوم مختلف تجربی، از فیزیک، شیمی، از ویژگیهای درون هستۀ اتم، اطلاع داشته باشد. از آن جهت که نظمی را در عالم میبیند. از آن جهت که دقتهای آفرینش را میبیند. از آن جهت که اینها نشانههای خدا هستند. از آن جهت که آنها را الهی ببیند. این اشکالی ندارد. اما اگر این برود در بخشی از برهان نظم قرار بگیرد، آن موقع زمینه سعادت است. از آن حیث علوم دینی هستند. وگرنه از این حیث که دارند به جزئیات و ویژگیهای عالم طبیعت میپردازند و عالم طبیعت را تحلیل میکنند، منشأ سعادت نیستند. نگاه آیتی به عالم، نگاه اخلاقی به عالم است. در حوزه اخلاق میگنجد، نه در حوزه علم دینی. نگاه اخلاقی به دین معنایش این نیست که ماهیت این علم، دینی است؛ بنابراین مستقیمبودن ارتباط علم با دین، و مستقیمبودن ارتباط علم با سعادت را یکی از مبانی علم دینی میدانند.
نکته بعدی این است که برخلاف دیدگاههایی که نیت و هدفهای الهی و هدفهای اخلاقی و انسانی را معیار علم دینی قرار میدهند، ایشان این را نمیپذیرند. میفرمایند اصل مطلب درست است. نادرست نیست؛ اینکه اگر انسان با اهداف دینی، با نیتهای الهی با نیت تقرب به خدا، وارد دین بشود، تأثیرات خود را دارد. کاربرد صنعت را مختلف میکند. کاربستهای تکنولوژی را متفاوت میکند. اما این در حوزه اخلاق است نه حوزه علم دینی. اصل مطلب درست است که نیت، هدف، انگیزههای دینی در جهتدادن به علوم تأثیر دارد. در تأثیر اینها در جمع هیئت علمی دانشگاههای پزشکی میفرمودند: خدای جبهه با خدای آزمایشگاه، خدای واحدی است. همان خدایی که در جبههها در شب عملیات به او توسل میجویی و امدادهای غیبی الهی میرسد، همان خدا در آزمایشگاه هم امداد غیبی میکند. اما موضوع علم دینی و موضوعی که محل بحث ما با غربیهاست، این نیست. بحث نیت و الهی بودن در حوزه دین میگنجد. مبنای اختلاف ما در اصل هستیشناختی است؛ که به اینجا هم ربط پیدا میکند. این، موضوع و علم را دینی نمیکند. ایشان میفرمودند: محل نزاع را عوض نکنید. موضوعات بحث را با هم خلط نکنید. محل دعوای ما با جهان غرب و با فرهنگ غرب و مبانی غرب این نیستکه: هستهی اتم از چه چیزهایی تشکیلشده است؟ دین چه میگوید؟ غیر دین چه میگوید؟ این را باید بر مبنای علم اخلاق برد، که باید با چه هدفی این را دنبال کنیم. آن در حوزه دین و اخلاق میگنجد. محل نزاع ما این نیست. اینها که مورد اختلاف نیست. علامه با یک تقیّدی هم میفرمودند که موضوع بحث را عوض نکنید. محل نزاع و درگیری ما با جهان غرب مستقیماً آن نیست. آن در حوزه اخلاق و هستیشناسی و مبانی ارزشی ماست. و در جای خود باید بحث شود. نگاه به اینکه جهان مخلوق خداست و نگاه آیتی به عالم و به همه علوم، در جای خودش درست است. همه ابزارهای معرفت را خدا آفریده. اما این مورد بحث نیست. آنهایی که با ما درگیر هستند، در نگاه کلی در این موضوع بعضیهایشان درگیر نیستند. آنجاییکه باید اولویت بحثهای ما قرار بگیرد و از آنجا وارد موضوعات و اهداف بشویم، موضوع تأثیر مستقیم علوم در هدایت است. با این مبانی علم دینی منحصر میشود در علوم انسانی. نه همه علوم انسانی. ادبیات، صرف و نحو کفار و مسلمان تفاوتی نمیکند. آن علوم انسانی که مرتبط با سعادت بشری است. اخلاق یکی از علوم انسانی است. بحث مدیریت، بحث سیاست، حقوق، اقتصاد، جامعهشناسی، روانشناسی. مؤید اینکه باید به این مباحث بپردازیم این است که: وقتی وارد متون دینی میشویم. این جهاتی که در هدایت بشر تأثیر دارند را زیاد میبینیم اما در موضوعات دیگر خیلیکم است. ایشان مثالی داشتند در موضوع طب. میفرمودند: نمیگوییم انبیا در مورد مسائل طبی سخن نگفتهاند. نمیگوییم معصومین علیهمالسلام درباره سلامت بشر سخنی نگفتهاند. اما هدف اصلی رسالت انبیا بیان طب نبودهاست. اینها را به مناسبتهایی بیان کردهاند. مثل اینکه کسی از یک عالم دینی سوال کند که من ارادهام برای کم خوردن یا زیاد خوردن قوی نیست، چهکنم؟ از آیتالله بهجت کسی سوالی کرده بود: من غذا زیاد میخورم. چهکنم؟ ایشان فرموده بودند: از ابتدای غذا، غذایی برای خودت جدا کن؛ کم و زیادش زیاد مهم نیست. کسی از بیماریهایش نالیده بود و ایشان یک دارویی از داروهای سنتی یا غیرسنتی معرفی کردهبود. ولی رسالت آیتالله بهجت بهعنوان یک مرجع تقلید این نیست که بیماری جسمی را درمان کند و دارو معرفی کند. اما اطلاع دارد و اگر سؤال کنند جواب میدهد. انبیا الهی گاهی زمینههایی را برای علم بشری فراهم کردهاند. با اینها هم مخالفت نداریم. اما سرنخهایی دادهاند که اگر آنها را دنبال کنیم، ممکن است علوم بشری هم از همین سرنخها بهجایی برسد. اما هدف اصلی رسالت انبیا این نبودهاست. لذا امروز شاید میلیونها گزاره پزشکی داشتهباشیم. گزارههای دینی که در اینباره ولو بعضی ریشهای است آنقدر کماست که اصلاً قابلمقایسه نیست. اما در موضوعات مبنایی مربوط به سعادت انسان، اساسیترین حرفها این است. لذا ایشان در تفسیر آیات شریفهای که میفرماید: (همهچیز در قرآن هست.) بیان میکند مراد، همهچیز مربوط به هدایت است. ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین. اول قرآن موضوع قرآن مشخص میشود. کتاب، کتابِ هدایت است. علم دینی را هم از همین زاویه ببینید.
