برداشتهای معنوی در تعریف حکمرانی باید اصلاح شود
اشاره: نیاز معنوی، نیازی برآمده از فطرت است. این نیاز و گرایش متعالی درون آدمی نهادینه شدهاست و بههیچوجه قابل اضمحلال نیست و این ادیان الهیاند که آن را در راستای سعادت و کمال حقیقی انسان جهت دادهاند و معالاسف این نیاز از سوی مکاتب مادی و معنویتهای غیر دینی، در سمت و سویی دیگر هدایت شدهاست و تلاش کردهاند که در بازار مکّاره مدرنیته، خرمهره را بهجای درِّ ناب به تشنگان معنویت، قالب کنند.
در همین خصوص تحریریه فکرت، گفتوگویی با حمیدرضا مظاهری سیف، پژوهشگر، فعال رسانهای و مدیر مؤسسه بهداشت معنوی داشته است که مشروح آن در ادامه تقدیم مخاطبان محترم میشود.
* دغدغهمندی و مسأله داشتن یکی از مهمترین مؤلفههای موفقیت و از طرفی یکی از خلأها در سبک زندگی تحصیلی و پژوهشی است؛ در همین راستا حضرتعالی چرا به وادی شناخت عرفانهای نوظهور و معنویت وارد شدید و از چه زمانی این موضوع بهعنوان یک مسأله برای شما مطرح شد؟
همهی انسانها در دوران نوجوانی یک سری تجربههای معنوی دارند که در طول زندگی این موضوع ادامه پیدا میکند؛ اما زیر بار مشغلههای زندگی روز بهروز کمتر مورد توجه قرار میگیرد. برای من این تجربهها از حدود 16 الی 17 سالگی وجود داشت و خیلی شدت پیدا میکرد.
این تجربهها معمولاً از 10 الی 11 سالگی شروع میشوند و در 19 الی 20 سالی به اوج میرسد. اگر فرد به آن توجه کند شدت پیدا میکند؛ اما اگر مورد توجه قرار نگیرد از 30 الی 35 سالگی رو به افول میرود. طبیعتاً برای من چنین تجربههایی بود و از ابتدا آنها را دنبال کردم؛ چون نسبتاً فردی درونگرا هستم برایم مهم بود که این چه اتفاقی است.
گاهی احساسهای پوچی در ذهنم ایجاد میشد که به نظرم پوچیهای مقدسی است؛ زیرا نشانمیدهد که دنیا بیارزش است و انسان در حال متوجهشدن به حقیقتهای معنوی والاتری است. چون ما در زمینهی دین آموزش نمیبینیم و صرفاً بعد ظاهری دین را تبلیغ میکنیم متوجه نمیشویم که بعد دیگر آگاهی دین دچار اتفاقاتی میشود که گاهی بهصورت غیرمنتظره نسبت به این زندگی روزمره دچار تردید و احساس پوچی و بیمعنایی میشویم.
حقیقت این است که امور دنیوی پوچ و بیمعنا است مگر اینکه بهمعنای بالاتری گره بخورد. من در جستجوی این بحث برآمدم و احساس کردم که دانشگاه و ادامهی دبیرستان برایم بیفایده است؛ لذا سال آخر دبیرستان را رها کردم و وارد حوزه شدم.
در حوزه هم متأسفانه به تنها چیزی که توجه نمیشد همین مسأله بود. تلقی من این بود که این مسأله مسألهای عرفانی است. به همین خاطر آثار حضرت امام (ره) را مطالعه کردم. المیزان را زیاد مطالعه میکردم. در سال سوم حوزه مقالهای تحتعنوان «خودشناسی عرفانی در المیزان» را به چاپ رساندم. من کاری به نظام آموزشی حوزه نداشتم؛ بلکه سؤالات پژوهشی خودم را دنبال میکردم.
در این زمینه تمام تحقیقات و مطالعات خود را مینوشتم و در قالب کتاب یا مقاله چاپ کردم. بعداً مقالهای در همایش «اخلاق و عرفان در اندیشهی حضرت امام (ره)» ارائه کردم. در آن سالها مقالهای با عنوان «جای خالی فقه الاخلاق» نوشتم. فضای حوزه ذهن مرا به این سمت بردهبود که گمشدهی من در اخلاق و عرفان است.
