ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
زندگی بشر و زبان انسان دوگانه است. به این معنا که هم راهگشا و هم مسدود کننده میتواند باشد. لذا به گمان من "مقاومت" را باید عمیقتر بررسی کرد.
اساساً مقاومت یک عمل ناخودآگاه است چه در سطوح روزمره زندگی تا لایههای فرهنگی و سیاسی اجتماعی. اساساً مقاومت یک مفهوم زندگی پسند است که از عشق به زندگی برمی آید و این نیز از سطح بیولوژیک است تا لایههای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی زندگی بشر میباشد.
من میخواهم در مورد غزه صحبت نمایم و به نظر من صحبت از مقاومت در ایران فعلاً امکان پذیر نیست و زود هنگام است که در این باره صحبت نماییم. در پروپاگاندای اسرائیلی در خصوص مردم غزه این گونه تبلیغ میگردد که این مردم به دنبال شهادت و مردن میباشند.
به نظر من اتفاقاً این افراد به دنبال زندگی هستند و به زندگی عشق میورزند. در این افراد هیچ میل ناخودآگاه به میل دیده نمیشود حتی اگر در مورد شهادت صحبت مینمایند، در حقیقت آمادگی شهادت در آنها زنده است و البته برای زندگی تلاش میکنند و معتقدند که اگر شهادت تحقق یابد، "فوز عظیم" است.
بنابراین بزنگاه نخست در این بحث، تعریف این معنا است که مقاومت برآمده از متن زندگی است و برای صدق واقعی مقاومت، باید به شواهد زندگی رجوع نمود. در مقاله 972 که در باب هوش مصنوعی لَوِندِر و اسطقوس است که بانک اهداف را تعیین مینماید و آن را اولویت بندی مینماید. در بانک اهداف اسرائیلی، اولویت آدم کشی در سطح کودکان و زنان است.
آن ماهیت دوگانهای که در باب مقاومت وجود دارد، در مقابل در مورد زندگی هم وجود دارد. به این معنا که هرچه انسان آلوده زندگی گردد، کمتر میتواند آن را حفظ نماید. مقاومت اساساً از دل رنج و حرمان به دست میآید و باید آن را تقویت نمود. در غزه یک آزمایشگاه ناخواسته دردآورد و اما بسیار بسیار افتخار آفرین و مفید مواجه میباشیم.
در غزه سه مرحله برقرار است: وضعیت زندگی که شامل کمبود آب و غذا و بیماریهای پوستی و غیره است، سبک زندگی غزه ای پیش از 7 اکتبر، سبک زندگی بعد از 7 اکتبر. مهمتر از این مطلب، الگوی جهانی است. به این معنا که با سبک زندگی جهانی و تبلیغاتی امروز قابل امتداد در جهان نیست.
اما سبک زندگی غزاوی در جهان قابل امتداد است.مسئله ما نهادهای اجتماعی میباشند. نهادهای اجتماعی به دنبال ارائه خدماتی هستند که موجب میگردند زندگی ما بهتر گردد؛ از امکانات اقتصادی تا امکانات آموزشی. اما همه آنها بدقول هستند. یکی از نکات مهم این است که جامعه را مسموم مینمایند.
فرد را از جامعه میگیرند. حال امروز جنگی که در میان کشورها شکل گرفته است، جنگی است که نهاد اقتصاد در آن فعال است. نهاد اقتصادی که به انباشت و تبعیض علاقه دارد.
بدهی یک اصل اخلاقی است
دیوید گریور میگوید یک اصل اخلاقی وجود دارد و همه آن را معتبر میدانند و آن هم اصل بدهی است. بدهی را به هیچ وجه نمیتوان کنسل نمود. حال یک طرف جامعه قرار دارد که انسانها به دنبال عدالت و برابری در امکانها هستند و در سوی دیگر نهادها هستند که چند سال است که عاملیت را از دست ما گرفتهاند.
نهادهای اجتماعی چه در بستر حکومتهای جمهوری و چه در بستر حکومتهای پادشاهی موجب گردیدهاند که افراد دیگر نقش آفرینی جدی خود را در امور مختلف از دست بدهند.
و البته به آنها عادت شده است و دیگر نمیتوان این رویه را تغییر داد. راهکار این است که باید عاملیت را به جامعه بازگرداند. عاملیت را خود نهادها نمیتوانند به افراد بازگردانند. عاملیت را خود افراد جامعه میتوانند به دست بیاورند.
نهادهای اجتماعی موجب گردیدهاند تا افراد به بهره وری های در لحظه عادت نمایند و همین موجب شده است تا آثار مخرب آن گریبان گیر جامعه گردد. اما کسی میتواند این وضعیت را تغییر دهد که روشنفکر است. وظیفه اجتماعی روشنفکر آگاهی سازی در این زمینه است. آگاهی سازی هم به همان معنایی که مارکس میگوید.
او معتقد است که من چپ نیستم و از چپها هم بدم میآید، به این دلیل که چپ به اندازه کافی کارآمد نیست. اساساً اساساً آگاهی سازی طبقه بندی دارد و اپیستمیک نیست. بلکه نیاز به زمان بندی دارد.
باید لایههای مختلف را به جامعه گفت و اجازه داد تا جامعه خود از طبقات مختلف به آگاهی دست یابد. مثال زمان مند بودن آگاهی سازی این است که اگر امروز حزب الله آگاه و هوشیار نباشد و حرکت نماید و بتواند اسرائیل را از میان بردارد، پرسش این است که چه تضمینی وجود دارد که فردا نیز خود حزب الله تبدیل به نهادی همچون اسرائیل نگردد؟! لذا این هوشیاری و هوشمندی در این زمینه لازم است. در مقابل زمان مندی آگاهی سازی، جریان چپ معتقد است که باید مطالبه گری داشته باشد! اما مطالبه گری یک شوخی است.
