معرفت‌شناسی غربی لازم است اما کافی نیست

علی‌رغم این‌که تعدد روش‌های معرفتی و همزیستی رویکردهای اثبات‌گرایانه و پسااثبات‌گرایانه در غرب عملاً پذیرفته شده و این قبیل دعواهای روشی و فرانظری مدت‌هاست که خاتمه یافته است و دیگر کسی طرفدار سینه‌چاک اثبات‌گرایی ناب و ارتدوکس نیست، مشاهده می‌کنیم که در محافل علمی داخل کشور از جمله در محافل علوم سیاسی همچنان فضا بسیار متصلب است و سایه سنگین اثبات‌گرایی احساس می‌شود تا جایی که هرگونه اقدام برای اندیشیدن به روش‌های دیگر و نظریه‌پردازی بومی و غیرغربی با برچسب‌های ایدئولوژیک و غیرعلمی بودن مواجه می‌شود. دلیل این تصلّب را علی‌رغم باز شدن فضای علمی در غرب چه می‌دانید؟

آیا با این دیدگاه موافقید که دانش‌ سیاسی مدرن به دلیل گرفتار شدن در ورطه روش‌های تجربی و اثبات‌گرا و دور افتادن از غایات حکمت سیاسی دچار فروپاشی و اضمحلال شده است؟

علوم سیاسی جدید از ماکیاولی به بعد بیشتر به چگونگی‌شناسیِ سیاسی می‌پردازد تا جایی که خود ماکیاولی بحث علم سیاسیِ طبیعی را مطرح می‌کند که بعدها با توماس هابز تحت‌تأثیر فیزیک نیوتونی بازتولید می‌گردد و نگاه مکانیکیِ نیوتونی وارد علوم سیاسی می‌شود تا نهایتاً در فلسفه و سیاست اثبات‌گرایانه آگوست کُنت تکامل می‌یابد. کنت باید و نباید را از علوم سیاسی کنار می‌گذارد. هرچند بعداً تجدیدنظر می‌کند زیرا بدین نتیجه می‌رسد که سیاست اساساً تبدیل هست‌ها و نیست‌ها به بایدها و نبایدهاست و تجویزی، هنجاری و عملی بودنِ سیاست لازمه اداره جامعه است. کنت مراحل سه‌گانه دانش را مطرح می‌کند که از دوره ربّانی و تخیلیِ پیش از یونان باستان به دوره عقلانی و فلسفی یونان و سپس به دوره تجربی مدرن و نمودشناسی می‌رسد.

در مقابلِ سیطره جریان علم تجربی و اثبات‌گرا، طیف متنوع جریان ضداثبات‌گرا با رهیافت‌های تفسیری، هرمنوتیک، نشانه‌شناسی و گفتمانی شکل گرفت و در قالب پسا‌مدرنیسم به پوچ‌گرایی (نیهیلیسم) رسید. زیرا پسامدرنیست‌ها علی‌رغم ضدیت با اثبات‌گرایی، طبیعت‌گرایی، شیئی‌انگاری و عقلانیت ابزاری، صرفاً نگاه سلبی دارند و طرح جایگزینی ارائه نمی‌کنند. اگر هم پیشنهادی دارند، بسیار اجمالی است. مثلاً هرمنوتیک صرفاً چند تکنیک است که می‌گوید باید ذهن و عین و زبان و متن را با هم مورد توجه قرار داد اما نظریه و مکتب محسوب نمی‌شود و لذا نمی‌تواند جایگزینی برای اثبات‌گرایی باشد. البته می‌توان به سنت‌گرایان معاصر مانند رنه‌گنون، سیدحسین نصر یا هانری کُربن هم اشاره کرد که طرح جایگزینی هرچند ابتدایی و اجمالی ارائه می‌دهند. مثلاً گنون فرانسوی بحث سیطره کمیت و بحران تجدد را به میان می‌کشد و راه‌حل را در حکمت جاویدان شرقی و ایرانی می‌داند که در آن عقلانیت، دیانت و سیاست با هم ترکیب می‌شوند و به توسعه، تعادل و تعالی در قالب هرمی از عقلانیت، پیامبری و پادشاهی می‌اندیشد. یعنی سنت‌گرایان نوین راه‌حل علمی و عملیِ دنیای معاصر و دانش سیاسی را همین حکمت جاویدان شرقی می‌دانند.

