نقد روش و معرفتشناسی در اقتصاد شناختی
با عنایت به پیشرفتهای علوم شناختی از یک سو و کشانده شدن موضوعات و مسایل اقتصادی به آزمایشگاهها و پژوهشهای تجربی از سوی دیگر، اقتصاد شناختی با گرایش تحلیلی، در حال تبدیل شدن به یک جریان اصلی در اقتصاد است و آینده پُرامیدی را برای سیاستگذاران سرمایهداری نوید میدهد؛ ولی شاید بتوان با ورود هدفمند و غیرکاپیتالیستی بدان و مطالعهی مکاتب مختلف و محتمل، این علم را بارویکردهای دیگری نیز مطالعه کرد و بهپیش برد. بهجهت بررسی ابعاد مختلف این موضوع و رابطه آن با عملیات شناختیِ اقتصادی، سرویس اقتصادی فکرت، گفتگویی را در دو بخش با دکتر «سیدعلی سبحانی ثابت» استاد دانشگاه و پژوهشگر اقتصاد شناختی انجام داده است. قبلا بخش اول این مصاحبه در سایت فکرت تقدیم شما شده بود. در ادامه، متن بخش دوم این گفتگو تقدیم میگردد.
فکرت: با سلام و تشکر از اینکه برای ادامه این گفتگو فرصتی در اختیار ما قرار دادید. با توجه به اینکه در نوبت قبلی گفتگو درباره روانشناسی شناختی و تأثیر آن در اقتصاد و اقتصاد شناختی و مکاتب مختلف آن، گفتگوهای خوبی داشتیم، لطفا بحث را از نقد اقتصاد شناختی و گرایشات درونی این رشتهی علمی شروع بفرمائید.
در مورد بحث اقتصاد شناختی که فعلاً در برنامههای علمی دانشگاهها در حال تدریس و پژوهش است، نکاتی میتواند بهعنوان نقد طرح شود؛ البته شاید بتوان نقدهای دیگری را هم مطرح کرد. این دو نقدی که بهصورت جدی میشود به اقتصاد شناختی موجود وارد کرد، یکی بحث معرفتشناسانه و فلسفی است و دومی، بحث روششناختی و روشی است. البته توجه داشته باشید که آنچه در رابطه با روش بیان میکنیم، بهنوعی به همان معرفتشناسی باز میگردد.
به لحاظ معرفتی اساتید و پژوهشگران اقتصاد شناختی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد، یک دسته بسیار تجربهگرا هستند و علائمی که فیزیکی هستند و متافیزیکی نیستند را روی مغز و تصمیمات بهعنوان عامل مؤثر میشناسند. دستهای دیگر روانشناسانی هستند که وارد فضای اقتصاد شناختی شدند. یکی از افراد شاخص دستهی دوم «دنیل کانمن/ کهنمن»[۱] است. البته ایشان را پایهگذار «اقتصاد رفتاری» میدانند؛ اما در بسیاری از گفتمانهای علمی این دو مفهوم با هم خلط شده است. بدین معنی که مسائل شناختی را وارد اقتصاد کرده است.
کانمن در یکی از دانشگاههای آمریکایی دانشجوی رشته روانشناسی بوده، اما همزمان کلاسهای ویتگنشتاین[۲] نیز شرکت میکرده است. بهعبارت دیگر «دنیل کانمن» و هماندیشان او آغازگر نگاه نسبیگرایی در اقتصاد بودند. در تاریخ اقتصاد شناختی، نحلهای داشتیم که جزمگرا به لحاظ معرفتشناسی بودند و به نوعی معتقدند که واقعیتی وجود دارد و دنبال کشف آن واقعیت بودند و معتقدند این است و جز این نیست. کلاسیکها و نئوکلاسیکها همه در این فضا بودند. حتی کینز[۳] و فریدمن[۴] و هماندیشان آنان، طرفدار رئالیسم جزمگرای پوزیتویستی بودند. در بازه تاریخی که بیان شد، نگاه نسبیگرایی که برگرفته از ساختار پستمدرن بود، روی کلاسیکها و نئوکلاسیکها جدیتر شد.
مادام که بیان میشود، مسائل شناختی روی اقتصاد اثرگذار هستند، روی این مفهوم تأکید میشود که هرچیزی بهعنوان عامل خارجی یا قواعد ذهنی، میخواهد اثر بگذارد، اینها تماماً ذهن را تحت تأثیر قرار میدهد. وقتی که ذهن را تحت تأثیر قرار میدهد، یعنی میتوانیم به ازای هر ذهنی، یک واقعیت جداگانه داشته باشیم. در این پارادایم فکری که بیان شد، این امر نسبی که «اساساً آیا واقعیتی وجود دارد یا واقعیت چیزی نیست جز آنچه در ذهن من و شما ساخته میشود» متبلور و نمایان میگردد. بنابراین ورود علوم شناختی به اقتصاد منجر به نسبیگرایی به لحاظ معرفتشناسی در آن شده است و پژوهشگران آن نگاه معتقدند: هر برساختی یک خروجی دارد و هرکسی میتواند برساختی داشته باشد و اساساً دیگر این قاعده و قانون کلی که در اقتصاد همیشه مطرح بوده است و اقتصاد را به مثابه فیزیک میدانستند، در این فضای تفکری مطرح نیست. اما از طرف دیگر به شدت روی قوانین شناختی پستمدرن هستند، نه نسبیگرا.
