ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت آنچه در ادامه میآید خلاصهای از گفت و گوی روزنامه اعتماد ناصر فكوهی، استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ در همین خصوص است؛
ناصر فكوهی، معتقد است حافظههای تاریخی كه امروز از آنها صحبت میشود، عموما حافظههای ملی هستند. بنابراین معمولا از حافظه تاریخی ایران نیز به حافظه دولت و ملت مدرن در ایران در طول یك صد سال اخیر اشاره میشود. وی با فرض گرفتن این موضوع میگوید كه در طول این صد سال، به دلیل وجود دو انقلاب بزرگ اجتماعی و حوادث و رویدادهای بسیار گسترده تاریخی، درگیر شدن ناخواسته ما در دو جنگ بزرگ جهانی و تجربه یك جنگ بزرگ ملی، یك كودتای بزرگ و تعیینكننده و فشارهای ممتدی كه از درون و برون به این جامعه وارد شده است، میزان ضربهها (تروماها) بسیار زیاد بوده و به همین دلیل نیز این حافظه در عین حال كه شكل گرفته است شكل بسیار متكثر، پاره پاره و پرگسست و به صورتهای مختلف نابرابر بنابر گروه، منطقه و دورانی كه از آن صحبت میكنیم، دارد و همین نیز سبب آشفتگی سستیهای هویتی گوناگون شده است. فكوهی معتقد است نمیتوان با قاطعیت از ضعیف یا قوی بودن حافظه تاریخی ایرانی صحبت كرد و باید اذعان كرد كه ما بیشتر میتوانیم از پیچیدگی و ضربهپذیری آن صحبت كنیم تا از ثبات و استحكامش. این امر وظیفه همه ما را بیشتر میكند، زیرا برای تداوم هستی یك جامعه بدون شك نیاز به نظامهای خاطره و حافظه تاریخی و جمعی وجود دارد تا در عین تكثر بتوان وحدت را ایجاد كرد و از این لحاظ ما در حال حاضر مشكلات اساسی داریم كه از جمله دلایل روشن آن نبود شناخت كافی و در نتیجه عدم توانایی به اندیشیدن و مدیریت كردن نظامهای خاطره و حافظه است.
برای حافظه تاریخی چه تعاریفی میتوان ارایه كرد و آیا این تعاریف در همه جوامع یكسان است؟
حافظه تاریخی ما را بلافاصله به سوی گروهی از مفاهیم در علوم اجتماعی و انسانی (جامعهشناسی، روانشناسی و تاریخ) هدایت میكند و نامهایی چون هالبواكس در دو كتابش «چارچوبهای اجتماعی حافظه» (١٩٢٥) و «حافظه جمعی» (١٩٥٠) و همچنین كل مكتب آنال اما به ویژه لوسین فبور و فرنان برودل، تاریخ فرهنگی پیتر برك و جریان او در بریتانیا و همچنین نامهایی چون روبر شارتیه، سینیرلی، پاسكال اوری و به خصوص پریر نورا و كتاب معروفش «مكانهای حافظه» را در ذهن ما تداعی میكند.
اگر خواسته باشیم تعریفی كلی و به همان میزان نسبی و قابل انتقاد، اما به هر حال ضروری برای شروع بحث از حافظه تاریخی بدهیم میتوانیم بگوییم: مجموعهای از رویدادها، حوادث و فرآیندها كه به صورتهای مختلف مادیت یافته و در یادمانها به ثبت رسیدهاند یا با فرآیندهای مختلف شناختی در ذهن گروه مرجع جای گرفتهاند به صورتی كه كنشگران این گروه از آنها كمابیش درك نزدیكی دارند و نسبت به آنها به صورت كمابیش مشابهی واكنش نشان میدهند. گروه مرجع در اینجا میتواند یك خانواده باشد، یا یك گروه از دوستان، یا اعضای یك حزب یا یك ملت. در عین آنكه رابطه حافظه تاریخی یا جمعی با گروه مرجع یك رابطه دیالكتیكی، ساختاری در معنای لوی استروسی و چرخهای است كه هر یك از طرفین به دیگری هویت داده و آن را به گونهای به تحقق میرسانند و میسازند.
