استاد سطح عالی حوزه علمیه قم در گفت‌وگو با فکرت مطرح کرد؛

از مافیای علوم انسانی تا اسلام حکومتی استاد مطهری

شهید مطهری معرفت‌شناسی را عینک ورود به یک مکتب می‌داند. او معتقد بود اگر یک مکتبی نتواند معرفت‌شناسی قوی ارائه دهد، هواداران خودش را به مکاتب دیگر احاله داده است. وقتی مُرید یک مکتبی، عینکِ معرفت‌شناسی یک مکتب دیگر را به چشم‌زد، آرام‌آرام جذب سیستم آن مکتب می‌شود.

اشاره: شهید مطهری همواره به‌عنوان یکی از شاخص‌ترین چهره‌های اثرگذار در انقلاب اسلامی شناخته می‌شود. آنچه ایشان را از بسیاری دیگر از اندیشمندان اسلامی متمایز کرده، تلاش‌های علمی ارزشمندی است که پس از گذشته نیم‌قرن، همچنان پشتوانه‌ای محکم برای شناخت اسلام و اندیشه انقلاب اسلامی به‌شمار می‌آید.

نوشتار پیش رو محصول گفت‌وگوی «تحریریه فکرت» با حجت‌الاسلام والمسلمین محمد خواجوی، استاد سطح عالی حوزه علمیه قم است که به مناسبت چهل‌وچهارمین سالگرد شهادت استاد مطهری، پیرامون «آسیب‌شناسی جهان‌بینی و ایدئولوژی ملت ایران در دهه پنجم انقلاب اسلامی» تهیه شد.

* ضمن عرض سلام خدمت شما. در این گفتگو، میخواهیم به بررسی نقش شهید مطهری و اندیشههای ایشان در شکلگیری انقلاب اسلامی بپردازیم و به این نقطه برسیم که بر اساس دیدگاهها این شهید عزیز، مهمترین آسیب جامعهی امروز ایران چیست. همچنین اینکه اندیشههای استادِ شهید، چگونه به گفتمان عمومی تبدیل شد. برای مقدمه و بهعنوان سؤال اول، به نظر شما انقلاب اسلامی محصول کنشگری کدامیک از جریانهای حوزوی و متعلق به کدامیک از اندیشههای درون حوزه است؟

ما یک جریانی در نظام حوزه علمیه شیعه داریم -به‌خصوص در دویست سال اخیر- که بروز و ظهور بسیاری زیادی کرد و به‌واسطه همین بروز و ظهور، جریان‌های اجتماعی- سیاسی یک قوت جدّی پیدا کردند. آن‌هم ماجرای فقهای حکیم و عارف است. ما مدیون این جریان هستیم. صحیح‌ترین برداشت و قرائت از اسلام، همین قرائت است. تعبیری حضرت آقا دارند که یکی از محصولات این سیستم، مرحوم علامه سیدعلی قاضی هستند که استاد علامه طباطبایی و بزرگان‌اند.

یکی از آن‌ها مرحوم جواد آقا تبریزی است. این‌ها همه دایرة‌المعارف علوم اسلامی در جای خود هستند. حضرت آقا در یک تعبیری دارند که مسیر حق، همان مسیر آقای قاضی و شاگردانش هست. به یاد دارم در اوایل دهه نود، یک جلسه‌ای بود که آقا فرمودند که حرف‌های جواد آقا تبریزی سند هست. امام خمینی و مرحوم شاه‌آبادی نیز یکی از این محصولات هستند. فهم این موضوع خیلی مهم است.

*مهمترین عواملی که این جریان حوزوی را از سایر مکاتب و رقبای فکری متمایز میکند، چه بود؟

ما وقتی فلسفه یا عرفان (نظری و عملی) می‌گوییم؛ بحث در حوزه جهان‌بینی است؛ یعنی ما وقتی بخواهیم یک مکتب ارائه کنیم. مکتب یعنی ادعای ارائه برنامه جامع سعادت بشر. مهم‌ترین مشکل مکاتب یا مهم‌ترین شاهکار مکاتب، [موفقیت یا عدم موفقیت آنها در] جامعه‌سازی است. لذا می‌بینیم خیلی از ایسم‌ها در حد کتاب‌ها مدفون‌اند. امروز اگر یک جوان دانشجو یا طلبه بیاید و به کتاب‌های مکتب‌شناسی یا ایسم‌شناسی بنگرد، می‌گوید این‌ها کجا هستند؟

خیلی از این‌ها در محیط آکادمیک و در حد همان کلاس درس باقی‌ماندند. برخی‌ها حتی به کلاس درس هم نرسیدند و از ذهن آن نویسنده در مقاله یا کتابی تراوش کرده و تمام گردیده‌است. بعضی‌ها در حد یک روستا هم نتوانستند، جامعه‌سازی کنند. در باب نسبت مکتب با دین می‌گوییم هر مکتبی، دین نیست؛ ولی هر دینی، مکتب هست. این مهم است.

از حیث منطقی هم اگر نسبت‌سنجی کنیم، ما مکاتب انسانی هم داریم که آمدند مقداری بروز و ظهور کردند. اما کلاً این‌ها از انگشتان یک دست هم کمترند؛ چرا که جامعه‌سازی کاری بسیار سخت است. گام اول در جامعه‌سازی این است که شما به‌لحاظ نظری بتوانید هست و نیست‌ها را مدون کنید و مستدل ارائه بدهید که بتواند مخاطب را قانع کند. مخاطب هم در گام اول عامه نیستند، بلکه باید بتوانید نخبگان را قانع کنید. این شبکه‌سازی لازم دارد. بعد خواهیم گفت که شاهکار این کارها، امام خمینی است. امام خمینی تمام این موارد را انجام داده است و حضرت آقا در این سی‌واندی سال رهبری، کاملاً به‌دنبال این هستند که تکمیل نمایند و آن را اوج دهند.

حال اگر این‌جا شما هست و نیست‌هایتان را درست نکنید و به‌صورت مستدل ارائه ندهید، چه اتفاقی می‌افتد؟ ما یک جمله داریم که این جمله در دنیا مقبول است. می‌گویند انسان‌ها آن‌گونه عمل می‌کنند که می‌اندیشند. عمل یعنی گام‌های باید و نباید. هیچ باید و نبایدی نیست، الا این‌که سوار بر یک هست و نیست است. لذا وقتی ما بخواهیم مکتب‌سازی کنیم، در گام اول در حوزه نظر باید هست و نیست‌ها کامل مدوّن شود. یعنی بگویید که من آن سؤالات اساسی که در طول تاریخ بشر، برای بشر مطرح بوده است را توانستم پاسخ دهم و نیز توانسته‌ام امتداد آن را برای سعادت بشر بیان نمایم.