فکرت: روانشناسانی که وارد فضای اقتصاد شناختی شدند بیشتر از اینکه به نسبیتگرایی متمایل باشند، در معرفتشناسی احتمالاً پراگماتیست هستند. چون پراگماتیسمها مجبور هستند نسبیتگرا باشند. اما در مواقعی هم کاملاً کلاسیک میشوند. با این تفاسیر چرا اینها تحت تأثیر پراگماتیسم هستند؟
این دسته از اندیشمندان اقتصاد شناختی بسیار انسانهای نظری هستند و وارد فضای نظریهپردازی میشوند، در عملیات خیلی جدی کار میکنند و اینها به نوعی به لحاظ فلسفی بسیار نظری هستند، یعنی اصلاً بحث پراگماتیسم بودن را در بسیاری از بحثهای علمی نمیپذیرند، اما واقعیت این است و نمیشود از آن گریز داشته باشند.
پس این سبک از معرفتشناسی که بیان شد به لحاظ ساختار ذهنی اجتماعی به نوعی با جبرگرایی هم ارتباط دارد. هنگامی که یکسری ساختارها از طریق اجتماع تعیین میشود و ما برای این ساختارها در ذهن وجود ذهنی ایجاد میکنیم و دست به انتخاب میزنیم این فرایند شکل میگیرد. از سوی دیگر علومشناختی[۵] که ریشه در علوماعصاب[۶] دارند، آنها هم به جِد اعتقاد دارند بخشی از تصمیمات و رفتارهای ما لزوما برساخت اجتماعی ندارد؛ گاهاً یک ماده شیمیایی یا نوع خاصی از واکنشها در مغز اتفاق میافتد و آن انتخابی که انجام میشود، از این طریق صورت میگیرد؛ یعنی یک فرآیند ذهنی اتفاق میافتد که این فرآیند فیزیکی است.
در این دسته از اندیشمندان علوم شناختی دو طیف اصلی داریم که یکسری به فیزیکالیست افراطی و یکسری به متافیزیک کامل قائل هستند.
فکرت: برساختگراها قاعدتاً به سمت مارکسیستها نزدیکتر هستند؛ چون کلاً برساختگرایی در آن وادی است.
بله، فیزیکالیستها میخواهند پستمدرن شوند. آنها معتقدند: فرآیندهای ذهنی یک فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی هستند که اتفاق میافتد. اگر در رابطه با کانتکس از آنها سؤال شود، پاسخ میدهند: این چنین نیست که در آنجا فضای اجتماعی مؤثر بوده باشد، بلکه آنجا محدودهای بوده که اگر شما یک مواد غذایی را بیشتر استفاده کنید و آبی که مینوشید حاوی ماده خاصی باشد. این موارد اثرگذار هستند. اگر تهرانیها به نحو خاصی تصمیم میگیرند به خاطر اینکه آب و هوای تهران نسبت به قمیها آلودهتر است. از سوی دیگر به لحاظ فیزیکالیستی، پوزیتویست جزمگرا هستند. اما از نظر معرفتشناسی، خروجیِ چیزی که اینها میگویند اینچنین میشود که هر آنچه که شما تحت عنوان واقعیت تصور میکنید، ناشی از همان محیط فیزیکی اطرافت است. بنابراین جزمگرایی آنها خیلی جدی است. ما در مبانی دینیمان این بحث اصلا پذیرفته نیست. «علامه طباطبایی(ره)» اینجا مفصلاً این مبانی را نقد میکنند. ایشان معتقدند اعتقاد فیزیکالیستها مشخصاً جبرگرایی است، طبق نظر آنها ما تحت جبر محیط قرار میگیریم. یک مورد دیگر هم اینکه هیچ فرآیند متافیزیکی را نمیتوانیم در نظر بگیریم. حالا اینکه متافیزیکی است یا نه، برهانهای فلسفی میخواهد و علامه طباطبایی در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» پیرامون این مسئله بحث میکنند.