یك ملت با چیزی كه به نام «تاریخ ملی» میسازد هویت به دست میآورد و آن «تاریخ ملی» نیز به وسیله همین كنشگرانی كه چارچوب هویتساز ملت را پذیرفتهاند. مهم نیست كه گروه ما كوچك باشد یا بزرگ، در هر حال، میزان تداوم هویت، استحكام آن، تحقق یافتن و تاثیرگذاریاش بر سایر هویتها و حافظهها نسبتی مستقیم با میزان شكلگیری حافظه جمعی و تاریخی دارند، مثلا اگر یك خانواده را در نظر بگیریم هر اندازه «خاطرات خانوادگی» بیشتری در آن وجود داشته باشد و این خاطرات اشكال ذهنیت یا مادیت یافته بیشتری پیدا كرده باشند یعنی به یادها، اشیا، عكسها و غیره تبدیل شده باشند (نگاه كنید به كتاب قدرتمند اورهان پاموك، موزه معصومیتها) میتوانیم امید بیشتر به تداوم یافتن آن داشته باشیم و برعكس هر اندازه انباشت خاطره كمتر یا میزان ذهنیت و مادیات یافتن خاطرهها كمتر باشد، آن گروه شكنندهتر میشود البته عموما از یك مفهوم دیگر نیز یاد میشود و آن «فراموشی جمعی» است، یعنی گرایشی كه موجودیتهای فردی و معنیای كه از یاد بردن خاطرات منفی و به یاد سپردن خاطرات مثبت دارند. این سازوكار بسیار پیچیده است اما به طور خلاصه به فرآیندی شباهت دارد كه حتی در یك خاطره تلخ (به شرط آنكه پیامدهای تلخ و مداوم نداشته باشد) امكان میدهد، بخشهای خوب خود را حفظ كند و بخشهای منفی خود را به ناخودآگاه و به نوعی «فراموشی» بسپارد.
حافظه تاریخی چه كاركردهایی دارد؟ به عبارت دیگر نمود عینی و بیرونی آن چیست؟
به هر دو این موارد در بالا اشاره كردم؛ اما به صورت دقیقتر و روشنتر میتوان كاركرد حافظه را ایجاد هویت هستی شناختی و حفظ گروه مرجع و نمود عینی و بیرونی آن را فرآیندهایی دانست كه در مطالعات فرهنگی به آنها عنوان «رمزگذاری» و «رمزگشایی» دادهاند. گاه معناشناسان هم از اصطلاحات مشابهی اشتباه كردهاند. عكسها، یادگاریها، و هر شیئیمیتواند در فرآیند رمزگذاری قرار بگیرد یعنی به صورت حامل خاطره در بیاید و البته رمزگشایی، تنها به وسیله كسانی ممكن است كه فرآیند اول را شناخته باشند به همین دلیل است كه بسیاری از اشیا چنین ارزش بالایی برای انسانها دارند. مثالی كه همه ما میشناسیم، آرامگاه نزدیكان و كسانی است كه میشناختهایم و برای ما ارزش داشتهاند. حال ممكن است این شناخت شخصی باشد مثل آرامگاه یك فرد از افراد خانواده كه فوت شده یا این شناخت صرفا غیرمستقیم بوده باشد، مثل آرامگاه شخصیتهای تاریخی نظیر حافظ و سعدی برای ما ایرانیان. اینها یادمانهایی فضایی شده هستند كه ما تمایل داریم با آنها در رابطه باشیم تا به هویت خود شكل و امكان وجودی بدهیم و آن را حفظ كنیم یعنی بدان تداوم دهیم و بازتولیدش كنیم. اینكه مردم به زیارت خاك عزیزانشان میروند یا به زیارت معصومین و شخصیتهای مقدس، كاری است كه به آنها شخصیت و هویت میدهد و بدین ترتیب امكان وجود داشتن به مثابه «خود» را. از این لحاظ است كه میتوانند وارد رابطهای چنین عمیق و احساساتی گاه چنین پاك دراین لحظات بشوند.
در این میان لحظات گذار به ویژه لحظه گذار از جهان مادی به جهان غیر مادی (ذهنیت / مرگ) قدرت زیادی در خود دارد زیرا كنشگران را با یك بحران روبهرو میكند و او باید بتواند از یك نوع شناخت هویتی به نوع دیگری از شناخت هویتی گذار كند. ضربهای كه برخی از افراد از مرگ عزیزان خود میخورند به حدی شدید است كه ممكن است آنها را نابود كند زیرا نمیتوانند شكل شناخت هویتی و هویتساز را تغییر دهند و هر اندازه این تغییر هویتی شدیدتر باشد (مرگهای ناشی از تصادف یا مرگ جوانان) ضربه شدیدتر است زیرا قابلیت كمتری به كشنگر برای گذار از موقعیت رابطه مادی و حسی مستقیم به رابطه نمادین از طریق یادمانهای حافظهای میدهد. به هر حال هویت بیرون آمده از یك بروما هرگز هویت پیشین نیست، به عبارت دیگر گذار از چنین لحظهای، خود را در مادیت و ذهنیت كنشگر برای همیشه ثبت میكند و از او شخصیتی دیگر گاه بسیار نزدیك به شخصیت اولی و گاه بسیار دور میسازد.