نکته دیگر این است که راه شناخت دین و علم دینی منحصر به نقل نیست. بعضی تعریف کردهاندکه: دین یعنی آنچه که از وحی الهی گرفتهشدهاست. نه، اتفاقاً اساسیترین مبانی دینی ما گاهی از عقل گرفته شدهاست. خود بزرگان اصول ما، در علم اصول میفرمایند: وجوب اطاعت خداوند متعال اگر در قرآن کریم هم آمده، امر ارشادی است؛ نه امر مولوی. «أطیعوا الله» امر ارشادی است. چون اگر یک دلیل عقلی برای اطاعت خدا وجود نداشته باشد، همین امر خداوند زیر سوال است. خداوند میفرماید که از من اطاعت کنید. به چه دلیل باید از او اطاعت کنیم؟ اگر یک دلیل قبلی عقلی بر ضرورت اطاعت خدا وجود نداشته باشد، این امر الهی بهتنهایی نمیتواند منجز باشد. باید از قبل یک دلیل عقلی بر این وجود داشته باشد. ایشان میفرمودند اینکه اصولیهای ما فرمودهاند آیه أطیعوا الله امر مولوی نیست، به این معنا نیست که بشود مخالفت کرد. اگر یک مبنای عقلی نداشته باشد، خود این، دچار دور است. به چه دلیل ما باید از این امر خدا اطاعت کنیم؟ اصل وجود خدا، اصل اعجاز قرآن کریم، اصل ضرورت اطاعت از خدای متعال، اینها هم عقلی است. یک موقعی میفرمودند: ما با آن کسانی که علم دینی را قبول ندارند، فقط یک نکته داریم. وحی یکی از راههای شناخت است. عقل هم یکی از راههای شناخت است. هر دو راه شناخت دین هستند. اینهم یک اصل مبنایی است. با اشارههایی که شد تقریباً همه دیدگاههایی که درباره علم دینی وجود دارند، نقدش را عرض کردیم. آنهایی که هدف محورند، آنهایی که توحید محورند، آنهایی که جامعه محورند، آنهایی که سعادت محورند ولی همه علوم بشری را مصداق سعادت میدانند، در مبنای ایشان نقد میشود. نهایتاً هم این نکته را میپذیرند که همه اینها به جای خودشان درست است. اما محل نزاع این نیست. ما داریم به حاشیههایی میپردازیم که ما را از اصل دور میکند. به موضوعاتی میپردازیم که اثری در زندگی ندارند. ما اگر گفتیم همه علوم بشری دینی هستند، با زمانیکه این را نمیگفتیم چه فرقی میکرد؟ جز اینکه توجه به این دادیم که خدای متعال همهچیز را آفریدهاست. فقط همین نکته. اما ما به فکر تغییر آن علومی هستیم که آنها دارند زمینه انحراف را فراهم میکنند. این مبانیای است که ایشان در بحث علم دینی دارند و در بحث بومیسازی.

نگاه آیتی به عالم، نگاه اخلاقی به عالم است. در حوزه اخلاق میگنجد، نه در حوزه علم دینی. نگاه اخلاقی به دین معنایش این نیست که ماهیت این علم، دینی است؛ بنابراین مستقیمبودن ارتباط علم با دین، و مستقیمبودن ارتباط علم با سعادت را یکی از مبانی علم دینی میدانند.
روش بومی سازی علامه مصباح چیست؟
در مورد عنوان بومیسازی نکتهای هست. در علوم دیگر بشری میگویند ما مستقیماً مسئولیتی به نام و عنوان علم دینی نداریم. علوم تجربی در جای خود روشهای خود را دارند. آن کاری که در علوم دیگر بشری غیر از علوم انسانی باید انجام دهیم، این است که اخلاق را حاکم کنیم. انگیزههای الهی را حاکم کنیم. این در بحث اخلاق و هستیشناسی میآید. اما در بحث علوم انسانی اسلامی چهار مبنای اختلافی داریم.
