علم کلام در سلوک فکری آیت الله مصباح یزدی
یک وقتی مرحوم آیت الله مصباح یزدی داستانی را از علامه طباطبایی نقل فرمودند: «یک وقتی من آمدم قم، دیدم که طلبههای ما در پاسخ به شبهات اعتقادی جوانان، توانایی لازم را ندارند. برای همین من درس فلسفه عمومی برگزار کردم که هر کسی هم جرئت نمیکرد که درس فلسفه به شکل عمومی برگزار کند.» علامه طباطبایی میفرماید ما برای طلاب فلسفه گذاشتیم تا اینها در پاسخ به شبهات اعتقادی توانمند شوند. طبیعتاً وقتی این فلسفه در خدمت کلام قرار میگیرد، اساساً میتوانیم بگوییم اینها متکلمی هستند که از باب ضرورت به سراغ فلسفه رفتهاند و چارهای هم نبود که به سراغ فلسفه بروند؛ چرا که شبهاتی هم که از غرب و مبانی فلسفی غربی وارد شد.به همین معنا مرحوم آیتالله مصباح یک متکلمی هستند که به شدت از مبانی فلسفی برای مباحث کلامی استفاده کردند. اینها گزیدهای از گفتگوی اختصاصی«فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی» با حجتالاسلام دکتر صفدر الهی راد، عضو هیئت علمی موسسه امام خمینی(ره) است. آنچه در پی میآید، مشروح این گفتگوست.
فیلم این گفتگو را ببینید:
مصباح اندیشه | علم کلام در سلوک فکری آیت الله مصباح یزدی
جایگاه و اهمیت علم کلام از منظر علامه مصباح و شیوه ورود ایشان به علم کلام چگونه بوده است؟
در باب جایگاه علم کلام از منظر علامه مصباح باید به یک نکته بسیار ریشهای و کلیدی در حیات فکری، تربیتی، اجتماعی و سیاسی ایشان اشاره کنیم. من فکر میکنم اگر کسی بخواهد اندیشه مرحوم آیتالله مصباح را به خوبی درک کند و تحلیل دقیقی از سلوک فکری و سیاسی ایشان داشته باشد باید بداند که ایشان براساس نوعی از جهانبینی و انسانشناسی وارد مباحث فکری، اندیشهای و اجتماعی شده بودند. من حدس میزنم در تحلیل شخصیت ایشان، این نکته مورد غفلت قرار میگیرد.
درباره این نکته باید گفت که خداوند متعال وقتی انسان را آفرید، او را با توجه به ویژگیهای بسیار مهمی مانند قوه شناخت، عقل، میل به کمال و قوه اختیار آفرید. اگر حقیقت انسان این باشد، کمال انسان آن است که با شناخت و اندیشه خود، آن چیزی را که میخواهد، انتخاب کند. یکی از آیاتی که الهامبخش به سلوک فکری و اعتقادی مرحوم آیتالله مصباح که در مباحث تربیتی ایشان تأثیر داشت همین آیه «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً» است. خداوند میفرماید ما راه را نشان دادهایم و اگر کسی میخواهد ایمان بیاورد و اگر کسی نمیخواهد کافر بشود.
انسانها هیچگاه از نفهمیدن، بیمعرفتی و جهل به ایمان نمیرسند. چنین تربیتی، تربیت مطلوبی نیست. بنابراین برای علامه مصباح بسیار اهمیت داشت که مبانی فکری ایمان، تربیت دینی، سلوک سیاسی و اجتماعی برای مردم و بهویژه نسل جوان با دقت بیان گردد. وقتی خداوند متعال کمال انسان را در رشد اختیاری میداند و هر فعل اختیاری مبتنی بر عنصر شناخت و بینش قرار میگیرد، رشد بینشی قدم اول ایمان تلقی خواهد شد.
البته وقتی به لحاظ بینشی رشد و اعتقاد پیدا کردیم، بر اساس مقولاتی مانند خودسازی و تهذیب نفس بهلحاظ گرایشی باید به آن چیزهایی که فهم کردهایم، عمل کنیم. از این جهت مباحث اعتقادی و کلامی برای مرحوم آیتالله مصباح، یک بحث تعیینکننده بود؛ نه فقط برای بحث اعتقادی، بلکه برای مباحث تربیتی و ایمانی که این بحث در حیات سیاسی اجتماعی ایشان ادامه پیدا میکند.
ما میتوانیم بگوییم که علامه مصباح در حوزه کلام سیاسی هم چنین رویکردی دارند، چنان که در تصریح فرمایشات ایشان وجود دارد. ایشان میفرمود مردم باید خودشان به این بینش برسند که حق را بشناسند. وقتی به این بینش رسیدند، حال اگر دوست داشتند به سمت حق بروند و اگر دوست نداشتند به سمت آن نروند؛ یعنی ایمانی که علامه مصباح دنبال میکند، یک ایمان صرفاً فردی نیست که در گوشه حجره یا اداره خود به خداوند متعال باور داشته باشیم.
این شکل از توحید و ایمان از آن مبانی اعتقادی آغاز میشود، سپس به ایمان فردی امتداد پیدا میکند و در نهایت به ایمان اجتماعی میرسد. در حوزههای اجتماعی و سیاسی نیز باید چنین بستری برای این مبانی اعتقادی فراهم گردد. علامه مصباح بهصورت جدی در حوزه علم کلام وارد صحنه میشوند و همیشه این دغدغه را داشتند. ایشان بارها از این که چرا جوانها با مبانی اسلام آشنایی ندارند، غصه میخوردند.
مسئله ایمان و کسب شناخت هم شامل کسانی میشود که میخواهند از روی جهل مسلمان و مؤمن باشند و نگاهی سطحی به دین داشته باشند و هم کسانی که اساساً به دلیل جهل، سمت اسلام نیامدهاند. علامه مصباح به همین دلیل تأکید میکردند که وظیفه اصلی ما، تربیت انسان یا مسلمان آگاه است؛ یعنی ما زمینه را به شکلی فراهم کنیم که خود مردم، بهویژه جوانان به آن آگاهی لازم برسند.