دستهای دیگر هستند که برمیگردند به برساختگرایی و معتقدند ساختارهای ذهنی تحت تأثیر ساختارهای اجتماعی است. به بیان دیگر یعنی در فرآیند تصمیمگیری هرآنچه جامعه برای ما میسازد را تحت عنوان واقعیت بتوانیم تصور کنیم و درباره آن تصمیم بگیریم و آن را واقعیت بپنداریم که این هم ساختار پستمدرنیستی دارد، اما از فیزیکالیستها خیلی فاصله دارد.
فکرت: در این دسته آخر که فرمودید هم جبرگرایی وجود دارد؟
بله، در دسته اول جبرگرایی به سبک فیزیکی است و در دسته دوم به سبک اجتماعی. پایهگذار این نگاه را میشود عقبتر در فضای جامعهشناسی به «دیوید امیل دورکیم»[۷] ارتباط داد. دورکیم یک بحثی دارد در موضوع خودکشی و معتقد است: این ساختارهای اجتماعی باعث شده خودکشی کند، یعنی در آن ساختاری که آدم منفعتطلب است، خودکشیکردن معنی پیدا نمیکند الّا اینکه یک ساختار اجتماعی این را به فردی دیکته کند. وِبِر[۸] این دیدگاه را نقد میکند، البته بحثهای مفصل خودشان را دارند و در جامعهشناسی به نوعی فردگرایی و جامعهگرایی دعوای بین وِبر و دورکیم میشود.
طیفی که بیان شد معتقد به برساختگرایی هستند و برای اثرات اجتماعی بیشتر اهمیت قائل هستند، باید بگویم نظرات این طیف در کار مارکس[۹] شاید نه بهعنوان اولین کار، ولی بهعنوان یکی از مهمترین کارها شدیداً اثرگذار بوده است.
یک بخشی از نهادگراها و نونهادگراها نگاههای مارکسیستی دارند؛ یعنی از مارکس تأثیر گرفتند، نه اینکه چپ باشند. حتی مصاحبهای یکی، دو سال پیش از «اسلاوی ژیژک»[۱۰] میدیدم که میگفت نظام سرمایهداری بهترین راه برای اداره کشورها و دنیاست، اما ما نقد میکنیم که بهتر شود. یعنی کسی که بهعنوان نومارکسیست شناخته میشود، میگوید سرمایهداری خوب است.
فکرت: آقای ژیژک که خیلی نومارکسیست است. از این بدتر هابرماس[۱۱] است که در چپهاست، اما چپِ راستگراست. سوال جدی من روی این چپهای آمریکایی است که در دو نوع تقسیم میکنیم. در بحثهای فرهنگی، سیاسی و سینمایی، تفکری داریم که اسمش را گذاشتیم چپِ آمریکایی، یعنی چپ هستند اما به راست میپیچند. در ایران از اینها زیاد هست، مثلاً محمد خاتمی و میرحسین موسوی. یکسری چپها واقعاً چپ و ضد سرمایهداری هستند؛ اگر در مورد این چپهایی که به راست میپیچند نکتهای دارید، بفرمایید.
این چپها عمدتاً نومارکسیست هستند؛ یعنی چپهایی که به قول شما به راست پیچیدند نومارکسیست هستند. یکی از ایرادهایی که به مارکس مطرح میشود، این است که در همین برساخت اجتماعی میگوید آگاهی توده مردم ناشی از ابزار تولید است. مارکس اول با رویکرد معرفتشناسی مادهگرایی شروع میکند و میخواهد علمی و رئالیستی بحث کند. شهید صدر هم در کتاب اقتصادُنا میگوید: مارکس علمی است، برخلاف لیبرالیسم که مکتب است. چپها نقدی بر مارکس وارد میدانند و میگویند اگر فهم جامعه ناشی از ابزار تولید است، مارکس هم در جامعه سرمایهداری بوده است، پس این فهم مارکسیستی هم ناشی از جامعه سرمایهداری است. این اشکال از اشکالات خودشکن و فلسفی است. مثلاً میگویند همه چیز نسبی است، در جواب گفته میشود که همین حرف هم نسبی است. این ایراد از این جنس است. اینکه میگوید فهم جامعه ناشی از ابزار تولید است، خودت هم فهمت ناشی از ابزار تولید است و بنابراین اگر آمدی بیرون از جامعه سرمایهداری، این پیشبینیها ممکن است اشتباه شود.
کتابی به نام «جامعهشناسی انتقادی»[۱۲] است که مقالات اصلی مکتب فرانکفورت را از «مارکس» و «هگل»[۱۳] گرفته که ریشههای این جریان هستند و نهایتاً در «هربرت مارکوزه»[۱۴] و «یورگن هابرماس»[۱۵] یک سری مقالات از آنها جمعآوری کرده است. آنجا گفته میشود درست است که این نقد، نقد جدی و مهمی به مارکس است اما تحلیلهایش زیباست و بگذارید باشد!