یک) در مبانی معرفتشناختی. علوم انسانی امروز دنیا مبنایش شکگرایی است؛ یا تقریر جدید امروزی آن در دوران معاصر، نسبیگرایی.
دو) در مبانی ارزششناختی. مبانی ارزششناختی که بر اساس هستیشناسی بنا شدهاست. لذا ما در مبانی هستیشناسی آن علوم هم با هم اختلاف داریم. گاهی در جامعه ما عباراتی مطرح میشد که حاکی از همین مطلب بود. میگفتند ما معتقدیم بر اینکه حکومت و قوانین حکومت نمیتواند آسمانی باشد. اینها زمینیاند. قدرت یک امر زمینی است.
ما با او دعوایی در بحث هستیشناسی داریم. دعوایی در ارزش شناختی و بحثهای اخلاقی داریم. وقتی در محتوا و مفاد علوم انسانی غربی وارد میشویم، مبنای اساسی معرفتشناختی اینها این است که ما راهی برای شناخت واقع عالم نداریم. پس با مبنای شکگرایی شروع میکنیم تفاوت این علوم انسانی با آن علوم انسانی بر ما زیاد نیست. چون هیچ کدام مبنایی ندارند.
سه) در انسانشناختی. رابطه انسان و خدا. که ما یک موجودی هستیم که تمام وجودمان وابسته به خداست.
چهار) در ارزششناختی. که ما برای اخلاق و با هدف اخلاق پیش میرویم.
اگر اینها را در علوم انسانی حل کردیم، آنوقت در علوم دیگر بشری هم جواب میدهد. اینها مبانی انسانشناختی بحث هستند. حال از اینجا میتوانیم وارد بحث بومیسازی شویم.
بومیسازی یعنی چه؟ بومیسازی یعنی ما چیزی را بگیریم، در مصداقها و در زمینهها با فرهنگ خودمان با بعضی از اعتقادات خودمان هماهنگ کنیم. وقتی ما در اساسیترین مبانی با اینها اختلاف داریم، دیگر این معنا ندارد.
رهبری با نخبگان حوزوی یک جلسهای داشتند. یکی از سخنرانان آن جلسه قبل از بیانات مقامات معظم رهبری اینگونه گفتکه: یکی از وظایف سنگین ما بومیسازی علوم انسانی است. حضرت آقا همه حرفها را تعریف و تمجید کردند. اما فرمودند: من یک نکته را باید تذکر دهم. علومی که مبنایشان پوزیتیویسم و مادیگرایی و الحاد است، اصلا با الحاد و ماتریالیسم بنا شدهاند، چطور میشود این را بومیسازی کرد؟
بحث بومیسازی نیست. بحثی که در علوم انسانی اسلامی داریم این استکه: تخریب کنیم و از نو بسازیم. البته وقتی تخریب میکنیم، به این توجه داریم که در زمان تخریب ممکن است بعضی از مصالح آنها به دردمان بخورد.
این زمینی که انتخاب میشود، این زمینهای که انتخاب میشود، فونداسیونی که انتخاب میشود، همه متفاوت است. ولی ممکن است بعضی مصالحی که اینها در علوم تجربی، رابطههای تجربی بین موضوعات را به دست آوردهاند، اینها را میشود استفاده کرد. آن مبانی عقلی و فلسفی که بنیانگذار در علوم انسانیاند نه در علوم تجربی. چون مبنای علوم تجربی آزمایشگاه است. معمولاً مبانی عقلی حاکم نیست. ممکن است در ناخودآگاه در استفاده، در کاربست، در استفادهی موضوع، کار را متفاوت کنند. بهخاطر مبانی اخلاقی و دیدگاههایی که در علوم انسانی هست. آنهم دوباره علوم انسانی است که میآید تأثیر میگذارد در علوم تجربی. وگرنه ماهیت خود علوم تجربی موجب اختلاف نیست. علوم انسانی ما در مدیریت، اقتصاد، جامعهشناسی و علوم تجربی اثر میگذارد. لذا اگر ما اولویتبندی هم کنیم، از علوم انسانی شروع میکنیم. اگر به علوم تجربی هم رسیدیم، آنجا هم این مبانی را اجرا خواهیم کرد. بنابراین ما بر مبنای ایشان، در سایر علوم به غیر از علوم انسانی ممکن است در تشخیص نیازها اختلاف پیدا کنیم. بهخاطر اینکه مبانی علوم انسانی را رعایت کردهایم. در اولویتبندی تکنولوژی ممکن است کار ما متفاوت شود. در علوم تجربی، در کاربرد ممکن است متفاوت شود. در استفاده دینی از علوم تجربی و یا استفاده غلط نکردن از آنها تأثیر دارند. اما در اصل ماهیت علوم تجربی تأثیر ندارند. در این جاها هم علوم تجربی درواقع متأثر از علوم انسانی است. این دیدگاه ایشان درباره بومیسازی است. ایشان قائل به بومیسازی نیستند؛ بلکه بنیانگذاری علوم انسانی اسلامی بر مبانی عقلی و فلسفی و دینی و اسلامی است که تأثیر آن در علوم دیگر هم مشاهده خواهد شد.
