به‌مناسبت سیصدمین زادروز ایمانوئل کانت؛

کانت و پرسش‌های عباس میرزا

رسانه فکرت | ارمیا شاه‌محمدی، پژوهشگر فلسفه


برخلاف آنچه عمدتاً تصور می‌شود که ما ایرانیان ذیل جهانی که دیگریِ غرب است تعریف می‌شویم، اسلام و آنچه خاورمیانه خوانده می‌شود، بیشتر غربی است تا شرقی. در دسته‌بندی ادیان، ادیان ابراهیمی را ادیان غربی با خصیصه مشترک باور به خدایی واحد و شخص‌وار و نبوت پیامبرانی که از جانب خداوند برای هدایت بشر ارسال‌شده‌اند، تلقی کرده‌اند. این غربی‌ بودن در تبادلات فکری-فرهنگی-اقتصادی میان ما نیز استمرار می‌یابد. نمود برجسته‌ این استمرار در فلسفه قابل پیگیری است. فلسفه به مثابه دانشی که خاستگاه آن یونان باستان است، حداقل تا پیش از دوره مدرن، روح یونانی خود را در زیست‌جهان ما ایرانیان نیز مانند جهانی که امروز غرب خوانده می‌شود، حفظ کرده بود. تأثیر و تاثرات متقابل فیلسوفان مسلمان و فلسفه یونانی و سپس فیلسوفان قرون میانه بزرگ‌ترین شاهدِ مثال نکته فوق است.


اگرچه ظاهراً بذر فاصله‌گرفتن جهان غرب از قرون وسطی به دوره رنسانس بازمی‌گردد اما چنانکه روشن است، رنسانس نیز با مطالبه‌ احیای نوعی جهان یونانی همچنان پیوند خود را با یونان باستان حفظ می‌کند. لذا چنانکه مشهور است با بیکن و دکارت است که جهان مدرن متولد می‌شود. دکارت که مادر جهان مدرن است هم‌عصر صدرای شیرازی، آخرین فیلسوف برجسته‌ عالم اسلام بود. اینکه چرا و چگونه مغرب تاریخ فلسفه ما با مطلع تاریخ فلسفه مدرن هم‌عصر است از مباحثی است که شایسته بررسی است اما نکته‌ای که نویسنده در این جستار می‌خواهد بدان بپردازد، فیلسوف دیگری است که اگر دکارت را مادر و هگل را پدر دوران مدرن بدانیم، او دایه فلسفه مدرن است؛ ایمانوئل کانت، که فلسفه مدرن را پروراند و آن را چنان بالاند که هگل در مقام پدر مدرنیته بتواند آن را وارد جهان انضمامی-تاریخی-اجتماعی غرب کند. 


تولد کانت در 1724 میلادی (1103 خورشیدی) تقریباً هم‌زمان است با کشته شدن آخرین سلطان صفوی به‌دست افغان‌ها (1101 خورشیدی) و مرگ او در 1804 میلادی (1182 شمسی) نیز مصادف است با آغاز دوران نبرد عباس میرزای ولیعهد با روس‌ها. چنانکه مشهور است تاریخ به‌اصطلاح بیداری (؟!) ایرانیان با پرسش عباس‌میرزا از ژوبر فرانسوی مبنی بر اینکه چرا شما غربیان پیشرفت کرده‌اید و چرا ما ایرانیان چنین حالی داریم؟ آغاز می‌شود. از آن زمان تاکنون بسیاری تلاش کرده‌اند پرسش عباس‌میرزا را پاسخ دهند. نکته‌ای که در این یادداشت کوتاه به اختصار بدان بپرداخته می‌شود ناظر به اهمیت و نقش بالقوه کانت در یافتن پاسخ پرسش عباس میرزاست.