مارکس مسئله را مادی میکند و میگوید فهم ناشی از ابزار تولید است و ابزار تولید یک مسئله مادی است. اما نومارکسیستها میگویند که ما اتفاقاً میخواهیم بگوییم که فهم خودش یک فرآیند شناختی است؛ یعنی چیزی است که باید به لحاظ ذهنی و اجتماعی بررسی کنیم. دوباره برمیگردند به مسئلهای که مارکس گفت من در مقابل هگل معکوس کردم؛ لذا دوباره برمیگردند به هگل.
«هربرت مارکوزه»[۱۶] یکی از اولین پایهگذارهای نومارکسیسم است، یک کتابی دارد تحت عنوان «خِرَد و انقلاب» که وقتی این اثر را بررسی کنید، میبینید انقلاب ناشی از خِرَد است؛ یعنی انقلابی که ناشی از تغییر در ابزار تولید بود از دیدگاه مارکس، الان میشود خِرَد؛ ناشی از تحول ذهنی میشود و برمیگردد به آن سیستم قبلی خودش. لذا اینها، برمیگردند به آن ساختارهایی که دیگر مارکسیستی نیست.
فکرت: مارکوزه تحت تأثیر اگزیستانسیالیستهاست. یعنی وارد بحث هرمنوتیک میشود. اقتصاد شناختیها اینجا از آن اقتصاد شناختی فیزیکال به سمت و سوی اگزیستانسیالیست حرکت میکنند.
رمانتیکهای آلمان و دیگران وارد این بحث میشوند و مرزی برایش باقی نمیماند، چون اینها ریشههای محکمی دارند، همه چیز دارند و دستشان پر است.
فکرت: در کشور ما چون اساساً نگاه فرانسوی و آلمانی کمتر است و بیشتر نگاه انگلیسی و آمریکایی ترجمه میشود، میخواهم بپرسم کتابی در حوزه اقتصاد شناختی با گرایش اگزیستانسیالیستی یا مارکسیسم اگزیستانسیالیستی موجود هست؟
کتاب اقتصاد شناختی که بیانکننده این موضوعات باشد خیلی کم است. آدمهایی هستند که مقاله دارند؛ مثلاً «داگلاس نورس»[۱۷] یک مقاله که در حد مقاله پژوهشی هم نیست، نوشته است. این جریان در اقتصاد شناختی به سمت نهادگرایی میآید.
فکرت: در بحث جنگهای شناختی جریان مخفیتری را داریم که در دانشگاههای خاصی در آمریکا مثل دانشگاه هیرو، استنفورد[۱۸] و… هستند که در این بحث به حکومت و سازمان اطلاعاتی آمریکا نزدیکترند. اینها جریاناتی هستند که از متافیزیک به معنای متافیزیک، نه متافیزیک به معنای برساختگرایی، در جنگهای شناختی استفاده میکنند. از اجنه و شرورات و ذکر و مباحث دینی و حتی چیزهایی که در عرفان یهودی و مسیحی و اسلامی مطرح است، استفاده میکنند. آیا تا به حال در اقتصاد شناختی حتی در مقالات دورافتاده هم کوچکترین نشانی از این جریانات شنیدهاید؟
در فضای آکادمیک رسمی که نیستند؟
فکرت: در آکادمیک رسمی اصلاً نیست. غالباً اینها متأثر از همان فیزیکالیستها هستند که در واقع کلاسیکترند. حتی در مقالات غیر رسمی هم چیزی در این مورد مشاهده نفرمودید؟
میشود یک ربطهای را پیدا کرد، اما نیازمند کار پژوهشی دقیق است.
فکرت: از عرفان و فرهنگ آن منطقه اتفاقاً چیزهایی است. آن گرایشات به همینها نزدیک میشود. یعنی روی سه واکنش شیمیایی زوم نمیکنند، میروند به سمت فرهنگی. همین برساختگراها به سمت فرهنگ میروند؛ اما یک مقدار نگاه عرفانیتر -یهودی، مسیحی و بعدش هم اسلامی- دارند.
همه اینهایی که میگوییم بنیادهایش دینی است و نگاه پروتستانی یک طور اثر میگذارد، نگاه کاتولیکی هم به نحو دیگری اثر میگذارد. یک کتاب اقتصاد شناختی [نزدیک به این بحث] وجود دارد، اما با نگاهی که شما گفتید باید بررسی کنیم که بر چه مبنایی از عرفان در مباحث اقتصاد شناختی و جنگ اقتصادی، شناختی استفاده میکنند. کتابی هم دانشگاه امام صادق (ع) منتشر کرده است به نام دین و اقتصاد. وقتی این دانشگاه چنین کتابی چاپ میکند، چیزی که در ذهن ما متبادر میشود این است که دین انصراف داده به اسلام، اما کتاب مسیحی است تا حدی که یکی از مقالاتی که ترجمه شده، درباره تثلیث صحبت میکند. یعنی چنین کارهایی انجام شده است؛ اما اینها کارهای آکادمیک سطح پایین است و چیزی از درونش بیرون نمیآید. کارهایی هم که آنها انجام میدهند فوقالعاده محرمانه است.