آقای مصباح در اسلامیسازی علوم خیلی زحمت کشیدهاند. از «راه حق» گرفته تا موسسه و تربیت شاگرد. هزینهها دادهاند. آیندهای که ترسیم میکردند از اسلامیسازی، چه آسیبهایی را میدیدند و تذکر میدادند، تا نه به دام سنتگراها بیفتند نه به دام تجددگراها و روشنفکرها؟ آن نظریه ایشان را هم بفرمایید.
مرحوم آیتالله مصباح همهچیز را از مبنا شروع میکردند. آن مبانیای که از دین گرفته بودند. دینی را که با عقل به آن رسیده بودند. قرآن و روایاتی که از راه عقل به آن رسیده بودند. و مبانی او محکم بود. چون بعد از اثبات آن، رفته بودند به راهی که به یک عالم بینهایت وصل بود، خطایشان کم بود. اینکه میگویم خطا کم بود از جهت انسانی بودن میگویم. وگرنه نظامشان یک نظام محکمی بود. چون مقلد نبودند گرفتار آسیبهای روشی موجود نمیشدند. غالباً کسانی که دچار اشتباه میشوند، میروند یک روش موجودی را تقویت میکنند یا نقد میکنند و کنار میگذارند. اما ایشان از آن مبانی دینی و متصل به وحی و عالم غیب که معارف قرآن بود شروع کرده بودند و همان را با شیوههای فرادینی و اقناعی ترویج میکردند.
آقای مصباح در بحث اسلامیسازی علوم خیلی زحمت کشیدند و در مسیرشان یک آیندهنگری داشتند و آسیبهایی را شناسایی کردند؛ که این آسیبها باعث میشود این حرکت جلو نرود. و اینکه مراقب بودند این حرکت در دام تجدد و سنتگرایی نیفتد. اینرا برای ما تشریح بفرمایید.
بحث علوم انسانی اسلامی در نظر ایشان با آسیبها و نارساییهایی روبرو بود. هم در مقام اجرا و تولید، و هم در مقام محتوای تولید شده. در مقام اجرا مشکلات اجرایی را میدیدند. فرمودند: من خیلی از مراکز و مراحل اداری و سازمانی و حکومتی که مؤظف بودند به علوم انسانی اسلامی بپردازند در جریان کارشان بودم و هستم. مهمترین جاییکه به این موضوع باید میپرداخت و وظیفه قانونی او بود، شورای انقلاب فرهنگی بود. من در آن شورای انقلاب فرهنگی بودم. کمیسیونهایی برای موضوع تشکیل شد. با هدف علوم انسانی موضوعات را به پیش میبرد. ولی به این نتیجه رسیدم که عزم جدی برای این کار در کشور، در مسئولین، در دولتیها و بسیاری از حوزویها وجود ندارد و باید خودمان شروع کنیم. اگر میخواهیم که اینها به نتیجه برسد باید خودمان شروع کنیم. به هیچکس دیگر هم کاری نداشته باشیم.
فرمودند: ایکاش بعضیها نذر میکردند. گاهی انسان یک اراده قوی ندارد. برای اینکه ارادهاش را به جایی متصل کند، نذر میکند. خود ایشان نیاز به نذر نداشتند. ولی کسانی که اراده ضعیف دارند نیاز به نذر داشتند. میفرمودند این یکی از آسیبهای جدی است که اگر ما منتظر دیگران باشیم، در انتظار این باشیم که در حکومت، در مراکز دیگر، این کار انجام بشود، هیچوقت انجام نخواهد شد.
نکته دیگر اینکه در کشور ما بحث علوم انسانی اسلامی جدی شده بود. دو گرایش وجود داشت. یک گرایش میگفت که نقل برای ما کافی است. یعنی احادیث و آیات. اینها وظیفه ما را مشخص کردهاند. روانشناسی اسلامی را میتوانیم در متن روایات پیدا کنیم. با کودک چگونه باید برخورد کرد؟ با زن چگونه باید برخورد کرد؟
فرمودند اینها علوم انسانی اسلامی نیست. علوم انسانی اسلامی را اگر بخواهیم مطرح کنیم، باید در همان موضوعاتی مطرح کنیم که غربیها دربارهاش صحبت کردهاند. موضوعمان باید موضوع واحدی باشد. ادعایی نکنیم که اصلاً در موضوع آنها نیست. کتاب در زمینه روانشناسی اسلامی نوشته شده؛ اما چند روایت در آن مرتبط با روانشناسی نقل شدهاست. این علم روانشناسی اسلامی نیست.
در دانشگاه امام صادق علیهالسلام با آیتالله مهدوی کنی ملاقاتی داشتیم. آقای مصباح به ایشان خیلی علاقه داشتند. همیشه با احترام از ایشان نام میبردند. این دو بزرگوار باهم رودررو شدند. آقای مهدویکنی با یک شوخی بحث را شروع کردند که حاکی از یک جدیّتی هم بود. فرمودند: ما به ولایت فقها قائل هستیم نه ولایت فلاسفه. آقای مصباح هم فرمودند: ما هم به ولایتفقیه قائل هستیم. یعنی فلاسفه هم قائل به ولایتفقیه هستند. اگر فلسفه درست اسلامی یاد گرفته باشند.
