گفتگوی فکرت با دکتر ابراهیم آزادگان؛

فلسفه‌ورزی؛‌ راه رشد و آزادی بشر

کار فلسفه از بین بردن نگرانی‌ها نیست؛ بلکه فکر‌کردن راجع به آنها است. نگرانی من این است که هدف از فلسفه‌ورزی که همان کمک به رشد و آزادی انسان‌ها است را فراموش کنیم.

از دیرباز این مسئله که فلسفه و اندیشه به چه میزان در مسائل اجتماعی و سیاسی تاثیر و دخالت دارد، از چالشی‌ترین موضوعات بوده است. «فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی»‌ برای پاسخ به این چالش به سراغ دکتر ابراهیم آزادگان، مدیر گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف رفته و این دغدغه را با ایشان در میان گذاشتیم. آنچه در ادامه می‌آید مشروح این گفتگوست:‌

 

* جناب دکتر، به عنوان نخستین سوال بفرمایید که اندیشیدن به چه معناست؟

سؤال بنیادینی است و من نمی‌خواهم تعریف سنتی از تفکر را مطرح کنم. به نظرم وقتی که شما جهان را نگاه می‌کنید؛ یعنی مجموعه‌ی آنچه در جهان واقعیت دارد را ملاحظه می‌کنید، نوعی حالت تعجب یا نگرانی برای شما پیش می‌آید؛ یعنی نوعی attitude براساس تعجب‌کردن یا براساس تمایلات شما شکل می‌گیرد. این attitude از سنخattitude های belief و معرفتی نیست؛ بلکه اساساً از سنخ attitudeهای تمایلاتی (امیدواری، تعجب، درد و شادی) است؛ یعنی در وهله‌ی اول این حالت نوعی emotion است. با آن احساس اولیه که درگیر جهان می‌شوید و واقعیت آن را ملاحظه می‌کنید، آن‌جا می‌گویید این احساس من احتمالاً با احساسی که باید باشد تفاوت دارد یا چرا من چنین احساسی دارم. به نظر من نقطه‌ی شروع تفکر همان احساس یا emotion است نه معرفت یا حتی جهل به معرفت؛ یعنی بازی از نوعی معرفت شروع نمی‌شود؛ بلکه بازی از یک نوع حس اینکه درد و رنجی دارید، شروع می‌شود. زیرا در این‌جا است که شما با این پرسش که چرا درد و رنج اتفاق افتاده شروع می‌کنید به تفکر‌کردن. پس شروع تفکر از احساسات است و بعد از آن ما راجع به آن احساس تأمل می‌کنیم و از خود می‌پرسیم که چرا جهان هست و اصلا‌ً چرا این‌گونه است.

راجع به هر چیزی که تأمل درونی کنید و این تأمل درونی به سؤالی که منشأ آن احساس شما است، مجموعه‌ی اندیشه‌ی شما است. من معتقدم تفکر از احساس شروع می‌شود.

* چرا فلاسفه درگیر انتزاعیات هستند که آنها را از جامعه دور می‌کند و این انتزاعیات اجازه نمی‌دهند که فیلسوف واقعیت را ببیند؟