فرهنگ حوزه اینطور بود که میگفتند باید این سؤالات را از اساتید اخلاق بپرسید. من هم خیلی دنبال اساتید اخلاق نبودم و استاد رسمی و جاافتاده در این وادی پیدا نکردم. سال سوم حوزه فصوص الحکم به تصحیح آیتالله خوارزمی را خواندم. اصطلاحات را متوجه نمیشدم؛ اما مطلب برایم روشن میشد. علت آن هم این بود که این محتوا با همان تجربههایی که همه دارند سازگار است.
الان متوجه شدم که گمشدهی من عرفان نبود؛ بلکه معنویت بود؛ اما فضای حوزه مرا به این سمت هدایت میکرد. متأسفانه فقه در حوزه به احکام فقهی که در سنت ما باب شده تقلیل دادهشدهاست.
به نظرم در نتیجهی این روش دین تحریف میشود؛ یعنی بخشی از دین که بخش خیلی ارزشمند و جذاب است همین فقه است؛ اما وقتی بقیهی دین نادیده گرفته میگیرید و اهتمام ندارید، دین تحریف میشود. سایر آیات قرآن چه میشود؟
این مسأله باعث شد که من به آیات مربوط به بخش دیگر دین توجه کنم. چرا همان کاری که درمورد آیات مربوط به احکام فقهی میکنیم را راجع به آیات مربوط به صبر انجام نمیدهیم؟ آیا اهمیت صبر کمتر از نماز است؟ چرا صبر برای مکلف تبیین نمیشود؟ مگر قرآن نمیفرماید: استعینوا بالصبر و الصلاه؟ دین میراث رسولالله است باید همهی آن را دریابیم.
این شکل از فهم دین اعتبار و حجیت ندارد. کسی حق ندارد آیهی قرآن را تقطیع کند و بر روی آن کار کند. این چه تفقهی در دین است؟ وقتی صلاه را یاد دهیم و صبر را یاد ندهیم، معلوم است که دین برای مکلف اثرگذار نمیشود. همینطور است وقتی که روزه را یاد میدهیم؛ ولی توکل را یاد نمیدهیم.
اگر امر دال بر وجوب است مگر در قرآن نمیفرماید: بر خداوند توکل کنید؟ چرا این امر رها شدهاست؟ این فقه ناقصی است که جذابیت آن از دست میرود. متعاقب ارائهی مقالهی فقهالاخلاق به گروه عرفان و اخلاق پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی دعوت شدم.
در همین سال (1383) دفتر مقام معظم رهبری به شورای عالی انقلاب فرهنگی نامه زدند که این عرفانهایی که تحتعنوان مؤسسات خیریه و غیره در حال فعالیت هستند و خاستگاه خارجی دارند را بررسی کنید. این نامه در گروه عرفان و اخلاق پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی مطرح شد.
ورود به این فضا برای سایر اعضا جذاب نبود؛ ولی برای بنده جذاب بود. از همینجا مطالعه در مورد عرفانهای نوظهور را شروع کردم. یک سال بعد مقالهای را منتشر کردم با عنوان «نقد عرفان پستمدرن». شاید این مقاله اولین مقالهای بود که مستقیماً بهنقد و بررسی عرفانهای نوظهور میپرداخت.
از این زمان من در کنار مطالعات عرفانی خودم، بحث معنویتهای نوظهور را پیگیری کردم. در خلال این فعالیتها به این مسأله توجه کردم که عرفان یک نیاز عمومی جامعه نیست، پس چرا در سطح بینالملل به آن توجه شدهاست و عرفانهای نوظهور به وجود آمدهاند؟ در تحلیل این مسأله به اینجا رسیدم که این عرفان نیست؛ بلکه معنویت است.
