به گزارش فکرت، در امتداد پرونده بازخوانی روشنفکری معاصر، نشستی تخصصی با علیرضا سمیعی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه با محوریت بازخوانی اندیشه جلال آل احمد در نقد وضعیت تفکر ایران معاصر در رسانه فکرت برگزار شد که چکیده ای از مهم ترین صحبت های مطرح شده در این نشست در دو بخش مجزا، تقدیم مخاطبان فرهیخته می گردد.

 

 

من از بیست و پنج سال پیش در فضای فرهنگی هستم. طبعاً هرکس که در این دوره، در این فضا باشد، یک جایی همان اول‌ها پرش به جلال گیر می‌کند. معمولاً ما شروع می‌نماییم به خواندن کارهایی از جلال. همه ما این دوره را گذرانده‌ایم. یک تک نگاری از او می‌خوانیم. یک کتاب نظری از او می‌خوانیم. داستان کوتاه می‌خوانیم. نفرین زمین را می‌خوانیم. چند داستان دیگر از او می‌خوانیم و مثل هر نویسنده‌ای که یک چیزهایی از او می‌خوانیم، او را کنار می‌گذاریم و مسیر خودمان را می‌رویم. 
با این حال در مورد جلال دو اتفاق می‌افتد که مجبور می‌شوی به او برگردی. یکی اینکه به سوالاتی برمی‌خوری که جلال یکبار به آنها فکر کرده و به نحوه خلاقانه و الهام بخشی درباره آن ها اندیشیده است مثلاً ما از انتخابات گذشته، طنین کلمه توسعه و طنین کلمه ضد توسعه را زیاد شنیده‌ایم. جلال جزو کسانی است که بحث درباره توسعه را شروع کرده است و به نحوه الهام بخشی در مورد آن حرف زده‌است و از این قبیل مسایل و مثال ها.


بالاخره جلال تمام شده است یا خیر؟!
از سوی دیگر، در همین بیست و پنج سالی که من در فضای فرهنگی بودم، در برخی دوره‌ها، مجله‌های روشنفکری خیلی تعدادشان زیاد بود. اما الان در دوره فترت مجله هستیم، سه چهار تا مجله روشنفکری روی کیوسک هست. پیشتر زیاد بود مثلاً در دوره اصلاحات، هر سال یکی از این مجلات به مناسبت تولد یا درگذشت جلال، پرونده‌ای در می‌آورد و در آن پرونده اعلام می‌ کرد که مثلاً جلال مرده و تمام شده‌است. اما انگار که جلال به یک‌طور تناسخ، قدرت تناسخ دست یافته باشد. انگار دوباره زنده می‌شود. به همین جهت سال بعد دوباره این مجلات پرونده‌ای را در می‌آورند و می‌گویند که جلال دیگر امسال مرد و تمام شد. 
برایتان سوال می شود که مگر این فرد چه گفته که بیست یا بیست و پنج سال است درباره اش حرف می زنند و همچنان این روال ادامه دارد.می گویند جلال دوره‌اش تمام شده‌است، پس چرا دوباره مجبورند به آن بپردازند. انگار دوره‌اش هم تمام نمی‌شود که مجبورند دوباره پرونده بدهند. جالب است که رفقای جبهه فرهنگی اسلامی و حزب اللهی ما، بخش زیادی از پرونده‌هایی که اینها در می‌آورند به این جهت است که ببیند چه دارند می‌گویند و چرا در مورد جلال این همه حرف می‌زنند و خلاصه آن که ما مجبور می‌شویم دوباره جلال بخوانیم.


چرا نهاد روشنفکری با جلال آل احمد بد است؟!
سوال مهم دیگر این است که به راستی چرا نهاد روشنفکری با جلال بد است؟ جلال که شمایل روشنفکر است. جلال چهل و پنج سال بوده که از دنیا رفته است و شمایل روشنفکر را داشته، پس چرا با آن مخالف هستند؟


اولین پاسخی که به آن می‌شود داد، یک پاسخ روان شناختی است. ممکن است که به او حسادت می‌کنند. بالاخره جلال ترجمه دارد. یعنی از سارتر، کامو و ... نمایشنامه و رمان ترجمه کرده است. تک نگاری‌هایش دائماً خوانده می‌شود. دو کتاب نظری اش، غرب شناسی و در خدمت و خیانت روشنفکران که بعد از مرگش، سال 58 منتشر می‌شود هنوز خوانده می‌شود. برخی از مقالات و کتاب هایش هنوز محور بحث و گفتگوست.