این اندیشه در ایران به چه کسی برمی‌گردد؟ آیا منظورتان همان اندیشه‌های فَهلَویون است که سهروردی به آن اشاره می‌کند؟

بله. حکمت جاویدان شرقی و ایرانی در دوران پیش از اسلام و پگاه اسلام شروع می‌شود و بسیاری از حکمای ایرانی به آن پرداخته‌اند. مثلاً ملاصدرا صراحتاً عنوان می‌کند که حکمت متعالیه من ریشه ایرانی دارد و به حکمت خسروانی، فهلوی، شرقی و ایرانی برمی‌گردد که هم سیاسی است، هم دینی و هم معنوی و عرفانی. اما فارغ از دیدگاه سنت‌گرایان معاصر، منتقدین اثبات‌گرایی در غرب نتوانسته‌اند بدیلی برای آن قرار دهند و لذا به پوچ‌گرایی می‌رسند. در شکل‌گیری این پوچ‌گرایی باید تأثیر تحولات اخیر علم فیزیک را نیز دخیل دانست. توجه داشته باشید که اثبات‌گرایان تحت‌تأثیر فیزیک نیوتونی هستند که به جهان، مکانیکی و جامداتی می‌نگرد. اما فیزیک نسبی انیشتین و بعد هم فیزیک کوانتوم دنیا را به صورت ابری و ژله‌ای و سیال نگاه می‌کند. لذا به تصور بی‌قانونی و آشوب در هستی دامن می‌زند. این نه به معنای پوچ‌گراییِ هیچ‌انگارانة نیچه‌ای بلکه به معنای پوچ‌گراییِ همه‌چیز انگارانة فایرابندی است که همه چیز را امکان‌پذیر می‌داند و در نتیجه حجیت علم و فلسفه و حکمت را زیر سؤال می‌برد.

در مقابلِ پسامدرنیست‌های بدبین و پوچ‌انگار، نحله‌ای از پسا‌مدرنیست‌های خوش‌بین را هم می‌توان سراغ گرفت که تکثرگرا (پلورالیست) هستند. آن‌ها در حقیقت اعتقاد به تعددگرایی دارند نه تکثرگرایی به‌معنای کثرت در عین وحدت. مثلاً همه روش‌های کسب معرفت را خوب و دارای اعتبار برابر می‌دانند اما به این توجه ندارند که هر روش کاربرد خاصی دارد و به درد شناخت بخشی از هستی می‌خورد. همان‌طور که چشم فقط می‌بیند و گوش فقط می‌شنود. در حالی‌که ما در اندیشه اسلامی معتقد به وجود نظامی از روش‌های معرفتی هستیم. زیرا یک کل، وجوه معرفتی گوناگونی دارد که هر بخش از آن با یک روش قابل شناسایی است. یعنی به عقیده ما نظام معرفتی، نظام روشی و نظام منابع باید برای شناخت هستی مورد استفاده قرار گیرد نه یک روش واحد (به قول اثبات‌گرایان) و نه روش‌های درهم (به باور پسامدرنیست‌ها). ما می‌‌گوییم هر روش معرفتی در جای خود به کار می‌آید. مثلاً برای شناخت ظاهرِ واقعیت بیرونی، روش تجربی کارآمد است اما برای شناخت مبانی، بینش‌ها و یا هویت نیازمند تحلیل و تجرید هستیم. پس پوچ‌گرایی و پسا‌مدرنیسمِ بدبین کاملاً ضداثبات‌گرا می‌شوند و حس و تجربه را کنار می‌گذارند اما خود هم بدیلی ارائه نمی‌دهند. پسامدرنیسمِ خوش‌بین نیز می‌گوید همه روش‌های معرفتی خوب است. ما می‌گوییم روش تجربی خوب است اما در شناخت ظاهر هستی و چگونگی‌شناسی واقعیت. لکن شناخت ابعاد دیگر هستی منابع و روش‌های خاص خود را می‌طلبد از جمله روش‌های برهانی و شهودی.

