یادداشتی از محمد رایجی ، پژوهشگر علوم اجتماعی ;

پدری برای تمدن بدون رنج

به گزارش فکرت، متن این یادداشت بدین قرار است؛

هربرت مارکوزه یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان نومارکسیست آلمانی، پدر جریان چپ در دهه‌های شصت میلادی و از منتقدان بزرگ نظام سرمایه‌داری است. مارکوزه در 1898 در برلین و در یک خانواده مرفّه یهودی به دنیا آمد. وی با اتمام سربازی در 1919 میلادی و پس از جدایی از حزب سوسیال دموکرات به تحصیل فلسفه پرداخت. در 1923 دکترای خود را از دانشگاه فرایبورگ دریافت کرد. در 1929 با هوسرل و هایدگر ارتباط گرفت و با امید رسیدن به دستیاری هایدگر اولین کتاب خود با نام «هستی‌شناسی هگل و بنیاد یک نظریه تاریخیگری» با تایید هایدگر نوشت اما دیری نپایید که میان آن دو فاصله افتاد. آدورنو در دومین شماره مجله مکتب فرانکفورت با نقد این کتاب به‌دلایل جدایی مارکوزه از هایدگر پرداخت و نوشت: «مارکوزه می‌خواهد از معنای وجود بگسلد و به آشکارگی موجود بگراید، از هستی‌شناسی به فلسفه تاریخ، از تاریخیت به تاریخ» 

 


مارکوزه با پیروی مستقیم از گئورک لوکاچ و الهام از کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» آثار دوران جوانی مارکس را بیشتر مورد توجه قرار داد.  ویژگی آثار دوران جوانی مارکس، تأثیر شدید از فلسفه هگل است، از این رو مارکوزه به دامن فلسفه هگل سوق داده شد تا جایی که با نوشتن کتاب «خرد و انقلاب» به یکی از شارحان مورد توجه نظام هگل تبدیل شد. مارکوزه با ترکیب نظریه فروید و مارکس، با انتقاد از ساختار نظام سرمایه‌داری، مسابقه برای مصرف هرچه بیشتر را ابزار نظام سرمایه‌داری برای سلطه بر انسان و تک ساحتی شدن آدمی می‌دانست. مارکوزه با الهام از اندیشه فروید و طرح نظریه فرهنگ ناسرکوبگر درصدد رهایی بشر از چنگال سرکوب است تا بشر با کمترین میزان فعالیت کار، زمان بیشتری را برای عشق‌ورزیدن و در نتیجه رهایی از قید سلطه و سرکوب به‌دست‌آورد.  پیش از طرح نظریه فرهنگ ناسرکوبگر در اندیشه مارکوزه، لازم است تا اشاره‌ای به نظریه فروید در باب سرکوبگری فرهنگ داشته‌باشیم.


فرهنگ سرکوبگر
این نظریه از سوی فروید با انتشار کتاب «تمدن و ملالت‌های آن» در سال 1930 م مطرح شد. فروید در این کتاب با استفاده از زبان روان‌کاوی، به‌نقد و بررسی تمدّن پرداخته و با انتقاد از اندیشه مارکسیست‌ها و در تقابل با خوش‌بینی آنان به آینده در پی‌ریزیِ بنای یک نظام حکمرانی با کمترین میزان درد و رنج، از فرهنگ سرکوبگر سخن می‌گوید. فروید با اشاره به نزاع دائمی میان دو سائق در ساحت روان یعنی سائق زندگی و عشق (اروس) و سائق مرگ (تاناتوس)، نشان‌می‌دهد که با شکل‌گیری تمدّن، سرکوب غرایز نیز تشدید یافته‌است.
فروید با این اعتقاد که سرکوبگری غرایز، لازمه تکوین تمدن بشری است، سرکوب را در دو ساحت فرد پیدایش و نوع پیدایشی مورد بررسی قرار می‌دهد. در ساحت فردی و با تحلیل دستگاه سه گانه ذهنی یعنی‌اید، ایگو و سوپرایگو و حکمرانی اصل لذت بر اید، از تحقق اصل دیگری به نام اصل واقعیت سخن می‌گوید؛ اصلی که هدفش ایجاد هماهنگی میان عالم خارج و محیط با سوژه است. با جانشینی اصل واقعیت به‌جای اصل لذّت و تعویق در غرایز، انرژی سرکوب‌شده بشری، در مسیر پیشرفت فرهنگ مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. رشد فرهنگ و ایجاد نهادهای اجتمایی از سوی بشریّت، تشدید سرکوب و کنترل افراد جامعه را به ارمغان می‌آورد. از آنجا که حفظ و بقای تمدن و فرهنگ مستلزم برقراری نظم و امنیت شدید است، مناسبات اجتمایی دستخوش تغییر و تحول شده و نهادهای اجتمایی با ایفای نقش والدین، در حکم سوپرایگویی متصلّب، سرکوب را تشدید می‌کنند. در این بستر مازاد سرکوب شگل گرفته و اصل واقعیتِ تثبیت‌شده، درد و رنج را به‌همراه می‌آورد. 