چه معیار و ملاكی وجود دارد تا بتوان قوت یا ضعف حافظه تاریخی یك جامعه را تخمین زد؟ و آیا این معیار واحد است؟
ما معمولا یك حافظه تاریخی نداریم و در نظریههای جدید تاریخ شناسی (به ویژه در نظریات تاریخ فرهنگی و نظریات پسا آنال) باور به یك روایت تاریخی واحد وجود ندارد و تاریخ میتواند درآن واحد چندین روایت داشته باشد، نه به این معنا كه ما هیچ واقعیتی نداشته باشیم، بلكه بدین معنا كه واقعیت یك امر واحد نیست و افراد مختلف بنا بر موقعیتی كه در آن قرار داشتهاند و بنا بر تجربهای كه حاصل این موقعیت بوده است آن را به یك شكل بازسازی نمیكنند. دولتهای ملی، یا هر گروه اجتماعی تلاش میكند برای آنكه به خود هویت بدهد تا حد ممكن روایت یكسانی از حافظه تاریخی ایجاد كند كه هیچگاه به طور كامل اتفاق نمیافتد اما به صورت نسبی ممكن است. برای مثال مردم یك كشور به صورت نسبی ممكن است در دورهای خاص از تاریخشان روایتی كمابیش یكسان نسبت به گذشته خود داشته باشند. اما اگر دوره را عوض كنیم، یا تركیب جمعیت را تغییر دهیم بدون شك این حافظه هم تغییر میكند.
پایبندی مردم به روایتها، یادمانها و به انجام مناسك خاطرهای، مهمترین معیارهایی هستند كه به ما كمك میكنند تا میزان پایبندی به حافظه تاریخی را بسنجیم و هر اندازه تعداد این اشكال ذهنی یا بیرونی (مادیت یافته) كمتر و میزان استنادها محدودتر و عمق آنها كمتر باشد ما با حافظه ضعیفتری نیز روبهرو هستیم.
برای حافظه تاریخی با عبرت گرفتن جوامع چه نسبتی را میتوان قایل شد؟ به عبارتی حافظه تاریخی چه نقشی را در شكلگیری آینده جوامع بازی میكند؟
این بحث را میتوان در همان رابطهای دید كه میان حافظه جمعی و فراموشی جمعی به آن اشاره كردیم یا به زبانی سادهتر میان خاطرات و حافظه مثبت (گشایش، لذت) و حافظه منفی (انقباض و درد). گرایش عمومی موجودات زنده و به تبع آن موجودیتهای جمعی كه آنها میسازند (گروههای اجتماعی كوچك و بزرگ) به محور لذت و زندگی و زایش است كه در زنانگی فرهنگی تبلور مییابد، در حالی كه گرایش مكمل و لازم اما خلاف جریان آنها به درد، مرگ و نابودی است كه در مردانگی فرهنگی تبلور مییابد. اینكه از واژه فرهنگی استفاده میكنم دلیلش آن است كه زنانگی و مردانگی هر دو از لحاظ طبیعی در گرایش اول (زندگی و لذت) تعریف میشوند اما تحول انسانها در سازمانیافتگیشان سبب جدا شدن این دو گرایش از لحاظ فرهنگی (به ویژه در مردان به دلیل تغییر شیوه معیشت انسان: نگاه كنید به هریتیه و بدنتر) شده است. در این شرایط، «عبرت گرفتن» یعنی توانایی، گذار از موقعیت منفی به موقعیت مثبت، گذار از درد به لذت، گذار از انقباض به انبساط است. هر دوی اینها برای پدیده حیاتی ضروری هستند اما حیات در مرگ و درد قابل تعریف نیست، بدن دردمند (منقبض) یا مرده، تمام خواص خود یا بخش عمده آنها را از دست میدهد و تقلیل مییابد. بنابراین باید بتواند از این موقعیت خارج شود و به موقعیت مثبت برسد. حال اگر وارد تحلیل تاریخی شویم میتوانیم به مثالی بسیار نزدیك به خودمان برسیم.