فکرت: مثل دانشگاه استنفورد که خیلی از کارهایش محرمانه است.
در مورد عرفان الان چیزی نداریم که بخواهم بهعنوان مقاله معرفی کنم، اما دیدم که کار کردهاند و از سیاق سخنان آنها مشخص است که اینها ریشههای مسیحی دارند. یک کتاب معروفی است که به فارسی هم ترجمه شده به نام «زبان، منزلت و قدرت در ایران». زبان شاید از نظر ما اقتصادیها خیلی خرد باشد یا به نوعی در جامعهشناسی بهعنوان یک امر روزمره به آن نگاه شود؛ این کتاب بهعنوان یک قدرت کلان از زبان یاد میکند. در این کتاب، گزارشی آمده است که بیان میکند: یک نفر در یکی از روستاهای شیراز جایی را پیدا کرده است که زبانشان با زبان معیار نزدیک بوده باشد. در بین مردم آن روستا از واجهایی که اینها استفاده میکنند، دلالت قدرت را استخراج کرده است؛ این کار در سال ۱۳۵۶ انجام شده، اما کتاب در ۱۰ سال اخیر چاپ شده است. پژوهشگر این اثر میگوید که امام خمینیِ این مسلمانان دارد از فنون قدرت زبان استفاده میکند که توانسته [به موفقیت برسد]. در این کتاب اشاره میکند که روحانیون ایرانی ترکیبی از شعر و اصطلاحات عربی به کار میبرند و هرکاری هم که میخواهند پیش ببرند و حماسیاش کنند، آن را با واقعه عاشورا شباهت میدهند. یکی از کنیسهها را در آنجا (شیراز) بررسی کرده است و بیان میکند: آن مقام مذهبی که باید جلوتر از همه بایستد، یک حالت تعارفی دارد که به یک نفر دیگر میگوید شما جلو بایستید اما نفر سوم میگوید نه شما (نفر اول) جلو بایستید. بعد در این کتاب تحلیل میکند که اینجا دارد یک فرآیند قدرت اتفاق میافتد که بیانگر قدرت زبان است.
فکرت: در کتاب «اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری» از وبر یا کتاب سومبارت[۱۹]، در اقتصاد شناختی از باب این دو کتاب میشود حرفی زد؟ از بحث عرفان خارج میشوم و وارد بحثهای کلاسیکتر مثل وبر و سومبارت میشوم. سوال در مورد نقش جدی پروتستانها و یهودیان یا مسیحیان و گرایشهای مختلف اقتصاد شناختی است؛ در این مورد میشود چیزی گفت؟
بله، مثلاً وِبر اساساً دین را در سرمایهداری مؤثر میداند.
فکرت: از منظر حضرتعالی اندیشه وبر و سومبارت در اقتصاد شناختی چه تأثیری میتواند داشته باشد؟
وبر ساختاری بسیار محکمتر و قویتری از آدام اسمیت[۲۰] در اقتصاد دارد؛ چون سطح تحلیلش را روی کنش اقتصادی میآورد به جای اینکه مثلاً روی بازار ببرد. چون وبر به شدت فردگرا است و در حوزه کنش اقتصادی صحبت میکند؛ اما اینجا میگوید کنش زمینهمند است. این اتفاقاتی که افتاده؛ درست است که نهایتاً فرد انجام میدهد، اما کاری که قبل از آن اتفاق افتاده متأثر از ساختارهای اجتماعی بوده است. کتب معروف وبر، «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» و «اقتصاد و جامعه» و «دین، قدرت و جامعه»، این کتب اساساً از ساختارها بحث میکنند. اگرچه وبر آدمی فردگرا است اما ساختار اجتماعی که میچیند از ساختار اجتماعی که خود اجتماعگراها میچینند، خیلی محکمتر و قویتر میباشد. من همیشه میگویم کاش اقتصاد غرب به جای اینکه روی بنیان آدام اسمیت نهاده میشد، روی بنیان وبر نهاده میشد؛ اگرچه بعد از اسمیت است، اما بسیار متفاوت است.
وبر هنگامی که میخواهد روی کنش بحث کند و قصد دارد به زبان قلم بیاورد که چگونه آدمها در تحول جامعه صنعتی به جامعه مدرن، تحت تأثیر روح سرمایهداری قرار میگیرند و شیفته جامعه بازار میشوند؛ این گونه بیان میکند: من بررسی کردم، در خیلی از کشورها مردم هنوز شیفتهی بازار نشدهاند؛ آدمهای پرتلاش و اهل کار در کشورهای دیگر وجود دارد. وبر در نخستین بررسی خود به سراغ هندوها و آئینهای چینی میرود و میگوید: اینها دینشان در ذهنشان به آنها دیکته میکند که اینچنین (شیفته بازار) نباشید. در آئین هندو یک اشرافزاده هیچ وقت حق ندارد کار کند، برای او زشت است. یا در دینهای عرفانی شرقی اینطور است که اگر کسی کار کند، میگویند آدم دنیاگرایی است.