مطالبه گری امضای عاملیت نداشتن افراد جامعه است. یعنی من به عنوان فرد جامعه عاملیتی ندارم و همه کارها را به نهادها سپردهام. این بسیار وضعیت وحشتناکی است. اساساً باید به دنبال نهادهای کوچکتری بود که به شیوه مصنوعی میتوانند هوشیاری و عاملیت افراد جامعه را حفظ نمایند.
ریتم طبیعی افراد جامعه باید باقی بماند. نهادهای اجتماعی این ریتم را تغییر میدهند. کند مینمایند و بعضاً مختل میگردانند. هدف گذاری ما باید حرکت به سمت جامعه سالمتر باشد. اساساً هدف گذاری انسان را محدود مینماید. به این دلیل که غایت قصوی رسیدن به آن هدف است. در حالی که هیچ گاه به این هدف نخواهد رسید.
باید همیشه هدف را در دوردست گرفت تا بتوان حرکت جدی به سمت اهداف کوچکتر نمود. هدف گذاری ما باید این باشد که ایران را حزب الله نماییم. این یک هدف گذاری کوچک است. حزب الله از نظر رفاهی بیشتر از حماس و کمتر از ایران است. به همین دلیل، کارآمدی کمتری نسبت به حماس دارد. لذا ایران که رفاه زدگی در آن حاکم است باید به این سمت رفت که آن را شبیه به حزب الله نمود.
حرکتهای بزرگ در جوامع به وسیله تخیل خلاق شکل میگیرد. این تخیل خلاق را میتوان در حرکتهای نظامی هم مشاهده کرد. به عنوان مثال، هرچند اسرائیل دارای سامانه گنبد آهنین است اما نیروی داخلی به سمت پهباد گریز از رادار حرکت کرد. این یک هدف گذاری کوچک بود اما توانست حرکت بزرگی را ایجاد نماید
نهاد ها در دل مشکلات به جود می آیند
واقعیت این است که در هر طراحی الگو به کارآمدی نگاه کرد. اساساً نمیتوان نسخه تشابه یا تمایز را مطرح کرد. نه تشابه الگو به دیگر الگوهای جهانی مطرح است و نه تمایز آن. بلکه آنچه همواره مورد تاکید است، کارآمدی میباشد.
اگر ما میخواهیم به سمت ساخت نهاد حرکت نماییم، نمیتوانیم به ساختارها و الگوگیری ها توجه داشته باشیم. اساساً نهادها در دل مشکلات پدید آمدهاند.
به عنوان مثال در دوران مشروطه ایرانی، در طیف خواستههای عجیب و زیاد و به حقی که مردم ایران زمین داشتند و ذیل عنوان مشروطه مصادره گردید؛ یک الگوی موفق فقط در میان بود. عدالت خوانه، دارالشوری، مشروطه به سرانجام نرسیدند. تنها اتفاق موفق، آموزش نوین بود. علت موفق آن کسب اجازه و امضا از شاه و دیگران نبود.
یک نفر که به دنبال و پیگیر کار بود و میخواست آن را به سرانجام برساند که میرزا حسن رشدیه است، این کار را به نتیجه رساند. بنابراین الگو با فتح پدید میآید و سپس بومی میگردد. نمیتوان نهاد و الگو را با امضا و اجازه دیگران به نتیجه رساند.
الگو با افراد پدید میآیند و با عمل صحیح میتواند به نهادینگی برسد. مثال دیگر زینب پاشا است. اولین اتودهای موفق در بسیج است. به این نتیجه رسیده بودند که باید مبارزه را برد. و همین موجب گردید که این حرکت شکل بگیرد. زینب پاشا، چهارصد چماق دار زن داشت و پیروان محمدعلی شاه را از بین بردند. و یک روز هم خسته شدند و به کربلا رفتند. الگوی چندان موفقی نیست اما بالاخره تا حدودی به نتایجی رسیده است.
آنچه مهم در این دو مثال است، نحوه شکل گیری نهادها است. نهادها از دل مشکلات و بر قاعده افراد پدید میآیند. اشخاص باید شروع کننده ساخت نهادها و الگوها باشند. مشکل این است که ما دچار فلج به اصطلاح لب استخر میباشیم.
ما نمیخواهیم وارد حرکت و ساخت گردیم. نیازمند شروع یک فرد میباشیم. عرض من در باب ذهنیت عاملیت زدایی شده است. جامعه ما دچار عاملیتی زدایی شده است و مردم به دنبال توزیع تقصیر است. مردم تقصیر مشکلات را به نهادهای دولتی توزیع مینمایند.
مردم و حاکمیت در روی یکدیگر پنجه میکشند. و همین موجب میگردد که مسئولیت پذیری رخ نمیدهد و مشکلی حل نمیگردد. مسئله دیگر امروز کشور، رفاه طلبی و بهره مندی است. افراد نمیتوانند به دنبال رفاه و بهره مندی باشند و در عین حال طالب و پذیرای مقاومت باشند.
نکته دیگر توسعه است. توصیفی از توسعه دارم که البته شخصی است اما در آن تأمل نمایید. توسعه اساساً تقسیم مال غارت شده است. این را باید اصلاح نمود.
تاریخ انتشار: 1403/08/01
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.