بعد آقای مهدویکنی فرمودند: من نمیدانم مخلوطکردن این موضوعات با هم یعنی چه. اگر میخواهید طلبه بشوید، مدرسه چیذر. اگر میخواهید علوم دانشگاهی بخوانید، دانشگاه امام صادق. از علوم دانشگاهی به حوزه واردکردن را من نمیفهمم یعنی چه!
آقای مصباح متوجه شدند که یک تعریضی به علوم انسانی اسلامی دارد که ایشان مطرح کردهاند. با اینکه دانشگاه امام صادق علیهالسلام تا حد زیادی نزدیک بههمین مسئله است. لذا فارغالتحصیلان آن دانشگاه به درد نظام میخورند. فرمودند: ما وقتی میخواهیم ادعا کنیم که اسلام درباره اقتصاد این را فرمودهاست، باید بدانیم اقتصاد یعنی چه. آیا علم اقتصاد یعنی وجوب خمس؟ آیا این علم اقتصاد است؟ آیا علم اقتصاد یعنی حرمت ربا؟ وجوب زکات؟ این علم اقتصاد است؟ آیا اشکال ما به غرب این است که این دو مسئله را قبول ندارند یا خیر؟ مبانی فکری ما، معرفتشناختی ما، ارزششناختی ما، انسانشناختی ما، در این اقتصاد تأثیر دارد؟ پس نباید بفهمیم اقتصاد یعنی چه؟ تا بتوانیم درباره آن نظر بدهیم و دیدگاه اسلام را معرفی کنیم؟
اگر ما اقتصاد را نشناسیم، نه دانشگاه سخن ما را خواهد فهمید و نه ما سخن دانشگاهیان را خواهیم فهمید. زبان مشترک نداریم. هرکداممان به زبان خودمان در حوزه خودمان صحبت میکنیم و بههم ربطی پیدا نمیکنند.
این یکی از آسیبهای جدی بود؛ که ما برای اینکه بتوانیم درباره اقتصاد اسلامی صحبت کنیم، باید اقتصاد دانشگاهی را در حد دکترا خوانده باشیم. و ایشان همینگونه وارد موضوعات شدند. علت موفقیتشان همین بود.
پس استاد مؤسسه امامخمینی میشود از اساتید برجسته علم اقتصاد. البته اصل برایش آن نیست. اصل این است که این را زمینه تحقیق اقتصاد اسلامی قرار دهد.
نکته دیگر این است که در یکی از جلساتی که روز بسیج اساتید اتفاق افتاد، ایشان این نکته را فرمودند: من معتقدم برای ادعای علم دینی یا علوم انسانی اسلامی، حداقل باید روش اجتهادی را پیاده کنیم. یعنی اجتهاد فقهی برای استنباط علم دینی کافی نیست. چون اجتهاد برای تشخیص وظیفه و تکلیف است، نه برای واقعشناسی. میخواهیم ادعا کنیم که علم اقتصاد اینطور نتیجه میدهد. مشکل اجتماع را حل میکند. مشکل جامعه را حل میکند. مشکل فقر را برطرف میکند. مشکل تورم را برطرف میکند، اگر اجرا شود. ما روایتی داریم که خبر واحد است؛ آیا کافی است؟ نه کافی نیست. روش اجتهادی، حداقل نیاز است. بعضیها با چند روایت که حتی صحت و سقمش را هم ندیدهاند یک علم اسلامی درست میکنند.
نکته دیگر این است که حتی برخی از بزرگان دینی ما بهویژه روشنفکران ما، گاهی تحت تأثیر شرایط نو و تمدن نوین دنیا در علوم تجربی، در تکنولوژی، در نظم اجتماعی، قرار میگرفتند و نگران میشدند که اگر بر مبانی خودشان حرکت کنند، ممکن است با شکست روبرو شوند. یک سابقهای از این داریم؛ در دورانی حدود شصت سال قبل که نظریه تکامل داروین در کشور اوج گرفته بود. بزرگان بسیار متدیّن و متعهدی از حوزهها کتاب نوشتهاند که یک جوری نظریه تکامل را با قرآن جمع کنند. گفتند قرآن هم همین را گفتهاست یا حداقل بگویند این دو با هم تعارض ندارند. دانشگاهیها هم با مبانی روشنفکری خودشان وارد اینموضوع شدند. بعضی از بزرگان، بعد متوجه شدند. ولی ایشان با مبنایی که خودشان داشتند، پایههایی درست کرده بودند و میخواستند ببینند براساس آن پایهها، نتیجه چه خواهد شد.
حوزویها بر اساس تمدن امروز دنیا و تحت تأثیر آنها تفسیر قرآن نوشتند. مشابه آنچیزی که صاحب المنار طنطاوی نوشت. بزرگان خوب ما هم اینگونه تفاسیر نوشتند. ولی مبنای معرفتشناختی و مبنای عقلی، آن نتیجه را نمیداد. ایشان وقتی یک روشی را تعیین میکردند، ممکن بود بخشی از تجدد در آن مجموعه بگنجد، بخشی از سنت هم در آن باشد. معیار نه تجدد است نه سنت. این یک مثال علوم تجربی بود.