مرحوم آیتالله مصباح به لحاظ روششناسی در علم کلام همیشه میفرمودند که من سالها، دغدغه این را داشتم که با چه مدلی میتوانیم اسلام را معرفی کنیم. ایشان در مدل خود این ویژگی را بیان کرده بودند که در ابتدا باید پایه و مبانی تفکر دینی را معرفی کنیم. سپس وقتی فهمیدیم این مبانی چیست، باید این مبانی را به نحوی مستحکم و مستدل به ادله قاطع متصل کنیم و در مرحله سوم که از آن دغدغههای جدی که کم نظیر هستند، ایجاد آن نظام و منظومه فکری اسلامی است. از همین رو علامه مصباح در علم کلام این سه ویژگی را دنبال میکرد.
بنابراین مدلی که ایشان دنبال میکرد و به نظر میرسد که بسیار از مرحوم علامه طباطبایی متأثر است و به دنبال ایجاد آن نظم فکری حرکت میکنند؛ نه علامه طباطبایی و نه شهید مطهری فرصت نداشتند تا آن منظومه را ارائه کنند، در ضمن اینکه مباحث علامه طباطبایی بسیار منسجم، بنیادین و ریشهای است. البته مرحوم آیتالله مطهری هم که باز همین سلوک و رویکرد را داشتند، فرصت ارائه منظومه را نداشتند. آیتالله مصباح چنین تحولی را در علم کلام ایجاد کردند.
ایشان در ابتدا به سراغ مبانی علم کلام رفتند، سپس این مبانی را به نحو مستحکم نهادینه کردند و در مرحله آخر بر اساس یک منطق حاکم بر دانش، یک منظومه فکری ایجاد کردند. برای فهمیدن ابتکار عمل آیتالله مصباح، شما ببینید که برای مثال در رشتههای مهندسی، ابتدا به سراغ دروسی مانند ریاضی و فیزیک به عنوان دروس پایه یا پیش نیاز میروند. از دل ریاضی و فیزیک پلی میزنند و وارد رشتههای مهندسی میشوند.
بهطور معمول ریاضی و فیزیک پایههای مشترکی برای رشتههای مهندسی هستند. یک چنین کاری را مرحوم آیتالله مصباح در حوزه علم کلام انجام دادند. ایشان به سراغ مبانی فلسفی علم کلام میروند. وقتی علم کلام را میگوییم بحث باور به خدا و مسائل اعتقادی پیرامون خدا مدنظر است که باید یک پایه فکری وجود داشته باشد.
علامه مصباح نمیتوانستند بپذیرند که ما این مباحث کلامی و اعتقادی را داشته باشیم اما از پایههایی که ستونهای قوامدهنده این مباحث کلامی هستند را غفلت کنیم. بنابراین ایشان به سراغ مباحث فلسفی میروند. در آغاز کار، تکیه مرحوم آیتالله مصباح عمدتاً بر روی مسائل معرفتشناسی است؛ چرا که مباحث اپیستمولوژی یا معرفتشناسی، پایه همه معرفتهای ما را شکل میدهد. معنا ندارد که ما بخواهیم اسلام را قبول کنیم، اما برای اینکه اسلام، دین صحیحی است، شناختهایی که درباره دین داریم، شناختهایی با ملاکهای مطلوب نباشد.
ایشان از معرفتشناسی پلی میزنند و وارد مباحث عام فلسفی، مانند مباحث اصل علیت، سنخیت علی، جوهر، عرض، مباحث علمالنفس و… میشوند که دوباره از اینجا به مباحث الهیات به معنای خاص وارد میشوند. در اینجا بعد از این که مباحث خداشناسی را بررسی میکنند، با توجه به همان مباحث معرفتشناسی و هستیشناسی عام به سراغ اثبات خدا میروند و سپس وارد مباحث انسانشناسی میشوند.
مباحث انسانشناسی حلقه وصل میان مباحث عام فلسفی و مباحث خداشناسی با مباحث بسیار مهمی مانند مباحث دینشناسی، نبوت، امامت، ولایت و مقولاتی مانند هنجارها، اخلاق، تعلیم و تربیت، اقتصاد، حقوق و سیاست است. آیتالله مصباح آمدند اتصال را میان آن پایههای تفکر فلسفی و این مباحث روبنایی ایجاد کردند. بنابراین میتوانیم بگوییم این مباحث کلامی که ایشان ایجاد کردند، یک ویژگیاش این بود که از مبانی برخوردار است و ثانیاً تا مباحث سیاسی امتداد پیدا میکند.
مرحوم آیتالله مصباح معمولاً در خطوط قرمز سیاسی خودشان کوتاه نمیآمدند. کسانی که اندیشههای سیاسی آیتالله مصباح را بر نمیتابند و گاهی اوقات توقع داشتند که آیتالله مصباح از آن مواضع اندیشه سیاسی و یا حتی سلوکهای سیاسی و تصمیمات سیاسی کوتاه بیایند، باید بدانند که این به همان سلوک کلامی مرحوم آیتالله مصباح باز میگردد.
میتوان گفت امام راحل، مقام معظم رهبری، مرحوم آیتالله مطهری و بزرگانی که کارهای بنیادینی انجام دادهاند، معمولاً چنین سلوکی را داشتهاند؛ چرا که میخواهند توحید را به جامعه، اقتصاد و سیاست امتداد بدهند، میگویند اگر من قرار است از این اندیشه سیاسی یا سلوک سیاسی کوتاه بیایم، باید از آن توحیدی که مبانی این اندیشه سیاسی است، کوتاه بیایم.
بنابراین یکی از ویژگیهای کلامورزی مرحوم علامه مصباح این بود که این مباحث را به کف جامعه امتداد میدادند. به این جهت برخی از مباحث سیاسی که ایشان داشتند، برای دیگران به این آسانی قابل فهم نبود؛ چرا که مباحث سیاسی که مرحوم استاد بیان داشتهاند، دارای پشتوانه خاصی بود.

تبیین این مفاهیم انتزاعی به شکل مفاهیم اجتماعی با چه شیوهای صورت میپذیرفت؟
درواقع همان نظام فکری، این مسئله را حل کرد. برای مثال یک مهندس برق چگونه از آن ریاضی و فیزیک در رشتههای مهندسی بهره میگیرد. کسی که میخواهد یک موشک یا هواپیما تولید کند، تمام آن قواعد ریاضی، فیزیک، هندسی و… را در یک نظام کاربردی به کار میگیرد. در مباحث اندیشه دینی هم، این چنین است. این حلقههای وصل خود به خود به کف سیاست و جامعه میرسد.