مهم‌ترین گام برای فهم آنچه در جهان به‌اصطلاح عرفیِ غرب رخ داده است، فهم آن به وساطت مطالعه دقیق آرای اندیشمندان برجسته آن است و در این میان کانت از اهمیت والایی برخوردار است. با انقلاب کپرنیکی کانت که ذیل آن نسبت انسان و عالم در شناخت دچار دگرگونی می‌شود چنان تحولی در اندیشه غربی روی می‌دهد که می‌توان آن را به دو دوره پیشا و پساکانتی تقسیم نمود تا آنجا که گویا حتی هگل نیز به دانشجویان خود توصیه می‌کرده که فلسفه افلاطون را (که به گفته مشهور فیلسوف و ریاضی‌دان قرن بیست و از پدران فلسفه تحلیلی و منطق جدید، آلفرد نورث وایتهد، تمام تاریخ فلسفه پانوشتی است بر آثار او!) نیز با عینک فلسفه کانت بخوانند.


در باب اهمیت کانت سخن بسیار گفته شده است اما وجه اصلی نقشی است که او بر به‌اصطلاح افتراق ما از جهان غرب داشته است. فلسفه کانت را می‌توان فلسفه‌ای تمایزگذار دانست. کتاب‌های اصلی او که عمدتاً ذیل عنوان نقادی به رشته تحریر درآمده‌اند، به‌ترتیب مبانی فلسفی علم مدرن (سنجش خرد ناب)، بنیاد اخلاق (در معنای عام آن؛ ناظر به همه اشکال زیست اجتماعی از جمله سیاست) مدرن (مجموعه آثار کانت در باب اخلاق) و نیز بنیان‌گذاری زیباشناسی در مقام یک دانش (سنجش نیروی داوری) را رقم زده‌است. روحیه نقادی آثار کانت، دم عیسوی شعار روشنگری؛ شجاعت داشته باش در به کار بردن عقل خویشتن (کانت، رساله روشنگری چیست؟) و نیز معرف رویکرد اصلی آن است؛ به در آمدن از صغارتِ به تقصیر خویشتن (همان). 


کانت در ضمن تئوریزه کردن علم مدرن (ناظر به فیزیک نیوتونی) به گفته خود در تلاش است تا با تعیین حدود دانش، جا برای ایمان باز کند (بنگرید به سنجش خرد ناب، Bxxx). این نگره کانتی خود سرآغاز دورانی جدید در تاریخ دانش‌هاست. تا پیش از آن فلسفه در مقام مادر علوم متکفل و عنوان عامی برای عموم دانش‌ها بود تا جایی که بزرگ‌ترین دانشمند جهان مدرن، نیوتون، عنوان اصلی‌ترین کتاب خود را اصول ریاضی فلسفه طبیعی می‌نامد. کانت چنانکه خود در سنجش خرد ناب می‌گوید در تلاش است تا با بازتعریف حدود و مرزها در دانش جایگاه فلسفه را احیا کند تا از بارهای اضافی‌ که بر دوش آن تحمیل‌شده، کم کند (بنگرید به سنجش خرد ناب از Aix).


وجه دیگر این تمایزگذاری در رساله نزاع دانشکده‌های کانت قابل پیگیری است. کانت در این رساله نسبتاً در تلاش است تا از یک‌سو نسبت دانشکده‌های طب، حقوق، الاهیات و فلسفه را با یکدیگر سنجیده و جایگاه و حدود و حوزه عمل هر یک را مشخص کند و از سوی دیگر بر استقلال دانشگاه از تحمیلات نهاد قدرت رسمی تأکید کند.


همچنین کانت در آرای اخلاقی خود می‌کوشد تا با بازتعریفی از انسان به مثابه موجودی اخلاقی، خود آیین و در مقام غایتی فی‌نفسه صورتی تماماً عقلی از سرشت کنش انسانی را عرضه کند و این خود سرآغازی است بر تحولاتی جدی در ساحات اجتماعی، سیاسی و حتی زیست دینی بشر. از این رو اخلاق در مقام سنجه‌ای بالادستی با نگاه به انسان به مثابه عاقلی خود آیین و غایتی فی‌نفسه که نمی‌تواند به مثابه وسیله‌ای برای اهدافی دیگر تلقی شود ذیل همان نگره نقادانه کانتی جایگاه خود را در سیاست، جامعه و دین بازتعریف می‌کند.