وبر در ادامه بررسیهای خود میگوید: در نظام سرمایهداری اگر یک نفر پر تلاش باشد، حتی دینداری او نیز بهتر است. این دیدگاه ریشه در مکتب کالوینیسم مسیحی دارد. کالوینیسم مسیحی معتقد بودند که هرکسی وضع مالی بهتری داشته باشد، آخرت او نیز خوب رقم خواهد خورد. یعنی اگر اینجا سعادتمند و پولدار باشد، آخرت هم در رفاه کامل به سر میبرد.
فکرت: کالوینیستها[۲۱] تحت تأثیر یهودیها بودند، این خیلی واضح است، اما چرا وبر به یهودیها نرسید؟ البته سومبارت رسید و این حرفها را ادامه داد. چه شد که وبر نرسید، اما سومبارت رسید؟
احتمالاً چون مادرش کالوینیست بوده، دیگر به عمق بیشتر قضیه نپرداخته است.
فکرت: بله این نکته مهمی است. لطفاً ادامه بدهید.
در سوره مبارکه کهف ذیل آیات ۳۰ الی ۴۴[۲۲] داستانی بیان شده است و این تفکر که شرایط دنیایی کسی اگر خوب باشد، آخرت او نیز خوب است را در اسلام رد میکند.
وبر پایه گذار این اعتقاد است که سرمایهداری و اقتصاد ناشی از دین است و دین هم میشود گفت فطری است. این سخن وبر دستآویز برخی از افرادی میشود که قصد دارند اقتصاد اسلامی را مطرح نمایند. این سیستم وبر در مقابل مارکس است که میگوید اتفاقاً سرمایهداری دین را به وجود میآورد؛ یعنی رابطه علّی را معکوس میکند. سرمایهداری دارد دینی را به وجود میآورد که برای خودش بسازد، اما وبر میگوید این کنش اجتماعی آخرش به دین برمیگردد.
سومبارت یک کتابی در بحث نظامهای اقتصادی نگاشته است؛ در آن کتاب برای هر نظام اقتصادی سه ویژگی برمیشمارد: روح، محتوا، شکل؛ شکلِ هر نظام اقتصادی میشود ابزار تولید آن. محتوا میشود روابط پشت این ابزار تولید که مثلاً مالکیت در اقتصاد سرمایهداری مهم است، یعنی شیوههای قراردادی و نهادها؛ ولی روح آن نظام اقتصادی چیزی است که همه این شکل و محتوا را دارد؛ به نوعی محرک است.
در نظام سرمایهداری، روح سرمایهداری چیست؟ سومبارت میگوید منفعت شخصی است. وبر معتقد است اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری؛ که روح سرمایهداری همان روحی است که سومبارت میگوید. در واقع میگوید روح سرمایهداری منفعت شخصی طلبی دارد و ریشه در اخلاق پروتستانی دارد.
نقد مبانی انسانشناسی و هستیشناسی، اقتصاد شناختی
فکرت: بحثهای معرفتشناسی را تقریباً گذراندیم. حالا در حوزه انسانشناسی و هستیشناسی یا اگر نقدی از جنس دیگری در خصوص اقتصاد شناختی مدنظر دارید، بفرمایید.
همانطور که بیان شد نقد دومی که میتوان بیان کرد، روششناختی است که برمیگردد به فردگرایی روششناختی. هر فردی که حتی قائل به فیزیکالیسم افراطی است و هرکسی که قائل به ساختارگرایی در این سیستم است قائل هستند به اینکه ما اگر مغز یک نفر را در بیاوریم و بفهمیم چه کارکرد و سیستمی دارد، میتوانیم تعمیمش بدهیم. اندیشمندانی که در حوزه اقتصاد شناختی مشغول هستند نگاهی را که بیان شد ترویج میکنند.