ما حلقه وصلی به نام انسانشناسی و حلقه وصل دیگری تحت عنوان فلسفه اخلاق داریم. آیتالله مصباح بسیار ورودهای جدی بر روی این دو مقوله در آن نظام فکری دارند. این ورودها در آثار، سخنرانیها، درس اخلاقها و تحلیلهای سیاسی ایشان هم بهواقع روشن بود. ایشان بهلحاظ انسانشناسی میفرمایند انسان با این ویژگیها آفریده شد تا به سعادت ابدی برسد و مطلوب، رسیدن به آن سعادت ابدی از طریق افعال اختیاری است.
ملاک مطلوب فعل اختیاری از طریق مباحث معرفتشناسی و معرفت صحیح پیدا میشود. هدف انسانشناسی رسیدن به سعادت است و در فلسفه اخلاق رقم میخورد. فلسفه اخلاق، مجموعه هنجار، بایدها و نبایدهاست. بایدها و نبایدهای مختلف تربیتی، اقتصادی، سیاسی و… داریم. این بایدها و نبایدهای سیاسی ملاک مطلوبیت خودشان را از فلسفه اخلاق میگیرند.
وقتی مرحوم آیتالله مصباح این همزه وصل را میان باورها و ارزشهای سیاسی ایجاد میکنند، خود این همزه وصل موضوعیت و محوریت دارد. فلسفه اخلاق ملاک فعل اختیاری مطلوب را به شما میدهد. وقتی وارد حوزه سیاست، مباحث حکومتی و حتی انتخابات شوید، به دنبال تکلیف خودتان میروید. تکلیفی را انتخاب میکنید که نسبت خود را با ولی فقیه میسنجید و به دنبال این میگردید که ببینید کدام فعل شما را به این سعادت ابدی میرساند. سعادت ابدی فقط منحصر در مسائل فردی صرف مانند نماز خواندن، روزه گرفتن، ذکر و تسبیح گفتن نیست. نماز و روزه هم جزو افعال اختیاری هستند که از طریق آیات و روایات فهمیدهایم که ما را به سعادت ابدی میرسانند.
در مسائل اجتماعی و سیاسی نیز همین شکل وجود دارد. فلسفه اخلاق واقعگرایی اخلاقی را برای شما ثابت میکند و به شما ملاک میدهد. وقتی این هنجارها عمومی میشوند که نگاه سکولاریستی به دین نداشته باشید و مجموعه هنجارهای فردی و اجتماعی را نه متأثر از دین، بلکه از ارکان دین بدانید. فلسفه اخلاق این واقعگرایی اخلاقی را برای شما ثابت میکند و این واقعگرایی اخلاقی در حوزه سیاست به شما ملاکهایی میدهد. بنابراین خود به خود باورهای ما در حوزه مبانی به آن هنجارهای ما؛ یعنی بایدها و نبایدها در حوزههای مختلف از جمله تعلیم و تربیت در مباحث اجتماعی تا مباحث سیاسی میرسد.
آیتالله مصباح میفرمایند کلام سنتی پاسخگوی شبهات روز نیست. شما این جمله را چگونه تفسیر میکنید؟ آیا ایشان به دنبال تحول علم کلام به معنای خاص بودند؟
مرحوم آیتالله مصباح همزمان دو دغدغه را دنبال میکردند. یک دغدغه این است که ما در حوزه علمیه به شکلی ایجابی به لحاظ نظامسازی فکری، یک مدل دقیق داشته باشیم که کلام سنتی در این زمینه پاسخگو نیست؛ یعنی کلام سنتی ما واقعاً خلل و گاهی اوقات پرشهایی دارد.
دغدغه دیگر ایشان مواجه با واقعیت امروز کلام در جهان و جامعه خودمان است. وضعیتی که در حال حاضر در جوانهای ما و بهویژه دانشجویان عزیزمان که البته حتی در میان برخی از حوزویان ما نیز چنین اتفاقی افتاده است. ما با مبانی فکری جدیدی که توسط روشنفکران غربزده که از فلسفه غرب وارد سیستم تمدنی و انقلاب اسلامی ما شد، مواجه هستیم. آنها همان مباحث فلسفه غرب را وارد اندیشههای دینی کردهاند.
در خود غرب، از رنسانس، به تدریج یک تحولاتی در الهیات مسیحی وارد میشود. این تحولات از همان قرن 16 توسط جریان پروتستانیسم یا نهضت اصلاح دینی مارتین لوتر شروع میشود. در قرن 17 میبینید که انقلاب صنعتی و انقلاب علمی شکل میگیرد، در قرن 18 اوج عقلگرایی را شاهد هستیم و در قرن 19، تولد مدرنیته را میبینیم که این فرآیند تاریخی و جریانی، خود به خود به مدرنیته میرسد.
در قرن 19 و 20 مبانی جدیدی در سمت الهیات مسیحی ایجاد شد که اساساً یک رویکرد جدید اعتقادی به دنبال آن به وجود آمد. برای مثال، شما مسئله نسبیت و شکاکیتی که از کانت، هگل و هیوم وارد عرصه الهیات میشود، یک بی اعتمادی جدی نسبت به الهیات به معنای عام خود را رقم زد. در این زمان یک دوگانهای تحت عنوان علم و دین به وجود میآید. دین که نماد آن کلیسا است، نمیتواند در قبال آن شکاکیت و نسبیت از مبانی فکری خود دفاع کند و مجبور است به سمت فدئیسم و ایمانگرایی برود.
الهیات مسیحی تسلیم شد و گفت ما نمیفهمیم و فقط باید به همان چیزهایی که نمیفهمیم، ایمان بیاوریم. این ماجرا در تاریخ الهیات مسیحی یک ابتذال بود؛ یعنی دستگاه کلیسایی، آن نظام فلسفی مستحکم را نداشت که بتواند در مواجهه با آن هجمه عظیم مبانی فلسفی شکاکیت و نسبیتگرایانه در غرب شکل گرفت، از خود دفاع کند. طبیعتاً در آنجا معرفت دینی بسیار سطحی میشود، نوعی تعصبگرایی غیرمنطقی در الهیات مسیحی نیز به دنبال این قصه وارد مسیحیت شد.
همین روشنفکرمآبهای غربزده در انقلاب اسلامی، اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 توسط حلقه کیان و پس از آن با گسترش روشنفکری در دوران اصلاحات به اوج خود رسیدند. آنها آمدند همان مبانی غربی را وارد اندیشه دینی کردند. دیگر این مبانی غربی در کلام سنتی ما پیشبینی و تعریف نشده بود.