علی‌رغم این‌که تعدد روش‌های معرفتی و همزیستی رویکردهای اثبات‌گرایانه و پسااثبات‌گرایانه در غرب عملاً پذیرفته شده و این قبیل دعواهای روشی و فرانظری مدت‌هاست که خاتمه یافته است و دیگر کسی طرفدار سینه‌چاک اثبات‌گرایی ناب و ارتدوکس نیست، مشاهده می‌کنیم که در محافل علمی داخل کشور از جمله در محافل علوم سیاسی همچنان فضا بسیار متصلب است و سایه سنگین اثبات‌گرایی احساس می‌شود تا جایی که هرگونه اقدام برای اندیشیدن به روش‌های دیگر و نظریه‌پردازی بومی و غیرغربی با برچسب‌های ایدئولوژیک و غیرعلمی بودن مواجه می‌شود. دلیل این تصلّب را علی‌رغم باز شدن فضای علمی در غرب چه می‌دانید؟

اولاً اثبات‌گرایی همچنان سنت غالب محسوب می‌شود که اکثر تحقیقات علمی برای اداره جوامع مبتنی بر آن صورت می‌گیرد. رهیافت‌های مخالف هم مشغول فعالیت هستند لکن بیشتر بُعد سلبی دارند و جز چند تکنیک اجمالی نتوانسته‌اند بدیلی ارائه دهند. ثانیاً در مورد ایران باید بگویم قطعاً تمدن‌ها و جوامع فراز و فرود دارند. گریشمن که بزرگ‌ترین مستشرق و تمدن‌شناس ایرانی محسوب می‌شود می‌گوید تمدن در ایران از همان پگاه تاریخ که دولت را اختراع کرده‌اند هیچ‌گاه تاکنون تعطیل نشده هرچند که فراز و فرود داشته است. یعنی ممکن است مدتی کاملاً فعال نباشد اما منفعل هم نمی‌شود؛ یا اقدام کرده و یا مقاومت ورزیده است. مثل درختی که در پاییز و زمستان بی‌بار می‌شود اما نمی‌خشکد بلکه مقاومت می‌کند و در بهار دوباره به سبزی می‌گراید. این فراز و فرودِ تمدنیِ ایران را چند بار هم در دوران پیشااسلام و هم پسااسلام شاهد بوده‌ایم و امروز هم شاهد یکی از مراحل آن هستیم. اتفاقاً همین بحث‌ها و دغدغه‌هایی که در خصوص لزوم تولید علم بومی در کشور وجود دارد، مثبت است. شما چنین دغدغه‌هایی را در ژاپن یا هند نمی‌‌بینید. آن‌ها به راحتی علوم سیاسی را وارد و ترجمه می‌کنند و مورد استفاده قرار می‌دهند و اصولاً ادعایی در خصوص مکتب‌سازی و تمدن‌سازی ندارند. اما ایران از چنین ظرفیتی برخوردار است. این هم ادعای ما نیست بلکه دیگران درباره ما می‌گویند. مثلاً هنری کیسینجر صراحتاً ادعا می‌کند که ایران در حال ساختن تمدن خودش است و امروز در تمامی کانون‌های تمدنی که قبلاً در آن عضویت داشته از باب‌المندب گرفته تا آسیای میانه و دریای خزر و مدیترانه حضور دارد. حسنین هیکل هم مدعی بود که ایران در حال احیای تمدن اسلامی است. امروز این دیدگاه مورد پذیرش بسیاری از اندیشمندان قرار دارد که تمدن در حال بازگشت به سوی مشرق است و ایران در این فرآیند نقش بسیار مؤثری دارد.

