چرا استعمار برای این تحریفات پول میدهد؟
عبدالکریم سروش معتقد است به غیر از تفسیری که خودش از واقعه عاشورا دارد. پنج تفسیر از واقعه عاشورا در ایران و جهان تشیع وجود دارد. ۱. تفسیر سنتی واعظان و مداحان ۲. تفسیر شریعتی۳. تفسیر مطهری ۴.تفسیر صالحی نجف آبادی ۵. تفسیر مولانا. او بر این باور است. نخستین تفسیر از عاشورا تفسیر سنتی، اسطورهای و ماقبل دوران مدرن است. روحانیون و مداحان پرچمدار این تفسیر سنتی هستند. در این تفسیر تقدیر امام حسین علیهالسلام قبل از تولد مشخص بود، به همین دلیل پیامبر بعد از تولد امام بر این نورسیده گریست و عاقبت امام را گوشزد کرد. این تفسیر در ایران و جهان تشیع عمومیت دارد و بر علم لدنی امام استوار است. این تفسیر آشناترین تفسیر عصر حاضر است.
تفسیر قدیمی دیگر تفسیر مولانا از عاشوراست. مولانا معتقد است امام حسین علیهالسلام عاشق شهادت بود. روز عاشورا را که سلطان عشق از بند، تن رست و به وصال رسید باید جشن گرفت نه عزاداری کرد. مولانا بر این باور بود حرکت امام عاشقانه است نه عاقلانه.
اما تفسیرهای دیگر که در پنجاه سال اخیر بیان شده است به نوعی به دوران مدرن اختصاص دارد. یکی از نخستین تفسیرها، تفسیر صالحی نجف آبادی است. در این تفسیر علم لدنی امام انکار شد. حرکت امام در راستای کسب حکومت اسلامی و تشکیل دولت اسلامی برای ایجاد حکومت نبوی صورت گرفت. عدم توفیق امام به خاطر خیانت یاران و دشمنی دشمنان بود.
تفسیر دیگر تفسیر مرحوم شریعتی است. این تفسیر نه مانند تفسیر سنتی و نه مانند تفسیر صالحی نجف آبادی است. شریعتی معتقد بود امام حسین علیهالسلام از شهادت خویش آگاه بود و او برای اصلاح دین جدش به قیام پرداخت تا شهید شود و خونش اقتدار حکومت اموی را به چالش بکشد. به قولی یا بمیران یا شهید شو.
تفسیر دیگر تفسیر شهید مطهری بود. ایشان قیام امام حسین علیه اسلام را در راستای امر به معروف و نهی از منکر میدانست تا شعائر دینی دوباره اقامه شود. مطهری معتقد بود قیام عاشورا در راستای تشکیل حکومت اسلامی نبود. بلکه با از بین رفتن شعائر دینی در حکومت اموی برای احیا دین نبوی بود. تفسیر دیگر تفسیری است که خود سروش ارائه میدهد. سروش حرکت امام را یک استثنا دربین سایر امامان میداند که در نهایت شهادت عزتمندانه را بر زیستن ترجیح داد. سروش معتقد است امام حسین مخیر بین عزت و ذلت شده بود و او عزت را انتخاب کرد و بقیه امامان مخیر بین عزت و ذلت نشده بودند.
امام نه برای تشکیل حکومت اسلامی، نه برای رسوا ساختن بنی امیه و نه برای امر به معرف قیام نکرد. امام در مکه امنیت نداشت و چون از جانب کوفیان نامه داشت، به آنجا سفر کرد اما کوفیان عهد شکستند و خواست برگردد که مانع او شدند و از او خواستند تن به خواسته یزید بدهد و بیعت کند که امام عزت را پذیرفت و خواسته یزید را نپذیرفت. برای نقد و بررسی نظر عبدالکریم سروش با بهمن شیرازی محقق و پژوهشگر فلسفی به گفتوگو نشستیم که ماحصل آن در ادامه میآید:
نقدی که نظر سروش در خصوص تفسیر سنتی از عاشورا وارد است، چیست؟
تعبیر ایشان درباره تفسیر«سنتی» و «مدرن»، بسیار مضطرب و غیرمحققانه است. زیرا ایشان «سنت» را در معنی اصیل کلمه که عبارت است از «فرادهش تاریخی» و «ودایع و امانات تاریخی»، به کار نمیبرد، چنانکه به معنای سنت در قرآن و سخنان پیامبر و ائمه در صدر اسلام و نیز اصطلاح علمی آن در عالم اسلام توجه ندارد.
روشن است که منظور ایشان از سنت، اصطلاح سنت در برابر مدرن است، که در جامعه شناسی(سوسیولوژی) به کار بردهاند و مراد آنان از سنت، عبارت است از: آداب و رسوم و عادات اجتماعی.