معمولاً چه سؤالاتی هستند؟ همان‌هایی که وقتی می‌خواهیم ارکان مکتب را ذکر کنیم، می‌گوییم مکتب آمیزه‌ایست از جهان‌بینی و ایدئولوژی. جهان‌بینی یعنی این‌که آن هست و نیست‌های مکتب چه هستند؟ دیدگاه کلی مکتب نسبت به خدا، هستی، انسان، جامعه و تاریخ چیست؟ پس ما وقتی بخواهیم مکتب‌سازی کنیم، در گام اول از ما سؤال می‌کنند که شما ماهیتتان چیست؟ چه چیزی را می‌خواهید بیاورید؟ آن زیربنا و زیرساخت کار شما چیست؟ شما آن‌جا باید جهان‌بینی خودتان را توضیح دهید، زیرا زمانی‌که بخواهید وارد فرایند جامعه‌سازی شوید، آن‌جا هر کاری که می‌کنید، بر اساس این است.

* این تفاوت در جهانبینی و شناخت چگونه سرنوشت جامعه تغییر میدهد و بهعبارت دیگر، چگونه منجر به جامعهسازی میشود؟

اگر شما آمدید و گفتید من در دیدگاه کلی قائل به حذف مبدأ و معاد هستم، یعنی [اینها را] قبول ندارم، وقتی در آن بسته‌ای که برای جامعه‌سازی ارائه می‌کنید، باید [این دیدگاه] تدوین شود؛ قبل از فرایند عملی که امروز به آن می‌گویند علوم انسانی [باید اینها را مشخص و مدون کرده باشید.] حال، علوم انسانی چیست؟ علومی که مبتنی بر نظریه جهان‌بینی شماست که از دل آن جهان‌بینی، انسان‌شناسی شما مشخص می‌شود. سپس وقتی بخواهید جامعه‌سازی کنید، باید علوم انسانی خودتان را تدوین کنید.

* با این تعبیر حضرتعالی، آنچه علوم انسانی و مسیر و جهتگیری آن را مشخص میکند جهانبینی و ایدئولوژی است.

علوم انسانی، مبتنی بر دیدگاه انسان‌شناسی است که روی هستی‌شناسی شما سوار است. مثلاً مارکس می‌گوید ما چیزی به‌نام خدا، روح، برزخ و قیامت نداریم و این‌ها یافته‌های دین‌داران است. او می‌گوید من قائل‌ام که جهان دارای یک ماده‌ی اولیه بوده است و انفجاری رخ داده است و این چیزی را که می‌بینیم، ذره‌های آن ماده‌ی اولیه بوده است. هم‌چنین آن حرکت، حرارت، نور و… را که می‌بینیم در اثر شوکی است که انفجار از خود بروز داده است. یک جایی نیز آن انرژی از بین می‌رود و کل عالم نابود می‌شود. لذا نه قبلی و نه بعدی داریم.

بنابراین این‌جا دیگر خدا نیست و محوری‌ترین موجود عالم، انسان می‌شود. پس وقتی قبلی نباشد و بعدی هم نباشد، آدمی به کسی پاسخ‌گو نیست. حال مارکس وقتی می‌خواهد حرف بزند می‌گوید زیربنای همه‌چیز اقتصاد است؛ چرا که بعدی وجودی ندارد و فنای محض است. لذا برد با کسی در این فضاست که بیشترین لذت‌جویی و کامجویی را ببرد. از آن طرف منابع نیز محدود هستند و می‌آید نظام اشتراکی را پیشنهاد می‌دهند. هیچ‌کس مالک چیزی نیست.

یکی از اصول آن‌ها القای مالکیت خصوصی است. ببینید [پس در مکتب مارکسیسم] همه‌چیز از کجا شکل و سرچشمه می‌گیرد؟ از هستی‌شناسی و انسان‌شناسی. بعد که لِنین و استالین و… در انقلابشان گفتند که می‌خواهیم نظرات و ایدئولوژی مارکس را تحقق عینی ببخشیم و با آن جامعه‌سازی کنیم، آن مانیفست‌های پایین دستی‌شان همه روی آن آبشخور [یعنی مارکسیسم] درست می‌شوند.

در سال 96-95 در افطاری‌های دانشجویان، حضرت آقا فرمودند که به من گزارش دادند دوباره یک عده‌ای در دانشگاه‌های ما عَلَم مارکسیست بلند کردند. بعد شما در فتنه 96 و 98 دیدید کسانی‌که دستگیر شدند، آزاد شدند. اما 400 یا 500 تا ماندند. بعداً مشخص شد در میان آن‌ها حدوداً 50 نفر از دانشجویان رشته‌های علوم اجتماعی یکی از دانشگاه‌ها در تهران بودند که گرایشات مارکسیستی پیدا کرده‌بودند. آقا آن روز در آن جلسه هشدار دادند، اما کسی گوش نداد و بعدها گرفتاری درست شد. لذا شما باید برای مکتب‌سازی آن سازمان جهان‌بینی خودتان را درست کنید.

* اگر با دید سلسلهمراتبی به موضوع نگاه کنیم، کدام دسته از شناختها بر دیگری مقدم است و کدام نهادهای اجتماعی یا سازمانها متولی ایجاد یا تقویت این شناختها در مردم هستند؟

در جهان‌بینی، شما هستی‌شناسی، انسان‌شناسیِ مبتنی بر هستی‌شناسی و سپس تمام نیازهای مبتنی بر آن را تدوین و تولید می‌کنید. سپس می‌آیید این‌ها را در محیط‌های تأثیرگذار بر آحاد مردمی که می‌خواهید مکتب را آن‌جا پیاده کنید. در عموم دنیا می‌شود مدرسه، دانشگاه، رسانه. در کشور ما حوزه علمیه و مسجد هم اضافه می‌شود. خروجی این بحث اگر درست پیاده شود، می‌شود «انسان طراز آن مکتب» و بعد از تکثیر آن، جامعه شکل می‌گیرد.

این‌که آقا می‌فرماید: «علوم انسانی، اسلامی‌سازی شود» چون شما آمدید این علوم انسانی که میانه است را بر اساس نظریه هستی‌شناسی و انسان‌شناسی یک‌جای دیگر، آوردی و می‌خواهی آن را به جامعه‌ای که وقتی چشم‌باز می‌کند، هستی‌شناسی‌اش مبتنی بر مبدأ و معاد است. لذا آلیاژی برای جوش دادن آن پیدا نمی‌شود و نتیجه‌ی آن التقاط می‌شود. از قبل از انقلاب هم ما با این مسئله درگیر هستیم.