کسانی که در فلسفه کار می‌کنند سه طبقه هستند؛ طبقه‌ی اول محصلان فلسفه هستند که کتاب فلسفی می‌خوانند و آموزش می‌بینند و حتی می‌توانند تدریس هم کنند؛ اما طبقه‌ای بالاتر از این‌ها داریم که کتاب می‌نویسند و در موضوعات فلسفی تأمل می‌کنند و راجع به سؤالات فلسفی (مثل چرا خدا هست و سایر چراهای دیگر) تأمل می‌کنند. اکثر کسانی که ما به آنها فیلسوف می‌گوییم از این طبقه هستند. کسانی هم هستند که کار فلسفی می‌کنند و مبنای تفکر فلسفی آنها تأمل راجع به مباحث انتزاعی نیست؛ بلکه تأمل آنها در مورد واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی است که در جامعه‌ی آنها ایجاد شده است. این‌ها خیلی معدود هستند و کار فلسفی بزرگ را این‌ها انجام می‌دهند. این افراد دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی آنها باعث شده است که سراغ فلسفه بروند و در واقع دغدغه‌ی آنها از واقعیات شروع شده است نه انتزاعیات. کسانی مانند؛ افلاطون؛ زیرا داستان‌های افلاطون در کف جامعه اتفاق افتاده‌اند. سقراط کسی است که در بازار، مهمانی، اجتماع و در میان مردم به بحث و گفتگو می‌پردازد و طرف مقابل سقراط از افراد عادی جامعه است و فیلسوف نیست و بزرگترین مباحث فلسفی دنیا از دل دیالوگ به همین فرد عوام بیرون می‌آید که دو هزار و پانصد سال ماندگاری دارد. مثلاً دغدغه‌های سیاسی – اجتماعی آن عصر جامعه‌ی آلمان بود که باعث شد دکارت به این سؤالات بپردازد که اساساً انسان چیست و تجربه چیست و نقش علم و جایگاه آن در عصر مدرن چیست؟ در واقع این سؤالات و دغدغه‌های واقعی بود که باعث شد کانت سراغ انتزاعیات برود نه بالعکس. کیرکگارد هم جز همین دسته از فیلسوفان است. نگاه این دسته به فلسفه فضیلتی، اخلاقی و وجودی است. همین گروه از فلاسفه هستند که تفکرشان جامعه را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهند؛ زیرا اساساً تفکرات این‌ها به‌خاطر دغدغه‌های اجتماعی شکل گرفته‌است.

ما باید در فلسفه‌ورزی دچار این ایده‌آل‌سازی نشویم و یادمان نرود که برای تک‌تک انسان‌ها ارزش قائلیم، یادمان باشد که هر شخص انسانی بی‌نهایت مهم است.

* آیا بین نگاه بشری انسان تا آن خودِ فلسفی فاصله است؟ آیا فلسفه، همان انسان را طور دیگری نگاه می‌کند؟

به نظر من بله فاصله است. اصلاً تأملات فلسفی براساس این فاصله پدید می‌آیند؛ یعنی براساس چیزی که باید باشد و چیزی که هست. به همین خاطر فلاسفه به آنچه که باید فکر می‌کنند. نوعی ایده‌آلیستی در آن «باید» وجود دارد. زمانی ما سؤال فلسفی می‌پرسیم که انتظار داریم واقعیتی که با آن مواجه هستیم جور دیگری باشد. انسان‌ها نوعی زندگی می‌کنند که فلاسفه وقتی نگاه می‌کنند نگران می‌شوند و می‌گویند این آن چیزی نیست که تو باید باشی.

* اینکه ما یک قالب فلسفی درست کنیم و انسان‌ها را در آن قرار دهیم، آیا فلسفه به این انسان این‌گونه نگاه می‌کند؟ آیا فلسفه می‌خواهد همه انسان‌ها را در یک قالب بریزد؟ یا این‌که برای هر انسانی یک روش و قالب قائل است؟

من نظر سایر فلاسفه را نمی‌دانم، فقط می‌توانم نظر خودم را بیان کنم. به نظر من هر دوی این‌ها لازم هست؛ یعنی هم جامعه‌ی مدنی لازم هست و هم جامعه‌ی سیاسی لازم هست و هم آزادی افراد. در واقع یعنی هر دوی این‌ها در کنار هم نه یا این یا آن. انسان‌ها باید وقتی وارد هر جایی از این جامعه می‌شوند باید احساس آزادی و رشد استعدادهای خود را داشته باشد. بنابراین ترکیب این دو با هم باید باشد و انسان‌ها هم باید آزادی معقول و عقلانی داشته باشند و اساساً وظیفه‌ی حکومت چیزی جز آزادی مدنی نیست.

*  فلسفه‌ی تحلیلی چقدر به تحقق این ایده کمک کرده است؟

به نظر من فلسفه‌ی تحلیلی متأسفانه کم کمک کرده است. فلسفه‌ی تحلیلی باعث پرورش فیلسوفی که با نگرانی‌ها و دغدغه‌های اجتماع و جامعه‌ی خود همراه باشد و آنها را درک کند، نشده است. اتفاقاً نه تنها چنین فیلسوفی پرورش نداده؛ بلکه اصلاً مانع هم شده. من با این موافقم که فلسفه طوری شکل بگیرد که منشأ آن نگرانی‌ها و دغدغه‌های اجتماعی باشد چیزی که در فلسفه‌ی آلمان می‌بینیم.