کلام امروز و کلام سه دهه اخیر با یک مبانی جدیدی که متأثر از مبانی غربی و مسئلههای جدیدی مواجه میشود شکل گرفت. طبیعی است که کلام سنتی پاسخگو نیست. در اینجا بزرگانی مانند علامه طباطبایی، شهید مطهری، مرحوم آیتالله مصباح و… آمدند یک کلام جدیدی را ایجاد کردند که این کلام جدید متناسب با زبان جدید بود.
یکی از آسیبهای جدی که در حال حاضر وجود دارد، روحانیونی که با مباحث کلام جدید آشنا نیستند، نمیتوانند مسئلههای امروز جوانان ما را حل کنند؛ چرا که جوانان ما در فضای مجازی، سایتها، شبکههای ماهوارهای و حتی سر کلاس اساتید دانشگاهی، تحت تأثیر آن مباحث غربی قرار گرفتهاند و مبانی کلامی خود را از دست میدهند. اگر قرار است که یک روحانی پاسخگوی این مسائل باشد، باید خود به خود مسائل جدیدی که موجب زوال جدیدی برای مخاطب شد را بشناسد و در حل آنها بکوشد.
رهبر معظم انقلاب بارها تأکید کردند و کاری که آیتالله مصباح دغدغه داشت این بود مباحث کلامی جدید در حوزه علمیه گسترش پیدا کند؛ چرا که زبان جدید و مسائل جدیدی ایجاد شده که به شدت متأثر از مبانی بسیار خطرناک غربی است. از این جهت علامه مصباح اعتقاد داشتند که ما به عنوان سرباز دین باید متناسب با نیازهای جدیدی که بر جوانهای ما عارض شده، مسائل جدید را بهخوبی بفهمیم و در یک فکر نظاممند بتوانیم پاسخگو باشیم. این دغدغهای بود که ایشان در باب کلام جدید دنبال میکردند.
آیت الله مصباح یزدی نمیتوانستند بپذیرند که ما مباحث کلامی و اعتقادی را داشته باشیم اما از پایه هایی که ستون های قوام دهنده این مباحث کلامی هستند را غفلت کنیم. بنابراین ایشان به سراغ مباحث فلسفی میروند.

نحوه ورود علامه مصباح به این علوم جدید چگونه بود؟ استفاده از علوم جدید در علوم سنتی و کلام همیشه با افراط و تفریط همراه است.
شاید باور نکنید که علامه مصباح بهواقع گارد گشودهای نسبت به این مسائل داشتند. ایشان در ضمن بیاعتمادی جدی که به اندیشه غرب و دستگاه الهیاتی آن داشتند و به شدت بر روی این مقولات حساس بودند؛ اما بهلحاظ منطق علم، گارد ایشان کاملاً باز بود. نگرش ایشان هم در علوم تجربی، تکنولوژی و صنعت، هم در مباحث فلسفی اینگونه بودند.
ما باید به سراغ اندیشه صحیح برویم. حال اگر این اندیشه صحیح از غرب آمده باشد باید آن را کنار گذاشت؟ چه مربوط به کار تخصصی ما روحانیت باشد، چه مباحث تکنولوژی و صنعت باشد که کار دانشگاهیان ما است. علامه مصباح به سمت فلسفه غرب میرفتند و با شدت و با دقت نیز فلسفه غرب را دنبال میکردند.
مرحوم علامه مصباح جزو حُکمایی بودند که منابع آنها را شخصاً با دقت بررسی میکردند، نه بهواسطه چند کتاب و افرادی که بخواهند گزارش بدهند. قدم اول این است که بهلحاظ تبیینی متوجه شویم که حرف آنها چیست؟ مرحله بعدی این است که ما ببینیم چه بخشی از این علوم غربی و فلسفه غربی را میتوانیم بپذیریم.
ما برای خودمان یک دستگاه فلسفی، معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی داریم. وقتی ما با علوم غربی مواجهه میشویم، باید ببینیم که آن دانشها به لحاظ متد علمی، متناسب با روششناسی همان علم، به چه میزان قابل دفاع هستند. اگر واقعاً یک نظریه فلسفی باشد که یک غربی، کافر یا ملحد مطرح کرده باشد؛ اما بهلحاظ منطق علم، اصول و مقدمات استدلال رعایت شده باشد، آن را استفاده میکنیم.
نظریه خاص مرحوم آیتالله مصباح در باب علم دینی، این است که در مواجهه با علوم موجود، ما در حوزه توصیفی، به نحو حداکثری میتوانیم از کشفیات غربی استفاده کنیم؛ یعنی در مقام توصیف روابطی که میان پدیدهها وجود دارد، اینگونه نیست که ما بگوییم که اسلام میخواهد روابط را تغییر بدهد؛ نه. کشف روابط میان پدیدههای علمی، تابع روش همان علم است.
اگر واقعاً روش تجربی است و ما هم قرار است نسبت به ابعاد توصیفی علوم انسانی یا علوم فنی نقد وارد کنیم، باید با روش خودشان نقد را انجام دهیم. آیا دانشمندان ما در حوزه فیزیک، ریاضی تا حوزه مهندسی و رشتههای علوم انسانی چنین چیزی وجود دارد؟ یک روانشناس غربی و کسی که در حوزه فیزیولوژی روح کار میکند، آیا کشف پدیدهاش از متد و روش صحیح برخوردار است یا خیر؟ اگر استفاده کرده باشد، ما هم از همان علم استفاده میکنیم.
آن چیزی که برای ایشان بسیار اهمیت داشت و در نظریه علم دینی ایشان هویدا است، حساسیت ایشان به هنجارهای علوم است. این هنجارهای علوم چه در علوم انسانی، چه در علوم فنی و یا هر علم دیگری که باشد باید متناسب با مبانی و ارزشهای اسلامی باشد و در حوزه هنجارها قرار بگیرد. اگر در حوزه هنجارها متوجه شدیم که یک غربی در حوزه بایدها و نبایدها حرف درستی زده است، باید بر اساس آن شبکه معرفتی اسلام، مورد بررسی قرار دهیم و یک نگاه گزینشی داشته باشیم که آیا آن حرف متناسب با مبانی ما است یا خیر؟ بر اساس ارزشهای ما قابلیت پذیرش دارد یا خیر؟
از این جهت علامه مصباح که در حوزه هنجارها، در بهرهگیری از علوم غربی حداقلی استفاده میکردند، به این جهت که مبانی آنها بسیار مبانی غلطی است. ایشان اعتقاد نداشتند که هر علمی چه در حوزه توصیفی و چه هنجاری ضرورتاً باید از متون دینی برآید. جنبههای توصیفی علوم، عمدتاً دینی نیستند؛ چون محور هم از آیات و روایات و هم از تحلیل عقلی قابل اثبات است.
