فمینیسم به مثابه ایدئولوژی زنانه در عصر پسامدرن
مقدمه
اگر جنبش زنان را ابزار فرهنگی و اجتماعی برای درخواست عدالت از سوی زنان بدانیم بی شک فمنیسم را باید ایدئولوژی آن در نظر گرفت.
فمنیسم برای مشکلات فردی زنان قائل به درمان سیاسی است و معتقد است نارضایتی زنان پدیدهای جمعی است و نه مسئلهای فردی که برای رفع آن صرفا نیازمند کنش سیاسی و مبارزه با سلطه و تحمیل قدرت از سوی مردان هستند.
آنها اعتقاداد دارند که زنان و مردان ساخته تاریخ و جامعهاند و میتوان توضیحی تاریخی برای فرادستی مردان و فرودستی زنان ارائه کرد و در جهت رفع این مسئله با کنشهای سیاسی اقدام کرد.
در این نوشتار سعی کردهام با نگاهی اجمالی به ریشههای تاریخی این جنبش به بررسی سیر تحولات این جنبش و دچار شدن فمنیسم به آنچه خود منتقد آن بود بپردازم.
فمینیسم و سیر تطوّر از جنبش فرهنگی به ایدئولوژی سیاسی
اگر با گذر از تعاریف متعدد ایدئولوژی بر وارونگی واقعیت که در نهایت منجر به آگاهی کاذب میشود که بیشترین تائید را در تمامی تعاریف به خود میگیرد توافق کنیم در این صورت میتوان نسبت به بررسی نظری فمنیست در قالب ایدئولوژی توضیحات بیشتری ارائه داد.
در مقام نظریه پردازی ایدئولوژی مجموعهای از عقاید و یک نظام فکری است که معطوف به یک کنش اجتماعی است و از طریق آن کنش در پی دستیابی به به اتوپیا و آرمانهای مدنظر خود است و در این راه مرتکب خطای نادیده انگاشتن واقعیت میشود به طوریکه این امر منجر به آگاهی کاذب میشود زیرا به نفی زمینههای تاریخی و خواستگاههای اجتماعی پدیدهها میپردازد.
هم چنین اگر ایدئولوژی را جهان بینی یک گروه اجتماعی در نظر بگیریم در آن صورت میتوان فمنیسم را ایدئولوژی گروه زنان در جامعه تلقی کرد که در طی سیر تاریخی بیش از یک قرن خود از یک کنش غیرسیاسی به سیاسی و از یک حرکت غیررادیکال به رادیکالیسم منجر شده است که سیر آن را در سه موج پشت سر گذاشته شده میتوان رهگیری نمود.
موج اول که از اواخر قرن 19 تا پایان جنگ جهانی اول ادامه داشت و ریشه در نقد وضع موجود زنان در جامعه داشت و بیش از آن که در پی تغییرات کلان سیاسی و اجتماعی باشد در پی کنشهای معطوف به هدفهای فردی مانند دستیابی به حقوق برابر اقتصادی مانند نرخ دستمزد برابر با مردان و سیاسی مانند حق رای و حق طلاق در حوزه مسائل خانواده بود. از حیث ایدئولوژیک میتوان ایدئولوژی فمنیسم در این موج را ایدئولوژی رقیق دانست که درست است که معطوف به عرصه عمومی بود اما به دنبال اقدامات کلان سیاسی و اجتماعی نبود و حوزههای تغییرات تدریجی نظام فکری فردی را دنبال میکرد.
موج دوم با گسترش طیف مطالبات همراه بود و از حقوق باروری و نقش زن در خانواده تا گذار از جنسیت زدگی در علم و فلسفه، آزادی جنسی و تابوشکنی از امر جنسی را شامل میشد. ایدئولوژی فمنیسم در این موج را میتوان ایدئولوژی نیمه رقیق دانست که کنش معطوف به قدرت به معنای پیگیری دخیل شدن در قدرت و کسب قدرت در درون نظام مردسالار و به نوعی در پی پروژههای کلان سیاسی و اجتماعی بود.
آن چه در این موج بسیار حائز اهمیت است و روند ترویج عقاید فمنیستی را به شدت گسترش داد پشتوانههای علمی و فلسفی تائید کننده تئوری انقلاب جنسی و تابوزدایی جنسی بود که از طریق اندیشههای اندیشمندان حوزههای روان شناسی، فلسفه و زیست شناسی صورت گرفت.