اضطراب دیگر در سخن ایشان این است که به روشنی بیان نکردهاند که آیا مرادشان از «سنتی» و «مدرن»، اشاره به دو زمان تاریخی است؛ یعنی دوره پیش از مدرنیته را دوره سنت و پس از آن را دوره مدرن میخوانند و یا مراد ایشان «روش علمی و تفسیری سنتی» و «روش علمی مدرن» است؟ و بنابر هریک از این احتمالات، آنچه درباره تفسیر دیگران و تفسیر خود از واقعه عاشورا،گفتهاند؛ فاقد اتقان و اعتبار علمی و تاریخی است.
چگونه واقعهای را که حقیقت بسیار زندهای است و از چهارده قرن پیش در روایات تاریخی و نقل شاهدان، منابع و مآخذ بسیار آمده است، میتوان اسطوره (میت) نامید. آیا حقیقتی زندهتر از واقعه کربلا در تاریخ هست؟ و اگر بگویند که نقل واقعه را اسطورهای نامیدیم و نه تاریخ آن را. پاسخ این است که عظمت بینظیر حادثه و شدت وضوح آن است که روایت حماسی و عرفانی و اسطورهای را امکانپذیر کرده است و نه اینکه ماجرای اسطورهای متعارف در کار باشد.
شگفت است که دکتر سروش روایات تاریخی در منابع شیعی و غیرشیعی و مقاتل و کتب تاریخی را که مبنای تدوین آثار تاریخی بوده است و کتاب منتهیالامال محدث قمی نیز یکی از آنهاست با بحث خطابههای واعظان و مدح مداحان در هم میآمیزد و همه را به عنوان تفسیر سنتی و اسطورهای مورد انتقاد قرار میدهد. آیا خطابه و مداحی مبدا و منشا تدوین آثار تاریخی بوده است؟ آیا این طرز بحث علمی است؟ تاریخی وعقلانی است؟ یا اینکه با یک شوخی تلخی روبرو هستیم؟
اگر برخی واعظان و مداحان، حرفهای سست میزنند، کسی آنان را صاحب نظر نمیداند. اما وقتی دکتر سروش که افراد ناآشنا با تفکر به معنی اعم و نیز ناآشنا با تفکر فلسفی، براساس مشهورات ایشان را (و اقران و امثال ایشان را)، فیلسوف مینامند و ایشان نیز آن را تکذیب نمیکند، چنین سخن بگوید، چه باید گفت؟ آیا باید به مداح و سخنران ناآگاه که مدعی صاحبنظر بودن هم نیست، اعتراض کرد، و مطالب سست و سهل انگارانه دکتر سروش را پذیرفت و قدردانی کرد؟
آری؛ آرزو میخواه، لیک اندازه خواه. دکتر سروش انتظار دارد که اهل اسلام واقعه عاشورا را از متن تاریخ اسلام، انتزاع و جدا کنند و بحثی از قضا، قدر و جایگاه امام به عنوان وصی پیامبر و وارث علم او به میان نیاورند. آیا ما میخواهیم در افق فهم تاریخ واقعه قرار گیریم و حادثه کربلا را فهم کنیم، و یا اینکه میخواهیم صورتی از فهم امروزی به تاریخ کربلا بزنیم و ذهنیات امروزی خود را به جای فهم حقیقت واقعه، مطرح کنیم.
از سوی دیگر تفسیری که سنتی و اسطورهای قلمداد شده است، با توجه به مفهوم سنتی که توضیح دادیم که مبتنی بر عادات و آداب و رسوم است، قادر به تحول اجتماعی نیست، اما چرا براساس این تفسیر، انقلاب اسلامی ظهور کرده و نظام استبدادی و استعماری سرنگون شده است؟ چرا همین امروز نهضتهای ضد استعمار و استکبار، با الهام از این بینش در سرزمینهای اسلامی هست؟ چرا استعمار چنان نگران است که برای تحریف این نگرش، برنامه و بودجه دارد؟
آیا نگرانی استعمار غرب از انقلاب علیه ظلم، سیطره و سلطهاش که موجب شده است که امثال کارل پوپر به عنوان جامعه بسته و جامعه باز، از هرگونه انقلاب، بد بگویند و پرهیز دهند تا بتوانند وضع موجود را حفظ کنند و امید بشر به وضع مطلوب را مشوه جلوه دهند؟ تعلق فکری دکتر سروش به کارل پوپر پنهان نیست. هیچ نیروی برانگیزانده علیه استعمار و استکبار، قویتر از پیام عاشورا نیست. آیا نباید در پشت تحلیلهای غیراصیل، این انگیزهها را مشاهده کرد؟
بنده نیت خوانی نمیکنم و اتهامی هم متوجه دکتر سروش نمیکنم، اما طرح این پرسش اساسی را بسیار به جا میدانم که چرا در طرح مشکلات گوناگون کنونی مسلمین که ریشههای آن عمدتا به استعمار غرب باز میگردد، تلاش میشود تا با نشانی نادرست این ریشهها در تفکر اسلامی، نشان داده شود؟
تفسیر آقای صالحی نجف آبادی را تفسیر عقلانی نامیدهاند؟ آیا مفهوم این نامگذاری، این نیست که تفسیرهای دیگر به زعم ایشان، عقلانی نیست؟ تفسیر خود ایشان نیز عقلانی است یا غیر عقلانی؟ با کدام معنای عقل، این تقسیمات انجام شده است؟ عقلی که کارل پوپر طرح میکند، عقلانیت انتقادی است. حال با این عقلانیت انتقادی پوپر، میتوان نگرشها به عاشورا و از جمله نگاه عرفانی را غیرعقلانی خواند. آیا عقل مکسبی و عقل جزئی ملاک است یا عقلی که چشمه آن در جان است.
