همراه فکرت باشید.
شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !
ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت؛ در امتداد پرونده «آرمانشهر ملاصدرا»، نشست «بررسی شخصیت تاریخی ملاصدرا»با حضور استاد اصغر طاهرزاده، نویسنده و استاد فلسفه برگزار گردید.
آنچه پیش روی شما فرهیخته گرامی است مشروح این نشست است.
باب کار بسیار خوبی را باز کردید که نسبت آرمانشهری که صدرا بهمیان میتواند بیاورد یا نه؟ اساساً همین سؤال هست که ما یک ادعایی در این باب بحث داریم که آیا این مکتب و این حکمت متعالیه، توان این را دارد که یک آرمانشهری را به بشر بدهد؟
شما خودتان میدانید که آرمانشهر یعنی اینکه شهروند یک معنایی از خودش داشته باشد که در شهری که زندگی میکند که جهان جدیدی است. یک پدیده جدید است. هیچ ربطی به روستا و شهرهای قدیم و اصفهان ندارد. اصفهان هم درست است که منِ اصفهانی فکر کنید که مثلاً این زمان صفویه مثل مثلاً الان اصفهان یا مثلاً نیویورک بوده است. هفتهشت روستا بوده است و وسطش هم یک میدان بوده است و شاه هم اینجا بوده است و مردم خودشان هرکدام بودهاند. نسبت شهروندی که اینها در یک اداره کنار هم جمع شوند و با هم یک معنای جدیدی را بکنند، صد درصد بحث استیت یک پدیده جدید است و ما هم اینجا ایستادهایم.
آیا واقعاً این مکتب عظیم صدرالمتالهین، توان این را دارد که انسان را طوری تعریف کند که بتواند در تاریخ جدید حاضر بشود؟ شما گاهی انسان را در یک مکتبی هرچه هم که تعریف نمایید مثلاً حساب کنید فخر رازی که هرکاری میخواهد بکند، آخرش یک آدمی که باید گرفتار یک تقدیر اجباری باشد، یک گوشهای باید بنشیند و بنالد که چطوری بمیرد! بالأخره با آن تفسیر قرآنش چه چیزی تهش میماند! حتی سید قطب آخرش به وهابیت کشیده میشود. ما ارادت به این داریم که دغدغه دارند اما شما با این دید آیا مکتب صدرایی توان این را دارد که انسان را طوری تعریف کند که این انسان در امنیت حضور جهانی خودش، حضور جهانی خودش و استیت که لازمهاش جهانی بودن انسان است و انسان در جهان خاصی حاضر میشود که نتیجهاش این میشود که آرمانشهر معنا پیدا میکند. چه آرمانشهر لندن باشد و فراماسونرها بسازند. میدانید که اینها این شهر را ساختند. یعنی فراماسونرها بناهای شهرساز هستند. و ساختند. چه لندن باشد و به یک معنایی مثلاً نیویورک که آن هم یک داستانی دارد که یک ژنرالی بگذارند و بگویند که این با بیرحمی باید شهرها را بسازد. شهرها را مردم نساختهاند بلکه از طریق فراماسونریها، حالا یهودیها یا غیر آنها ساختهاند. یک حزب آمده است و براساس فهم خودش یک شهر ساخته است. حالا شهرهای بزرگ تقریباً اینطور ساخته شدهاند.
آیا ما هم اگر بخواهیم آرمانشهر خودمان را بسازیم، میتوانیم؟ و اگر میتوانیم، صدرا چقدر نقش دارد و اگر صدرا نباشد آیا میتوان یک آرمانشهری که مربوط به تاریخ بشر قدسی تشیع است بسازیم یا نه؟ این بحث اساسی دارد. من دیگر نمیخواهم بیش از این روی این بمانم. تیتری که گفتیم با همدیگر من یکبار دیگر میخوانم. شخصیت تاریخی صدرالمتالهین پس اولین ادعای ما این است که ما با یک شخص به اعتبار حضور تاریخیش مواجه میشویم. ما اسفار نمیخواهیم این جلسه بخوانیم. یا حتی نمیخواهیم بگوییم که ملاصدرا از نظر فکری چه فکری در جاهای مختلف دارد. میخواهیم شخصیت تاریخی ملاصدرا را در نظر بگیریم. ما چارهای نداریم که همان زبان هرمونیتیک را در نظر بگیریم. یعنی ما در جایگاه حضور این مرد ننوشتههایش را ببینیم. میشود نهایتش همان کانتکس بشر جدید. برنامه توسعه. به معنای توسعه. اما یک وقتی است که امام خمینی میآید وسط و میخواهد آغاز یک تاریخ بکند.
آغاز تاریخ که با پروتکل نمیشود. یک افقگشایی میکنند. در مورد صدرا هم حرف همین است. ببینید پس دو تا چیز شد. یکی اینکه این شخصیت تاریخی را ما میخواهیم مد نظر قرار بدهیم، به اعتبار وجه تاریخیش و جایگاه تاریخیش در نظر میگیریم و در ثانی به چه چیزی نظر داریم.
ما انسان را تا در معنای اصیل نهاییش نیابیم و نبینیم و مد نظر قرار ندهیم محال است که آرمانشهر بتوان ساخت. بشر جدید یک تعریف از خودش کرد و مطابق با آن تعریف که شهروند است. بشر جدید شهروند است. شهروند یعنی من نسبت به منافع صرف خودم که هیچ کس را قبول ندارم، همه گرگ هستند. شهروند خوب را باید تحقیق کرد. شهروند جهان مدرن که شهروند برای جهان مدرن است و میگوید که انسانها به این رسیدند که حالا باید به منافع خودشان فکر کنند. فقط هم به منافع خودشان فکر کنند. اما چون اگر که شهری بسازند و همه در خدمت هم باشند، آن اهدافی که میخواهند به دست بیاورند را بهتر بهدست بیاورند.
