نگاهی به پروژه فکری عبدالکریم سروش در باب نبوّت
«فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی»؛ مهمترین بحرانی که خلفای سهگانه پس از ماجرای غدیر و سقیفه با آن مواجه بودند، بحران «مشروعیتِ جانشینی» بود. آنها باید درمقابلِ مشروعیتِ مثل روز روشنِ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در تکیهزدن به کرسی جانشینیِ پیامبر(ص)، غصب این جایگاه را برای تاریخ و جامعۀ اسلامی، مشروع و موجّه جلوه میدادند. اما چیزی که این را بسیار سخت میکرد، فاصلهی فرش تا عرشی بود که هرسهشان از جهات مختلف با شخصیّت ملکوتیِ پیامبر اعظم(ص) داشتند.
برای پُرکردنِ این شکافِ غیرقابل ترمیم، ماشینهای «جعل حدیث» را فعّال کردند تا از یکطرف احادیثی در فضائلِ نداشتۀ خلیفۀ اوّل و دوّم منتشر کنند و از دیگرسو حکایتها و داستانها و احادیثی برای پایینکشیدنِ جایگاه ملکوتی و مقدّس شخصیّت پیامبر(ص) بسازند. اینشد که امروز در منابع اهلسنّت، چیزهایی دربارۀ شخصیّت مقدّس رسولالله(ص) ثبت شده است که ما حتّی یک انسان غیرمعصومِ باتقوا و باوقار و عاقل و حکیم را هم از آنها مبرّا میدانیم؛ چه برسد به شخصیت ملکوتیِ پیامبر اعظم (صلّیالله علیهوآله)!
جریان منوّرالفکری و بحرانِ مشروعیت
پروژۀ فکری دکتر سروش و دیگر متفکران جریان منوّرالفکری هم به یک معنا، دقیقاً همین «مشروعیتِ جانشینی» بود؛ البته با تفاوتی مهمّ: جانشینیِ چه چیزی به جای چه چیزی؟
جریان منوّالفکری در ایران، دقیقاً همان مأموریتی را دنبال میکند که اندیشمندان جریان «روشنگری» در دوران رنسانس دنبال میکردند و موفّق هم شدند. اما منوّرالفکری در ایران، با مانع مهمّی روبرو بود [و هست] که کارش را بسیدشوار میکرد و آن اینکه: دیانت در ایران، برخلاف مسیحیت در اروپای قرونوسطی، بر پایههای عقلانیِ محکم و قابلدفاعی استوار بود. بنابراین آقای سروش و همفکرانش سعی کردند از مسیر دیگری وارد شوند و «قرائتی وارونه و متفاوت از اسلام» ارائه دهند تا مسیرِ تحقّق «رنسانس اسلامی» را هموار کنند. یعنی قرائتی از اسلام که با مدرنیزاسیون قابلجمع باشد. در ادامه به توصیف مدل «عبدالکریم سروش» در این مأموریتِ نانوشته اکتفا میکنم. البته آنچه در ادامه میآید، همۀ پروژۀ جریان منوّرالفکری و جناب سروش نیست. بلکه روایتِ آن از دریچۀ قرائتشان از مسئلۀ نبوّت است. همچنین دیدگاههای متأخرترِ ایشان همچون «رؤیای رسولانه» هم دقیقاً در امتداد همین پروژه قابلفهم است:
سوبژکتیویسم کانتی بهجای معرفت وحیانی
عبدالکریم سروش (ذیل پروژۀ روشنگریِ رنسانس) به دنبال این بود که «عقلِ سوبژکیتوِ کانتی» را جانشینِ «وحی» بکند. اما مشروعیتبخشی به این جانشینی در سنّت اسلامی، بسیار مشکل بود؛ چرا که وحی در سنّت فکری اسلام، از چنان قداستی برخوردار است که نمیتوان حتّی به ساحت آن وارد شد و تمام فیلسوفان در تلاش برای یکگام نزدیکشدن و فهم عمیقترِ آن بودند. پس سروش برای مشروعیتبخشی به جانشینی، ابتدا نیاز داشت «وحی» را از آن مرتبتِ قدسیاش به پایین بکشد و سپس به کمکِ همین عقلانیتِ سوبژکتیو، قرائتی غیرقدسی از دین ارائه دهد. بنابراین به سراغ «نبوّت» رفت تا با قرائتی جدید، آن را از شأن قدسیاش تنزّل دهد و وجهِ خاکی و بشریاش را پررنگ کند. همین شد که مفهوم «تجربهی نبوی» را پیش کشید…
در نگاه سروش، «وحی» نه حقیقتی قدسی که حامل پیامی از عرش به فرش باشد، بلکه صرفاً یک «تجربه» است. البته یک تجربهی خاصّ؛ اما نهآنچنان ملکوتی و خارقالعاده که در ذات خود برای دیگر انسانها دستنیافتنی باشد؛ حداکثر تجربهایست از سنخ تجربههای عارفانه. او اسمش را میگذارد «تجربۀ پیامبرانه» و آن را امری ذاتاً شخصی و تاریخمند و «سوبژکتیو» قلمداد میکند، گرچه این تجربۀ درونی، در بیرون از وجود پیامبر هم ظهور و بروزهایی دارد.[۱] اما این ظهور و بروز و این «رسالت» از ذاتِ این تجربه برنمیآید.