در حوزه روان شناسی تلاش ویلهلم رایش به عنوان واضع انقلاب جنسی در صورت بندی اندیشههای فروید در زمینه ارتباط میان سرکوب امر جنسی با مشکلات فردی و اجتماعی بسیار حائز اهمیت بود زیرا او معتقد بود غرایز جنسی بخش مهمی از ساز و کار جسمی و روانی است که به دلیل تحکّم اخلاق و سرکوب این غرایز منجر به اختلالات رفتاری و شخصیتی میشود که تاثیرات سوء اجتماعی را در پی دارد و در نتیجه عدم ارضای جنسی طبیعی و سرکوب امر جنسی مخلّ سلامت فردی و اجتماعی است.
در حوزه زیست شناسی نیز مطالعات آلفرد کینزی به عنوان پدر سکسولوژی مدرن در زمینه رفتار جنسی زنان و مردان تاثیر به سزایی در تابوشکنی جنسی داشت زیرا طبق یافتههای او تمامی گرایشهای جنسی که پیش از آن به عنوان نابهنجاری روانی و اخلاقی و اجتماعی تلقی میشد ناشی از نیاز طبیعی و فیزیولوژیک انسانی است که باید با آن مواجهه علمی داشت و نه اخلاقی.
در حوزه فلسفه نیز اندیشههای هربرت مارکوزه در تثبیت پایههای انقلاب جنسی حائز اهمیت بود زیرا او معتقد بود میل جنسی از ابتدا حیات بشری مبتنی بر کسب لذت از بدن بود و تولید مثل هدف فرعی آن به شمار میرفت اما در طول زمان میل و غریزه جنسی محدود به هدف تولید مثل شد و سایر وجوه میل جنسی به تابو بدل شد. مارکوزه معتقد بود بشر نیازمند نظام اخلاقی است که در آن میل و غریزه جنسی امری عادی تلقی شود زیرا در این صورت است که میتوان به دستیابی به جامعه آزاد امیدوار بود.
همزمان با این اندیشههای توجیه گر تابوشکنی از امر جنسی در حوزه علمی نیز با پیشرفت صنعت داروسازی و تولید قرص ضدبارداری و لوازم متنوع پیشگیری از بارداری شاهد رشد گسترده روابط پیش از ازدواج و در حین ازدواج بودیم. در واقع با این تولیدات دارویی و بهداشتی شاهد تحقق ایده تقدم لذت جنسی بر تولید مثل بودیم و کاهش نگرانی از فرزنداوری ناخواسته منجر به رشد روز افزون ارتباطات جنسی خارج از چارچوب و تابو شکنی از قباحت این نوع ارتباطات گردید که هم اکنون شاهد تبعات آن در تضعیف بنیانهای اخلاقی، تضعیف نهاد پایهای خانواده و رشد انواع امراض روانی ناشی از تنوع طلبی و کاهش جمعیت هستیم.
اما بزرگترین و مهمترین دلیل بر اینکه تئوری انقلاب جنسی که توسط فمنیستها ترویج شد به ضدّ خودشان تبدیل گشت را میتوان شی انگاری و کالایی شدن زن در جوامع غربی دانست که در نتیجه همین انقلاب جنسی بوجود آمد زیرا نتیجه آن بیشتر به نفع امیال جنسی مردان بود تا برابری حقوق جنسی مدنظر زنان و این امر نشان دهنده غلبه ایدئولوژی فمنیست بر وجوه علمی و برتری کنش معطوف به ارزش بر کنش معطوف به هدف عقلانی در نزد آنان است.
موج سوم که فمنیسم در این موج از حیث زمانی در بازه دهه 80 میلادی آغاز شد و همزمان با تحولات اجتماعی ناشی از جنبش 1968 فرانسه و پایه ریزی تئوری گذار از مدرنیته به سوی پست مدرنیسم همراه بود که از میان نحلههای گوناگون فمنیستی دو جریان فمنیست رادیکال و فمنیست پست مدرن در همگرایی با یکدیگر با بهره گیری از آموزههای پست مدرنیسم با نفی هرگونه واقعیت و ارزشی به دنبال طراحی نظام اجتماعی جدید است. فمنیسم در این موج با استفاده از اندیشهها و اقدامات رادیکال به دنبال بوجودآوردن نظم و سیستمی اساسا نوین است که باعث میشود در غلیظ ترین حالت ایدئولوژیک خود قرار گیرد.
آیا فمنیسم نظریهای علمی است؟
فمنیسم پیش از آن که نظریهای منسجم در تحلیل وضعیت زنان و ارائه راهکار باشد، اعتراضی است به وضعیت حاکم مردانه و بنابراین نمیتوان آن را در زمره مکاتب و نظریههای علمی قلمداد کرد.