پس شهر میسازیم تا من شهروند این شهر بشوم و این جالب است و هگل این را خیلی خوب میگوید که در عین Individualism و فرد گرایی صرف، شهروند ایجاد میشود. پشت چراغ خطر بهتر از شما میایستد. به منافع شهر بهتر از شما فکر میکند. اینجا انسان جا میخورد که اینها اگر اینطور هستند حالا چرا به قول خودمان در پوچی هستند! آنها را من کاری ندارم اما شهروندی که بعد از رنسانس پیش آمد، به این نتیجه رسید که من چون شدیداً به منافع خودم باید فکر کنم، به سر عقل آمدن سرمایهداری، دید که باید بیاید و نهادهایی را بسازد و مثلاً مدرسه بسازد. مدرسه که با مکتب یکی نیست. مدرسه میسازند برای اینکه عدهای را تربیت کنند که نهادهای شهر را اداره کند. و هیچ کاری به اخلاق ندارند. حالا مثلاً اگر توصیه کند که دزدی نشود برای این است که منافع شهر از بین نروند.
ما اگر میخواهیم آرمانشهر بسازیم، اول باید مشخص بشود که انسان نهاییمان چیست؟ آنهاحرفشان این بود که هانگتینتون و اینها گفتند که آن نهایتی که بنا بود از یونان شروع بشود همین جهان غرب است. بعد که متوجه شدند که بهشدت آنچه که پیش آمده است، گرگ همدیگر هست، یک مقداری عقبنشینی کردند یا حتی هگل معتقد به عیسیایی است که روح است. نه عیسیایی که حی و حاضر است بلکه یک روحانیتی را قایل بود. میگوید که روح و Guste در تاریخ دارد جلو میآید. میگوید در آینده انسانها عیسی میشوند و این نزدیک به مهدویت ما است.
اما بعد از جنگ جهانی اول و دوم تقریباً عقب نشست. تقریباً همه چیز از دست رفت. اما چرا؟ میدانید که هگل بعد از نیچه است. نیچه نهیب میزند و میگوید که شما خدا را کشتید! و کلیسا این را دفنش کرده است. حالا هگل میخواهد احیاء کند و میگوید که بشر جدید را باید با روح عیسوی به مردمش نشان داد. هگل معتقد است که غیر از خود ملت اروپا بقیه بربرند! مثلاً ایران را خیلی تعریف میکند و میگوید که البته دورهاش گذشته است. شما اگر حواستان نباشد میگویید که نیچه ایران را قبول دارد اما این ایرانی را میگوید که اروپا را میخواهد نهایت حضور بداند. شما اگر انسان را به عنوان یک حضور نهایی انسانیت مد نظر قرار ندهید و او را به خودش یادآوری نکنید هیچ آرمانشهری به معنای شرایط جدید در پیش نخواهد بود.
پس این مهمترین بحث است. و تا این هم حل نشود که انسان چه انسانی است. اینجا اگر انشاءالله رسیدید با نگاه اصالت وجودی، انسان را در مهدویت باید وقت گذاشت. دوباره حرف من این است. آرمانشهری که انسان را نتوانسته باشد که تعریف کند، انسان گرگ انسان میشود و باز کاپیتالیسم میشود و باز فقط یک اخلاق در اخلاق جان لاکی توصیه میکند. نهاییترین انسان چه انسانی است؟ نسبت خدا با انسان یا بگویید نسبت خدا با مخلوقات، نسبت امکان ذاتی مخلوقات است. با من که در این قضیه همراه هستید و خدا را فقط در نسبت امکان ذاتی وجود میدهد. امکان ذاتی هم برای خودتان است. همان «ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها» را یادتان هست و آیه قرآن و ابنعربی هم اینجا کمک کرده است که وقتی فرعون از حضرت موسی و هارون علیهماالسلام میپرسد که: «قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» این خیلی عجیب است. پس خلقت برای کیست؟ برای خود شیء است.
خدا در نسبت اینکه این میتواند یک مرد بشود، این برای ابنسینا است. اینکه امکان ذاتی شیء است یکی از عظمتهای ابنسینا است. در فلسفه یونان ابداً این حرفها نیست! و ابن عربی از این در چند جا استفاده کرد و اگر جناب ابنسینا نبود، ابنعربی نمیتوانست حرفهای بزرگ را بزند. حالا شما نسبتتان با خدا چیست؟ اینکه من میتوانم انسان باشم. خدا چه چیزی به شما میدهد. چه وجودی میدهد؟ وجود انسانی. نمیشود و تو فقط میتوانی انسان باشی. خدا وجود فقط میتواند بدهد. خدا که تو را انسان نکرده است. انسان امکان ذاتی خودت است. پس خدا به تو وجود میدهد. چه وجودی میدهد؟ وجودی که میتوانی بشوی. پس شما در نسبت با خدا فقط انسان هستید. به جهت اینکه ذات شما در امکان خودتان انسان است. حالا این طرف، خدا رحمت کند ابنعربی را که میگوید رابطه خدا با شما این است که شما انسانیت هستید و میشود انسان بشوید و به شما میدهد. رابطه شما با خدا در ازای وجود شما است. شما وجودتان فقط چیست؟ انسان است.
شما در ازای انسانیتتان میتوانید با خداوند مرتبط باشید. حالا انسانیت شما نهایتش چیست؟ این است که همه امکاناتی که در ازای این امکان اولیه پیش آمدهاست را با وجود به شدت برسانیم. اگر شما در انسانیت طبق تشکیک وجود، بهشدت وجودی خودتان برسید میشود انسان کامل. پس انسان کامل که امام ما است، مائیم در نسبت با یک افق متعالی. این را خیلی دقت کنید و عظمت صدرا این است. اینها را شما فقط در مکتب صدرا میتوانید پیدا کنید. شما وجودا در نسبت با حضرت حق فقط وجود خودتان را میتوانید داشته باشید. اما وجود تشکیکی است. یعنی حالا در عینالربط خودتان، عینالربط و ما ادرک ما عینالربط. هویت تعلقی و ما ادرک ما هویت تعلقی. هویت شما تعلقی است. یعنی به خودتان هیچی نیستید. همان ربطی که میگوییم. اینها را همه بلدید اما باید اینها را برگردانیم و بازخوانی کنیم و حیات بشر جدید را با آنهاتعریف کنیم.