تجربهای در عرضِ دیگر تجربهها
اسلام در این قرائتِ جدید و بدعتآمیز، نهایتاً «تجربۀ روحی و اجتماعیِ پیامبر» است و لذا تابعِ شخصیتِ خاکی تاریخیِ اوست[۲]. همینکه این «تجربهبودنِ وحی» و «تعلقداشتنِ این تجربه به تاریخ» را پذیرفتیم، ناگزیر باید اذعان کنیم که پس از غیبت پیامبر هم، «تجربههای درونی و بیرونیِ پیامبرانه باید بسط یابند و بر غِنا و فربِهیِ دین بیفزایند.»[۳] نتیجۀ طبیعیِ این انگاره این است که امروز هم، گرچه دوران مأموریت نبوی خاتمه یافته، اما مجال برای «بسط تجربهی نبوی» باز است. چون دیگر وحی، امری ملکوتی و فرابشَری نیست که نسبت به همۀ زمانها و مکانها سیطره داشته باشد.
در این تلقّی جدید، پس از نبیّ، ما هم تجربهای در عَرضِ تجربۀ او خواهیم داشت و دیگر حتی متن قرآن هم مرجعِ ثابت و واحد و معتبری برای سنجش صحّت و سُقمِ تجربیاتِ پیامبرانه نخواهد بود. در این نگاه، پیامبر نه یک انسان ملکوتی که به عالَم ناسوت تنزّل کرده باشد، بلکه یک بشرِ معمولی است که البته از نبوغی برای کسب این تجربهها هم برخوردار است. سقف استعداد وجودی پیامبر هم همین است: حداکثر یک بشرِ نابغه که -نعوذبالله- خوب توانسته از فرصت استفاده کند و به قدرتِ سیاسی هم برسد!
بحران معنا در خاتمیّت و ولایت
این قرائتِ جدید از دین، وقتی امتداد یابد، آرامآرام شرایط را برای خارجکردنِ دین از «تقدّس» فراهم میکند. در این پارادایم، دیگر «خاتمیت» هم معنایی جدید پیدا میکند و تبدیل به یک مفهومِ صرفاً تاریخی میشود. حتی «ولایت» هم امری کاملاً شخصی، تجربی و سوبژکتیو قلمداد میشود؛ آنچنانکه «هرکسی باید بگردد و ولیّ خودش را پیدا کند، نه اینکه هرکسی ولیّ خداست، ولیّ شما هم باشد»[۴] وقتی نبوّت و ولایت شخصی و تجربی باشند، دیگر امتدادبخشی معنای ولایت معنوی به «ولایت سیاسی» اصلاً معنا نخواهد داشت و حتی اگر ما برای اهلبیت(علیهمالسلام) ولایت معنوی قائلیم، حق نداریم آن را به ولایت سیاسی سرایت دهیم؛ چرا که این کار «فوقالعاده وحشتناک و خطرناک» خواهد بود![۵] طبیعتاً سکولاریسم و پلورالیسم، نتیجۀ منطقیِ این قرائتی هستند که ایشان از دین ارائه کرده است.
دین بهمثابه مخدّر
حالا ثمرۀ این دین چیست؟ چنین دینی که آقای سروش معرفی میکند، چطور میتواند «برای امروز» ما در صحنۀ «حیات اجتماعی و سیاسی» ایفای نقش کند؟ چگونه میخواهد برای بشر آخرالزمان نجاتبخش و تحرّکآفرین باشد و در امتداد بعثتِ خاتمالنبییّن (صلّیالله علیهوآله) در همۀ زمانها و مکانها یک «رستاخیز اجتماعی» بر پا کند و در ادامۀ مأموریتِ پیامبران، در مقابل قدرتهای سیاسی و اقتصادیِ قلدر و ظالم بایستد؟ هیچ!
وحی و نبوّت و اسلامِ جدیدی که جناب سروش معرفی میکند، دقیقاً در نقش «مخدّر» عمل میکند! کارکردِ این دین این است که یکسری توصیههای اخلاقی و شبهمعنویِ تخدیرکننده برای بشر ارائه دهد که تحمّل رنجها را برای او در این دنیا آسان کند و هیچ کارکردِ حیاتبخشِ اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی هم ندارد. بلکه صرفاً مجموعهای از آموزههای «شخصی- فردی- مقهورِ زمان و مکان- نسبی – سوبژکتیو» است.
اما آیا ایشان از معرّفی چنین دینِ مخدّر و ناکارآمدی، ناراضی است؟ اصلاً و ابداً ! این دقیقاً همان قدمِ مهمّی است که جریان منوّرالفکری سه دهه است که در ایران میخواهد آن را بردارد و هنوز موفّق به آن نشده است. همینکه دین را از «قداست» و «فرازمان و فرامکان»بودن انداختید، آنگاه فرصت برای تکیهزدنِ «فاهمۀ سوبژکیتوِ کانتی» به جای «وحی ملکوتی» فراهم میشود؛ و آنگاه است که بحران «مشروعیت جانشینی» حل میشود…
* علیرضا ملااحمدی؛ طلبه سطح ۴ و دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی
پینوشت:
[۱] بسط تجربۀ نبوی ، صفحه ۱۵.
[۲] همان، صفحه ۱۹.
[۳] همان، صفحه ۲۵.
[۴] همان، صفحه ۲۶۴.
[۵] همان، صفحه ۲۷۶.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0