خود صالحی مدعی است که بر اساس مدارک تاریخی معتبر، واقعه را بررسی کرده است. او بر خلاف دکتر سروش به این نکته واقف بوده است که اگر بگوید واقعه تاریخی را تفسیر عقلانی کردهام، نقض غرض است؛ برای همین مدعی بررسی تاریخی بر اساس مآخذ و منابع دست اول است و نه بررسی عقلانی. منظور این نیست که کار خود را عقلانی نداند، بلکه اگر این نامگذاری بشود، باید به این پرسش پاسخ دهند که چرا بررسی منتقدین صالحی و از جمله، شهید مطهری و دکتر شریعتی، عقلانی نباشد؟
این نکته نیز روشن است که بر اساس نگرش صالحی، که در تحقیق تاریخی، از دکتر سروش قویتر است، تفسیر خود دکتر سروش نه مبتنی بر تحقیق تاریخی متقن و نه عقلانی است. در این باب، در نقد تفسیر دکتر سروش، توضیح میدهیم.
و اما نظر دکتر شریعتی، واجد نکته مهمی است. زیرا از آنجا که رسوایی بنیامیه را به معنی رسوایی روایت اموی از اسلام میداند، میتوان گفت که از مقصد واقعه قیام، دور نشده است. دکتر سروش، نظر دکتر شریعتی را رد میکند و خود با طرح مسئله «عزت»، آن را تقلیل روانشناختی میدهد. براستی شگفت است.
درباره نگرش شهید مطهری نیز نظر دکتر سروش دقیق نیست. زیرا اولا شهید مطهری به تصریح و تلویح بیان کرده است که کار حسین بن علی علیهالسلام «حماسی» است و هر مرثیه نیز باید مرثیه این حماسه باشد، و نگرشهای غیر حماسی را مورد انتقاد قرار داده است. این چیزی است که دکتر سروش سعی در پوشاندن آن دارد. آری، آنچه وضع کنونی نظام سلطه را در جهان تهدید میکند، همین حماسی بودن است. آن هم حماسه حقیقی، تاریخی و زنده و نه اسطورهای.
ثانیا، امر به معروف و نهی از منکر که استاد مطهری میگوید، امر و نهی رایج و متعارف مسلمین نیست. بلکه قرآنی است و در کلام خود سیدالشهدا علیهالسلام، هم روشن است که برای احیای اسلام حقیقی و میراندن اسلام اموی است. تفسیر عرفانی مولوی نیز فاقد اصالت نیست. زیرا اگر چه عاشقانه است ولی غیر عاقلانه نیست. مولوی دو عقل کلی و جزئی میشناسد. «عقل جزئی، عقل را بدنام کرد/ کام دنیا مرد را بدنام کرد»
به هرحال، فهم مولوی از معانی عقل هدایت و عقل حسابگر و عقل معاد و عقل معاش و عقل کلی و عقل جزئی؛ از فهم دکتر سروش از عقل، کاملا جداست. از شافعی نپرسید امثال این مسائل. ثانیا در نگرش عرفانی او؛ عامل جهاد به کلی کنار نهاده نشده است.
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید
در آن ساعت هزار اندر هزار است
شنیدی طبل، برکش زود شمشیر
که جان تو غلاف ذوالفقار است
بزن شمشیر و ملک عشق بستان
که ملک عشق، ملک پایدار است
حسین کربلایی؛ آب بگذار
که آب امروز تیغ آبدار است
در نظریات دکتر سروش، اثری از جهاد علیه ظلم و ستم استعمار غرب، نمیبینیم. بلکه با ترویج آرای پوپر، سعی در انصراف جوانان از این جهاد دارد. پوپر که با پروپاگاندا او را فیلسوف میخواندند، میخواست با نظریات شبه فلسفی، وضع موجود جهان را حفظ کند؛ امروزه اما نشانههای آشکار شده در جهان به ما میگوید که ناله او ناله سرد است.