حالا شما در پیش خودتان عین ربط به او هستید. حالا هرچه بیشتر بشوید چه میشوید؟ هرچه بیشتر میشوید خودتان میشوید. چون شما فقط انسان هستید. حالا هرچه بیشتر بشوید چه پیش میآید؟ وجودی که به شما دادهاست را در شدت رفع موانع برای بیشتر شدن در همین وجود انسانی، جلو میروید. به چه چیزی میرسید؟ در یک افق نهایی میبینید که عجب! هرچه بخواهید بشوید او است. مولای ما امیرالمومنین است. این را برگردانیم به بحثهای حِکمی. میبریم در بحثهای اخلاقی و متافیزیکی و جهان جدید اینها را زیربار نمیرود. جهان جدید اگر نتواند خودش را در نهایتی که امیرالمومنین را در نهایت خودش حس کند، نمیتواند که بپذیرد.
تا دیروز طاهرزاده با صد دلیل خدا را ثابت میکرد و قبول میکرد. همین طاهرزاده با هزار دلیل هم اگر خدا را ثابت کنی من هیچی از این حرفها نمیفهمم و من باید در پیش خودم باشم. بشر جدید امروز سوبژه خودش شده است. این چیز بدی نیست! شما پیش خودت باش با حکم «علم آدم الاسماء کلها». تمام اسماء در پیش خودت است. جهان خودت را بیش از پیش باید بیایید. «قوا انفسکم و اهلیکم» اینجا خیلی بحث داریم. آن آیه عجیبی که حضرت علامه چهل صفحه ذیل سوره انعام شرحش دادهاند که «لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» اگر کسی خودش را بشناسد دیگر هیچ کسی نمیتواند هیچ ضرری به او بزند. هفتاد صفحه در ترجمه فارسی ذیل این بحث کردهاست. ما در کتاب «خویشتن پنهان»، این را خلاصه کردیم و بیست صفحه شد. خیلی حرف عمیق است.
چطور ما با خودمان پیش خودمان حاضر باشیم که هیچ نسبت فریبکارانه دیگری ما را نمیتواند از خودمان بگیریم. پس دوباره برمیگردیم به اینکه شما تا اینجا آمدید و انسان در نهاییترین بودن خودش که انسان است، میتواند جلو و جلوتر برود و خودش را بیشتر در پیش خودش حاضر ببیند. شما بیشتر از دیروز میتوانید در پیش خودتان حاضر بشوید. و اگر نه ماهیت میشود. اصالت ماهیت میشود. میشود اینکه شما یکی هستید و من هم یکی هستم بدون هیچ نسبتی. میشود کثرت و انسان گرگ انسان. حالا این را عکس کنید. شما کی هستید؟ منی هستید که در هویت آیینه دیگر. به اعتبار انسان. انسان یک حقیقتی است که در ذات مشکک است. حالا من در نسبتش با شما در کدام منزل هستم؟ خیلی عجیب است! با امام معصوم در عالیترین منزل هستم. امام من است. از بس که من است، من قربانش میروم. بیش از حد از من منتری. تو کی هستی که از من منتری «در دو چشم من نشین ای آن كه از من منتری / تا قمر را وانمایم كز قمر روشنتری». چقدر عجیب است!
حالا با این دید میخواهیم آرمانشهری که شما امیرالمومنینتان بهمعنای نماد عدالت همه بودن نهایی شما نباشد، با توصیه عدالت امیرالمومنین خیلی مذهبیها دیدید که مذهبی بودند و میشناختند و اینها و بعد هم چپاول کردند و رانتخوار شدند. فردا هم میشوند. اگر شما اصالةالوجود را از بشر بگیرید که به نظر من هیچ چیز برای گفتن ندارد. حالا ممکن است بگویید که کدام اصالت وجود؟ اصالت وجودی که من میگویم هست بیکرانهای است که همواره در هستی خودش در میان است بگو وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت و عکسش که کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت. خیلی عجیب است! جلد هفتم اسفار را نگاه کنید در این قضیه. من آن روز که نگاه میکردم، فقط میتوانستم به صدرا سجده کنم. اینها مهم است! وحدت در عین کثرت یعنی در یک افق یگانگی انسان نهایی همه انسانها را ببینیم. عکسش هم هست. شما را ببین و به اشاره یک حقیقت متعالی. یعنی این دو تا باید حتماً باشند. یعنی وحدت در عین کثرت کافی نیست. کثرت در عین وحدت است.
این مقدمه تقریباً توانست که باب این بحث را باز کند که آرمانشهر شما نظر به انسانی دارد که بسی متعالی است. در هویت بودن خودش در صراط است. صراط با حرکت فرق میکند. دستتان را که حرکت میدهید قبل و بعد دارد. اینجا هستید و وقتی اینجا آمدید دیگر اینجا نیستید. اما در وجود هرچه جلو بروید در وجود هستید و شدت و ضعف دارد. صراط وجودی است. شما همواره در صراط هستید. درست است که جلوتر میآیید اما گذشته را با خودتان دارید که وجودی است که شدت پیدا کردهاست. شمایید در صراط. انسان به عنوان یک موجود ذات مشکک است و موجودی است که وجودی است، همواره بیش از دیروز است در عین اینکه دیروز را در پیش خودش دارد.
حالا این انسان ببینید چقدر در فرهیختگی خودش نگهبان است که همواره در پیش خودش بیشتر حاضر باشد. دوباره من روی این پیش خودش [تأکید دارم]. انسان آخرالزمانی، انسانی است که در جهان خودش همه جهان را حاضر میکند و یا از جهانش بیگانه است. وقتی که شما میگویید که همه اسماء پیش شما هستند. این یک. بعد میگویید که تمام عالم هم که صورت اسماء هستند. پس همین که در پیش خودتان باشید، به اعتبار هویت «علم آدم الاسماء کلها» با همه جهانها ارتباط دارید. این را با بیچارگی کانت مقایسه کنید. من بیچارگی که میگویم از نظر فلسفی میگویم و برای شخصیتش احترام قائلم، سوبژه و دوگانه سوبژه و ابژه است. یکی از معضلات بشر جدید که این را جدی بگیرید که دوگانگی سوبژه و ابژه است. یعنی جهان ابژه است و من هرکاری دلم خواست با آن میکنم.