برای ما ایرانی‌ها کار فلسفی لازم است چون همه‌ی ما داریم در جامعه زندگی می‌کنیم و بحران‌های اخلاقی، دینی و سیاسی در جامعه را می‌بینیم.

 

* آیا فلسفه می‌تواند این نگرانی‌ها را از بین ببرد؟

کار فلسفه از بین بردن نگرانی‌ها نیست؛ بلکه فکر‌کردن راجع به آنها است. نگرانی من این است که هدف از فلسفه‌ورزی که همان کمک به رشد و آزادی انسان‌ها است را فراموش کنیم؛ یعنی حقوق بشر را فراموش کنیم؛ یعنی اگر ما با فلسفه‌ورزی خود نتوانیم آزادی انسان‌ها را تأمین کنیم، آن‌وقت دچار بحران شدیدتری می‌شویم. در شوروی سابق بحران‌های اجتماعی وجود داشت مثل حاکمیت استبداد و عدم آزادی انسان‌ها. فلسفه اعلام کرد که می‌خواهم مشکل را حل کنم؛ فلسفه ابتدا ایده‌آل سازی کرد و قائل به این شد که همه در یک قالب ایده‌آل حرکت کنند و همین باعث شد که میلیون‌ها انسان نابود شوند.

ما باید در فلسفه‌ورزی دچار این ایده‌آل‌سازی نشویم و یادمان نرود که برای تک‌تک انسان‌ها ارزش قائلیم، یادمان باشد که هر شخص انسانی بی‌نهایت مهم است. اگر هر انسانی بی‌نهایت مهم باشد، تمایلات او هم بی‌نهایت مهم می‌شود و این‌که او بتواند رشد کند و این‌که آزادی داشته باشد هم بی‌نهایت مهم می‌شود و اگر این‌گونه شد امکانات هم می‌شود؛ زیرا برای پرورش استعدادهای او امکانات لازم است. پس جامعه باید برای رشد انسان‌ها کمک‌کننده باشد. قوه‌ی قضائیه و آموزش و پرورش باید بر این اساس پیش برود. بحرانی که ما در حال حاضر در سیستم قوه‌ی قضائیه داریم این است که به فرد به عنوان یک فرد خاص توجه نمی‌شود؛ یعنی قانون یک قالب کلی و ثابتی است که فرد با آن سنجیده می‌شود و هرگز به این توجه نمی‌شود که این فرد در چه شرایط و با چه خصوصیاتی دست به جرم زده است. نگاه باید برگرداندن مجرم به جامعه باشد و این‌که نگاه ما کمک‌کننده باشد و باید ببینیم فرد چرا مرتکب جرم شده. همه‌ی این‌ها مهم است؛ زیرا یک فرد بی‌نهایت مهم است. قانون‌گذاری، حکومت و ایجاد جامعه‌ی مدنی همه باید براساس ارزش‌گذاری بی‌نهایت تک تک انسان‌ها، شکل بگیرد.