ایشان معارف قرآن را هم که شروع کردند با توجه به نیازهای جامعه شروع کردند. ولی نتایجش کاملاً متفاوت بود. نه تفسیر سنتی از قرآن را داشت، نه آن حالت تجددگرایی. براساس مبانی پیش میرفت. معارف قرآنِ ایشان، زمینه بحثهای علوم انسانی ایشان شد. بهگونهای که پاسخگوی تمامی نیازهای جهان امروز شد.
آیتالله فیاضی، این را چندینبار با گریه و بغض بیان کردهاستکه: اگر نبود معارف قرآن ایشان، من در یک وادی دیگری بودم و با اعتقادات دیگری زندگی میکردم. اشاره میکردند که من تحت تأثیر شرایط جامعه بودم و داشتم به سوی دیگری میرفتم. معارف قرآن ایشان مرا قانع کرد. چون مبنا داشت. ایشان با توجه به آن مبانی که درست کردند هیچ نگرانی نداشت. اما اگر با آن مبانی شروع نکنیم و ریشهها را بررسی نکنیم هرکجا ممکن است کشیده شویم. امروز ما داریم میبینیم بعضی به این طرف و آن طرف کشیده میشوند. گاهی افراط، گاهی تفریط. ریشه بحث را هم که میبینیم نهایتاً مقابله با عقل است؛ نهایتاً میبینیم که ناچار میشوند بهصراحت بگویند ما نقل را صد درصد قبول داریم و عقل را صد درصد قبول نداریم.
بعضی از بزرگانی که تمدن اسلامی را هم مطرح میکنند حتی اصل عدم تناقض را به صراحت قبول ندارند. اگر با مبنای درستی شروع نکنیم به اینجور جاها منتهی خواهیم شد.
آیتالله مصباح از مقام مفاهیم انتزاعی به بحثهای علمی کاربردی میروند. بعد از بحثهای کاربردی وارد اجتماع میشوند. یک عالم دینی نبود که بگوید چون حریم من شکسته میشود، مصداق را نباید تعیین کنم. ایشان در خط امام و مرتبه بعد از شخصیتهای جامع قرار میگرفت. مثل امام(ره)، مثل رهبری حفظه الله تعالی. عرفانش، اخلاقش، فلسفهاش، فقهاش بهجای خودش، ورود به اجتماع هم در جای خودش.

آقای مصباح مفاهیمی که از علوم گرفته بودند انتزاعی نبود. فقط یک مفاهیم ذهنی نبود. دستگاه اندیشه آقای مصباح اینگونه بود که آنقدر ناظر به جامعه بود که هرجایی ورود میکردند نسبتبه این مفاهیم میتوانستند حل کنند. لطفاً این روش علامه را تبیین بفرمایید.
یکی از ویژگیهای شخصیتی ایشان در مباحث علمی این بود که حرف را حساب نشده شروع نمیکردند. ما گاهی حرفی را میزنیم و در ضمن حرفمان، حین تدریسمان، کمکم پخته میکنیم. با سوالات دانشجویان و مخاطبان و دیگران حرف را درستتر میکنیم. اما ویژگی شخصیتی علامه مصباح این بود که تا به یک بحث نهایی نمیرسیدند، آن را اعلام نمیکردند. تا آخر عمر هم در بعضی از موضوعات اظهارنظر نمیکردند. اگر زمانی سوال میشد میفرمودند این بحث جای بررسی دارد. هنوز روشن نشده است. حتی در مباحث فلسفیشان هم گاهی این را اعلام میکردند. مثلاً در مورد اینکه آیا عالم حادث است یا قدیم؟ ایشان میفرمایند تاکنون بهنظر من همه ادلهای که بر قدم عالم اقامهشده قابل نقد است. همه ادلهای که بر حدوث اقامهشده هم قابل نقد است. نتیجه چه شد؟ آیا عالم قدیم است یا حادث؟ میفرمودند نمیدانم. احتمال این وجود دارد که چون خدای متعال حکیم است حکمتش اقتضای قدم میکرده. و ممکن هم هست اقتضای حدوث میکرده. اما ادله هنوز چیزی را نشان نمیدهد. اینطور نبود که وظیفه خودشان بدانند که حتماً یکی از این دوتا را انتخاب کنند. درباره علوم تجربی که آیا اینها یقینیاند و صد درصدی هستند؟ ایشان میفرمودند ادله یقینی بودن علوم تجربی قابل نقد است. اطمینانبخش هستند. قابلاستفاده و اطمینان هستند.