تجربه جنگ تحمیلی كه برای ما با شهادت صدها هزار نفر از بهترین جوانان این كشور همراه بود، تجربهای دردناك بود، اما گذار از این تجربه برای رسیدن به موقعیتی از حیات رو به رشد و پیشرفته و زندگی بهتر، میتواند یك «عبرت» به حساب بیاید كه چگونه باید در برابر سختیها دوام بیاوریم تا به موقعیت بهتر برسیم.
حافظه تاریخی جامعه ایران با چه فرآیندهایی رو به رو بوده و چگونه شكل گرفته است؟ ارزیابی شما از قوت یا ضعف حافظه تاریخی ایرانی چیست؟
حافظههای تاریخی كه امروز از آنها صحبت میشود، عموما حافظههای ملی هستند. بنابراین معمولا از حافظه تاریخی ایران نیز به حافظه دولت و ملت مدرن در ایران در طول یكصد سال اخیر اشاره میشود. اگر با چنین فرضی بحث كنیم باید گفت كه در طول این یكصد سال، به دلیل وجود دو انقلاب بزرگ اجتماعی و حوادث و رویدادهای بسیار گسترده تاریخی، درگیر شدن ناخواسته ما در دو جنگ بزرگ جهانی و تجربه یك جنگ بزرگ ملی، یك كودتای بزرگ و تعیینكننده و فشارهای ممتدی كه از درون و برون به این جامعه وارد شده است، میزان ضربهها (تروماها) بسیار زیاد بوده و به همین دلیل نیز این حافظه در عین حال كه شكل گرفته است شكل بسیار متكثر، پاره پاره و پرگسست و به صورتهای مختلف نابرابر بنابر گروه، منطقه و دورانی كه از آن صحبت میكنیم دارد و همین نیز سبب آشفتگی سستیهای هویتی گوناگون شده است كه ما را در موقعیت بحرانی بیشتری قرار میدهد. وجود باورهای بسیار زیاد اما بسیار قاطع در گروههای اجتماعی، وجود سبكهای زندگی بسیار متفاوت، وجود خاطرات غیرقابل آشتی با یكدیگر و غیره نمونههایی از این گسستها و تاثیرگذاری آن تروماها هستند بنابراین نمیتوان در اینجا با قاطعیت از ضعیف یا قوی بودن این حافظه صحبت كرد و باید اذعان كرد كه ما بیشتر میتوانیم از پیچیدگی و ضربهپذیری آن صحبت كنیم تا از ثبات و استحكامش. این امر وظیفه همه ما را بیشتر میكند زیرا برای تداوم هستی یك جامعه بدون شك نیاز به نظامهای خاطره و حافظه تاریخی و جمعی وجود دارد تا در عین تكثر بتوان وحدت را ایجاد كرد و از این لحاظ ما در حال حاضر مشكلات اساسی داریم كه از جمله دلایل روشن آن نبود شناخت كافی و در نتیجه عدم توانایی به اندیشیدن و مدیریت كردن نظامهای خاطره و حافظه است.
بنابراین این تروماها همانگونه كه خود شما نیز اشاره كردید حافظه تاریخی ما را با ضعفها و گسستهایی مواجه كردهاند. مصادیقی از این ضعفها و گسستها را بیان بفرمایید.
مصادیق بسیار زیاد هستند كه چون شما از ضعف صحبت كردید من به آن اشاره میكنم اما میتوانستم مثالهایی از «قدرت» این حافظه كه خودش را در انعطاف پذیری فرهنگ ما و همین طور از «قدرت كاذب» این حافظه كه عموما خود را در نوعی برتر دیدن خویش از دیگران و گرایشهای ملی افراطی نشان میدهد، نیز صحبت كنم. اما اگر به نقاط ضعف برسم، شاید بارزترینش امروز در نظام مصرفی ما باشد. در نظر بگیریم كه ما جامعهای هستیم از لحاظ اقلیمی بسیار شكننده، یعنی همواره در معرض خشكی و خشكسالی هستیم و در عین حال اقتصاد ما هنوز به شكل گسستردهای تك محصولی است كه این یك وضعیت خطرناك را میسازد. باز فراموش نكنیم كه دراین اقتصاد ما در حدود ٦٠ سال است به دلیل قیمتهای بالای انرژی درجهان وضعیت كاملا جدیدی پیدا كرده ایم (از دهه ١٣٤٠) با این شرایط وقتی چنین جامعهای وضعیت كمتر از ٦٠ سال پیش خود را از یاد میبرد و به چنین شكل مبالغهآمیزی مصرفگرا میشود، این یكی از مشخصترین مصادیق ضعف خاطره تاریخی است.