دین یعنی شناختهایی که ناظر به سعادت ابدی است. حال اگر یک معرفتی باشد که ضرورتاً در سعادت ابدی تأثیرگذار نباشد، برای مثال فرمولی شیمی باشد، در آن فرمول دینی و غیردینی نداریم. فیزیک اسلامی و غیراسلامی به این معنا نداریم. میان پدیدههای خارجی یک سری روابط واقعی وجود دارد.
اسلام میخواهد این روابط واقعی را چه کند؟ از این جهت علامه مصباح با یک دقت بسیار عالی و تفکیکی که انجام میدهند میفرمایند که جهات توصیفی علوم عمدتاً دینی نیستند، مگر اینکه عنوان دینی را به یک امور توصیفی مانند وجود خدا، قیامت، حقانیت قرآن و… که در سعادت ابدی تأثیرگذار هستند، میدهیم. این یک دیدگاه معتدلی در حوزه علم دینی و نحوه مواجهه با علوم وارداتی است.
البته رویکردهای دیگری افراطی یا تفریطی وجود دارد. ما طرف دیگر این نظریه دیدگاه نسبتاً افراطی را داریم که میگویند تمام علوم باید از دل دین و متون دینی بیرون بیایند که ما علم غیردینی نداریم، میگویند هر علمی که شما میخواهید در نظر بگیرید باید دینی باشد و از دل متون ما بیرون بیاید. از این جهت گویا ظاهر حرفهایشان این است که اگر اسلام وارد فیزیک، ریاضی، رشتههای مهندسی و… بشود، طبیعتاً یک نظریهها و دیدگاههای دیگری بیرون میآید.
با توضیحاتی که بیان کردیم، جهات توصیفی علوم شأنیت دینیشدن ندارد. اگر این حرفها بیان شود، آسیبهای بسیار جدی هم وجود دارد که جامعیت اسلام را به این معنا نشان میدهد که اسلام باید در همه این زمینهها حرف داشته باشد. اگر قرآن و روایات این چیزهایی است که ما با آن مواجه هستیم، از دل این آیات و روایات چنین معارفی به دست نمیآید و پایبندی به آن نظریه ممکن است این آسیب بسیار خطرناک را به دنبال داشته باشد و توقع نابهجایی را نسبت به اسلام ایجاد کند؛ چرا که وقتی وارد مقام عمل شویم، ببینیم که چنین نظریاتی را اسلام ندارد. حتی ادامه این روند امکان دارد بدبینی نسبت به اسلام را ایجاد کند و اگر ادعا کنیم که اسلام در این حوزهها ورود کرده و اگر دیده نشود، بگویند اسلام دین ناقصی است.
طرف دیگر این نظریه دیدگاه تفریطی و حداقلی نسبت به دین است. در دیدگاه سکولار، تفاسیر مختلفی از سکولاریسم یا به تعبیر دقیقتر لایههای مختلفی از سکولاریسم وجود دارد. آن چیزی که در اینجا مورد بحث قرار میگیرد، بحث سکولاریسم اجتماعی و سیاسی است که رابطه دین، فقط رابطه میان انسان با خدا در مسائل فردی را تعریف میکنند. این گروه میگویند مسائل اجتماعی مانند علوم انسانی، حکومت، اقتصاد، مدیریت و فرهنگی ما به دین ربطی ندارد و خود مردم و عدهای نخبگان مردمی میتوانند بیایند و درحوزههای اجتماعی تصمیم بگیرند. این مسئله خلاف مبانی عقلی ماست؛ چرا که براساس مبانی عقلی، هر فعل اختیاری که در سعادت ادبی تأثیرگذاری دارد، دینی میشود. آن وقت افعال اختیاری اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، روانشناختی، مدیریتی، جامعهشناختی و… تأثیرگذار نیستند؟ ممکن است اینها مشمول عدل و ظلم واقع شوند. طبیعتاً در اینجا دین باید ورود کند.
البته در حوزههای اجتماعی میبینیم قرآن کریم هم در آیات بسیار حکومتی، سیاسی و اجتماعی دستورات صریحی را مطرح کرده است. همچنین در سلوک اجتماعی و سیاسی پیامبر و اهل بیت میتوان این مسئله را مشاهده کرد. البته آن ائمهای که زمینهای برای تشکیل حکومت نداشتند، براساس روایاتی بسیار اساسی و غیرقابل انکار که از ایشان در حوزههای مباحث اجتماعی و سیاسی نقل شده است. رابطه سکولاریسم و اسلام به تعبیر من یک تعبیر مرکب پارادوکسیکال است.

آیا میتوانیم علامه مصباح را یک متکلم اسلامی به حساب بیاوریم؟ آثار کلامی ایشان از چه ویژگیهای برخوردار است؟
در ابتدا باید ببینیم که معنای متکلم چیست و چه تلقی باید از این معنا داشته باشیم؟ زیرا یک تلقی منفی وجود دارد که به برخی متکلمان سنتی بهویژه در کلام معتزلی و اشعری وجود دارد به علت همان رویکردهایی که قابل دفاع نیز نبودند. اگر به معنای منفی از متکلم بخواهیم بگوییم، علامه مصباح رویکردهای آن شکلی نداشتهاند.
ما یک معنای دقیق، فنی و تخصصی از کلام و متکلم داریم، به این معنا که کسی مدافع دین است و از انواع روشهای عقلی، نقلی و حتی روشهای شهودی و تجربی برای دفاع از دین استفاده میکند، متکلم نام دارد. به این معنا ما هیچ فیلسوف اسلامی سراغ نداریم که متکلم نباشد. شما در میان فلاسفه اسلامی، جناب ابن سینا متکلم نبود؟ ایشان در دفاع از مبانی اعتقادی، چقدر با رویکرد فلسفی ورود پیدا کردند؟ در عصر ما مرحوم علامه طباطبایی یک فیلسوف بزرگی بود که متکلم هم بود.