بعضی تلقیشان این بود که ایشان اگر یک نظریهای را انتخاب کند، حاضر نیست حرف هیچکس را بشنود. نه، ایشان بدون فکر و بدون اینکه همه جنبههای یک چیز را بررسی کرده باشد، آن را نمیگفت. وقتیکه حرف میزد آن موقعی بود که اطمینان داشت همه ابعاد را دیدهاست. لذا نمیشد ایشان را رد کرد. حرفهای ایشان را گاهی شاگردانش به نقد پرداختند. بهلحاظ علمی مانور دادند. خود مؤسسه هم فضا را فراهم میکرد. من چهار بار آموزش فلسفۀ ایشان را از ابتدا تا انتها تدریس کردهام. هر بار تدریس، حدود بیست واحد درسی فرصت میخواست که حدود شانزده واحد تعریف کرده بودند. نقدهای زیادی بر دیدگاه ایشان در دورههای اول به ذهنم میرسید. اما در دورهی چهارم رسیدم به اینکه نقدهایم صحیح نبوده و به نکتهای توجه نکرده بودم. در رساله دکتری، من نکتهای را کشف کردم که دیدم با نظریات ایشان مخالف است. به یکی از دوستان نشان دادم. گفتند که ظاهراً این نقد شما به ایشان وارد است اما اگر عبارت ایشان را ببینید توضیحی برای این دارند. توضیح ایشان همین حرف شماست. اساسیترین حرفی که در رساله دکتری زده بودم ایشان قبلاً در یک جملهای بیان کرده بودند. ایشان در علوم انسانی اسلامی هم همینطور بود. آنجاییکه اظهارنظر میکرد، روی مبانی فکر کرده بود. روی مبانی فلسفی فکر کرده بود. روی مبانی انسانشناختی و معرفتشناختی فکر کرده بود. در آخر آمده بود و به آن مبنای علوم انسانی رسیده بود. لذا وقتی ایشان دارند معرفتشناسی اسلامی بیان میکند، نکاتی را در این معرفتشناسی میآورد که در هستیشناسی جواب خواهد داد. در انسانشناسی جواب خواهد داد. در فلسفه اخلاق جواب خواهد داد. در فلسفه دین، فلسفه حقوق، فلسفه سیاسی، در همه آنها از این اصل دارد استفاده میشود. یعنی ایشان میدانست وقتی دارد این اصل را بنا میکند، میخواهد چکار کند و در کجا از آن استفاده کند.
یکی دیگر از ویژگیهای شخصیتی ایشان این بود، اگر به مباحث عمیق علمی محض و نظری میرسید که چندان در این مباحث تأثیری نداشت، دنبال اظهار لحیه نبود و اینها را نمیفرمود. اگر کسی دنبال و سوال میکرد، ایشان میفرمودند: بله، بحث من این مبانی را دارد. میشد با آن یک رساله دکتری هم نوشت. اما خود ایشان اهمیتی نمیداد. چون نمیخواست وقت را در آنجا تلف کند که به اینجا نرسد. معرفتشناسی ایشان مبانی دارد. مثلاً ایشان مفاهیم را به سه دسته تقسیم میکند. ماهوی، فلسفی، منطقی. دستهبندی و تمایزاتی که بین اینها مینهند، عیناً در فلسفه حقوق ایشان استفاده میشود، در فلسفه سیاسی ایشان استفاده میشود، در فلسفه اخلاقی ایشان استفاده میشود. مثلاً مفاهیم فلسفی مفاهیمی هستند که شما برایشان یک موجود عینی در عالم خارج نمیبینید. ولی یک واقعیت عینی دارند. وقتی میگوییم خدا علت عالم است، علم و قدرتش هست. اما خدا یک چیز دیگر هم در درون خود به نام علیت دارد. خدا علت است. اما علیت یک وجود عینی در وجود خداست. ایشان دیدگاهی که در رابطه با مفهوم علیت دارند و نحوه عینی بودن علیت را در خدا بیان میکنند، وقتی مفهوم فلسفی را تعریف کرد مثل قاعده علیت، از این موضوع در خداشناسی، در علیت خدا استفاده میکند. در فلسفه اخلاق استفاده میکند. پوزیتیویست ها و مادیگراها که میگویند: (علیت یک واقعیت عینی نیست. علیت نه موجود مادی است، نه مجرد. اشیاء وجود دارند. آتش و حرارت وجود دارد. علیت وجود ندارد). فلاسفهی اسلامی این را مفهوم فلسفی میدانند.
همین بحث را در اخلاق پیاده میکنند. میگویند عدالت یک وجود عینی ندارد. خوب بودن یک وجود عینی ندارد. آیا خوب بودن یک چیزی است در عالم واقع؟ وقتی میگوییم عدالت خوب است، کمال خوب است، راستگویی خوب است، اطاعت از خدا خوب است، اینها واقعیت عینی ندارند. بنابراین اساس همه اینها پوچ است.