اساساً این را میدانید و خواندهاید و بیشتر یاد بگیرید که تمام جریان جهان مدرن که بشر حق دارد که تکنیک بسازد و به هر قیمتی میتواند این کار را بکند، ریشهاش در کانت است. چرا؟ میگوید من در جهان خودم هستم. جهان بیرون، جهانی است که من باید تصرف کنم. در صورتی که شما در مبانی دینیتان اگر اینها را دنبال کنید اصلاً جهان جان من است و من در نسبت با جهان دارم نفس میکشم. من خودم را در عالم دارم میبینم. آن وقت اینطور با جهان ارتباط گرفتن، عطای الهی است نسبت به شما.
خدا با تجلیات اسماء خودش با شما مؤانست میکند. اینها را وقتی که در درس اخلاق بگویید، با تفکر وجودی شما بیگانه است. آخرش طرف نمیتواند خودش را حس کند. به قول معروف به خودش و اگزیستانس خودش که امروز بشر امروز شدیداً به این نیاز دارد. بشر امروز فقط میتواند در پیش خودش باشد و خودش را بزرگ به خودش نشان بدهید. دوگانگی سوبژه و ابژه یکی از معضلات بشر جدید است. نمیشود که این مسأله را نادیده گرفت. مثلاً گابریل مارسل هم همین دغدغه را داشتند. خود هایدگر بسیار تلاش کرده است که این را حل کند. به نظر من تا حدی موفق است. من نظرم این است که ما در مواجهه با هایدگر، صدرا را بهتر میفهمیم. چون آنهازودتر مسألهدار شدند. من خودم این کار را کردم و جزوه مفصلی است که سفر به سرزمینهای بیگانه برای برگشت به وطن.
حالا با این توصیفات من فرمایشات حضرت آقا را میخوانم. الله اکبر! این مردی که ادعای فلسفی هم ندارد. اما کتاب شرحالاسم را خوانده باشید، آنجا با آقای دینانی هم کلاس بودند. میگویند رفتم و نان سنگک خریدم و روی کرسی گذاشتم و آقا سید علی آمد و تکهای را خورد و درس اشارات آقای طباطبایی رفت. باز دکتر حداد خدا حفظش کند یک جلسهای با هم داشتیم. جریان فلسفهخوانی آقا را میگویند و بنده در یکی از پاورقیهای مفصل در کتاب سلوک ذیل شخصیت امام آوردهام که مستند است که آقا نسبت به فلسفه کاملاً در صحنهاند. حالا با آن ظرایف شخصیتی که خودشان دارند، بنا ندارند که خودشان را صرفاً به عنوان فلیسوف مطرح کنند. ایشان در جایی هستند که اینطور میتوانند بهتر با مردم ارتباط بگیرد. حالا چنین آدمی جملهیشان را میخوانیم. حالا من خلاصه کردهام.
مکتب فلسفی صدرالمتالهین، همچون شخصیت و زندگی او مجموعهی درهم تنیده و به وحدت رسیدهاست؛ ببینید کی دارد با کی حرف میزند. چند عنصر گرانبها است. به وحدت رسیدهاست. در فلسفه او از فاخرترین عناصر معرفت یعنی عقل منطقی، ضد ارسطو که نیست. شهود عرفانی. من هم نظرم با جناب آقای دکتر امام جمعه یکی است که در واقع اسفار شرح خوب فصوص است. شما فصوص را درست بخوانید یا عکس است. اسفار را گرفتار مفهوم گرفتاری نکن! آیت الله جوادی خداحفظشان کند که مقدمه رحیق مختومشان را نگاه کنید که مقدمه بهتر از خود کتاب است که در کتاب گرفتار متناند. رحیق مختوم را دیدم که قلم چه دارد غوغا میکند. پس شهود عرفانی صدرا، وحی قرآنی. میفرماید که اینها در هم تنیده شدهاند و در کنار هم به کار گرفته شدهاند. در ترکیب شخصیت او تحقیق و تأمل برهانی و ذوق و مکاشفه عرفانی و تعبد و تدین زهد با کتاب و سنت همه با هم دخیل گشته است و مکتب فلسفی صدرالمتالهین هم چون همه فلسفهها در محدوده ملیت و جغرافیا نمیگنجد.
این را کربن تلاش دارد که این کار را بکند و حالا چقدر موفق شده است اما بالأخره آینده ما آیندهای است که حرفها داریم. به شرطی که با زبان تفکر فلسفی غرب حرف بزنیم. اینجا ما کوتاهی کردهایم. مثلاً رفتهاند شواهد الربوبیه با ترجمه دست و پا شکسته به هایدگر دادهاند و بعد از یک هفته گفته است که ما اینها نیستیم. این طور که شما دادهاید [همین میشود]. فردید شاگرد هایدگر بوده است و میگوید که ای کاش هایدگر زنده بود چون هایدگر با اشپیگل یک مصاحبهای دارد و میگوید که خدایی میآید و کاری میکند. یعنی خدای کلیسا و برهان امکان و وجوب که خدای پیامبران نیست. اینها اسکات خصم است. بالأخره با کسی که منکر خدا است باید بگوییم که غلط کردی. فردید میگوید که ای کاش هایدگر زنده بود و میدید که خدایی که میخواهد خدای خمینی است. این میدید که شاگرد هایدگر است. خود هایدگر میگوید که خدایی باید بیاید و کاری کند. و این را من خواهش میکنم که شما هم فکر کنید. خدای اثبات و صد دلیل و انتزاعیات این را در علم کلام میخوانید و کار خوبی هم میکنید و باید هم بخوانید و برای اسکات خصم است.
اما واقعاً خدای برهان صدیقین یک خدای دیگری است. بودش همان حقیقتش است. فقط جرأت نمیکنید که بگویید وجود در ازای حضور بیرونی جلوهی بعد از جلوه همان حقیقت است. من خودم هم احتیاط میکنم. چون مخاطبم اگر مفهوم وجود مدنظرش بیاید این حقیقت نیست. مفهوم حقیقت، حقیقت نیست. لذا آقای امام جمعه درست میگویند که ما با اسفار میتوانیم دغدغههای عرفانی ابن عربی را به زیبایی نشان دهیم. در صورتی که هستی را همان مستی بگیریم.
