چارهاندیشیِ سیاستی دربارۀ علومِ انسانیِ اسلامی
[۱]. علوم انسانیِ اسلامی، مقولهای از جنس معرفت و علم است و به جهان علم تعلّق دارد، اما عوامل مؤثّر بر آن، تنها به جهان علم تعلّق ندارد. جهان غیرعلم، بر جهان علم اثر میگذارد و گاه نیز بسیار تعیینکننده است. بنابراین، تولید علوم انسانیِ اسلامی را به مثابه یک فرآیند، نباید به جهان علم منحصر کرد و از سایر عوامل غفلت نمود. رابطه میان جهان علم و جهان غیرعلم، یک رابطه دوسویه و متقابل است و تقلیلگرایی از هر دو جهت، ناصواب است و تصویری ناقص از واقعیّت پیش روی ما ترسیم میکند. از طرف دیگر، قصّه علوم انسانیِ اسلامی، فقط در تولید و ایجاد و آفرینش آن خلاصه نمیشود، بلکه این گام اوّل است و در گام بعدی باید این مکتب و رهیافت نظری، در مجامع و مراکز علمی بسط یابد و تثبیت شود، اما گام دوم نیز همچون گام اول، در مناسبات علّی میان عوامل معرفتی محدود نمیشود.
[۲]. عواملی هستند که بر تولید علوم انسانیِ اسلامی مؤثّرند. در زمینه مطالعه این عوامل، با چند دشواری روبرو هستیم: احصاء و استقراء عوامل، تکثّر و تعدّد عوامل، مهار عوامل، شناخت مناسبات علّی میان عوامل. تمرکز ما در اینجا بر روی دشواری شناخت مناسبات علّی میان عوامل است. با تشکیل زنجیره و خط واحد علّی، مسأله در حدّ غیرواقعی، سادهسازی میشود. این قبیل سادهسازیها، گرهی را نمیگشاید و تصویر صوابی از جهان علم و غیرعلم، در اختیار ما نمینهد. خصوصیّت جهان علم این است که نمیتوان به صورت مطلق و دقیق ادّعا کرد که باید از یک نقطه آغاز کرد و همه عوامل دیگر را رها کرد. ارتباط و تعامل میان عوامل مؤثّر بر تولید علوم انسانیِ اسلامی، زنجیرهوار و خطی نیست، بلکه بیشتر از هر چیز، به الگوی مناسبات شبکهای و درهمتنیده و پراکنده نزدیک است. البته این نظر بدان معنی نیست که عوامل یاد شده، از هیچگونه نظم و تقدّم و تأخّری پیروی نمیکنند و انقلاب علمی در علوم انسانی، بیقاعده و بیساختار است. به قطع، میتوان هنجارها و الگوهایی را میان عوامل مؤثّر بر تولید علوم انسانیِ اسلامی، شناسایی کرد و بر اساس آن، برنامهریزی کرده و به فعالیّت پرداخت، اما مسأله این است که مناسبات و ارتباطات میان عوامل، چندان از الگوی زنجیرهوار و خطی پیروی نمیکنند. بنابراین، سازوکار تولید علوم انسانیِ اسلامی، حرکت همزمان و موازی در چندین عرصه است و اینگونه نیست که تمام عوامل نسبت به یکدیگر، تقدّم و تأخّر داشته باشند و بتوان آنها را به لحاظ رتبی، فهرست کرد.