از دو نکته پیش گفته می‌توان وجهه تمایزگذار دیگر آرای کانت را مشاهده کرد؛ کانت به‌نوعی تئوریسین سکولاریسم حداقل در ساحت فرهنگی است؛ اگر دین تقدمی ذاتی بر اخلاق و فلسفه در مقام دو ساحت بروز عقل (به‌ترتیب عملی و نظری) نداشته‌باشد، خود آن نیز می‌بایست در محکمه عقل (به هر دو معنا) پاسخ‌گو باشد.


غایت فی نفسه انگاشتن ابنای بشر و نیز تأکید کانت بر شجاعت در به کار بردن عقل خویش، نوعی اهمیت فردانیت را در جهانِ عمدتاً قبیله‌گرای قدیم برجسته می‌کند. فردانیتی که در آن فرد فرد انسان‌ها واجد ارزش بوده و می‌بایست در مقام واجدان عقول به مثابه قانونگذاران عام جهان تلقی شوند (نقد عقل عملی 5:30 و 33). این خود قانون‌گذاری در ساحت نظری (به‌معنای عام و خاص آن) نیز حاکم است. در فلسفه کانت سوبژه به‌عنوان صورت‌بخش عالم تعریف می‌شود؛ انسان اگرچه خالق جهان نیست اما نظم جهان برآمده از فهم اوست. اینجاست که تغییری مهم در نگاه به انسان، خدا و طبیعت رخ می‌دهد، تا جایی‌که با بهره گرفتن از ادبیاتی الاهیاتی، سوبژه کانت اصطلاحاً واهب‌الصوری خواهد شد که به ماده بی‌شکل جهان، ذیل فاهمه خود نظم می‌بخشد.


این تلقی از افراد انسان در مقام سوبژه که همگی از عقولی نسبتاً مشابه برخوردارند، شکلی از اینترسابژکتیویته را بر می‌سازد که به‌نوعی بنیادگذاری‌ای دیگر و تجدیدنظری در تلقی از ابژکتیویته است. در این تلقی، انسان‌ها با ساختار قوای عقلانی یکسانی در مواجهه با جهان، طبیعت را در فاهمه خود بازنمایی می‌کنند و در ساحت کنش نیز از عمومیتی مشترک برخوردارند. جالب آنکه اگرچه کانت ساحت زیباشناسی و غایت‌شناسی را از حوزه شناخت بیرون می‌گذارد اما در باب «زیبا» نیز به‌نوعی مطالبه توافق دیگران تأکید می‌کند (نقد قوه حکم 6 و 8).


در تلقی کانت از شناخت و تأکید او بر نقش توامان ماده (در قالب سهش / شهود) و صورت (مفاهیم ناب فاهمه یا مقولات) در تحقق شناخت علمی، راه برای اندیشیدن به بومیت دانش نیز باز می‌شود. اگر چنانکه خود کانت می‌گوید، «سهش‌ها بدون مفاهیم، کور و اندیشه‌ها بدون محتوا تهی‌اند» (A51/B75) آیا ممکن است برای سازماندهی دانشی به‌ویژه در حوزه علوم انسانی مفاهیم از پیش آماده را بر هر ماده‌ای فارغ از تکینه و منحصربه‌فردبودگی آن اعمال نمود؟ به‌بیان دیگر و با ارجاع به بازسازی خود کانت از مثال تخت پروکلس اگر لباسی و فردی برای هم مناسب نبودند خواهیم گفت فرد اندازه آن لباس نیست و یا آن لباس را اندازه و مناسب آن فرد نمی‌دانیم؟


آنچه به اجمال و حتی در قالبی کاریکاتوری از آرای کانت گفته شد، اهمیت کانت برای اینجا و اکنون ما در تمایز از جهانِ متمایزشده پساکانتی از جهان عمدتاً مشترک ما با جهان پیشاکانتی را برجسته می‌کند.