با اینکه این اندیشمندان در قرن ۲۱ دارند نظریهپردازی میکنند، اما فردگرایی روششناختی آنها به شدت جدی است. ما باید تا حدی از این دیدگاه فاصله بگیریم، فردگرایی روششناختی به ما چیزی نمیدهد؛ چرا؟ به خاطر اینکه من اگر قائل شدم به تفاوت در ذهنیتها، باید برای همه ذهنیتها یک پروفایل و ساختار جدا بنویسم و بگویم فلان فرد این ویژگیها و ساختارهای ذهنیاش است و این فعل و انفعالاتی است که چه در ذهنش و چه در سیستم اجتماعیاش دارد کار میکند. اما این فردگرایی روششناختی به اقتصاددانهای شناختی این اجازه را نمیدهد، یعنی میگویند که من یک الگوی ذهنی شناختی برای فرد ترسیم میکنم که البته مطلوبیتگرایی اقتصاد خرد در آن کمتر وجود دارد، چون مطلوبیتگراها عقلانیت کامل دارند، اما طرفداران این دیدگاه بیان میکنند، ما اتفاقاً اشتباهات و تورشهای شناختی[۲۳] را لحاظ میکنیم، اما وقتی لحاظ کردیم همه همینطور هستند. یعنی فردگرایی روششناختی کارش این است که میگوید من یک نفر را بهعنوان فرد نمونه در نظر میگیرم و ویژگیهایش را برمیشمارم. وقتی ویژگیهایش را برشمردم میگویم این بشود ۸۰ میلیون نفر، این میشود خروجی. در اقتصاد خرد این نظریه موج میزند؛ از یک مطلوبیت شروع میکنیم، بعد میگوییم تابع تقاضا اتفاق میافتد، تابع تقاضا جمعش کنیم میشود تابع تقاضای بازار؛ اینگونه به اینهمانیهای عجیب و غریبی در اقتصاد خرد میرسیم. مثلاً وقتی میخواهیم تجمیع کنیم، گفته میشود چطور تجمیع کنیم؟ چون تابع تقاضا شیبهایش باتوجه به مطلوبیتهای متفاوت مختلف است؛ گفته میشود اگر میخواهید تجمیع کنید، باید شیبهای تابع تقاضا باهم یکی باشد؛ این یک بحث فنی در اقتصاد خرد است.
فکرت: این تعمیم با روشهای پستمدرن نمیسازد؛ یعنی فردگرایی روشی با تعمیم خیلی متناقضنماست. احتمالاً نقد شما همین است؟
بله دقیقاً. شما وقتی از یک طرف میگویید که هر اتفاقی در ذهن بهعنوان یک ذهن شخصی میافتد، آن را بهعنوان حقیقت میپذیرم، یعنی برمیگردد به همان معرفتشناسی؛ میگوید این را بهعنوان یک امر منفرد میپذیرم سپس میگویم همه اینچنین هستند.
این مشکل از کجا در اقتصاد شروع شد؟ «فریدریش آوگوست فون هایک»[۲۴] کتابی بهنام «نظم حسی»[۲۵] این کتاب روانشناسی است که از آن اقتصاد توسعه نیز برداشت شده است. منِ اقتصادی وقتی میخواهم اقتصاد خرد صحبت کنم حداقل دارم درباره تقاضا صحبت میکنم، نه در رابطه با «سیناپسهای»[۲۶] سلولی مغزی. اما هایک از آنجا شروع میکند و به توسعه اقتصادی میرسد؛ یعنی یک فرآیند تاریخی که در کشورها دارد اتفاق میافتد را بیان میکند. نمیگوید که فرآیند توسعه کشورهای اروپایی با کشورهای شرقی فرق میکند، میگوید این نظم حسی اینچنین اتفاق میافتد. اما این نظم از کجا میآید؟ میگوید مغز اینها همه طوری است که در نهایت به یک نظمی میرسند.
این که شما میگویید فردگرایی است، هایک هم یکی از نسبیگراترین آدمهای اقتصاد بوده است؛ هایک بهخاطر اینکه قصد نقد دولت را داشته است؛ به همین دلیل اطلاعات در ذهن هیچ آدمی را کامل نمیدانسته و میگوید دولت غیر از اینها نیست و دولت هم اطلاعاتش کامل نیست که بخواهد بهترین تصمیم را بگیرد. یعنی از آن طرف خیلی نسبیگرا نگاه میکند، اما در این مسئله خیلی جزمگرا نگاه میکند.
فکرت: لطفاً بحث نقد روششناختی را ادامه بدهید.
نقد «فردگرایی روششناختی» در اقتصاد شناختی به شدت نسبت به اندیشمندان اقتصاد شناختی وارد است. ریشه این اشکال در تحصیلات ما قبل از اقتصادی برخی از این افراد است، بسیاری از اساتید اقتصاد شناختی در بحث علوم اعصاب متخصص هستند. علوماعصابیها هم کارشان این است که یک عکسی از مغز آدمها میگیرند و میگویند اینها این شکلی هستند. بهعنوان مثال دستهای از اساتید علم اعصاب به سراغ تکفیریها رفته بودند و آنها را بهعنوان بنیادگرایان دینی در نظر گرفته بودند. پس از انجام آزمایشات و بررسیهای مختلف که بر روی مغز تکفیریها انجام داده بودند به این نتیجه رسیدند که یک حیطه از مغز این افراد بیشتر کار میکند و نتیجه گرفته بودند که اگر کاری کنند تا این حیطه مغزی از بین برود، دیگر از این تکفیریها به وجود نمیآید. در آن جلسه یکی به همین فرد میگوید منظورت این است که یک واکسن یا قرصی به اینها بدهیم که دیگر تکفیری نشوند؟ میگوید بله! یعنی برایش چیز عجیبی نیست.