جامعه شناسان نیز نسبت به پذیرش فمنیسم به عنوان یک نظریه علمی در حوزه جامعه شناسی اکراه دارند زیرا اولا نظریه فمنیستی بسیار تندروانه و حاوی عقاید ایدئولوژیک است و ثانیا بسیاری از بنیانگذاران این نظریه جامعه شناس نیستند و ثالثا این که جامعه شناسان اعتبار علمی فعالیتهایی که مانند فمنیسم ارتباط بسیار تنگاتنگی با فعالیتهای سیاسی دارند را زیر سوال میبرند و رابعا این که نظریه فمنیستی در هیچ یک از سه انگارهای که از دیرباز به عنوان الگوی جهت گیری جامعه شناسی به موضوع بررسی اش عمل کردهاند یعنی انگاره واقعیت اجتماعی، انگاره تعریف اجتماعی و انگاره رفتار اجتماعی، جای نمیگیرد.
پیوند فمنیسم با پست مدرنیسم
پست مدرنیسم به مجموعه پیچیدهای از واکنشها مربوط میشود که در برابر فلسفه مدرن قرار گرفته است، بدون آن که در اصول عقاید و بنیادهای اندیشگی توافق و اجماعی بین متفکّران این رویکرد موجود باشد. اساساً اندیشه پست مدرن یک اندیشه اصول ستیز و چارچوب گریز است که میتوان وجوه مختلف اصول ستیزی و نفی گرایی آن را بصورت ذیل بیان کرد:
1.نفی بی طرفی عقل و تاکید بر تاریخی بودن عقلانیت و معرفت (تاریخی گرایی)
2.نفی امر واقعیت و ضدّیت با رئالیسم (واقعیت زدایی)
3.نفی وحدت گرایی و تاکید بر سیّالیّت هویت انسانی و پدیدههای اجتماعی و پراکندگی فردی و اجتماعی (ثبات زدایی)
4.ضدّیت با هرگونه مرجعیت باوری و اقتدارگرایی و تاکید بر تکثرگرایی، تنوع و انشعاب
- نفی اصول و قواعد عام جهان شمول برای همه زمانها و مکانها، و تأکید بر تعیین کنندگی گفتمانها و فرهنگها در کردارها و اشکال زندگی (محلی گرایی)
با پذیرش گذارههای فوق بررسی فمنیسم در پارادایم پست مدرن آسانتر است زیرا فمنیسم با تمسّک به همین اصول و تقلیل آن به دوگانه زن و مرد مدعی عدم وجود امری ثابت در رابطه میان زن و مرد شده و تا آن جا پیش میرود هرگونه حقوق، تکلیف، وظایف و کارکرد اجتماعی ثابت در رابطه با زنان را نفی میکند و تمامی هنجارها و قواعد اجتماعی که حاصل تجربه زیسته چند هزار ساله بشر است را کنار مینهد و تا آن جا پیش میرود که خصوصیات بایوسایکوسوشال(بیولوژی،روانی و اجتماعی) را برساخته شرایط تاریخی میپندارد و ندای امکان تغییر در این اصول مسلم در آینده میدهد و در این راه برای علمی جلوه دادن اندیشههای خود در زمینه نفی تفاوتهای بیولوژیک به تئوری تکامل داروین، جهت نفی تفاوتهای روانی به روانشناسی تکاملی و جهت نفی تفاوتهای اجتماعی به برساخت گرایی اجتماعی متوسل میشود.
در واقع رشد جریانات فمنیستی رادیکال در گرایشات پست مدرن دقیقا از همین قطعیت زدایی از امور مسلّم و تاریخی پنداشتن آن و تغییرپذیری پدیدهها در طول زمان نشات میگیرد که جریانات فمنیست را تشویق به عدم پذیرش تفاوتهای قطعی زن و مرد میکند.
به عبارتی دیگر، اندیشه پست مدرن با قطعیت زدایی از امور و تاکید بر سرشت تاریخی پدیدهها به فمنیسم این قدرت را داد که بر گزاره (زن به دلیل شرایط تاریخی و اجتماعی به آنچه اکنون است بدل شده و با تغییر شرایط تاریخی و اجتماعی در گسترده ترین حالت ممکن و تحقق اصول فمنیسم رادیکال میتوان به مرحله از بین بردن مرزهای جنسی رسید) تاکید کند.
در نتیجه این گزاره که واقعیتها بر اثر شرایط تاریخی دگرگون میشوند و به تبع دگرگونی واقعیتها، ارزشها نیز دگرگون میشوند و به تبع دگرگونی ارزشها، وظایف، حقوق، تکالیف و کارکردها نی ز دگرگون میشود ایدهای است که فمنیسم نیل به آن را مدیون پسا ساختارگرایان و پست مدرنها میباشد.