شهید مطهری در این‌جا بحثی تخصصی دارد که یک تکه از آن را بعداً عرض خواهم کرد. [در رابطه با این بحث] دکتر شریعتی یکی از بحث‌برانگیزترین افراد است که ربطی به جمهوری اسلامی هم ندارد؛ چرا که ایشان در اوایل سال 1356 از دنیا رفته‌است، اما او یکی از بحث‌برانگیزترین‌هاست؛ چرا که در تمام حوزه‌های تخصصی و غیرتخصصی ایشان ورود کرده است. تخصص اصلی ایشان ادبیات بوده است. سپس بورسیه شد و به خارج رفت و در یک مرکز آکادمیک حضور پیدا کرد و به مطالعات جامعه‌شناسی ورود پیدا کرد.

اساتید او لویی ماسینیون، گورویچ یهودی ماتریالیست و لُفور و ژان‌پُل‌سارتر اگزیستانسیالِ الحادی بودند. شریعتی می‌آید مطالب خود را ارائه می‌دهد و بیان می‌کند. مثلاً [درباره‌ی] این التقاط که عرض شد، در جلد دوم کتاب «حماسه حسینی» شهید مطهری چند کتاب را بررسی می‌کند در باب مباحث عاشورا و…؛ یکی از آن‌ها کتاب «حسین وارث آدم» است. شهید قبلاً نظرش را راجع به بحث‌های ایشان داده است. به خط شهید موجود است که می‌گوید به‌لحاظ عددی، فن بیان و استخدام کلمات در حد اعلا و به‌لحاظ علمی متوسط و به‌لحاظ فلسفی متوسط و به‌لحاظ اسلامی صفر می‌باشد.

این عبارت به خط شهید در ذیل جزوه اسلام‌شناسی دکتر شریعی موجود است. علامه طباطبایی هم این نکته را فرموده‌است که همه‌چیز در آن وجود دارد، غیر از اسلام. شهید در همان جلد دوم «حماسه حسینی» در یادداشت‌هایش توضیح می‌دهد و می‌گوید که دکتر شریعتی در کتاب «حسین وارث آدم» برای امام‌حسین (ع) روضه‌ی مارکسیستی خوانده‌است. این یعنی التقاط؛ ظرف، شکل، قالب و… از آنِ اسلام است، اما محتوا مارکسیست است. حال جالب است خیلی از مذهبی‌ها که این مباحث را کار نکرده‌اند، می‌گویند عجب کتابی است! واقعاً این‌ها متوجه نمی‌شوند. هنر خطرش در ناخودآگاه انسان‌هاست و آدمی را بیچاره می‌سازد.

همین‌طور کتاب «راه طی‌شده» اثر بازرگان را نیز اگر ببینیم. شهید در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» کامل توضیح داده است. امام بعداً در تعبیر بسیار زیبایی می‌فرمایند: «منافقین، این فرزندان عزیز مهندس بارزگان…» همین امروز در کمپ آلبانی، در جزوات آن‌جا مطالب بازرگان وجود دارد. بازرگان نماز شب می‌خواند. مرحوم یدالله صحابی نماز شب می‌خواند. آقای بازرگان یکی از تنها کسانی است که جرئت کرد در آن فضا در دانشکده پلی‌تکنیک دانشگاه تهران -که امروزه دانشگاه امیرکبیر است- جلسات تفسیر قرآن راه انداخت.

* اگر بخواهیم شاخص بدهیم، شاخص شهید مطهری برای شناخت جریانهای التقاطی چه بود؟

شاید برخی‌ها باورشان نشود. 55 سال پیش شهید مطهری در چهار_پنج جا ذیل نقد فلسفه آمپریستی دیوید هیوم، می‌گوید الان عده‌ای در عالم اسلامی پیدا شدند که دارند با عینک حس‌گرایی و آمپریستی و اصالت‌الحسی دیوید هیوم، می‌خواهند اسلام و قرآن را توضیح دهند. خطر این‌ها این است مسلمانانی که به‌دنبال فکر آن‌ها می‌روند، خواسته یا ناخواسته، تحت تأثیرآن‌ها، به‌زودی می‌بینیم که اسلحه بر می‌دارند و خشونت‌های زیادی به‌دنبال می‌آورند.

باز هم تأکید می‌کنم شهید این نکته را نه در تفسیر، بلکه ذیل مباحث دیوید هیوم مطرح می‌کند. او از این طیف اسم می‌آورد: سید قطب، محمد قطب، نَدوی و…. اگر ما به مساجد قدیمی برویم. این مساجد، کتابخانه‌هایشان مربوط به قبل از انقلاب است. کل ترجمه‌های کتاب‌های این افراد را در آن‌جا می‌بینیم. شهید در چندین جا نقد کرده است و آن زمان خیلی‌ها از این کار بدشان آمد. چون هنوز هم این طیف در قم و… طرفدار دارند. چه اتفاقی افتاد [که شهید مطهری افکار سید قطب را نقد کرد]؟ در لیدراخوان‌المسلمینِ مصر آقای سید قطب بود.

سید قطب دارای دو دوره فکری است. یک دوره قبل از زندان رفتن که جمال‌عبدالناصر او را زندان کرد. یک دوره هم بعد از زندان رفتن. او در زندان با جهادیه‌ی سلفیه آشنا می‌شود. بعد یک کتاب می‌نویسد. -البته کتاب‌های خوبی هم داشته است که حضرت آقا ترجمه کرده است که مربوط به قبل از آن ماجرا است- بعد از آن ماجرا چه اتفاقی افتاد؟ آن نظریاتی که در زندان ارائه داد تا این‌که اعدام شد.

آن اوایل شکل‌گیری داعش، ما جلساتی داشتیم که دوستان جزوات النصره و… را آورده‌بودند. لیدر فکری آن‌ها سیدقطب بود. سیدقطب زمانی‌که اعدام شد، برادرش محمد قطب به صعودی رفت. محمد قطب دو شاگرد نوجوان پیدا کرد و در سیستم خودشان پرورش داد. آن دو «بن‌لادن» و «ایمن‌الظواهری» بودند. هر دو این شاگردان می‌گویند ایدئولوگ فکری ما، سیدقطب است. این خیلی مهم است.

حال شما می‌فرمایید که شاخص [شهید مطهری در شناخت و معرفی التقاط چه بود؟]، من می‌خواهم شاخصه را بگویم که چگونه است. در کشور خودمان، مهدی هاشمیِ باندِ منتظری را وقتی گرفتند. یک کتابی را وزارت اطلاعات چاپ کرده به اسم «بن‌بست انحراف». در جلد اول این کتاب توضیح می‌دهد زمانی‌که [مهدی هاشمی] در حجره [بود و] طلبه شده بود، چه چیزهایی روی فکر او اثر گذاشت؟ سیدقطب. چرا؟ چون سیدقطب در جملات خود دارد که اسلام آن‌چیزی هست که ما در حال توضیح دادن آن هستیم و کسی که این قرائت از اسلام را قبول ندارد، موجودی پوچ و توخالی است که ارزش زنده ماندن ندارد.