از بعد جامعهشناختی چگونه میتوان دلایل ضعف حافظه تاریخی ایرانی را بررسی كرد؟
مطالعات در این زمینه در حال حاضر به صورت بینرشتهای ادامه دارد و نمیتوان واقعا ابعاد جامعهشناختی، روانشناختی و تاریخی را از یكدیگر در یك تحلیل عمیق جدا كرد. انسان شناسی تاریخی (برای مثال در كارهای شارتیه، سیرینلی و گینزبورگ) به صورتی گسترده به موضوع پرداخته است. همچنین عصب شناسی روانی و علوم شناختی. مساله را نمیتوان به صورتی عمومی و كلی تقلیل داد، بلكه باید به شكلی موردی و با انجام مطالعات متفاوت هم تاریخی و هم معاصر و با استفاده از متغیرهایی كه به عواملی چون جنسیت، قومیت، هویتهای سیاسی، سرمایههای اجتماعی و فرهنگی و غیره مربوط میشوند، مطالعه كرد و هدف از جمله آن باشد كه سیاستهای فرهنگی مناسب را مشخص كرد و همچنین به سیاستگذاریهای عمومی برای جامعه كمك كرد. برای كشوری نظیر ما راه درازی در پیش است، اما آنچه میتوانم به عنوان یك متخصص علوم اجتماعی توصیه كنم برحذر بودن در حدامكان از تبعیت از كلیشههای ساده و تقلیل گرا است. مثلا اینكه ما به صورت تاریخی ضعف حافظه داشتهایم یا تز معروف و به همان اندازه سطحی امتناع تفكر در فرهنگ ایرانی و از این قبیل كلیگوییهایی كه تلاش میكنند یك نظریه را بر هزاران سال تاریخ و پهنهای به وسعت یك قاره تعمیم بدهند. میتوان اشكال و انواع بسیار زیادی از این قبیل «نظریه ها» را (كه در قرن نوزدهم بسیار رایج بودند) با سرهم بندی كردن این و آن واقعه تاریخی واین و آن فرآیند مطرح كرد و همانگونه كه گفتم، ما و همه جوامع و پهنههای فرهنگی دیگر بیشتر از آنكه در حافظه و فراموشی جمعی و تاریخی خود ضعف یا قدرت داشته باشیم، سازوكارهای پیچیدهای داریم كه بهشدت متغیر هستند و باید با دقت آنها را به صورت موردی و تطبیقی بررسی كرد و از صادر كردن حكمهای كلی بهشدت اجتناب كرد چون در هر جهتی باشند میتوانند تا حد زیادی نادرست بودنشان را ناگزیر دانست.
به عنوان سوال آخر به راهكارها میرسیم. چه ابزار و راههایی برای حفظ و نیز تقویت حافظه تاریخی یك جامعه وجود دارد؟
اگر منظور از تقویت حافظه، ایجاد امكان برای تداوم بخشیدن و خلاق نگه داشتن حافظه تاریخی و حافظه جمعی در جهت بهبود موقعیت جامعه یعنی نوعی توسعه و رشد پایدار به شكلی كه امروز در نهادهای مردم محور مطرح میشود است، برای این كار راههای مختلفی وجود دارند كه نخستین آنها همانطور كه گفتم كنار گذاشتن كلیشههای رایج تقلیل گرایانهای است كه تمایل دارند ضعف خود را به ضعف یك فرهنگ تعمیم دهند. سپس باید دست به كاری درازمدت اما با شروع از نكات و ظرایف فرهنگی بی نهایت و بسیار متنوعی زد كه ما در فرهنگ خود در اختیار داریم. تا زمانی كه ما نتوانیم به شناخت مناسبی از فرهنگ و سازوكارهای خاطره و فراموشی در طول زمان در آن برسیم، نخواهیم توانست، راهی هم برای تقویت آن در جهت تسهیل فرآیندهای هویت ساز پیدا كنیم.
تاریخ انتشار: 1403/05/13
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.