فمنیسم و رادیکالیسم
همانگونه که ذکر شد فمنیسم در ابتدای روند شکل گیری خود به مثابه جنبشی اخلاقی با شعار عدالت خواهی و برابری خواهی در پی گسترش دایره نفع رسانی به سایر گروهها و درآمدن انحصار منزلت اجتماعی از مردان سفیدپوست غربی به زنان و حتی سایر نژادها و سیاه پوستان بود.
در مراحل بعد با شکل گیری جریانهای مختلف فمنیستی شاهد جریانهایی مانند فمنیسم لیبرال و فمنیسم مارکسیتی بودیم که با گسترش دامنه مطالبات به ترتیب در پی سویههای برابری خواهانه سیاسی و اقتصادی بودند.
اما فمنیسم رادیکال رایج در اندیشههای پست مدرن بیش از مسئله اخلاق و عدالت طلبی به مسئله قدرت و سهم خواهی از قدرت توجه دارد و به جای مبارزه با نظام مردسالار به مبارزه با مردان میپردازد.
در واقع فمنیسم رادیکال در پی از بین بردن مرز میان نظام مردسالار با مردان است تا از این طریق توجیهی برای حمله به مردان به جای ساختارهای اجتماعی حاکم بپردازد.
به بیانی دیگر مسئله مهم در فمنیسم به مثابه جنبشی عدالت خواهانه، خشونت در روابط میان دو جنس و نفی آن است اما در فمنیسم رادیکال نفس مناسبات جنسی میان زن و مرد مسئله است و این امر منجر به شیفت پارادایمی فمنیسم از مبارزه برای عدالت به مبارزه با مردان شده است.
این جریان با دوقطبی سازی جنسیتی میان زن و مرد قائل به ستم گسترده و در تمامی شئون فردی و اجتماعی بر زنان است و درست است که مسبّب اصلی آن را حاکمیت نظام مردسالار بر جوامع میداند اما به جای شفاف سازی مبانی نظام مردسالار به مبارزه با مردان میپردازد و تا به آنجا پیش میرود که تنها راه رهایی زنان را ریشه کنی نه تنها ساختارهای سیاسی و قانونی نظام مردسالار بلکه نهادهایی همچون دانشگاه، خانواده و مذهب نیز که در زیل این نظام رشد یافتهاند میداند و معتقد است باید نوع جدیدی از نهاد آموزش،خانواده و مذهب پایه گذاری شود که در آن سهم قدرت زنان برای بازسازی این نهادها در گسترده ترین حالت باشد.
فمنیسم رادیکال به مردها انتقاد دارد که به زنان به مثابه ابژهی جنسی مینگرد و سایر ویژگیها و مختصات زنان را نفی میکند اما خود آنان نیز به همین امر دچار هستند زیرا مردان به مثابه ابژهی قدرت و تحمیل گری و زور مینگرد و سایر ویژگیهای مردان مانند احساسات، عواطف، نیازجنسی و … را نفی میکند و فروکاهی جنس مرد به نر غالب در اندیشههای فمنیست رادیکال در واقع تائیدی است بر این امر.
جمع بندی
به نظر میرسد جنبش فمنیسم برخلاف بروزات اولیه مبنی بر عدالت خواهی، در حال حاضر و تحت گسترش سایه فمنیسم رادیکال، خود تبدیل به یک جنبش ضدّعدالت و ایدئولوژیک شده است.
رادیکالیستها با سرپوش گذاردن بر سهم زنان در ترویج نژاد پرستی و سهم زنان سفیدپوست غربی در ترویج برده داری و تبعیض نژادی به دنبال بری کردن خود از این امر و نسبت دادن تمامی موارد ظلم و ستم به مردان هستند و با مظلوم نمایی به دنبال جلب حمایت اجتماعی و ستیز با مردان هستند.
بنابراین به نظر میرسد در مورد فمنیسم، تفکیک میان جنبش دفاع از حقوق زنان با جنبش ایدئولوژیک مرد ستیز، برای درک تحولات تاریخی و اجتماعی این تفکر بسیار حائز اهمیت است.
منابع:
نظریه های جامعه شناسی دوران معاصر، جورج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی
کشاکش آرا در جامعه شناسی، استیون سیدمن، ترجمه هادی جلیلی، نشر نی
نظریه اجتماعی مدرن، یان کرایب، ترجمه عباس مخبر، نشر آگه
نظریه های متاخر جامعه شناسی، حمیدرضا جلائی پور، جمال محمدی، نشر نی
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0