در ساحت نوع پیدایشی نیز از آغازین روزهای تشکیل گروه، پدر نخستین، زنان را به‌عنوان ابژه‌های اطفاء غرایز شهوانی در ملکیت خود داشته و فرزندان حق استمتاع جنسی را نداشتند. با شورش پسران علیه پدر نخستین و قتل او، اصل لذت در سطح نویی حاکم شد اما پسران به‌زودی دریافتند که امکان زیستی آزادانه را ندارند. احساس گناه شکل‌گرفته به‌همراه ضرورت بقای جمع، بار دیگر نیاز به وجود فردی در حکم پدر نخستین را که بتواند با وحدت بخشی افراد، از نابودی آنان جلوگیری کند، ایجاد کرد. این بار اما نه یک فرد که هیأتی از پسران وظیفه پدر را به عهده گرفتند و بار دیگر پدر در قالبی جدید رخ عیان کرده و سرکوب‌ها با ظهور مجدد اصل واقعیت، آغاز شد. در این میان خرد غربی نیز هرچه بیشتر از گذشته رشد یافت و سیطره خرد و عقلانیت نیز فرایند سرکوب را شدت بخشید.


طرح نظریه فرهنگ ناسرکوبگر
طرح این نظریه به‌شکل مدوّن و منسجم را باید در اندیشه‌های مارکوزه جستجو کرد. مارکوزه با تشریح مبانی فلسفی و روانشناختی فرهنگ سرکوبگر، معتقد است که می‌توان با پناه آوردن به دامن بعد زیباشناختی، طرحی شورانگیز از تمدنی ناسرکوبگر ارائه داد. وی با چینش مجدد آموزه‌های فروید، در بعد روانشناختی بر امکان تحقق فرهنگ ناسرکوبگر صحّه می‌گذارد. همچنین با طرح موضوعاتی مانند فانتزی به‌عنوان بخشی از ساحت وجود آدمی که تحت سلطه اصل واقعیت قرار نگرفته و گاه حتی علیه آن می‌شورد و نیز ارائه کهن‌الگوها و تجمیع این مبانی با آموزه‌های کانت و شلر در بعد زیباشناختی، طرحی انضمام و نه انتزاعی از فرهنگ ناسرکوبگر را عرضه کرده و به ساختار شکنی سلطه و خرد شکل‌گرفته غربی روی می‌آورد.


مارکوزه با نقد خرد سرکوبگر غربی و روی آوردن به هنر به‌عنوان عنصری رهایی‌بخش، تأکید دارد که مبتنی بر نظریه کانت، زیباشناختی موضوع اساسی فلسفه فرهنگ و آشکارکننده اصول یک تمدن سرکوبگر است. از آنجا که تخیّل قوه محوری ذهن به‌شمار می‌آید، عمل زیباشناختی بسان نقشی تعیین‌کننده در شکل‌دهی تمدن خود را معرّفی می‌کند. به عقیده مارکوزه، همان گونه که شلر نیز به‌درستی دریافته بود، تضاد میان تکانه‌های حسّی / شهوانی و تکانه‌های شکل و فرم منجر به تثبیت سلطه عقل سرکوبگر بر حسین بوده و آشتی میان این دو تکانه و برقراری سازگاری میان تکانه‌های متعارض است که محو سرکوب را به‌همراه می‌آورد.

تاریخ انتشار: 1403/05/09

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

همراه فکرت باشید.

شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.