از مهدی‌هاشمی پرسیدند که چرا آیت‌الله شمس‌آبادی را قبل از انقلاب گرفتید و ترور کردید؟ گفت که ما احساس کردیم اسلام او، اسلام انحرافی است. به همین دلیل تصمیم به حذف او گرفتیم. این طیف در قبل از انقلاب، چندین تن از آخوندها را شهید کردند. آقای گودرزی هم در گروهک فرقان [عضو بود]، یکی از مؤثرترین افرادی که روی فکر او تأثیر داشت، سیدقطب بود.

حال گیر کار کجاست؟ چرا شهید ذیل فلسفه دیود هیوم نقد می‌زند؟ او به حمل شایع دارد نشان‌می‌دهد که گیر در آن قسمت «جهان‌بینی» است. کسی که نظامِ فکریِ فلسفی و دقیقی مبتنی بر مکتب خود بر اساس مبرهن و مستدل نداشته‌باشد؛ به‌تبع آن، نظام معرفت‌شناختی ندارد. شهید یک تعبیر طلایی پیرامون معرفت‌شناسی دارد؛ چرا که معرفت‌شناسی بر اساس هستی‌شناسی است. شهید می‌گوید: عینک ورود به یک مکتب، معرفت‌شناسی آن مکتب است. اگر یک مکتبی نتوانست معرفت‌شناسی قوی ارائه دهد، هواداران خودش را در حال احاله دادن به مکاتب دیگر است. وقتی مُرید یک مکتبی، عینکِ معرفت‌شناسی یک مکتب دیگر را به چشم‌زد، یواش‌یواش کلاً به سیستم آن مکتبی می‌رود که دارد با عینک معرفت‌شناسی به او می‌نگرد.

لذا این‌جاست که ما می‌فهمیم چرا در شلوغی اول انقلاب، آقای بهشتی می‌آید و برای کادرهای حزب جمهوری‌اسلامی، کلاسِ شناخت‌شناسی می‌گذارد. او می‌گوید باید آن‌ها را در وسط این بلبشوی مکاتب، گروهک‌ها و ایسم‌ها خیلی سریع گرفت. شهید بهشتی شناخت از دیدگاه قرآن و فطرت را داشت. شهید مطهری هم از قبل انقلاب در سطوح مختلف تا فوق‌تخصصی مباحث شناخت را مطرح کرده است؛ چرا که این مباحث، عینک ورود به مکتب است. اگر امروزه می‌بینیم که متخصصین و دانشگاهیان فعلی ما، گرفتار می‌آیند و وارد در سیستم‌های دیگر می‌شوند، به‌خاطر ضعف‌شان در ناحیه‌ی مسئله‌ی هستی‌شناسی و مسئله معرفت‌شناسی و مسئله انسان‌شناسی است. به‌تعبیری یعنی بسته‌ی جهان‌بینی مکتب ما.

* شهید مطهری در برابر جریانها و جهانبینیهای التقاطی چه اقدامی انجام داد؟ آیا در این مسیر موفق بود؟ اگر آری، چطور؟

این بحث خیلی مهم است. شهید مطهری، شهید مفتح، شهید باهنر و… همه‌ی این‌ها خروجی‌های جلسه «اصول فلسفه و روش رئالیسم» آقای طباطبایی هستند. درس خارجِ نقدِ ترمینال‌های فکری غرب؛ هگل، کانت، دکارت. امروزه ما می‌بینیم که کتب و مقالاتی در نقد مدرنیته و… نگاشته شده‌است که بسیار سطحی است. آقای طباطبایی در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» با متد درس خارج سنتی، برای اولین بار چنین کار بزرگی را انجام داد. آقای مطهری همین را گرفت و در دانشگاه تهران آن را آسیب‌شناسی کرد. او می‌توانست برود و آن را در دانشگاه تهران درس بدهد، اما او کاری کرد که بعداً مجبور شدند او را بازنشسته‌ی اجباری کنند. او حریف می‌طلبید و هر روز می‌آمد. کسی جرأت مناظره با استاد مطهری را نداشت.

آقای مطهری وقتی آن‌جا وارد شد، آسیب‌شناسی کرد. گفت ما اگر بخواهیم با جزئیات این‌ها درگیر شویم که اتلاف وقت است. تشخیص اولِ آقای مطهری، هگل بود؛ چرا که از سر کلاس‌های هگل، دو تیپ شاگرد و مکتب بیرون آمده است. شاگردهای دست راست او که شاگردان سنتی بودند، خروجی آن اگزیستانسیالیسم بود. شاگردهای دست چپ او هم که روشن‌فکر بودند و نقد می‌کردند حتی خود استادشان را نیز نقد می‌کردند، خروجی آن ماتریالیسم دیالکتیک یا همان مارکسیسم که ما می‌شناسیم بود. لذا آقای مطهری می‌گفت من اگر بتوانم این را نقد بزنم، هر دو طیف و مکتب را همانند یک دومینو منظم به پایین می‌آوردم و علوم انسانی غرب نیز پایین می‌آید.

بنابراین زمانی‌که آقای مطهری در علل و گرایش مادی‌گری، در باب نارسایی مفاهیم فلسفی غرب و… را نقد می‌کند، هم هیوم و هم هگل را در بوته نقد قرار می‌دهد. او می‌گوید همه فلاسفه‌ی غرب را نباید با یک چوب راند. بعضی از آن‌ها آدم‌های درستی هستند. یکی از آن‌ها هگل است. آقای مطهری می‌گوید باید بنشینیم و ببینیم که حرف این مرد بزرگ چه بوده است. او حرف‌های درست بسیاری زده‌است. بدون این‌که منابع ما را دیده باشد، تا اصالة‌الماهیه ما را بیان داشته است.

آقای مطهری به دانشگاه تهران می‌آید و بر اساس آن‌چه از آقای طباطبایی و امام یاد گرفته است، درسِ خارجِ نقدِ فلسفه هگل می‌گذارد و خروجی آن مصاحبه احسان طبری، ایدئولوگ کمونیست‌های ایران می‌شود. کسی که کتاب‌هایش در بلوک شرق تدریس می‌شد. یکی از مهره‌های اصلی آکادمی علوم مرکزی حزب کمونیسم در مسکو (شوروی سابق) همین احسان طبری بوده است.