به هر حال نفوذ کلام دارد. این نفوذ کلامش، این تأثیری که در فضا داشته و این محبوبیتش چه در زمان حیات و چه پس از مرگ تا به امروز را نمی توان انکار کرد.
 به همین خاطر می‌شود به چنین شخصیتی حسادت کرد. اما این پاسخ خوبی نیست. چون حسادت، اولاً که یک مقدار روان شناسانه است و ثانیاً هم این که آدم‌های بزرگ حسادت می‌کنند. آدم‌های بزرگی که این همه سال علیه جلال حرف می‌زنند و یا حسادت کردنشان زیاد مهم نیست. ممکن است که مشکل دیگری با جلال داشته‌باشند. چه بسا مشکل سیاسی داشته‌باشند. 


مشکل سیاسی طباطبایی با آل احمد
کسانی که مشکل سیاسی با جلال دارند، اتفاقاً جزو شخصیت‌های مشهور هستند. مشهورترین کسی که با جلال مشکل سیاسی دارد، سید جواد طباطبایی است. ایشان جسته و گریخته، شفاهی و در آخرین سال زندگی اش در آن یادداشت‌هایی که می‌نوشت، اعلام‌می کرد که جلال و شریعتی، خاک ایدئولوژیک به چشم مردم ما پاشیدند. مردم ما را نابینا کردند. آیا جلال منادی یک نوع تفکر ایدئولوژیک بود؟ این‌ها می‌گفتند که ما می‌توانستیم با شاه مبارزه کنیم. می‌خواستیم با شاه مبارزه کنیم. باید تاریخ ایران پوست می‌انداخت، اما باید حکومت دیگری سر کار می‌آمد و نه حکومت اسلامی. ما حکومت اسلامی نمی‌خواستیم. این حرف سید جواد طباطبایی خیلی عجیب است. اصلاً اعتبار تاریخی هم ندارد، به این دلیل که تا سال 55 مبارزه‌ای در کار نبود. سال 55 شاه فکر می‌کرد که مبارزه‌ای در کار نیست و مبارزه‌ای هم در کار نبود و اصلاً فکر می‌کردند که انقلاب در کار نیست. چون چپ‌ها که مبارز بودند یا اعدام شده‌بودند یا کارمند شده‌بودند یا داشتند در آلمان و آمریکا زندگی می‌کردند. اصلاً مبارزه‌ای وجود نداشت با شاه. از سال 55 تا سال 57 که انقلاب شد و این انقلاب اسلامی رخ داد، خیلی عجیب است که از خاکستر انقلاب نکردن، یکهو مردمی را بیرون بیاوری که انقلابی هستند. موقعی که مردم انقلاب می‌کردند، این شعار را می‌دادند: نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی. 

 

چپ ها و مارکسیست ها تأثیری بر بدنه ملت ایران نداشتند

از سوی دیگر ببینید زمانی که مردم برای انقلاب بیرون ریختند، چه کسانی مردم را هدایت می‌کنند؟ مردم که بیرون آمدند و شعار می‌دهند. کسی که کار سازمانی کرده مردم را هدایت می‌کند. یعنی همان طور که در لنینگراد مردم را چپ‌ها هدایت کردند که اینجا را بگیر و آنجا را بگیر. دوباره اگر این‌ها تأثیر گذار بودند، می‌رفتند آن جلو قرار می‌گرفتند و کار سازمانی کرده‌بودند دیگر و حزب اللهی ها که کار سازمانی‌شان خیلی ضعیف بوده است. اتفاقاً مارکسیست‌ها مشهور به کار سازمانی بودند. نیروی مارکسیسم در خارج از کشورهای کمونیستی، قدرتش در کار سازمانی اش است. شما کار سازمانی کرده‌اید و چرا یک نهاد را نگرفته‌اید؟! 