اما اهمیت کانت به همین جا ختم نمی‌شود. برای فهم علوم انسانی جدید و نیز فلسفه پساکانتی نیز به هیچ وجه نمی‌توان کانت را نادیده گرفت. جریانات عمده در فلسفه غرب همه در نسبتی با کانت هستند. حتی هگل که پدر مدرنیته خوانده می‌شود و برای فهم جهان مدرن اهمیتی بنیادین دارد، بدون کانت قابل فهم نخواهد بود. اگرچه می‌توان مانند خود هگل ناقد جدی کانت بود اما نمی‌توان او را نادیده گرفت. همچنین کانت را می‌توان شاید جدی‌ترین و آخرین حلقه اتصال دو شاخه مهم فلسفه یعنی فلسفه قاره‌ای و فلسفه تحلیلی دانست.


اهمیت دیگر کانت برای ما ایرانیان توصیف خاص او از ماست. کانت را می‌توان از سابقین اندیشمندانی دانست که از نوعی اسلام ایرانی سخن گفته‌است (کتاب مشاهداتی در باب احساس امر زیبا و والا 1766- به نقل از دکتر حمیدرضا سعادت نیاکی).


آخرین نکته من در اینجا تأکید بر این است که برخلاف تلقی‌های رایج در غرب و به‌تبع آن در میان ما ایرانیان، کانت با برجسته کردن سوبژه و خود آیینی عقل، با روحیه نقادانه و اخلاق (مطلق) محور خود، نه درصدد براندازی دین بلکه درصدد بازاندیشی در دین و تأکید بر ایمان به‌جای دین در مقام مناسکی صرفاً بیرونی است. البته چنانکه گفته شد می‌توان با کانت موافق نبود اما نمی‌توان تلاش او را در بازتعریف حدود و نسبت‌ها در دین، علم و اخلاق نادیده گرفت، همچنان که نمی‌توان غرب و تمایز آن از جهان سابقا مشترکمان را و نیز الگوی نقادانه او را کوچک شمارد و یا نادیده گرفت. اگرچه وجه اصلی تأکید من نه بر صرف مطالعه کانت برای صرف شناخت جهان غرب و یا نقادی صرف آن بلکه بر آموختن از کانت در مقام اندیشمندی جدی و بنیادگذار است.


پانوشت‌:
1. به این ترتیب دین زرتشتی را نیز که در تمایز از ادیان شرقی که نه به خدایی شخص‌وار و نه نبوت به‌معنای فوق قائلند، می‌توان دینی غربی به‌شمار آورد.
2. از مقدمه مترجم بر درسگفتارهای تاریخ فلسفه هگل؛ کانت و یاکوبی 1398، ترجمه میثم سفیدخوش، نشر فارسی
3. متأسفانه سکولاریسم در جامعه ما عمدتاً در ساحت سیاست و آن هم در قالب نوعی رویکرد ستیزه‌جویانه با دین تلقی می‌شود حال آنکه لزوماً چنین تلقی‌ای از آن حداقل الزامی نیست.
4. مقایسه این نگاه با نقش دمیورژ در فلسفه افلاطون و خدا در فلسفه‌های مسیحی و اسلامی جالب توجه خواهد بود.
5. جالب آنکه حتی در گزاره‌ای علمی مانند آب در درمای 100 درجه به جوش می‌آید، شرطیه‌ای ناظر به شرایط محیطی نهفته‌است؛ به‌شرط فشار محیطی 1 اتمسفر!
6. تخت پروکلوس حکایت تختی است با اندازه مشخص که افراد را روی آن می‌خواباند و اگر قد ایشان کوتاه‌تر یا بلندتر از اندازه تخت بود، ایشان را کشیده و یا قطع عضو می‌کردند تا اندازه تخت شوند!
7. برای مثال سازماندهی علوم اجتماعی در دوره اولیه آن تحت تأثیر نقد اول و سپس توسط افرادی مانند وبر و بوردیو تحت تأثیر نقدهای دوم و سوم کانت بوده است.
8. برای نمونه بنگرید به سخنان آقای جوادی آملی در دی ماه 1395
9. به تعبیر ایرانی‌شده نه چندان هم‌دلانه نیچه کانت علی‌رغم تمام نقدهایش به دین مناسکی همچنان آخوندی است بی عمامه!

 

تاریخ انتشار: 1403/02/04

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

همراه فکرت باشید.

شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.