ایشان بعداً در دهه 60 توبه کرد و اتفاقاً آزاد شد و سرانجام از دنیا رفت. اما جملات او چیست؟ می‌گوید اگر استاد مطهری به اردوگاه مارکسیسم یا اردوگاه امپریالیزم تعلق داشت، هرگز اجازه نمی‌دادیم اوقات گران‌بهای این کانون تولید فکر و اندیشه برای انجام اموری نظیر فیش برداری و… تلف شود. در کجای دنیا برای تولید حرارت به‌جای هیزم، مبل‌های گران‌قیمت را می‌سوزانند؟

سپس ایشان توضیح می‌دهد که اگر مارکس مثلاً پنج استدلال برای اثبات حرف‌های خود دارد، آقای مطهری در مبانی او اجتهاد کرده و پنج استدلال دیگر در اثبات حرف او که از نظر خودش هم مخفی مانده را بیان داشته و سپس هر دَه تا را با هم پاسخ داده است. لذا هیچ‌چیز برای او باقی نگذاشته است. این یعنی چی؟ یعنی آن آدم کاملاً به آن مکتبی که ارائه می‌دهد، تسلط دارد و وقتی که می‌خواهد دیگران را هم نقد کند، حرف مقابل را از خودش بهتر توضیح می‌دهد. الان فلسفه هگل در بازار، ترجمه دکتر سیدحمید عنایت است. ایشان نخبه بود و به غرب رفت و در آن‌جا هیئت علمی شد و همان‌جا از دنیا رفت؛ ظاهراً همان‌جا هم دفن شد. او شاگرد استاد مطهری بود.

یکی از آقایان که الان زنده است و از اساتید معروف دانشگاه هم هست، می‌گفت وقتی ایشان سر جلسه آقای مطهری در کنار من نشسته‌بود و آقای مطهری محکم در حال نقد هگل بود. همان روزها کتاب ایشان -سیدحمید عنایت- هم چاپ شده بود و خودش فلسفه هگل را ترجمه کرده بود. یک‌مرتبه در آن جلسه آقای مطهری یک تحلیلی از هگل ارائه داد که ایشان فوری عکس‌العمل نشان داد و گفت آقا ببخشید کجا هگل چنین حرفی را زده‌است؟

شهید مطهری خطاب به آقای عنایت می‌گوید که کتاب خودت، صفحه‌ی فلان. ایشان به خود آمد و گفت عجب! آقای مطهری در هگل اجتهاد می‌کرد! در همین راستا ایشان در اروپا که پایان‌نامه خودش را ارائه داد، آن را به شهید مطهری تقدیم کرد. حال آیا شما گفتگوی آزادی بالاتر از این سراغ دارید؟ آیا کسی هست که مقابل این شخصیت بیاید و تسلیم نشود؟

* استاد خواجوی عزیز! به نظر میرسد یکی از پرسشهایی که باید به آن پاسخ دهیم، این است که با توجه به هجمههای فکری و کثرت و کیفت شبهات امروزی، چه کمبودها و کاستیها در بین نخبگان داریم و چگونه میتوانیم از شهید مطهری الگوبرداری کنیم؟

الان آن گرفتاری که ما در جامعه نخبگانی داریم، این است. حضرت آقا در سه یا چهار ماه گذشته در جلسه مداحان و منبری‌ها، آقا گفت: «شهید مطهری». در جلسه خبرگان، آقا مفصل گفتند که شهید مطهری قبل از این‌که شبهه بیاید، در راه آن را می‌گرفت و پاسخ می‌داد و آن را ارائه می‌داد. بعضی از آقایان که سکولار هستند و البته بازنشسته شدند یا این‌که فوت کردند، آثار و مقالاتشان موجود است.

می‌گویند بسیاری از مباحث علوم انسانی را، اولین کسی که در ایران مطرح کرد، آقای مطهری بود. یعنی آقای مطهری جلو جلو تشخیص می‌داد که آن چیست که راه افتاده و در حال آمدن است؟ خودش آن را پیدا می‌کرد و جلو جلو از خودشان بهتر توضیح‌ش می‌داد و آن را نقادی می‌کرد. لذا وقتی آن بحث می‌رسید، دیگر اثری نداشت. چیزی که ما الان گرفتار آن هستیم. این خیلی مهم است. یک کسی زحمت کشیده و کتابی با عنوان نقد تفکر فلسفه غرب از دیدگاه فلسفی شهید مطهری را جمع آوری کرده است. شما نگاه کنید راسل را؛ او در یک بخش معاصرِ جناب مطهری بوده است. حال بنگرید و ببینید آقای مطهری چه بلایی سر ایشان آورده‌است؟

ژان‌پل‌ساتر نیز 59 شمسی از دنیا رفته‌است. او صهیونیست بود. سال 56 به تلاویو دعوت شد و نشان برتر اسرائیل به‌عنوان فیلسوف حامی رژیم صهیونیستی را گرفت. حال آقای مطهری با او چه کار کرد؟ شهید مطهری بسیار تمیز و منظم، مبانی مدرنیته را چه کار کرد؟ آقای در جلسه اخیر نیز فرمودند که شهید مطهری بزرگ‌ترین ایدئولوگ این انقلاب است. بچه‌ی ما 12-13 سال در آموزش پرورش درس می‌خواند، حال شهید مطهری در این نظام چه جایگاهی دارد؟ تنها کسی که امام فرموده من هیچ‌کس دیگری را غیر از او سراغ ندارم که بتوانم بگویم تمام آثار قلم و زبان او بلا استثنا،…. آقا نیز فرمودند من معتقدم که مبنای فکری این نظام، کتب آقای مطهری است و لاغیر!

ما الان یک مع‌الأسفی داریم. بعد از چهل و چارمین سال، در قم که مرکز و مادر این انقلاب است. شما یک آکادمی به من نشان دهید که امام، آقا، علامه طباطبایی و شهید مطهری؛ افکار این بزرگواران که آبشخور اصلی این جریان انقلاب است. در آن مرکز به‌صورت فنی بررسی علمی شود و محصولات آن بیرون آمده باشد؟ نه نقد این تفکرات. البته یک مؤسساتی داریم که اسم آن‌ها فلسفی و… است. این مؤسسات برای تفکر خاص دیگری احداث‌شده‌اند که در کنار مباحث خودشان، این‌ها را نیز مطرح می‌کنند. اما اصل مطرح کردنشان فقط این‌ها نیست. بنابراین این کار برای ما گرفتاری درست می‌کند.

یکی از تنها کسانی را که می‌توان گفت امتداد اجتماعی فلسفه صدرایی را پیگیری کرد، آقای مطهری است. اما کار او ناقص ماند. این‌که حضرت آقا رها نمی‌کند، دقیقاً همین است. آقا می‌گوید آن مدل را دنبال کنید، منتهی متوقف نشوید. یعنی باید زیربنا را از آن گرفت و ادامه‌داد.