* تعریف عرفان چیست و چه تفاوتی با معنویت میکند؟
عرفان عبارت است از ارتباط با خداوند که در یک سطح عالی به فنا و وحدت وجود و قلههایی میرسد. به نظرم وحدت وجود یک درک عالی از حق تعالی است که از دل قرآن کریم و فرمایشات ائمه طاهرین (ع) برمیآید؛ اما اشکال من در اینجا است که چرا این تجربههای خاص و سطح عالی به موضوع یک علم تبدیل شد و بسیار دربارهی آن گفتند و نوشتند و اندیشهورزی کردند؛ اما سطح پایینتر تجربههای معنوی که همه انسانها از آن برخوردار هستند مورد بحث و بررسی قرار نگرفت؟
آیا تا به حال نشده است که کسی با خدا حرف بزند؟ آیا نشده است که به خدا پناه ببرید و گریه کنید و احساس آرامش کنید؟ یا در مقابل او احساس شرم کنید؟ یا بعد از گفتوگو با او احساس شادی و انبساط کنید؟ اینها چیست؟ اینها تجربههای معنوی است. تجربههای عرفانی متعلق به افراد خاص است؛ اما این تجربه متعلق به عموم مردم و حتی صددرصد مردم است.
شواهد مستند دارم که حتی افراد فاسد و فاجر هم تجربههای معنوی دارند. از اوایل نوجوانی این تجربهها آغاز میشود. نه دلیل بر عصمت فرد هستند و نه دلیل بر والابودن مقام کسی است؛ بلکه همه دارند. عدهای به آنها توجه میکنند که راه باز میشود و میتوانند تجربیات بیشتری ر تجربه کنند.
عدهای هم به این تجربیات عمومی توجهی ندارند و این تجربهها باز هم ادامه پیدا خواهند کرد و آرام آرام بعد از سالها از بین میرود. ما از قرآن و فرهنگ اهلبیت (ع) اینطور میفهمیم که انسانها با چشم و گوش باطنی باز به این دنیا میآیند. اگر به این شهودها و مواجهات قلبی اعتنا نشود و بر گناه مداومت بورزند به جایی میرسند که خَتَمَ اللَّهُ عَلی قلوب هم و علی سَمعِهِم و َعَلی أَبصارِهِم غِشاوَةٌ.
روز اول کسی با ختم الله علی قلوب هم به دنیا نمیآید. کسی با سمع و بصر در پرده به دنیا نمیآید. منطق قرآن این است: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ؛ آیا نگاه نمیکنید به ملکوت آسمانها و زمین و آنچه که خدا آفریدهاست؟ این آیه چرا مورد توجه نیست؟ این آیه خطاب به همهی انسانها است.
مشکل نظام ما در جاهایی است که به معنویت توجه نشده است. چه در جهاد نظامی و چه در جهاد اقتصادی افراد زمانی توانستند به کشور خدمت کنند که به این معنویت توجه داشتند. ما باید نگاه کنیم ببینیم کسانی که در صنعت موشکی، زیست پزشکی و عرصهی سیاسی به کشور خدمات بزرگی ارائه کردند چه ویژگیها و تجربههای معنوی داشتند.
منظور از معنویت ارتباط با خدا و رابطهی قلبی با خدا است. کسی که به قدرت بینهایت وصل باشد باوجود مشکلات غمگین و افسرده نیست. تجربههای معنوی را نباید با نگاه فلسفی که در الهیات بحث میشود مورد توجه قرار داد؛ بلکه باید آنها را با نگاه کاملاً تجربی مورد توجه قرار داد.
ما ابتدا باید این نیاز و مزیت را بشناسیم و کشف کنیم بعد آن را در سیاستگذاریهای نظام پیاده کنیم. ما درمورد علم، بهداشت، اقتصاد و… سیاستگذاریهای کلان داریم. بعد از 44 سال سیاستهای کلان حوزهی معنویت کدام است؟ ما درمورد کلیات و اهداف معنویت خوب میتوانیم صحبت کنیم؛ ولی در اقدامات و برنامهها ضعیف هستیم و نهایتاً به ظواهر دین مانند برگزاری نماز جماعت و… میرسیم.