لکن باید توجه داشت که وقتی در فرآیند تجدید حیات هستیم، هم‌اکنون نمی‌توانیم مدعی باشیم یک علم کامل و دسته‌بندی شده تولید کرده‌ایم بلکه در مرحله بازتولید به سر می‌بریم. ما مواد و مبانی را در اختیار داریم و نیاز و ضرورتش هم احساس شده است و اکنون دارد زمینه‌سازی صورت می‌گیرد. به قول ابوالحسن مستوری علم مثل بذر است. مادامی که این بذر در هوا می‌چرخد، اتفاقی نمی‌افتد. اما زمانی که در خاک قرار می‌گیرد و کاشته می‌شود، با اندکی آب سر برمی‌آورد. امروز درنتیجه همین دعواهای علمی که در داخل کشور مشاهده می‌کنیم، خاک در حال شخم خوردن است. ما دستاوردهای علمی بشر را هم نفی نمی‌کنیم. ما نافی اثبات‌گرایی نیستیم بلکه معتقدیم اثبات‌گرایی لازم است ولی کافی نیست.

یکی از اتهاماتی که مخالفان جریان بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم در کشور به فعالان این عرصه وارد می‌کنند، شایعه ایدئولوژیک کردن علم است. مفهوم ایدئولوژی در میان اهل علم بار منفی بسیاری پیدا کرده و امروز هرگونه تلاش برای تولید علم بومی با برچسب ایدئولوژیک نشان‌دار می‌شود. این در حالی‌ است که بنا به تعریف ایدئولوژی می‌توان ادعا کرد خود مکاتب و نظریه‌های غربی مانند لیبرالیسم و سکولاریسم هم ایدئولوژی هستند. نظر حضرتعالی در این باره چیست؟

می‌توان گفت ایدئولوژی یک معرفت (knowledge) است اما علم (science) نیست. لکن فارغ از تقدیس یا تقبیح آن، وجودش یک واقعیت است. ایدئولوژی یعنی شناخت ایده. ایده چیست؟ آیا انسان بدون ایده ممکن است؟ اگر ایدئولوژی را به‌عنوان بینش و معرفت تفسیر کنیم، آیا دانشی در تاریخ جهان وجود دارد که بینش نداشته باشد؟ نسبت علم و ایدئولوژی نسبت ساختمان و زیربنا است. هرچقدر که ساختمان بخواهد رفیع‌تر باشد، پی‌ساختش هم باید عمیق‌تر و مستحکم‌تر گردد. پس باید بی‌طرفانه و علمی با ایدئولوژی برخورد کرد. بی‌طرفانه اما نه بی‌تفاوتانه. علم حتماً باید پایه و منظری داشته باشد. آیا علم و نظریه بدون منظر امکان‌پذیر است؟ خیر نه ممکن است، نه مفید است و نه عملی. زیرا ما با انسان به‌عنوان موجود اندیشمندی طرف هستیم که دیدگاه دارد.

پس دانش بدون بینش یا ایدئولوژی مثل بنای بی زیرساخت است که اصولاً امکان ندارد و متزلزل است و فرومی‌پاشد. نظریاتی هم که دچار مشکل شده‌اند، مبنای قوی نداشته‌اند. ما ایدئولوژی را به‌عنوان مبانی و مبادی و پیش‌فرض‌های دانش مطرح می‌کنیم اما این‌که آیا خود مبانی هم جزو علم محسوب می‌شود، بحث دیگری است. ایدئولوژی پایه و پشتوانه دانش است. ما تا زمانی که انسان را تعریف نکرده‌ایم، نمی‌توانیم درباره انسان بررسی علمی انجام دهیم. اما تعریف انسان که تجربی نیست. تمامی علوم همین‌گونه هستند. مگر علوم طبیعی مبنا و جهان‌بینی ندارند؟ هر علمی جهان‌بینی و فلسفه علم خاص خود را دارد. اگر علم رابطه خود را با این شالوده فلسفی قطع کند دچار مشکل و اضمحلال می‌شود و این که می‌بینید امروز برخی از فروپاشی علوم سیاسی مدرن سخن می‌گویند به همین دلیل است.