آیت‌الله جواد آملی و آیت‌الله مصباح تعبیری دارند و می‌گویند شیرین‌بیانی در فلسفه کار هرکسی نیست. آقایان معتقدند که شهید مطهری یک استثنا بود. خداوند متعال هم به او قلم را عنایت فرموده‌بود و هم شیرین‌بیانی را. شما اگر کتاب شرح منظومه را بنگرید، متوجه می‌شوید وقتی آقای مطهری به توضیح مفاهیم فلسفی می‌پردازد، آن‌قدر زیبا و جذاب بیان می‌کند که مخاطب احساس می‌کند در حال خوردن یک راحت‌الحلقوم است. این لطف و عنایتی از جانب خداوند متعال است!

کاری که آقای مطهری در اسلام مقتضیات انجام داده، یک کار بدیعی است! جالب این‌جاست که یک زمانی حضرت آقا می‌فرمودند که من خودم را شاگرد او می‌دانم و به خودش هم گفتم؛ آقای مطهری تعجب کرد و گفت شما که پیش من درس نخواندید. حقیقتاً هم آقا پیش شهید مطهری درس نخوانده بود. اما معتقد است یکی از عناصر اصلی که بنیه فکر اسلامی‌اش را تشکیل داده، کتاب‌ها و نوارهای آقای مطهری است. امروز حضرت آقا، شهید مطهریِ زمان به‌علاوه چهل و چهار سال، سابقه‌ی پیاده‌سازی آن حرف‌ها، اجتهاد و امتداد حقیقی شهید مطهری است. این در نوع خودش بی‌بدیل است.

من معتقدم چه در حوزه و چه در دانشگاه، ما در مقابل کسی مانند آقای مطهری، مشکل سواد داریم. سواد بالایی می‌طلبد که کسی بخواهد پیرامون چنین علامه‌ی ذوفنون و غیرسکولاری که کاملاً معتقد به اسلام حکومتی است، صحبت نماید. من به بعضی از دوستان می‌گویم که شما وقتی آمدید و در حال توضیحی هستید، این را بدانید که طراز و سوادش را ندارید. کسی باید مقداری قرابت علمی و نزدیکی به افق شهید مطهری داشته‌باشد تا بتوانم او را ارائه دهد. نقد کردن که هنر نیست. اول همانند خود شهید باید او چیزی را کاملاً شناخت و سپس نقد کرد. البته این کار را شهید مطهری از خود قرآن یاد گرفت؛ «الذین یستمعون القول»؛ یعنی اول باید «القول» محقق و درست توضیح داده شود و سپس به‌نقد کردن آن پرداخت.

من سراغ دارم خانمی در ماه رجب، شعبان و رمضان روزه می‌گیرد و نمازش را اول وقت می‌خواند؛ اما حجاب را رعایت نمی‌کند. حجاب هم یک باید و نباید همانند دیگر چیزهاست. چرا سر کلاس دانشگاه و سخنرانی وقتی من به‌بیان بحث تطبیق انسان‌شناسی اسلام و غرب را بیان می‌کنم، عده‌ای از دانشجویان یا حضار به بیرون می‌روند و آرایش خودشان را پاک می‌کنند و روسری خود را درست می‌کنند و سپس می‌نشینند. چرا؟ من که درباره حجاب توضیح ندادم! پس انسان‌ها آن‌گونه عمل می‌کنند که می‌اندیشیدند. گیر این آدم‌ها در حجاب یا نماز نیست؛ بلکه گیر اصلی آن‌ها در جهان‌بینی است. شما اگر جهان‌بینی او را درست کنید؛ او خودش می‌گردد به‌دنبال این‌که اسلام در ناحیه عمل چه گفته‌است تا برود و آن را انجام دهد.

* یعنی به نظر شما حتی امروز برای حل شبهات و گرههای فراوان ذهنی مردم، همچنان میتوان به آثار شهید مطهری اتکا کرد؟

ما الان چند میلیون دانش‌آموز دختر در دوره‌های مختلف تحصیلی داریم؟ آقا هم در دیدار اخیر با معلمان اشاره کردند. متن آموزشی ما، نسبت به ایدئولوگ انقلاب که آقای مطهری است، برای اقناع دانش‌آموزان چیست؟ در حالی‌که بهترین کتاب‌ها، حتی تا به امروز -نسبت به فلسفه و نظام حقوق زن و خانواده و فلسفه حجاب- را آقای مطهری نوشته‌است. بنده برای هر قشری که آن‌ها را توضیح داد و خط به خط خواندم، قانع شدند. حال این‌ها کجای کتاب‌های آموزش و پرورش هستند؟ اصلاً آموزش و پرورش کتابی در این زمینه برای دختران دارد؟

ولی‌فقیه ایدئولوگ مرکزی انقلاب است. الان خود حضرت آقا برتر از شهید مطهری است. نسبت ما به او چیست؟ ما با حرف‌های آقا، به‌صورت سیاسی- خبری برخورد می‌کنیم. در حالی‌که برخی از کشورهای حتی غیرمسلمان، هر صحبتی را که ایشان می‌کنند، می‌گیرند و به اندیشکده‌های خودشان می‌برند و کار می‌کنند و از آن‌ها استفاده می‌کنند. دشمنان ما نیز استفاده‌ی ضد آن می‌کنند و می‌برند تا بدل بزنند؛ چرا که معتقدند دقیق‌ترین حرف و تحلیل را ایشان می‌زنند.

بنابراین این‌ها مشکلات تلنبار شده‌است و فهرست بلندبالایی است که تمام مشکلات به این‌جا باز می‌گردد. ما یک نظام مکتبی هستیم؛ اما برای نسل‌های جدید نتوانستیم سازمان جهان‌بینی‌مان را درست کنیم. جوانی که به دانشگاه می‌رود و می‌ریزد بهم؛ او تازه به دانشگاه رسیده است. دانشگاه که کاری روی او انجام نداده‌است. دانشگاه محیطی است که اقتضای محیطش، فضای بحث و داد و بیداد است. این دانشجو، سیزده سال در آموزش و پرورش بوده است. هرچه او شده، در مدرسه شکل گرفته است. ما سیزده سال با او چه کار کردیم که نتوانستیم یک نظام فکری متقنِ مبتنی بر جهان‌بینی عمیق اسلامی به او بدهیم؟ آموزش و پرورش باید به این سؤال جواب بدهد.

امروزه متن ما در آموزش و پرورش چیست؟ نسبت این متن با ایدئولوگ‌های ما چیست؟ مارکسیست‌ها دارای ادبیات قوی بودند. حتی در خود ایران، یکی از قوی‌ترین حزب‌های کمونیست، حزب کمونیست ایران بوده است. ما قبل از انقلاب سپاه دانش داشتیم. خیلی از کسانی که در سپاه دانش حضور داشتند، کمونیست بودند. این‌ها وقتی می‌رفتند تا روی بچه‌ها کار کنند؛ چون ادبیات و هنر این سیستم قوی بود با این ترفند کار می‌کردند. به‌عنوان مثال جلال آل‌احمد.