بزرگانی مانند آقای طباطبایی، مطهری، مصباح و حتی بزرگانی مانند مرحوم ملاصدرا و ابنسینا فلسفه را برای کلام میخواستند. یک کسی مانند علامه طباطبایی باید چه انگیزهای داشته باشد که به این شکل وارد مباحث فلسفی بشود؟ طبیعتاً میخواستند از آن مبانی فلسفی برای تبیین مباحث کلامی و نظامسازی مباحث کلامی استفاده کنند و در ثانی در مقابل شبهات کلامی که وجود دارد، دفاع کنند.
یک وقتی مرحوم آیتالله مصباح داستانی را از علامه طباطبایی نقل فرمودند: «یک وقتی من آمدم قم، دیدم که طلبههای ما در پاسخ به شبهات اعتقادی جوانان، توانایی لازم را ندارند. برای همین من درس فلسفه عمومی برگزار کردم که هر کسی هم جرئت نمیکرد که درس فلسفه به شکل عمومی برگزار کند.»
علامه طباطبایی میفرماید ما برای طلاب فلسفه گذاشتیم تا اینها در پاسخ به شبهات اعتقادی توانمند شوند. طبیعتاً وقتی این فلسفه در خدمت کلام قرار میگیرد، اساساً میتوانیم بگوییم اینها متکلمی هستند که از باب ضرورت به سراغ فلسفه رفتهاند و چارهای هم نبود که به سراغ فلسفه بروند؛ چرا که شبهاتی هم که از غرب و مبانی فلسفی غربی وارد شد.
به همین معنا مرحوم آیتالله مصباح یک متکلمی هستند که به شدت از مبانی فلسفی برای مباحث کلامی استفاده کردند که شاهد آن نیز آثار فلسفی مرحوم آیتالله مصباح است. آموزش فلسفه دو جلدی ایشان که به زبان فارسی نوشتهاند، یکی از منابع غنی امروز برای ورود به مباحث کلامی است. بنابراین دانشپژوهان کلامی ما امروزه مکلف میشوند که کتاب آموزش فلسفه آقای مصباح را با دقت بخوانند یا کتابهای دیگری که مرحوم آیتالله مصباح در شرح اسفار دارند، نشانگر این مسئله است.
آثار فلسفی ایشان کم نیست و در این آثار، آمدهاند آن پایهریزی فلسفی را انجام دادهاند که در کتابهای کلامی میبینید که با دقت در حال استفاده هستند. نحوه مواجهه ایشان در مباحث کلامی اینگونه بود که ایشان هم به لحاظ عقلی از مباحث کلامی استفاده میکنند، هم به لحاظ نقلی.
معارف قرآن آیتالله مصباح، مجموعه معارف و تفسیر موضوعی کمبدیل و کمنظیر در حدود 11 جلد است؛ چرا که ایشان وقتی وارد تفسیر موضوعی شدند و موضوعات خاص از مسائل خداشناسی را مورد دقت قرار دادهاند. ایشان با آن نظام فکری و منظومه فکری خودشان، وقتی وارد تفسیر آیات میشوند، هم از مباحث عقلی استفاده میکنند و هم از مباحث قرآنی بهره میگیرند. حتی در تفسیر قرآن از مباحث فلسفی بیبهره نیست و به نظر میرسد این یک الگو است. وقتی کسی وارد تفسیر موضوعی ایشان میشود، حتی بزرگانی مانند استاد جوادی آملی، استاد مطهری و در رأس اینها علامه طباطبایی، همین رویکرد را داشتهاند.
«المیزان» علامه طباطبایی به دو جهت عظمت پیدا کرد؛ غیر از شخصیتهای اخلاقی، معنوی و عرفانی ایشان، یکی اینکه ایشان آمدند تفسیر قرآن به قرآن کردند؛ یعنی با استفاده از آیات دیگر، آیاتی را تفسیر کردند و دوم در جاهای مورد نیاز آمدند مباحث فلسفی را وارد کردند؛ یعنی مبانی عقلی آن برداشت قرآنی را مطرح کردند و برای همین المیزان عظمت پیدا کرد.
دوره معارف قرآن آقای مصباح که یک دوره کلامی به حساب میآید. ایشان مباحث کلامی را عمدتاً خود مباحث کلامی یا امتداد مباحث کلامی مانند نظریه حقوقی و سیاسی اسلام در قرآن را بیان کردهاند. علامه مصباح هم از روش عقلی و هم از روش نقلی بهره گرفتهاند. این مسئله به لحاظ روششناسی، باعث شد برای مخاطبی که وارد آثار کلامی مرحوم آیتالله مصباح میشود، یک جذابیتی ایجاد شود. همان چیزهایی که ما با عقل میفهمیم را میبینیم قرآن کریم همان مباحث را مطرح میکند.
ناظر به ایده طرح ولایت، چه سهمی از آموزش مبانی اندیشه اسلامی در بحثهای تربیتی در نگاه علامه مصباح وجود دارد؟
طرح ولایت، همان مبانی اندیشه اسلامی که به نحو منظومهوار توسط مرحوم علامه مصباح طراحی شد و در حال حاضر بیش از ربع قرن است که اجرا میشود. گفتم که رویکرد تربیتی مرحوم آیتالله مصباح این بود که چون خداوند متعال به ما قوه شناخت را داد، ابعاد معرفتی و بینشی باید بر آن پایه شکل بگیرد. باید اول بهخوبی بفهمیم که چه چیزی حق و چه چیزی باطل است و در مرحله بعدی یا شاکر باشیم یا کافر.
واقع این است که طرح ولایت، میخواهد چند کار را با هم انجام بدهد. کار اولی که انجام میدهد پایهریزی معرفتی و شناختی است. یعنی شما که میخواهید، مؤمن، حزباللهی و بسیجی باشید و اصلاً مسلمان باشید، باید ببینید که به لحاظ شناختی، آن باورهایی که دارید، باورهای درستی هستند یا خیر؟ بنابراین آن بعد شناختی تربیت دینی، در هدفگذاری اولیه طرح ولایت همین است.
نکته دومی که گاهی اوقات به ظاهر در مباحث طرح ولایت دیده نمیشود، جنبههای اخلاقی مستقیم است. معرفتها و مدل مباحثی که در طرح ولایت آمده، به شکلی است که فرد خودبهخود به یک رشد اخلاقی میرسد. برای مثال در مباحث خداشناسی به شکل دقیق و فلسفی میگویند انسان، چیزی غیر از فقر و نیاز نیست. یک عنصر کلیدی در تربیت که در آیات و روایات و مناجاتهای اهل بیت، این کلیدواژه بسیار اساسی است.