دکتر سروش با نقد تفسیرهای دیگر از عاشورا این ظن را تقویت میکند که تفسیر او از عاشورا، عاری از مشکلاتی که در دیگر تفسیرها وجود دارد؟
اینک به تفسیر خود دکتر سروش بپردازیم که میگوید تفسیر دیگران هیچکدام صحیح نیست. او میگوید امام حسین امنیت نداشت و در یک مخمصه گرفتار آمده بود و چون نمیخواست که ذلت را بپذیرد، عزت را برگزید و کشته شد. این تفسیر، تفسیر روانشناسانه است و حقیقت بسیار مهمّی را به امری فردی و روانشناسی فرد، تقلیل میدهد و فرو میکاهد.
اگر امام حسین میخواست صرفاً عزت فردی خود را حفظ کند، چرا زن و فرزند و یاران خود را در جهاد و تبعات آن وارد کرد. از جمله اسارت زن و فرزندان دختر را. نیازی به این کار نبود، مانند مسلم، به تنهایی جهاد میکرد و شهید میشد و به عزت هم رسیده بود. او پیش از عزت خود، حفظ حدود حق را میخواست. برافراشتن پرچم اسلام علوی و سرنگونی اسلام اموی را میخواست. اصلاح امت پیامبر را میخواست.
دکتر سروش میگوید: اصلا امام به دنبال قیام نبود. پس خطبه منا در پایان عُمر معاویه برای چه بود؟ نپذیرفتن توصیهها برای نرفتن به عراق برای چه بود؟ آیا آنان خطر را میدانستند و امام نمیدانست؟ اگر صرف امنیت شخصی مطرح بود، چرا به یمن یا جای دیگر نرفت؟
سخن سروش درباره استثنایی بودن کار امام حسین در میان ائمه، ناشی از نشناختن مبانی و مبادی اسلام حقیقی است. همه امامان بدون استثنا مواضع و میقات و مواقف خود را بر حوادث و مصالح فردی بنا نمیکردند؛ بلکه با لحاظ موانع و مقتضیات همگی مقاصد قرآن و پیامبر و اسلام علوی را در اوضاع و شرایط گوناگون، دنبال میکردند.
دکتر سروش میگوید امام حسین فرا فقهی عمل کرد. زیرا اگر وفق فقه، عمل میکرد و کشته نمیشد، کار او مشروع بود و مورد سرزنش نبود؛ اما فرا فقهی عمل کرد و عزت را برگزید. در اینجا دو امر بسیار مهم مورد غفلت دکتر سروش است. یک: معنای فقه و تفقه قرآنی، غیر از فقه به عنوان یک رشته علمی در میان مسلمین است. و امام علیه السلام اولی به این تفقه قرآنی است. و دوم : اینکه امام حسین علیهالسلام و سخن و رفتار او، خود، از مبادی فقه است؛ نه اینکه او تابع فتاوای فقها باشد. فقها تابع او هستند.
باید یادآوری کنم که کار دکتر سروش نه بر اساس مشی دانشمندان اسلامی است، که سخنش براساس بررسی روایات تاریخی از لحاظ بررسی سند و متن و دلالت روایت و نیز از لحاظ علم درایت باشد؛ و نه بر اساس روشهای تحقیق غربیها کار میکند.
در غرب بطور کلی سه روش هست. یک: روش علمی ( ساینتیفیک متد)، دو: روش پدیدارشناسی( فنومنولوژی) و سه: روش زند آگاهی (هرمنوتیک). محققان بزرگ غربی دو روش اخیر را در بررسیهای تاریخی و فرهنگی، بسیار بر روش علمی ترجیح میدهند و روش علمی را که مناسب فیزیک و علم تکنولوژیک است، برای تحقیق تاریخی و تفکر، در مواردی، گمراه کننده میدانند. مثلا در بررسی علمی نمیتوانند بپذیرند که عیسی مسیح که مادرش ازدواج نکرد و پدر نداشت، شخص تاریخی باشد؟
ما در کارهای دکتر سروش هیچ اثری از بررسیهای پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی نمیبینیم. از این گذشته به روش علمی هم، (که خود به شاخهای از آن، یعنی نظریه عقلانیت انتقادی کارل پوپر علاقمند است)، وفادار نیست، و گرنه امر ایمانی، اعتقادی و تاریخی را به امر روان شناسی فردی، تقلیل نمیداد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0