فکرت: از این آزمایشها زیاد انجام میدهند.
بله، اصلاً کار شناختیها همین است. هرمنوتیک به دین برمیگردد، با حالی که این همه در مورد نقد دین صحبت کرده است. همه جامعهشناسیها هم به دین برمیگردند.
این کسی که آزمایشی که گفتم را انجام داده، یک یا چند نفر را مورد آزمایش قرار داد، اما با فردگرایی میگوید همه کسانی که اینطور هستند، همان حیطه از مغزشان کار میکرده است. یک تفکیکی قائل میشود، اما تعمیمی که به این دو میدهد، تعمیم عام است. این مشکل فردگرایی روششناختی است که البته نقدهای جدی و بیشتری (فلسفی) میشود به آن وارد کرد.
ادامه دارد……
پینوشت:
[۱]. Daniel Kahneman
[۲]. Ludwig Wittgenstein
[۳]. John Maynard Keynes
[۴]. Milton Friedman
[۵]. Cognitive science
[۶]. Neuroscience
[۷]. Émile Durkheim
[۸]. Max Weber
[۹]. Karl Marx
[۱۰]. Slavoj Žižek
[۱۱]. Jürgen Habermas
[۱۲]. جامعهشناسی انتقادی: متنهایی از هگل، مارکس، لوکاچ، دیلتای، گادامر، لورنتزز، تیلور، ریکور، هورکهایمر، پولاک، آدورنو، بنیامین، مارکوزه.
[۱۳]. Georg Wilhelm Friedrich Hegel
[۱۴]. Herbert Marcuse
[۱۵] Jürgen Habermas
[۱۶]. Herbert Marcuse
[۱۷]. Douglass North
[۱۸]. Stanford University
[۱۹]. Werner Sombart
[۲۰]. Adam Smith
[۲۱] اعتقاد به حاکمیت خداوند هستهی اصلی اندیشه و الهیات سیاسی کالوینیسم را تشکیل میدهد.به عقیده کالوین دولت یا حکومت هم، فقط در این معنا اهمیت دارد، که به تحقق هدفهای متعالی انسان کمک کند. کالوین مانند لوتر کلیسای ظاهر را از کلیسای غیر ظاهر متمایز کرد. به نظر او همچنانکه از نظر سنت آگوستین، کلیسای واقعی اجتماع مومنان راستین است -که با وجود آنکه از لحاظ زمان و مکان پراکندهاند- اما همه عضو اجتماع و کلیسای واحدی هستند. (ویر، رابرت؛ جهان مذهبی(ادیان در جهان امروز)، ترجمهی دکتر عبدالرحمن گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۴، چاپ اول، ص ۲۰۸) اختلاف نظر جدی میان کالوین و لوتر بهعنوان دو رهبر در نهضت اصلاح دینی به سیاست و ارتباط دولت و کلیسا برمیگردد.کالوین قدرت سیاسی را به کلیسا بازگرداند و جامعهای تحت حاکمیت کلیسا سازماندهی کرد.او معتقد بود کلیسا همانطور که نیاز به همدلی و اخوت دارد نیاز به قدرت نیز دارد. (ویور، مریجو؛ درآمدی بر مسیحیت، ترجمهی حسن قنبری، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۸۱، ص۱۸۴)
[۲۲] إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ﴿٣٠﴾ أُولَٰئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِکِ ۚ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا ﴿٣١﴾ وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا ﴿٣٢﴾ کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا ۚ وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا ﴿٣٣﴾ وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا ﴿٣۴﴾ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَٰذِهِ أَبَدًا ﴿٣۵﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَهَ قَائِمَهً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَىٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ﴿٣۶﴾ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا ﴿٣٧﴾ لَٰکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا ﴿٣٨﴾ وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالًا وَوَلَدًا ﴿٣٩﴾ فَعَسَىٰ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِـحَ صَعِیدًا زَلَقًا ﴿۴٠﴾ أَوْ یُصْبِـحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا ﴿۴١﴾ وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَىٰ مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَهٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا ﴿۴٢﴾ وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَهٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا ﴿۴٣﴾ هُنَالِکَ الْوَلَایَهُ لِلَّهِ الْحَقِّ ۚ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا ﴿۴۴﴾
[۲۳]. Cognitive bias
[۲۴]. Friedrich Hayek
[۲۵]. The sensory order
[۲۶] Synapse
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0