علامه میفرمایند: نه. اینها مفاهیم فلسفی هستند. از ابتدا میفرماید که موضوعات اخلاقی، آنهایی که در گزاره اخلاقی موضوع قضیه قرار میگیرند، محمولات اخلاقی، همه اینها مفاهیم فلسفی هستند. و مفاهیم فلسفی را در معرفت شناسی ثابت کردیم که وجود عینی دارند. از آنجا به اینجا پل میزنند و دیدگاههای نسبیگرایی را براساس آن رد میکنند. در حقوق همینطور. مفاهیم حقوقی مفاهیم فلسفی هستند و عینیت خارجی دارند. بحث ضرورت بالقیاس که ایشان بین رابطه فعل اخلاقی و کمال اخلاقی قائل هستند، براساس همان مبانی است. ایشان وقتی آن مبانی را میگویند، متوجهاند که به کجا میخواهند برسند. به این شکل رابطهای بین مفاهیم انتزاعی و مفاهیم عملی برقرار میشود. یعنی وقتی دارند بحث معرفتشناسی محض میکنند، متوجه هستند این مفهومی بعداً میخواهد در فلسفه اخلاق ثابت کند که اخلاق نسبی نیست. آنجاییکه در معرفتشناسی دارند یقینیبودن بدیهیات اولیه را ثابت میکنند، میخواهند برسند به اینجا که یقین وجود دارد. پایه معرفت رها نیست. در فضا معلق نیست. بعضیها شاید فکر کنند که خیلی اهمیت ندارد. کسانی که خیلی دقیق حرف آیتالله مصباح را نفهمیدهاند، میگویند چه اشکالی دارد ما بگوییم انسان براساس مظنونان دارد زندگی میکند؟ اما توجه ندارند که وقتی گفتید ظن خودش مبنای یقین ندارد، سوالی پیش میآید: آیا ظن من یقیناً ظن هست یا نه؟ شما میگویید من احتمال میدهم. آیا یقیناً احتمال میدهی یا احتمال میدهی که احتمال میدهی؟ یعنی حتی برای احتمال دادن هم نیاز بهیقین داریم. بخواهی گمان هم داشته باشی نیاز به یقین داری. بعضیها که مردّدند میگویند: چرا ایشان اینقدر اصرار دارد که یقین را ثابت کند؟ درحالیکه عمدهی زندگی ما بر اساس مظنونات و اطمینان است؟ نمیدانند که اگر یقین را انکار کنند، حتی پایه ظن و احتمال هم سست خواهد شد. حتی علوم تجربی که ظنی هستند و اطمینان بخشند، اطمینانی بودنشان یقینی است. احتمالی بودن هفتاد درصدشان هم یقینی است. اصل یقین را نیاز داریم. این را بهجای خودش استفاده میکنند. آنوقت در مبانی دینی ظنینبودن ایمان به خدا و وجود انبیا را بر اساس آن اثبات میکنند. مفاهیم انتزاعی از اول فایدههای عملی است. بعداً متصل میکنند.
نکته بعدی این است که ایشان از مقام مفاهیم انتزاعی به بحثهای علمی کاربردی میروند. بعد از بحثهای کاربردی وارد اجتماع میشوند. یک عالم دینی نبود که بگوید چون حریم من شکسته میشود، مصداق را نباید تعیین کنم. البته موارد دارد. مصداق داریم تا مصداق. شرایط دارد. مستقیماً وارد کارهای سیاسی میشود. کارهای سیاسی هم جزو وظایف اجتماعی ماست. اینطور نیست که اگر من یک وظیفه علمی دارم، دیگر وظیفه سیاسی ندارم. ابعاد مختلف شخصیتیشان ایشان را یک وجود کمنظیرکرده بود. ایشان در خط امام و مرتبه بعد از شخصیتهای جامع قرار میگرفت. مثل امام(ره)، مثل رهبری حفظه الله تعالی. نوع شخصیت ایشان از این نوع شخصیتها بود. عرفانش، اخلاقش، فلسفهاش، فقهاش بهجای خودش، ورود به اجتماع هم در جای خودش. چرا؟ چون میخواهد مصداقهای عینی اجتماعی را تعیین کند که کجا کاربرد دارد. خیلی از بزرگان ما در این مسائل حرف زدهاند. ولی دشمن حساسیتی روی آنها پیدا نکرد. چون به امتداد اجتماعیِ موضوعات نمیپرداختند. تطبیق بر مصادیق نمیکردند تا مردم بفهمند که این کجا کاربرد دارد. کاربردهایش کجاست.
امیدواریم که خدای متعال ما را پیرو امام راحل و شهدای گرانقدرمان قرار دهد. ما را قدردان وجود با برکت شخصیتهای اینگونه قرار دهد.
نکته نهایی که به ذهنم میرسد این است که علاوهبر شخصیت اخلاقی و سیاسی، وظیفه داریم آن نظام علمی ایشان که حقیقتاً میتواند برای سالها و نسلها تأثیرگذار باشد، برجسته کنیم. همینطور که شما در این بحث به دنبال این بودید. چون علوم انسانی اسلامی یکی از نکات اساسیاش این است که یکروزه و دو روزه و یکساله و دهساله جواب نمیدهد. اگر در تاریخ فلسفه و تاریخ بشر هم نگاه کنید، تاریخ علم بشر را هم که نگاه کنید، گاهی چند صد سال طول کشیدهاست که فکری رایج شود. و چند صد سال طول کشیده که آن فکر جا افتاده. گاهی از یک جاهایی اینگونه شروعشده. یک حرف محکم و مبنایی و راهگشا و حلال مشکلات، وقتی جا بیفتد، در آیندهای نهچندان دور، به آن هدف مقدسی که دینیکردن علوم است، میرسیم. دینیکردن علوم به این معنای خاص. نه بهمعنای اینکه همهچیز را از درون روایت دربیاوریم. همهچیز از درون روایت قابلتحلیل نیست. این شیوهها و نظامها اگر خوب توضیح داده شود و تحلیل شود، آنقدر محکم است که بتواند جای خود را بین متفکرین و فرهیختگان حوزه و دانشگاه باز کند. و اسلام حقیقی و ناب که امام راحل نگران تحریف آن بودند، جایگزین برداشتهای نادرست از اسلام شود.
بیشتر بخوانید:
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0