شما بودتان را چطور میگیرید؟ بود شما و نه مرد بودن شما و زن بودن شما. بود شما چیز عجیبی است. من این طور معنا کردم که حضور بیکرانه اکنون جاودانه. همین حالا شما چه کسی هستید؟ معرفت نفس عجیب و غریبی که ما باید اینقدر روی آن بمانیم، من به رفقا عرض کردم که این چه شد که ملاصدرا معرفةالنفس در طبیعیات بود را در الهیات بحث کرد. به انسان معنای دیگری دارد. منکر مزاج و اینها نیست اما اینکه جایگاه این انسان باید در ذیل اراده الهی باشد و همان اول جلد هفتم شروع میکند و میگوید النفس جسم آلی ذی حیاة متحرک بالارادة. بنده هفتهشت جلسه روی این سطر ماندم. گابریل مارسل را نمیدانم چقدر میشناسید. او هایدگری است و با وجه دینیش نزدیک کرده است و ما به او نزدیک میشویم. یعنی اگر روزی خواستید هایدگر بخوانید با قرائت مارسل راحتتر میتوانید بخوانید.
همچون همه فلسفهها در محدوده ملیت و جغرافیا نمیگنجد و متعلق به همه انسانها و جامعهها است. هیچ فرهنگ و تمدنی بدون چنین پایه مستحکم و قابل قبولی نمیتواند بشریت را به فلاح و استقامت و طمأنینه روحی برساند. این را کسی میگوید که استاد فقه و قرآن است. این خیلی جرأت میخواهد که با فلسفه حرف زد. مثلاً اگر علامه طباطبایی بگویند که میگویند ایشان فیلسوف است. دوباره میخوانم. هیچ فرهنگ و تمدنی بدون چنین پایه مستحکم و قابل قبولی نمیتواند بشریت را به فلاح و استقامت و طمأنینه روحی برساند. و زندگی او را از هدفی متعالی برخوردار سازد. این سطر را از آنجایی میگویم که رمانهایی است که ایشان خواندهاند. رمانهای غرب را متفکرین مینویسند و مسائل بشر را خوب میفهمند. بشر جدید مسأله با خودش دارد. تا این هم حل نشود شما پیشنهادهای قرآنی را به چه کسی میکنید؟ شما باید بدانید. مگر نخواندهاید که میگوید وقتی فتنهها همه جا را میگیرد «علیکم بالقرآن». مسائل بشر جدید چیست؟ بنا شد که ما تفسیر بهرأی نکنیم. غلط میکنیم تفسیر بهرأی کنیم. اما باید به قرآن عزیز رجوع کنیم و مسائل ما را بگوید. مسائل سیصد سال پیش که نه. اینجا است که مرحوم علامه طباطبایی به قول آقای جوادی در جواب شبهاتی که بعد از مشروطه به وجود آمد این تفسیر را ارائه دادند. خیلی حرف خوبی است و من هم عرایضی نسبت به این فرمایش داشتم.
حالا من تمام اینها را از اول تا به حال گفتم برای این سطری که هنوز نخواندهام. و چنین است که به گمان ما فلسفه اسلام به ویژه در اسلوب و محتوای حکمت صدرایی جای خالی خویش را در اندیشه انسان این روزگار میجوید و سرانجام آن را خواهد یافت و در آن پا برجا خواهد شد. این را کسی دارد میگوید که بخواهید یا نخواهید جهان را میشناسد. جمله را ببین! میگوید این روزگار سرانجام جای خالی خویش را در اندیشه انسان پیدا میکند. شما بخواهید یا نخواهید این تفکر در اسلوب صدرایی جواب این مسائل اصیل و عمیق را بشر دارد.
نمیدانم شما در مورد اصالةالوجود چقدر فکر کردهاید. من که فکر میکنم هنوز تاریخ فهم اصالةالوجود پیش نیامده است. و تا انسان نسبت خودش را با خودش حل نکند بههویت تعلقی و عینالربط بودن و نسبتش با هست را نفهمد و حتی من لغت مطلق را استفاده نمیکنم و این را اگر میگویید هست مطلق، در واقع مفهومی شود. ما هست مطلق نداریم و هست داریم. اگر مطلق بگویید مفهومی میشود. من میخواهم بگویم که ما بهالامتیاز عین مابهالاشتراک چیزی جز هست نیست. بنده در آن کتاب آشتی با خدا تحت تأثیر ملاصدرا هستم که انسان فقط هست. آنجا تازه من نظرم این است که طاهرزاده آشتی با خدا، طاهرزادهای است که انسان را در ازای فردیتش دارد میگوید. انسان را در وسعت نسبتش با همه هستی در عین خودش، این را در جهان بین دو جهان میتوان دنبال کرد.
دیگر در ادامهاش میگویند که ما ایرانیان بیش از همه به این فلسفه الهی وام داریم و بیش از همه در برابر آن مکلفیم. حالا با این دید که عرض شد من متنم را میخوانم یا شما مطرح کنید اما ما یک کلمه بیشتر نداریم که حرف ما این است که آرمانشهر را ما باید حتماً داشته باشیم. و الا از گردونه حضور در جهان بیرون میرویم و شما هم بیرون بروی، بشر که نمیتواند این حس حضور خودش را نادیده بگیرد. این دختر و پسر جز در جهان نمیتواند حاضر باشد. من یک مثال ساده میزنم. خدا رحمت کند آقای مددپور که از ایشان غافل نشوید و از شاگردان خوب آقای فردید هستند. میگویند که چطور شد که این قم و اصفهان ما، یک زمانی ما کل جهانمان اصفهانیهای سیصد سال پیش کل جهانش اصفهان بود. سعدی میگوید که شاه جهان و بعد حاکم شیراز را میگوید. چرا و چطور شد که بشر دید انگار جهان بیشتری میخواهد؟ این جریان خلق سواری را ساده نگیرید که بگویید اروپاییها خلق کردهاند. اگر اروپاییها خلق کردهاند پس چرا من سوار میشوم! من دیدم که جهان من نمیتواند اصفهان باشد و باید بتوانم از اصفهان به خوزستان بروم و جهانم ایران باشد. بعد دیدم که نمیتوانم جهانم فقط ایران باشد. بعد گفتم میخواهم اروپا بروم و هواپیما گرفتم. اینها بحثهای تاریخی است. شاهد قرآنی هم داریم: «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْن» شما طلب خاصی از خداوند میکنید و خداوند هم شأن بعد از شأن است و مطابق با آن طلب با شما روبرو میشود. لذا از قسمت اول آیه برمیآید که بشر در ادوار مختلف طلبهای مختلف دارد. این را که میشود از آیه استخراج کرد و دعای عزیز ندبه هم همین را میگوید. بعد چطور شد که فضای مجازی خلق کرد؟ دید که باید بیشتر از دیروز باشد. من تصورم این است که فضای مجازی بعدش ملکوت است. آینده بشر ملکوت را میبیند. این محدودیت صورتهای مرده را ندارد. ما بشری که هستیم آن وقت با آن روایت این را چطور تطبیق میدهد که یاران مهدی صلواتاللهعلیه اگر در غرب یا شرق عالم هستند... بعضیها به سادگی گفتند که با تلویزیون. اما این اسمش یاران مهدی نیست. از من بپرسید حضرت آقا است که ایشان آن قدر که در کلمبیا حاضرند در ایران هم حاضر هستند. حضور ملکوتی است. خود شما چطور؟ چه نسبتی با مردم غزه دارید؟ جز این است که نسبت وجه انسانی دارید. با این دید بخواهید یا نخواهید این دختر و پسر میتواند در جهان باشد. باید در جهان باشد. شما حضور جهانی فاخرش را باید با آن در میان بگذارید.