پس باید بر بینش درست و واقع‌بینانه‌ تمرکز یابیم که آن بینش یقینی است. مثلاً ماکیاولی در تعریف انسان می‌گوید انسان شیطان است و علمِ خود را بر اساس این گزاره‌ استوار می‌کند که آن را واقعی و جهانی می‌پندارد. بله انسان شیطان است اما آیا بالفعل یا بالقوه؟ ما می‌گوییم انسان شیطان و شریر یا به قول هابز گرگ هم می‌تواند باشد لکن این گزاره را بخشی از واقعیت انسان می‌دانیم نه یک اصل کلی و جهانی. به عبارت دیگر امثال ماکیاولی و هابز و لاک و روسو واقعیت را می‌گویند اما نه همه واقعیت را. آن‌ها این پیش‌فرض‌های غیرتجربی را اساس دانش و نظریه خود قرار داده‌اند. مثلاً ماکیاولی با شیطان‌پنداریِ انسان نظریه استبداد نوین را تولید می‌کند، هابز که انسان را شریر و گرگ می‌پندارد، به دولت مطلقه می‌رسد، لاک که انسان را منفعت‌جو  قلمداد می‌کند، حامی دولت مشروطه است و روسویی که به شریف بودن انسان معتقد است، مردم‌سالاری را تجویز می‌کند. درنتیجه، بینش فلاسفة به ظاهر اثبات‌گرا و تجربه‌گرای غربی، ناخودآگاه بر دانش آن‌ها اثر گذاشته است. این در حالی است که اندیشه اسلامی انسان را موجودی دارای غرایز سه‌گانه و فطرت تعالی‌طلب می‌داند. نگاه فلاسفه غربی لازم است اما کافی نیست. پس مشکل آن‌ها در بینش است نه دانش. اما نگاه جامع اسلامی می‌گوید «پیش چشمت داشتی شیشه کبود / زان سبب عالم کبودت می‌نمود.» اسلام می‌گوید عینک‌ها را بردارید و دنیا را صاف و توحیدی ببینید. نگاه توحیدی یعنی انسان هم ظاهری دارد و هم باطنی در حالی‌که تجربه‌گرایان تنها به ظاهر توجه دارند. توحید یعنی وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت. یعنی انسان در عین حال که بالقوه می‌تواند شیطان و شریر باشد، می‌تواند شریف هم باشد. لذا اسلام می‌گوید ظاهر و باطن هستی را در کنار هم ببینید و هر چیزی را در جای خود قرار دهید و دنیا را یک منظومه بدانید. توجه صرف به ظاهر و نمودشناسی و غفلت از ارزش‌ها و بینش‌ها ما را به بیراهه می‌برد.

آیا تردیدی وجود دارد که امروز کنشگران مذهبی مثل امام خمینی (ره) بر سیاست مؤثر هستند؟ پس باید این واقعیت را بپذیریم و به رسمیت بشناسیم. چه اتفاقی می‌افتد که ارتش اسرائیل با آن همه تجهیزات از چریک‌های حزب‌الله با حداقل امکانات شکست می‌خورد؟ این یک امر واقع است که علوم سیاسی باید بتواند آن را تحلیل کند. قطعاً چنین تحلیلی از عهده روش‌های کمّی و تجربی برنمی‌آید و باید عنصر معنوی را وارد سیاست نمود. روش‌های اثبات‌گرا در جای خود به کار می‌آید اما در کنار آن باید عوامل معنوی را نیز بررسی کرد. باید در پی علمی بود که قادر به تفسیر واقعیات معنوی و غیرمادی جهان نیز باشد. به قول مولوی

حس دنیا نردبان این جهان / حس دینی نردبان آسمان

صحت این حس بجویید از طبیب / صحت آن حس بجویید از حبیب

نگاه توحیدی یعنی این‌که برای شناخت عمیق همه واقعیات جهان اعم از مادی و غیرمادی باید همه منابع و ابزارهای معرفتی را در نظر بگیریم. باید کل سیاست و کل انسان را رصد کرد نه جزءجزء آن را به صورت جداگانه. عمل‌گرایی و اثبات‌گرایی برای شناخت لازم است اما کافی نیست. منظومه معرفتی مشتمل بر حس و عقل و وحی یک علم جامع به ما می‌بخشد که از مراتب سه‌گانه مبادی، مبانی و مظاهر تشکیل می‌شود.

گفت‌وگو با دکتر علیرضا صدرا

دانشیار و عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران

 

لینک کوتاه مطلب : http://fekrat.net/?p=595