مفهوم فقر به یک باور تبدیل شود که این مسئله نیازمند یک اندیشه عمیق است. من یک مثال بسیار مهمی را در منظومه مباحث طرح ولایت بیان میکنم. وقتی دانشجو، طلبه یا استاد دانشگاه در طرح ولایت حضور پیدا میکند، با این باور به نحو عمیق آشنا میشوند که حقیقت ما چیزی غیر از فقر نیست.
بنابراین مقوله تعبّد به خدا و اطاعت از خداوند متعال و تسلیم بودن، عقلانی میشود. مگر رشد اخلاقی چیزی غیر از این است؟ ما باید تسلیم خداوند متعال باشیم، همانطور که مرحوم آیتالله بهجت و دیگر عُرفا فرمودهاند، اخلاق و تقوا یعنی تسلیم خداوند متعال باشیم. اگر خداوند چیزی را بگوید، باید چشم بگوییم. طرح ولایت یک چنین باورهایی را ایجاد میکند و از این جهت طرح ولایت در ایجاد آن روحیه اخلاقی و تسلیم در مقابل خداوند متعال، یک نقشآفرینی واقعاً کمنظیر و کمبدیلی را دارد.
شاهد آن این است که وقتی دانشآموختگان طرح ولایت از دوره فارغ میشوند، افرادی هستند که به لحاظ اخلاقی یک تِم جدیدی پیدا میکنند که در مثالهای مختلفی این مسئله را مشهود دیدهایم. معمولاً در طرح ولایت مباحث معرفتی وجود دارد و در گوشه، درس اخلاقی نیز وجود دارد اما آن بحث معرفتی بالای 80 درصد را شکل میدهد.
بچهها با آن مدلهای معرفتی پایهای، خودبهخود برایشان یک رشد اخلاقی حاصل میشود. البته طبیعی است؛ چرا که در دستگاه تربیتی مرحوم آیتالله مصباح سه عنصر باید در کنار هم یا در طول هم مورد توجه قرار بگیرد، یکی رشد معرفتی، دیگری رشد اخلاقی و بحث تهذیب نفس در مقام عمل و در مرحله سوم رشد بصیرتی است.
این گونه نیست که بگوییم، یک کسی در طرح ولایت شرکت کرد، کفایت میکند؛ اما بهعنوان زمینهساز برای رشد اخلاقی، یک دوره بسیار مبارکی است که شاهد آن همین فارغالتحصیلان طرح ولایت هستند که افرادی به لحاظ اخلاقی، اجتماعی و سیاسی خاص هستند.

در دستگاه تربیتی مرحوم آیتالله مصباح سه عنصر رشد معرفتی، رشد اخلاقی و تهذیب نفس در مقام عمل و رشد بصیرتی باید در کنار هم یا در طول هم مورد توجه قرار بگیرد.
ناظر به مواجههای که ایشان با طیف روشنفکری در دهه هفتاد داشتهاند، آیا این مواجهه بیشتر ناظر به بحثهای سیاسی و اندیشههای سیاسی بود یا بحث اندیشه اسلامی را دنبال میکردند و مواجهه ایشان، مواجههای برای نقد عالمانه بود؟
مرحوم آیتالله مصباح یک شعاری داشتند که در فرمایشات رهبر معظم انقلاب نیز اتفاقاً این شعار وجود دارد. مسائل فکری را باید با سلاح فکر پاسخ داد. بحثهای فکری چیزی نیست که با دعوا، تجمع، تحصن و بحثهای ژورنالیسیتی و سیاسی حل بشود. یک وقتی یک کسی مشکل سیاسی دارد که سیاسیون باید بروند مشکل سیاسیشان را با ایشان حل کنند؛ اما اگر کسی واقعاً مسئله فکری مطرح کرد؛ چه معاند باشد و نباشد، برای ما اهمیت ندارد آن کسی که این مسئله را طرح کرد، چه انگیزهای داشت. بنابراین برای علامه مصباح انگیزه طرح سؤال مهم نبود؛ ایشان میفرمود انگیخته این است و چگونه باید پاسخ داده شود؟
به همین جهت وقتی مسئله روشنفکرمآبی و غربزدگی به تعبیری که خودشان علاقهمند هستند که همین تعبیر درباره آنها به کار برده شود، در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 چه اتفاقی افتاد؟ مسائل سیاسی در ابتدا مطرح نشد که مرحوم آیتالله مصباح بخواهند برخورد سیاسی با این مسئله داشته باشند. در اواخر دهه 60 در حلقه کیان، که خروجی این حلقه ابتدا در کیهان فرهنگی و سپس در خود مجله کیان شکل گرفت که در دولت وقت، مجوز انتشار داشتند، شکل گرفت.
در آنجا مباحث قبض و بسط تئوریک شریعت، صراطهای مستقیم، تجربه نبوی و… مطرح میشود که در این بحثها بوی سیاسی دیده نمیشود. آن سیاستی که در غالب ادبیات ما وجود دارد نیست. اصلاً چنین فضایی نیست که آقای مصباح بخواهند برخورد سیاسی کنند. قبض و بسط تئوریک شریعت مباحث معرفتشناختی و هرمنوتیکی است.
بحث صراطهای مستقیم، بحث پلورالیسم و کثرتگرایی دینی را دنبال میکند. اصلاً رنگ و بوی این مباحث سیاسی نیست. حاجآقا با توجه به اینکه اینها با یک ادبیات و الهیات غربی است، چند کار را انجام دادند. اولاً شاگردانی تربیت کردند که بتوانند از پس این مباحث بهلحاظ علمی بربیایند. سپس خودشان وارد سخنرانیها، تبیینها و روشنگریها شدند.
علامه مصباح کتابی تحت عنوان تعدد قرائتها دارند که محصول همان سخنرانیهای ایشان در مواجهه با مباحث صراطهای مستقیم و تعدد قرائتهایی است که دکتر سروش مطرح کرد. شاهد مثال مجموعه شاگردان مرحوم آیتالله مصباح در آن ایام که وارد عرصه میشوند در حوزه مباحث فلسفی، فلسفه دینی و کلام جدید وارد شدند.