آرمانشهر ما باید مد نظرش این نکات باشد.این صدرا خیلی عجیب است! در نگاه جناب صدرالمتالهین قول به تجلی و رخداد و نوبه نو شدن دائم حقیقت، مستلزم اصالت دادن به آیندهاست. ببینید! شما میگویید که وجود همواره در تجلی است. وجود که متوقف نیست. همواره در تجلی است. حالا تجلی است به چه معنا است؟ یعنی آنچه پیش میآید زمینه میشود برای بعدیش. خوب هم صدرا بحث کرده است. حالا به این زبان میگوییم که هر بالقوهای بالفعل میشود تا زمینه بشود برای اینکه بالقوههای بعدی را داشته باشد. حالا سؤال این است که اگر شما صد تا بالقوه دارید، در بالقوه هفتادم، بالفعل شدید، بالقوه هفتاد و یکم از جنس تجلی جواب دادن به قوه هفتادم است یا قوه هفتاد و یکم با تجلی دیگری است که تبدیل به فعل میشود؟ دقت کردید چه شد؟
فردای شما در نظام ذاتی جهان حتماً فردایی است که آن در شدت بیشتری حاضر است. اگر جهان تکوینی این طور است، شمایی که در جهان تکوین حاضر میشوید، انسان آخر الزمانی، انسان برتر است که یا جواب خودش را میدهد یا نمیدهد. یک روایت خیلی خوبی داریم که روایت را اینجا حاضرم بخوانم و اگر قبل از اینجا بود نمیخواندم. روایت از امام سجاد علیهالسلام است که میفرمایند: «ان الله علم فی الآخر الزمان اقوام متعمقون» من خواهش میکنم این را سرچ کنید. «اقوام متعمقون» بودند و بعد خداوند سوره توحید و شش آیه اول سوره حدید را برای آنها آورده است. عجب! پس جهان بهجایی میرسد که چیزهایی دارد و چیزهایی را میخواهد که خداوند از قبل پیشبینی کرده است.
حالا سؤال این است که سوره «قل هو الله احد» را هنوز پیش آمدهاست که بفهمید؟ من در یکی از اعتکافها عرایضی داشتم که این غزل در میخانه گشایید به رویم شب و روز، این شروع فهم سوره «قل هو الله احد» است. اما چه ربطی به هم دارد. «احد» یعنی هیچجا نیست. «احد» یعنی بیکرانه است. «صمد» یعنی همه جا هست. ابی سعید خراز از او پرسیدند که بمَ عرفت الله؟ گفت به جمع اضداد. اضداد تناقض هم هستند. و آن هم بدتر است که «هو الاول و الآخر و الظاهر» به همان اعتبار که اول است آخر است. اما بشر آماده است که به چه ظرفیتی برسد.
این کتاب آداب الصلاة امام را دیدهاید دیگر! امام میفرمایند که این را برای عوام گفتهام. میگویند من سر الصلاة نوشتم. آخر کتاب مصباح الهدایة امام را نگاه کنید. میگوید از تو میخواهم که این مطلب را جز برای اهلش بخل بورزید. من هم شصت و خوردهای جلسه درس دادم و آقای یزدان پناه هم خداحفظشان کند خیلی زحمت کشیدهاند. من آثار ایشان را دیدهام. بعد خود امام آخرش در شرح سوره حمد، خیلی از حرفهایی که جرأت نمیکردند بزنند اینجا میزنند. خوب است که عدهای نفهمیدند و الا خودشان را میکشتند. اما امام گفت. حالا میخواهم بگویم که بشر آخرالزمانی خیلی ظرفیتش زیاد است. شما به او خیانت نکنید! بدون قرائت قرآن و حکت صدرا و قرائت قرآن را با روح اقرأ بگویید که بلد هستید. قرآن با اقرأ شروع شد. این چیز عجیبی هم هست. پس اینطور میشود که شما مستلزم اصالت دادن به آیندهای به این اعتبار که گفتم هستید. زیرا که حقیقت به حکم تجلی همواره جدید است. حالا شاید این را زودتر از من بگیرید که میگویند فردایی هست اصالتاً. حالا همه در فردای اصیل هستند؟ نه.
آیه قرآن را بخوان: «سنقرئک فلا تنسی» پیامبر! تو که پیامبر هستی و این همه پیامبری، چیزی در پیش است که فراموش نشدنی است. البته اهل سنت یک چیزهایی گفتند و تفسیرهای اهل سنت برای ما نیست. هرچه هست پیامبری که شب قدر همه حقیقت قرآنی بر تو نازل شده است در این وعده چه چیزی است که «لا تنسی» جرأت میکنم بگویم که حضور در وجود است. در صراط است. در صراط هرچه بروید پشت به گذشته نمیکنید. گذشته را حاضر دارید و بسی شدیدتر است. طوری نیست! ممکن است بگویید که صدرایی معنا میکنید! باشد. میکنم. تو حق داری که من را نفی کنی یا حق داری بگویی که من حرف بیشتری دارم.