جلال قبل از خسی در میقات و بعد از خسی در میقات. جلال قبل از آن کمونیست بود. او به‌لحاظ قلم، یکی از درجه یک‌ترین‌ها در این تخصص بود. الان بعضی از این مغرضین نمایشگاه کتاب برگزار می‌کنند، اما آن «بَعد» را نمی‌آورند. ما «در خدمت و خیانت روشنفکران» را روی میز نمی‌بینیم؛ ولی آن کتاب‌های «قبل» را می‌آوریم.

اگر به بعضی از روستاها که برویم. برخی از ساکنین خیلی از دروسی که خونده است را به یاد ندارد و تحصیل را تا کلاس چهارم یا پنجم ادامه داده است؛ اما چه چیزی را به یاد دارد؟ آن کتاب قصه‌های مارکسیستی که معلمان گرایش کمونیستی را کار می‌کردند را به‌خوبی به یاد دارد. یکی از مهم‌ترین این کتاب‌ها، قصه‌های صمد بهرنگی بود. معروف‌ترین آن‌هم «ماهی سیاه کوچولو» است. حال نسبت این قصه با مبانی مارکسیستی چیست؟ بارها آقا این نکته را فرموده‌است.

شما داستان‌نویسانِ قوی شوروی را بنگرید؛ داستایوفسکی‌ها و… آقا فرمودند که فلان کتاب تمام مبانی علمی انقلاب مارکسیستی را در یک رمان گفته‌است. آقا فرمودند که یکی از آرزوهای من این است که درباره‌ی انقلاب، یکی بیاید و چنین رمانی را بنویسد. منتهی آن‌ها قبلش رفتند و عضو حزب توده شدند و مبانی مارکسیستی را یاد گرفتند و سپس در هنر آن را ریخته و ارائه کردند.

* اگر بخواهیم برای شهید مطهری جایگاهی را در شکل گیری و حیات انقلاب اسلامی در نظر بگیریم، ایشان چه جایگاه داشته است؟

مجموعه صحبت‌های آقا پیرامون شهید مطهری عجیب است. آقا می‌فرماید که استاد شهید مطهری، به‌حق شاگرد شایسته امام و امت و از افراد نادر و کم‌نظیر زمان است که عصاره‌ای از اندیشه‌های اسلامی عمیق امام می‌باشد. این حرف آقا، یک کد است. یعنی کسی که می‌خواهد امام و تفکر او را بشناسد، راهش شهید مطهری است. یا آقا در جمله‌ای دیگر دارند که عصاره حقیقی تفکرات امام، آقای مطهری است. یا می‌فرمایند که اعتقاد بنده این است که آثار شهید مطهری، مبنای فکری این جمهوری کنونی ماست. مبنای فکری این انقلاب، تفکرات شهید مطهری است ولاغیر.

من به دوست هنرمندِ به اصلاح انقلابی در بخش‌های مختلف هنر؛ تصویر، صوت، قلم و… می‌گویم شما؟ می‌گوید من هنرمند انقلاب هستم و می‌خواهم از انقلاب دفاع کنم. می‌گویم با چه چیزی؟ آقا می‌فرماید که مبنای انقلاب ما شهید مطهری است. ما وقتی مبنا را بلد نیستیم، چطوری می‌خواهیم دفاع کنیم؟ تا کِی دوام می‌آوریم؟ تا زمانی که این شور انقلابی در وجودمان باشد. این شور یک روز فروکش می‌کند.

ما دوستان زیادی داشتیم، چه اول انقلاب و چه امروزه. شما آثار شهید آوینی را بنگرید. اسم زیاد می‌آورد. یک جایی او به مخمل‌باف می‌پرد. این مخمل‌باف با آقای خاتمی (رئیس‌جمهور اصلاحات) و تاج‌زاده (معاون مطبوعات) با امضاهای سه‌نفره‌شان، چه تعداد از هنرمندان را درو کردند و فراری دادند؟ این بحث تا جایی رسید که حضرت آقا (رئیس‌جمهور وقت) متوجه شد و ترمز آن‌ها را کشید و بسیاری از هنرمندان را نجات داد.

مخملباف با فیلم توبه نسوخ معروف شد. شهید آوینی می‌گوید یک خطی در کارت وجود دارد که اگر آن را درست نکنی، بدون‌تردید فردا فاسد و از راه به در خواه‌ی شد. حال که می‌پرسید شاخص چیست. این‌جاست. این‌ها که نمی‌توانستند به هنر شهید آوینی ایراد بگیرند. شهید آوینی قبل از انقلاب به او «کامی» می‌گفتند؛ چرا که اسم او «کامران» بود. او به‌لحاظ هنرش بین همگان معروف بود و کسی تا آخر به تخصص او نتوانست ایراد بگیرد. او دوربین به‌دست حرفه‌ای بود. این طیف می‌لرزیدند که آوینی چه مقاله‌ای این‌بار در «سوره» می‌نویسد؟ من با این‌که بچه‌سال بودم، مشتری «سوره» بودم. لذا خیلی حرف است.

این آدمِ متخصص، خودش آن دوران را طی کرده است، تا زمانی که متحول می‌شود و می‌گوید به باغچه خانه رفتم و همه را سوزاندم و تصمیم گرفتم غیر از کار برای خدا، اقدام دیگری انجام ندهم. لذا همه آن حرف‌ها را بلد است. و سمت دیگر هم که آمد، مبناوار تمام حرف‌ها را کار کرد. لذا آوینی وقتی قلم می‌زند، حضرت آقا می‌گوید انگار خودش همه این‌ها را سلوک کرده است. حال امروزه آقای هنرمند، نسبت تو با شهید مطهری چیست؟

حضرت آقا تا دیروز در جلسه اخیر خودش، شهید مطهری را گوش‌زد کرد. همین الان بعضی از منبریون سوپر انقلابی ما، کدام منبر و سخنرانی می‌گذارد و می‌گوید من معتقدم که دوران مطهری تمام شده‌است! سپس می‌گوید من انقلابی هستم! حال تو بهتر می‌فهمی یا ولی‌فقیه؟ او کلیپ درست کرده و به بیرون داده است با این مضمون که با مطهری نمی‌توان امتداد انقلاب را رفت! اما آقا می‌فرماید: توصیه می‌کنم با سخن شهید مطهری که هم‌چنان سخن روز است، ارتباط برقرار کنید. من لازم می‌دانم و بارها این نکته را گفتم که همه طلاب و اهل منبر، یک‌بار آثار آقای مطهری را بخوانند. هنوز جامعه ما به اندیشه‌های شهید مطهری محتاج است.