* این حلقه‌ی مفقوده چیست که ما نتوانستیم به کف جامعه برسیم؟

برای این حلقه‌ی مفقوده سه سطح وجود دارد. در هر سه سطح باید تغییر اتفاق بیفتد تا ما موفق به حل مشکلات از طریق فلسفه‌ورزی شویم. برای این‌که این سه سطح به سمت تفکر آزادی‌بخش برای انسان‌ها حرکت کنند، تنها راه آموزش وسیع است؛ یعنی تنها راه گفتمان، تبلیغ‌کردن، کتاب نوشتن و… است. نیاز به تغییر تدریجی سه مقوله داریم. حلقه‌ی اول خانواده است. حلقه دوم جامعه‌ی مدنی است و حلقه‌ی سوم حکومت است. این اتفاق به تدریج می‌تواند بیفتد. اگر روابط محبت‌آمیز درون خانواده بنا به دلایلی تضعیف شود و در نظام خانواده به هر دلیلی گسست ایجاد شود، انسان‌ها نمی‌توانند تفکر دگردوستی و همکاری که در خانواده نسبت به یکدیگر دارند را به اجتماع بیاورند و با همان نگاهی که به خواهر یا برادر خود نگاه می‌کنند به جامعه هم نگاه کنند. برای حفظ این انسجام راهکارهای متفاوتی وجود دارد که در این‌جا به آنها نمی‌پردازیم. دومین حلقه جامعه‌ی مدنی است که توضیحات آن گذشت و سوم هم حکومت است. این حلقه‌های مفقوده اگر ایجاد شود آن‌وقت ما به کف جامعه می‌رسیم؛ یعنی تک تک افراد از بدو تولد استعدادشان شناخته می‌شود و رشد می‌کنند و وقتی وارد مهد کودک شدند آموزش می‌بینند و بعد در مدرسه و سپس در جامعه‌ی مدنی وارد می‌شوند و آموزش می‌بینند و نهایتاً سیستم درست می‌شود.

اگر رابطه‌ی بین انسان‌ها و خدا را (به هر دلیلی) خراب کردیم، انسان‌ها خود را پای‌بند به رعایت امور اخلاقی نمی‌دانند و دو راه بیشتر نداریم یا باید رابطه‌ی بین آدم‌ها و خدا را که خراب کردیم دوباره درست کنیم یا باید یک سیستم عقلانی قوی درست کنیم

* دغدغه و نگرانیِ دکتر آزادگان چیست؟

راجع به دو مسأله نگرانی دارم. یکی در مورد جامعه‌ی ایران است و دیگری در مورد جامعه‌ی جهانی است. درمورد جامعه‌ی ایران نگران ابتذال اخلاقی و ابتذال فکری- فرهنگی هستم. به نظرم بنیادهای اخلاقی جامعه دچار تزلزل شده و نمی‌توانیم به این سؤال بنیادین پاسخ دهیم که انسان‌ها چرا باید اخلاقی باشند؟ چرا آدم‌ها باید خوب باشند؟ چرا باید کمک کنند؟ چرا باید به دیگران احترام بگذاریم و حق و حقوق آنها را رعایت کنیم؟ چرا باید نقش اجتماعی درست باید داشته باشند؟ من در نسل جوان خیلی می‌بینم که با این سؤال مواجه هستند. یکی از پاسخ‌ها، پاسخ دینی است. اخلاقی باشیم چون خدا خواسته. اگر رابطه‌ی بین انسان‌ها و خدا را (به هر دلیلی) خراب کردیم، انسان‌ها خود را پای‌بند به رعایت امور اخلاقی نمی‌دانند و دو راه بیشتر نداریم یا باید رابطه‌ی بین آدم‌ها و خدا را که خراب کردیم دوباره درست کنیم یا باید یک سیستم عقلانی قوی درست کنیم و به نسل جوان بفهمانیم که تو باید پای‌بند به اخلاق باشی چون ارزشمندی چون حقوق انسان‌ها ارزشمند است باید خود را ملزم به رعایت آن بدانیم.

نگرانی دوم راجع به کل بشریت است. به نظرم به سمت دور‌شدن از یکدیگر و عدم تحمل یکدیگر پیش می‌رویم. نگاه حق‌گرایانه نسبت به طرف مخالف نداریم و خود‌محوری بین انسان‌ها در جامعه‌ی بشری خیلی زیاد شده. خود حق‌بینی خیلی پررنگ شده که ما را از صلح جهانی و رابطه‌ی مسالمت‌آمیز با هم دور می‌کند و مهاجرت به همین خاطر اتفاق می‌افتد. خودمحوری باعث می‌شود ما فراموش کنیم که به همدیگر وصل هستیم و وقتی که شمال آفریقا را استثمار می‌کنیم، آنها دچار بحران می‌شوند و در نهایت مهاجرت می‌کنند که مشکلات ناشی از مهاجرت آنها دامن‌گیر خود عوامل استثمار می‌شود.

* ممنون از شما که وقتتان را در اختیار فکرت قرار دادید.

لینک کوتاه مطلب : http://fekrat.net/?p=9728