باز میخواهم یک نکته بگویم که «سنقرئک فلا تنسی» که علامه میفرمایند یعنی دست من بسته نیست و میتوانم از تو بگیرم اما به تو دادهام. «سنقرئک فلانسی و نیسرک للیسری فذکر ان نفعت الذکری» یعنی با مردم این حرفهای بزرگ را در میان بگذارد. اما بدان که «سیجنبک الاشقی» اشقی یعنی چه؟ یعنی در مقابل یک حقیقت بزرگ تقابلش مساوی با اشقی است نه شقی. «سیجنبک الاشقی یصلی النار الکبری» و اینجایش جالب است که «ثم لا یموت و لا یحیی» من این را نهیلیسم میگیرم. میگویند که بمیریم و راحت میشویم. این چه حیاتی است که نه میمیری و نه زنده میمانی! مقابل این انقلاب از نظر من و مقابل روح مهدویت و مقابل صدرا ایستادهاند. با صدرا مخالف نیستند و با خودشان که دارد جانشان را میسوزاند و نابود میشوند مخالفاند. ما هم گروه و فرقه صدرایی نداریم و صدرا یعنی وجود. وجود چیست؟ هیچی! هیچ نیست. عجب جایی گیر کردهاست!
بعد «هو الاول» خیلی عالی است. بشر ما چقدر آماده است که ببیند آنچه در منظر خودش پیش میآید او است و آنچه هم که در نهایت است او است. من نمیدانم میتوانم این مثال را بزنم. آیت الله رئیسی، شما چه میبینید؟ من دیدم که این مردم چه بر آنهاپیش آمد. این اشکی که برای آیت الله رئیسی ریختند و بعضی از کاربران نوشتند که زار میزنیم. من این طور تحلیل میکنم که یک بودن متعالی که این مرد برای اینها آشنا کرد حس کردند. پیش خودش است. اما واقعاً مقابل شما را ببینید که چه کسی را دارید؟ حضرت آقا فرمودند که مردم ما در این صحنه با این میدانداری ثابت کردند که دشمن ناآگاه است و غافل است که گفت مردم نسبت به حاکمیت بیگانه و بیتفاوت شدهاند. اگر مردم اینها نیستند پس نکند آن خانم در آمریکا مردم است! اینها عجیب است! ما کجاییم! شاید بگویید که دارید سیاسیش میکنید. باشد. من عرض کردم ما میشناختیم آیت الله رئیسی را که پیش ما بود. و نمیشناختیم و با شهادتش شناختیم که چقدر ما با این مرد آشنا هستیم. کی؟ آن پیرزنی که حرفهای این آقا را اصلاً نمیفهمید اما دید که چقدر با این مرد آشنا هست.
این آخرین حرف من باشد که حضرت امام صدرایی خواند اما با واژههای صدرایی حرف نزد. از نظر من همه مردم را صدرایی کرد. این وظیفه شما نیست که منبر بروید و صدرایی حرف بزنید. بلکه صدرایی در افق وجود به لطف الهی بیندیشید و با مد نظر قرار دادن آن افق با مردم باید دایلوگ کرد! نمیدانم چه ترجمهای میکنید. دایلوگ یعنی در نسبت با همدیگر بگذارید که حقیقتی به ظهور آید. کدام حقیقت؟ وجود شما. عینالربطی شما. کدام عینالربطی که در نسبت با حضرت حق همه او را دارید. «او لم یکف بربک انه علی کل شیء» «سنریهم آیاتنا فی الآفاق» آن وقت چه چیزی پیش شما میآید؟ «انه الحق» آیه خیلی عجیب است. علامه طباطبایی خیلی زحمت کشیدهاند. بعد میفرماید «علی کل شهید» علامه میفرمایند که اینجا شهید مثل مخلوق بودن است که خلق یعنی مخلوق. شهید یعنی مشهود. هرچه ببینید خدا میبینید. اینقدر خوب ملاصدرا اینجا بحث کرده است پس هرچه میبینید «مارأیت شیئا» الله نه و خالق و مخلوق. «ما رأیت شیئا الا و رأیت الله» یعنی هو به جمیع اسمائه. «مع کل شیء» باقیش را بگو! «قبله و معه و بعده».
سؤال: چون سؤالی که میخواهم بپرسم و میخواهم ببینم که برداشتم درست است یا نه؟ چند گزاره را مطرح میکنم که ببینم درست فهمیدهام. ما طبق «کل یوم هو فی شأن» هر عصری که مردم طلبی دارند خدا با شأنی تجلی میکند. طلب انسان حاضر حضور در وسعت هستی است. و اصلاً برای اینکه بتواند از این پوچی خودش عبور کند باید با انسان کامل نسبت برقرار کند. برای همین چه در فردیت و چه در کار اجتماعی باید نور حضرت مهدی در عصر حاضر حضور پیدا کند. اگر این نمیدانم آن گزاره را من درست فهمیدهام یا نه. لذا انسان حاضر دارد در جان جانان جانانش دارد نسبت خودش را با نور حضرت مهدی طلب میکند.
بله. این مهدی ما است و این امام حی حاضر است. مهدی انجمن حجتیه که نمیشود با او فردایی داشت. این را خواهش میکنم که گفتید. ای از همه حاضرتر هم احمد و محمودی هم اسعد و مسعودی. این نکته خوبی بود که گفتید این خطر مهدی ابژه بودن را انشاءالله کارها را درست میکنند. حتماً میآیند و کارها را درست میکنند. اما اینکه من در محضر ایشان خودم را حاضر کنم و امام گفتند که امتی که خودش صالح نباشد چگونه منتظر مصلح است. این خیلی مهم بود.