در حالیکه این ظواهر زیربناهایی دارد. تنها چیزی که پشت این ظواهر دین نهفته است که افراد آنها را ادامه میدهند تجربههای معنوی است. زمانی روزه یا نماز برای شما شیرین بوده است که آن را ادامه میدهید. شما با تمام قلب خدا را در نماز و روزهات دیدی؛ البته همیشه ندیدی و آن زمان که دیدی هم متوجه نشدی که چه چیزی داری میبینی؛ یعنی علم به علم نداشتی و این باعث تحیر معنوی میشود.
تجربههای معنوی وقتی اتفاق میافتند تمام واقعیت هستند و وقتی از آن بیرون میآییم از آن خاطرهای باقی نمیماند؛ چون آن را با ذهن تجربه نکردیم؛ بلکه آن را با قلب تجربه کردیم و حافظه از آنِ ذهن است نه قلب. فقط یک خاطرهی مبهم شیرین است؛ مثلاً شب قدر پارسال خیلی خوب بود؛ ولی نمیدانید که چه دیدید. بخشی از این مهارتهای معنوی به این برمیگردد که ما واجد چه چیزی هستیم.
به نظرم باید سیاستمداران نظام دورههای معنوی ببینند تا بفهمند این نظام را بر چه اصولی پایدار کنند. در فرمایشات رهبری خیلی زیاد به این تجربههای معنوی توجه شدهاست. حتی درمورد امامزمان (عج) میفرمایند: کسانی که بحث ملاقات با امامزمان را مطرح میکنند یا مدعیان دروغین هستند یا کسانی هستند که افراد مخلص هستند و دچار توهم شدند.
همچنین میفرمایند: کسانی که در حال خواندن دعای ندبه هستند و اشک میریزند، آنها در حال دیدن امامزمان هستند. منظور ایشان از دیدن آگاهی شهودی و قلبی است. شما وقتی دعای ندبه میخوانید همیشه اشک نمیریزید و همیشه قلبتان برای امامزمان (عج) پر نمیکشد. همیشه در دعای ندبه حالت عشق و شیدایی را تجربه نمیکنید.
وقتی که تجربه میکنید در واقع دارید وجود مقدس امامزمان (عج) را میبینید. اگر نمیدیدید که مانند قبل متأثر نمیشدید. زمانی که یک تجربهی متفاوتی برای شما رخ میدهد یک آگاهی و ادراک تازهای در حال رخدادن است. آخرین نظریههای هیجان این است که هیجان نتیجهی یک سری شناختها و ادراکات موقعیتهای هیجانی هستند.
شما مواجههای با امامزمان دارید که احساس عشق، اضطرار و شیدایی میکنید. این مشاهده و ملاقات است؛ اما نه با چشم ظاهر وگرنه وجود ظاهری امامزمان که با من و شما فرقی ندارد؛ بلکه انسان معمولی است شاید زیباتر از ما باشد. اصل وجود امامزمان همان بخشی است که با قلب میتوان دید.
ابوسفیان، پیامبر (ص) را میدید سلمان هم ایشان را میدید. این دیدنها فرق داشت. این دیدن الان برای همهی ما وجود دارد. ما حضور امامزمان (عج) را درک میکنیم و این همان معنویت است که به زندگی معنا میدهد. این انگیزه میدهد و میتواند جلوی مفاسد اقتصادی را بگیرد.
مدیری که اینگونه تربیت نشود اگر هزار قانون و بخشنامه سر راه او قرار دهید بازهم خطا خواهد کرد. امام انقلاب را با این معنویت شروع کرد. جهبهها با معنویت پر شد. هر اتفاق مثبتی که الان در کشور اتفاق میافتد جاهایی است که این عنصر معنویت وجود دارد. کسی که معنویت ندارد شیرینی خدمتکردن را درک نمیکند و مهاجرت نخبگان و مغزها اتفاق میافتد.
اساساً حکمرانی با معنویت امکانپذیر است و بدون فرهنگسازی، حکمرانی یک سازمان خشک و دیکتاتوری است. که شما را بهزور وادار به رعایت قانون خود میکند. تلقی ما از حکمرانی و ابزارهای حکمرانی باید اصلاح شود. معنویت تعهد ایجاد میکند.