الان من یک جزوه دارم که حضرت آقا در 165 صفحه فقط پیرامون شهید مطهری صحبت کرده است. حال این سخنرانان چگونه سوپر انقلابی هستند که چنین حرف‌هایی را می‌زنند؟! حرف زدن، مانند این است که قطعه اول دومینو را زدید. دقت کنید آن جوانی که کف جامعه است، ذهن او چه می‌شود؟ شما که بازخورد گیری نمی‌کنید؛ بلکه فقط حرف را می‌زنید و می‌روید. اما نسبت آن جوان با اسلام چه می‌شود؟

در همین اشخاصی که زمانی ادعای سوپر انقلابی داشتند، چیزی به اسم «عدالت‌خواهان» بیرون می‌آید. آن‌ها استاد دانشگاه و هیئت علمی هستند و الان کلی طرفدار برای خود درست کردند و می‌گویند: «تقدم عدالت بر ولایت». این حرف را یکی از رئیس‌جمهورها قبلی نیز می‌زند. این حرف یعنی چی؟ یعنی نهج‌البلاغه به‌کنار رود؛ بلکه آن شخصی که درست می‌گوید من هستم.

* اگر شهید مطهری بودند، الان در چه حوزهای ورود میکردند و اولویت را به چه چیزی میدادند؟

ایشان درباره این‌که وقتی یک نهضت اوج و به ثمر می‌رسد، بحث زیبایی کرده است. شهید مطهری بسیار فهیم است. کلاً خاصیت ایدئولوگ چنین است. ببینید بدون استدلال، فقط اصل پیروز شدن انقلاب اسلامی ما، نظریات جامعه‌شناسی دو طرف را باطل کرد. این حرف خیلی مهم است. الان در دانشگاه‌های ما دوباره همان مباحث را تدریس می‌کنند. آن‌ها نمی‌آیند برای جوانان ما دو طیف را بگویند و قضاوت را به خود جوان واگذار کنند. آدم باید روی سطح معلومات و سواد خودش کار کند.

ببینید غربی‌ها خودشان چه می‌گویند. البته در محیط علوم انسانی ما یک دیکتاتوری وجود دارد. آقای رحیم‌پور ازغدی یک صحبتی می‌کرد؛ می‌گفت که در یک‌زمان، به یکی از کشورها برای مباحث علوم انسانی و فلسفه رفته‌بودیم. می‌گفت در فرصت‌های گعده‌ها و … که پیش می‌آمد با برخی از درجه یک‌های غرب می‌نشستیم و لیستی از کسانی که تفکراتشان در دانشگاه‌های علوم انسانی ما مطرح است (از غربی‌ها) می‌آوردیم. گفت آن‌ها می‌خندیدند و می‌گفتند که این‌ها درجه‌دو و سه و چهار هستند. البته اقتضا اینکه بخواهند جمهوری اسلامی را نابود کنند، این است که این‌ها [در کشور ما] مطرح شوند. بعد که بررسی می‌کنیم، می‌بینیم خیلی از حرف‌های درجه یک‌های آن‌ها، در کشور ما حتی ترجمه هم نشدند.

در بحث ترجمه علوم انسانی (مافیا) چه کسانی در کشور ما حضور دارند؟ عزت‌الله فولادوندهایی که در این چند دهه بودند. دوستان دکتر سروش و…؛ که آمدند آثار «پوپر» را در ایران ترجمه کردند. «پوپر» در غرب کلاً بی‌سواد است. این‌ها مصیبت و گرفتاری‌های جدّی‌ای است که هم‌چنان در کشور ما وجود دارند. جبهه انقلاب وقتی با مباحث مبنایی و ایدئولوگ‌های خویش ارتباط برقرار نکند، به سراغ کارهای دم‌دستی و پیش پا افتاده می‌روند.

در دولت گذشته که آقا فرمودند دهه خسارت‌بار نود؛ این آقایان حلقه نیاوران و اسلام رحمانی و… که به سر کار می‌آیند، زورشان بر روی وزارت ارشاد است. شما اگر نگاه کنید، نسل‌های جدید به یاد ندارند که در دوره احمدی‌نژاد، وزیر ارشاد چه کسی بود؛ اما آقای مهاجرانی را می‌شناسند. با این‌که اصلاً به دنیا نیامده بودند. ایشان کلاً 2 سال وزیر ارشاد بوده است و سپس به مرکز گفتگوهای تمدن‌ها رفت و در نهایت به انگلستان متواری شد.

مهاجرانی، دبیر حلقه کیان در کنار آقای سروش به ریاست موسوی‌خوئینی‌ها بود. او را آورد و به وزیر ارشاد منصوب کرد. وزارت آموزش و پرورش‌شان در دوره اول آقای مظفر بود که دستورات ایشان را تبعیت نمی‌کرد، انقلابی بود و در دوره دوم، آقای مرتضی حاجی رئیس ستاد تبلیغات آقای خاتمی را آوردند و به‌سمت وزارت آموزش و پرورش منصوب کردند. به او دو مأموریت مهم دادند: یکی تراشیدن امور تربیتی بود که کل کادر آن بچه‌های جبهه انقلابی و جبهه جنگ بود.

دومین مأموریت این بود که آیین‌نامه امور تربیتی، مانع اقدامات خلاق انقلاب بعضی از مدیران در مدارس می‌شدند و انقلابی‌گری را أمور تربیتی حفظ می‌کرد. آن‌ها این مقوله را از بیخ تراشیدند و بعداً هم هرچه تلاش شد، دیگر اینی که الان درست شده‌است، آن امور تربیتی سابق نیست. دوم کادرهای مراکز تربیت معلم انقلابی بودند، لذا ورودی‌های معلم‌های ما که آن موقع با آن سیستم آمدند، استخوان‌دار و قوی بودند.

* بهعنوان سخن پایانی، اگر ممکن است چند کتاب که خواندن آن مهم و ضروری است، معرفی فرمائید.

  • علل و گرایش
  • عدل الهی
  • اسلام مقتضیات
  • گذرگاه‌های الحاد (شهید باهنر)
  • شناخت و فطرت
  • مجموعه نظام حقوق زن و خانواده و حجاب
  • پیرامون انقلاب اسلامی.
  • نهضت‌های صدساله
  • نظریه اقتصاد اسلامی
  • مسئله ربا، بیمه و بانک
  • نقد عقاید اقتصادی
  • تربیت و فطرت
  • تعلیم و تربیت اسلامی
  • آزادی معنوی

* تشکر از اینکه دعوت ما را پذیرفتید و وقت ارزشمندتان را در اختیار تحریریه فکرت قرار دادید.

لینک کوتاه مطلب : https://fekrat.net/?p=14481