سؤال: حتی اگر بخواهیم به شأنیت تجلی اسماء نگاه کنیم، اسم جامع الان دارد در عصر حاضر تجلی میکند. اگر این درست باشد، نسبت حالا کار اجتماعیفرهنگیتربیتی عصر حاضر به خاطر اینکه بتواند انسان عصر حاضر را با مهدی خودمان نسبت بدهد؟ این چه مسیری پیدا میکند؟
افقی که به او میدهی آماده است که! ظلمی که به بچههایمان کردهایم خودمان کردهایم! ما تقصیر کار هستیم. ما نیامدهایم افقی به او بدهیم. من به طلبهها میگویم که اگر شما کمتر از صدتا آدم هستید آدم نیستید. مثلاً امام که خودش در فقهش افقه فقهاء است. آیتالله کنی که قَدَر هستند میفرمودند که ایشان در فقه افقه فقهاء است. در شرحی که بر مصباح الانس نوشتند یا بر فصوص نوشتند، نشان میدهد که صاحبنظرند. یک جا به ابن عربی اشکال میگیرند که به جان دوست اینجا را متوجه نشدی!
حالا در مسائل فلسفه هم قدر هستند. این نشان نمیدهد که به انسانها بگوییم که خودت در وسعت انسانی خودت حاضر باشی. این کافی است که متذکر به او بشویم. مثلاً از خود شما سؤال دارم که واقعاً الان چرا شما نباید عزم داشته باشی که المیزان را کامل بخوانی! طلبهها قدیم تمام بحار را میخواندند. میگفت که من فعلاً جلد 52 هستم. این روزگار برای این کار زندهاست.
من شب عروسیمان تا ساعت 9 کتاب میخواندم و گفتم که معلوم نیست عروسی ایشان است یا عروسی من است! حضرت آقای خامنهای را ببینید. این معنایی است که برای ما مدتی پیش آمد. و منحصر به ما هم نبود. انگار نسل ما یک نسل خاصی بود. یا مثلاً آقای مطهری را نگاه کنید که این کتاب سیر حکمت در اروپا را زیرو رو کرده است. این بحثهای منظومه سه جلدی را میگویم که شرح منظومه است. دیدید که سؤال و جواب است. یک جایی هست که آقای مطهری میفرماید که هگل این طور میگوید. در خانه خودشان تشکیل شده است. صوتهایش را من داشتم. بعد آقای حمید عنایت در جلسه میگوید که کجا میگوید؟ آقای مطهری میگوید که در کتاب شما. میگوید کجایش. میگوید آقای حداد پاشو و از قفسه کتاب آقای حمید عنایت را بیاور. آقای حمید عنایت ترجمه گر قوی است. خدا رحمتش کند. اما این آقای مطهری است که میتواند خودش را در خودش راضی کند.
من همیشه به رفقا عرضم این است که ما بیش از این هستیم که خودمان خودمان را تعریف کرده است. وقتی که ما در این المیزان بزرگ، المیزان و ما ادرک المیزان. واقعاً شما این خاطره آقای دینانی که رابطه علامه با کربن است را هیچ وقت نگذارید فراموش شود. خواهش میکنم دوباره نگاه کنید. آقای شایگان و آقای نصر، اینها اوپانیشادها را ترجمه میکردند برای علامه میگفتند که شایگان یک کتاب خوب در این رابطه دارد. راجع به کربن دارد و این جریان را در آنجا میگوید. میگوید که علامه هی گوش میدادند و میگفتند که ما هم همینها را میگوییم. اوپانیشادها چیز عجیبی است. شانزده قرن قبل از میلاد بوده است.
بعد آقای شایگان میگوید که اصرار داشتند که یک نسخه به من بده و بعد خانه من آتش گرفت. بعد آقای نصر میگویند که علامه با گالیشهای ترکی با این اتوبوسهای شمسالعماره تهران میآمدند که با کربن صحبت کند. کربن آدم عجیبی است. شاگرد هایدگر بوده است. مترجم کتابهای هایدگر به فرانسه است. مترجم یک فلسفه خودش باید خیلی قوی باشد. حالا این به دعوت فرح میآمد و برای دکور آنهاو کربن هم کار خودش را میکرد. من که هفت کتاب از ایشان خواندم و به خصوص از امامتش خیلی استفاده کردم. از امامت کربن آن استفاده میکنم. البته با ترجمه آقای کوهکن نه. آقای رحمتی خداحفظ شأن کند که خوب ترجمه میکنند. اما آقای کوهکن را برای نقد علمی میگویم که بد ترجمه کردهاند.
بچههای انقلابی میگفتند که زشت است. به آقای طباطبایی میگفتند که سبک است شما پیش کربن بیایید. من دیدم که این مرد با این عطش میآید، آقای شایگان میگفتند که خجالت کشیدم بگویم. اما بعد از یکسال که بچهها فشار میآوردند گفتم. بعد دیدم که صورتشان تشت خون شد و رعشهشان شروع شد و گفتند که این تنها راهی است که من میتوانم از جهان غرب داشته باشم ببندم! بعد آقای دینانی میگوید که من اشکم داشت در میآمد. این علامه چهار سال رفته است ریاضیات خوانده است. این است دیگر! این وسعت را میفهمد.
من چیزهای دیگری هم دارم. کسانی که میگویید پالانشان کج است و من هم میگویم که پالانشان کج است و پرسیدم از اینها که نظر شما در مورد علامه چیست؟ گفتند که من هروقت با قرآن مسأله پیدا میکنم و المیزان را که نگاه میکنم حل میشود. اینجا است که علامه توانسته است این حضور جهانی را داشته باشد. این را از این جهت میگویم که این طور صدمه بخورد و به تهران بیاید و از کربن استفاده کنم. من خودم علامه را شش سال طول کشید که المیزان را خواندم. خدا میداند که از بهترین زمانهای زندگیم بوده است. لطف خدا بودهاست! بعد چرا صدرا را نخوانیم. چرا جدی روی این مسائل وقت نگذاریم. و بعد به تاریخ امام خمینی برگردیم که شروع کرده است. واقعاً این کتابهای امام و شرح دعای سحر امام را نگاه کنید. خیلی عجیب است. شما حیات زنده پیدا میکنید. عذر میخواهم این طور حرف میزنم. آره جواب سؤال شما یک کلمه است که تو پای به راه در نه و هیچ مپرس! خود راه بگوید که چون باید کرد. عجیب است!
تاریخ انتشار: 1403/03/10
شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.