من معتقدم که معنویت در علوم اسلامی اصلاً دیده نشده است و الان همبر عدم دیدن آن اصرار دارند. این بزرگترین ظلم به اسلام، انقلاب و فرهنگ اهلبیت (ع) است.
* علیرغم دوگانهسازی برخی روشنفکران درباره شریعت و معنویت، اقبال اجتماعی به مناسک دینی همانند نیمه شعبان و اربعین چشمگیر است؛ در این زمینه هم توضیح دهید؟
علت آن این است که از نگاه دینداری معنویت مراتب دارد. از نگاه فقهی اینطور نیست؛ بلکه شما یا نماز میخوانید یا نماز نمیخوانید و تارکالصلاه هستید؛ اما از دیدگاه معنوی حتی ملحدی که در سفر کربلا صرفاً قصد گردشگری دارد و بهخاطر جو حاکم بر فضای آنجا گریه میکند هم دارای معنویتی است؛ اما از نظر فقیه این فرد نماز نخوانده و روزه نگرفته و در روز قیام از گریه پرسش نمیشود؛ بلکه شب اول قبر از نماز و روزه پرسش میکنند.
ولی ما میگوییم: این فرد واجد یک تجربهی معنوی شدهاست. امامحسین (ع) بر قلب او جلوه کرده است و میتواند آغاز یک تحول در او باشد. باید این نقطه را دریابیم و باید آن را در او تقویت کنیم. آسیبی که الان در برخی از خانوادههای مذهبی هم هست اینکه برخی فرزندان آنها نماز نمیخوانند. قبلاً اینطور بود که ذهن بچهها فقط بر روی پدر و مادر بود. مدرسه هم خوب بود؛ اما الان اینطور نیست؛ بلکه بچه میتواند با استفاده از فضای مجازی در همه جای دنیا سیر کند؛ اما زمانی که تجربهای معنوی برای او اتفاق میافتد ما میتوانیم با او صحبت کنیم.
خانمی مذهبی در فضای مجازی تعریف میکرد که به یک همایش مذهبی در آمریکا دعوت شدم. همایش در شهر لاسوگاس بود. من در آنجا جانماز را پهن کردم که نماز بخوانم. خانمی کاملاً برهنه بر روی جانمازم نشست. از من پرسید چهکار میکنی؟ گفتم: دارم با خدا حرف میزنم. دست و پا و چادرم را بوسید و گفت: فکر میکنم که خدا تو را برای نجات من فرستادهاست.
سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که این زن چطور و از کجا حدس زده است که خدا این فرد را برای هدایت او فرستادهاست؟ این فرد چطور میفهمد که خدا چهکار میکند؟ به نظر من این خانم روسپی دارد میبیند. ملکوت را هم میبیند و الا این خانمی که در حال نمازخواندن است که منظرهی خاص و عجیبی نیست؛ بلکه یک خانم که چادر سر دارد و حرکات خاصی را انجام میدهد.
در واقع نیازی نیست ما بهسمت خدا برویم. خدا خودش دارد بهسمت ما میآید فقط کافی است که ما او را دریابیم.
برای تغییر رفتار انسانها فقط کافی است که مبدأ میل آنها را عوض کنید. در اینصورت آرام آرام رفتار آنها تغییر خواهد کرد. تجربههای معنوی میتوانند مبدأ میل را تغییر دهند.
بهشیوههای زیاد میتوانیم زمینهی این تجربهها را فراهم کنیم. مثلاً دم غروب، عصر، صبح زود و یا هنگام افطار زمانهای مناسبی است برای زمینهسازی این تجربهها. وقتی به این تجربههای معنوی توجه بیشتری شود هم تعداد آنها بیشتر میشود و هم توسط فرد بهتر دریافت میشوند؛ یکی از تجربههای معنوی مواجهه با طبیعت است. بنابر این سیر و سفر در خلقت دروازهای بهسوی خالق است. این نوع تجربه حتی برای افراد سکولار و بیدین هم اتفاق میافتد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0