طرح ولایتی که اتفاقاً به بهانه همین مباحث روشنفکری، 6 کتاب را بحث میکند که اصلاً مباحث سیاسی در آن وجود ندارد. مرحوم آیتالله مصباح مخالف این بودند که مباحث روبنایی سیاسی در این طرح مورد بحث قرار بگیرد. ایشان به دنبال این بود که مباحث اندیشهای در این طرح مطرح شود. از معرفتشناسی تا فلسفه سیاسی در طرح ولایت که به نظریه ولایت فقیه، مشروعیت سیاسی و… پرداخته میشود، مسائلی اندیشهای هستند.
من فکر میکنم این اتهامی که مرحوم آیتالله مصباح برخورد سیاسی میکنند، درست نیست. دوم خرداد سال 1376 شکل گرفت و مباحث روشنفکری در کشور ما در سالهای 1368 و 1369 شکل گرفت. آقای مصباح از همان اواخر دهه 60 به مقابله و مواجهه علمی با جریان به اصطلاح روشنفکری دست میزنند که از همان ابتدا مهمترین مسئله مباحث فکری این ماجرا بود؛ چرا که پشت صحنه جریان اصلاحات و دوم خرداد، همان مباحث فکری است که در این چند سال پمپاژ و نهادینه کردهاند که وارد انقلاب اسلامی شده است.
بنابراین هم آثار مرحوم آیتالله مصباح، هم شاگردانی که ایشان تربیت فرمودند و هم دوره طرح ولایتی که راهاندازی کردهاند، برای مواجهه علمی با همین جریانهای روشنفکری بود که منطق علم نیز همین است. جواب علم، علم است. وقتی سلاح فکر وارد عرصه میشود، شما نمیتوانید با موشک، توپ و تانک در مقابل سلاح فکر بایستید. از این جهت که ایشان با همان رویکرد فلسفی و کلامی که داشتند، با رویکرد کلام جدید، با مباحث روشنفکری مواجهه شدند.
اگر خاطره یا نکتهای دارید از علامه مصباح بفرمایید؟
یکی از خاطراتی که به ایام شروع این ویروس منحوس کرونا باز میگردد، با توجه به حساسیت سن و سال ایشان، ارتباطات ما بسیار محدود شد. شاید اولین جلسهای که در ایام کرونا پس از چند ماه از شیوع کرونا شکل گرفت، شورای سیاستگذاری طرح ولایت بود. حضوری خدمت ایشان رسیدیم تا ببینیم تکلیف در این شرایط کرونایی چیست و ما میتوانیم طرح ولایت مجازی برگزار کنیم؟
ایشان توضیحاتی فرمودند درباره اینکه تکلیف ما متناسب با این حجم عظیم چیست؟ ایشان با انرژی بسیار بالایی صحبت فرمودند که تربیت مجازی از باب ناچاری است؛ اما اگر حضوری امکان دارد، حتماً با رعایت پروتکلها و شرایط انجام شود. جملهای که ایشان فرمودند بسیار تاریخی بود و بسیار اهمیت بود. ایشان فرمودند برای برگزاری طرح ولایت، حتی اگر یک نفر اضافه میتوانید دوره برگزار کنید، بیخیال آن یک نفر نشوید. به این دلیل که برای آن یک نفر هم محتمل، کفر است. برای ایشان خیلی مهم بود و بسیار دغدغه فکری جوانان را داشتند.
الآن فضای مجازی را نگاه کنید، گزارشها درباره فضای موجود تهاجم فکری و شبیخونی که رقم میخورد به ایشان نشان دادند و علامه مصباح فرمودند در این کانالها دست آدم گوشی است و این جوانها بدون اینکه با مباحث عمیق آشنا باشند، با مباحث فلسفی و شبهات خطرناک روبرو میشوند. اگر ما به یک نفر توجه نکنیم، از کجا معلوم که کافر نمیشود؟
این اواخر ایشان دغدغه پیدا کرده بودند که طرح ولایت برای دانشآموزان نیز شکل بگیرد. یک زمان ایشان ما را خواست تا چند نفر در معیت ایشان به شهر مشهد مقدس برویم. در یک کمیته با حضور خود ایشان یک هفته در مشهد مستقر شدیم، جلسه اول فرمودند که فلسفه این نشست یک هفتهای ما این است که اگر داخل قبر، ریش محمدتقی مصباحیزدی را بگیرند و بگویند برای عقاید دانشآموزان چه کار کردهای، من جواب نکیر و منکر را ندارم بدهم. برویم فکر کنیم و هم اندیشی کنیم تا ببینیم برای اینکه این مباحث عمیق فکری و مبانی را برای دانش آموزان بهصورت روان و قابل فهم ارائه کنیم، باید چه کنیم؟
در همین سال پایانی عمر شریف ایشان، میفرمودند ما از فضای دبیرستانها گزارشهای بسیار بدی میشنویم، اگر قرار است کاری انجام بدهید که در انقلاب مفید باشد، ببینید برای این بچههای دبیرستان در بحثهای اعتقادی باید چه کاری انجام دهیم؟
روزهای پایانی عمر شریف ایشان، خیلی در حالت عادی نبودند و بیماری ایشان شدید شده بود، بچههایشان را صدا میکرد و به آنها میفرمود آخرین آرزویی که من دارم، اگر جوانان سوالاتی دارند و جواب اینها داده نشده، این سؤالات را جمع کنید، جواب اینها را بدهیم تا مدیون نباشیم. اینها در اواخر عمر ایشان است که نمازشان را هم به زور میتوانند بخوانند که گاهی اوقات چند کلمه بریدهبریده حرف میزدند که برای من بسیار جذاب و جالب است که یک علامه، فقیه، اسلامشناس به این عظمت به این اندازه در کف جامعه، به مقامات و شؤون علمی خود توجه نمیکند، نظریهپردازیهای فلسفی خود را مورد توجه قرار نمیدهد و میگوید این جوانها چه مسائل اعتقادی دارند و ما باید اینها را حل کنیم. این رسالت و وظیفه اصلی ماست. انشاءلله سلوک ایشان برای ما همه طلبهها درس باشد تا بفهمیم نیازهای واقعی که ما میتوانیم حل کنیم، چه چیزهایی هستند و به برکت حضرت ولیعصر بتوانیم حل کنیم. توصیه همیشگی ایشان این بود که در همه کارهایتان، یاد حضرت ولیعصر باشید.
بیشتر بخوانید:
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : 0