[۳]. ما معتقد نیستیم که تا هنگام شکلگیری کامل علوم انسانیِ اسلامی، باید دانشکدههای علوم انسانی را تعطیل کرد. حداکثر نظر سلبی و نفیی ما در اینباره، محدود کردن جذب دانشجو در رشتههای علوم انسانی است؛ چون هنوز نه متون اسلامی چندانی در رشتههای علوم انسانی تولید شده و نه آنچنان اساتید متعهّدی وجود دارند که بتوان ذهن علمی نسل جوان را در اختیار آنها نهاد. از اینرو، آموزش علوم انسانی در شرایط کنونی، به معنی نفوذ دادن ایدئولوژیهای مادّی و الحادی غربی در قالب رشتههای علوم انسانی است. اگرچه بهطور مطلق نمیتوان روند آموزش علوم انسانیِ غربی را در داخل متوقف ساخت، دستکم باید تا هنگام رسیدن به وضعیّت مطلوب، از بسط و گسترش دادن به تعداد تحصیلکنندگان در رشتههای علوم انسانی – و در واقع علوم انسانی غربی- خودداری کرد. منطق ما در زمینه رویارویی با علوم انسانیِ غربی و تولید علوم انسانیِ اسلامی، مشابه تعمیر کِشتی روی اقیانوس است. نمیتوان کِشتی را از اقیانوس خارج کرد و آنگاه به ترمیم و تعمیر آن پرداخت، بلکه باید به صورت همزمان و در عین اینکه کشتی روی اقیانوس قرار دارد، نقایص و کاستیهای آن را برطرف کرد. امام خمینی – رحمه الله علیه- نیز هرگز معتقد نبودند که میتوان با تعطیل کردن دانشگاهها و در ظرف مدت دو سال، علوم انسانیِ اسلامی تولید کرد و علوم انسانی غربی را به حاشیه راند، بلکه ایشان تصریح میکند که نظریهپردازی در قلمرو علوم انسانیِ اسلامی و شکلگیری آن به عنوان یک انگاره و مکتب، به سپری شدن دو دهه زمان محتاج است. تعطیل شدن دانشگاهها در دوره انقلاب فرهنگی، معلول تهدیدهای امنیتی و نظامی بالفعل در فضای دانشگاهها بود، نه مقدّمهای برای تولید علوم انسانیِ اسلامی، اما این دو مسیر متفاوت، غالباً با یکدیگر خلط میشوند و تعطیل شدن دانشگاهها به فرصتگیری برای تولید علوم انسانیِ اسلامی نسبت داده میشود.
[۴]. لازمه رویکرد تأسیس، نه نفیِ مطلقِ علوم انسانیِ غربی است نه توقف نظام آموزشیِ کنونی؛ در رویکرد تأسیس استدلال میشود که بهرهبرداری موردی و جزئی از مضامین علوم انسانیِ غربی، ممکن و حتی مطلوب است و میتوان در ساخت علوم انسانی اسلامی، از علوم انسانیِ غربی نیز- به شرط عدم التقاط – استفاده کرد. همچنین رویکرد تأسیسی، فرآیندی تدریجی و موازی است و معقول نیست که به بهانه اجتنابناپذیری تأسیس صنف جدیدی از علوم انسانی، نظام آموزشیِ کنونی، تعطیل و متوقف شود تا علوم انسانیِ اسلامی به صورت کامل شکل گیرد. از رویکرد تهذیب نیز، میتوان دو برداشت ارائه کرد. برداشت نخست این است که ما با علوم انسانیِ غربی، ستیز و تعارض بنیادی و اساسی نداریم، و از اینرو، میتوانیم با اصلاح و ترمیم آن، به هدف خود دست یابیم. به عبارت دیگر، لازم نیست انقلاب علمی پدید آوریم و علوم انسانیِ غربی را از بیخ و بُن، دگرگون سازیم. برداشت دوم این است که اگرچه ما با علوم انسانیِ غربی، مشکل و اصطکاک جدّی و اساسی داریم و نمیتوانیم آن را بپذیریم، اما باید از روش نقد و حاشیهزنی و اصلاح و تکمیل استفاده کنیم؛ یعنی به واسطه نقّادی و ابطال علوم انسانیِ غربی و از مسیر ارزیابی و مطالعه انتقادی آن، میتوان به آنچه که مطلوب ما است به تدریج نزدیک شد. هیچیک از دو برداشت از رویکرد تهذیبی، صحیح نیست. چون علوم انسانیِ غربی، جوهر و ذات سکولار و مادّی دارد و از بنیانها و مبادی ضدّ دینی تغذیه کرده است، هرگز نمیتوان ادّعا کرد که ناسازگاری ما با آن، سطحی و کمعمق است و با پارهای اصلاحات و تعدیلات، رفع خواهد شد. از طرف دیگر، ما در عین اینکه حاشیهنگاریِ انتقادی را نفی نمیکنیم، بلکه آن را مطلوب و نافع میدانیم، اما بر این باوریم که نقد کفایت نمیکند و به اثبات و ایجاب نمی انجامد. به بیان دیگر، ابطال علوم انسانیِ غربی، هدف مقدّمهای و فرعی ما است و تنها بستر را برای شکلگیری علوم انسانیِ بیبدیل فراهم ومساعد میسازد، اما آن را ایجاد نمیکند.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0