در انقلاب چه رخ می‌دهد؟ مردم بیرون می‌ریزند و کسانی که کار سازمانی کرده‌اند، بدنه اجتماعی خودشان را صدا می‌زنند. این‌ها می‌روند صدا و سیما را می‌گیرند و این‌ها می‌روند ارتش را می‌گیرند و تلویزیون را می‌گیرند. وزارت خانه‌ها را می‌گیرند و هرکس جایی را می‌گیرد. در انقلاب مصر دیدید دیگر. هر گروهی که کار سازمانی کرده ، بدنه اجتماعی را صدا می‌زند و یک جایی را می‌گیرد. انقلاب شده‌است. حکومت می‌رود و حکومت جدیدی می‌آید. این‌ها هرکدام یک چیزی در مشت‌شان دارند. روی میز می‌نشینند و می‌گذارند وسط. می‌گویند که من وزارتخانه را دارم. من صدا و سیما را دارم. من فلان را دارم. با همدیگر معامله می‌کنند و قدرت را تقسیم می‌کنند. شما که کار سازمانی کرده‌بودید باید یک پادگان را می‌گرفتید؟! اگر کار سازمانی کرده‌بودید و بعد می‌آمدید روی میز معامله و با این آخوندها معامله می‌کردید. چرا نکردید؟! چون هیچ‌چیز نداشتید و تأثیری نداشتید و نمی‌توانستید بدنه اجتماعی را بیاورید فلان جا. هیچ تأثیری مارکسیست ها در انقلاب اسلامی نداشتند. چه ایدئولوژی؟! کدام نگرش ایدئولوژی؟!

 

خط اصلی مخالفان برای حمله به جلال
این خط که جلال آل‌احمد، الهام بخش تفکر ایدئولوژیک و عملکرد ایدئولوژیک است، خط اصلی مخالفان سیاسی با جلال  است. این البته بحث مهمی است. منتها یک خطایی در آن وجود دارد و آن هم این که هرچند که از کلمه ایدئولوژی همه جا استفاده می‌کنند-یعنی شما دهه چهل و پنجاه می‌بینید که حتی شهید مطهری از کلمه ایدئولوژی استفاده می‌کنند- اما اینها مرادشان آن چیزی نیست که جواد طباطبایی می‌گوید و مستند به طرح مارکس از ایدئولوژی بحث می‌کند. طرح مارکس از این ایدئولوژی روشن است. آگاهی کاذب است. من یک تصوری راجع به این جهان دارم که جهان واقعی آن طوری نیست. من متناسب با چه چیزی عمل می‌کنم؟ در واقع متناسب با تصویر خیالی که دارم عمل می‌کنم. ایدئولوژیک هستم و به واقعیت مراجعه نمی‌کنم. به همین دلیل در مبارزه هم شکست می‌خورم. به همین خاطر وقتی که قدرت را دست می‌گیرم، مجبورم از زور استفاده کنم و دائماً هم شکست می‌خورم. انعطاف ندارم. نمی‌توانم با واقعیت مماس بشوم. مشکل ایدئولوژی این است. 
من از شما سؤال می‌کنم، آدم‌هایی که وارد جمهوری اسلامی شدند و حکومت را به‌دست گرفتند، مگر انقلاب و جنگ نکردند؟! چهل و شش – هفت سال نیست که حکومت می‌کنند؟! مذاکره کردند. از آدمی به اسم خاتمی رئیس‌جمهور در این مملکت بوده تا آقای رفسنجانی. این‌ها نتوانستند با واقعیت مماس بشوند؟! این‌ها که کشور را اداره کردند و حتی در دوران جنگ و تنش کشور را اداره کردند، پس ما به واقع داریم راجع به چه چیزی حرف می‌زنیم؟! 


دولت و حکمرانی در ایران ایدئولوژیک نیست
اتفاقاً دولت و حکمرانی در ایران ایدئولوژیک نیست. دائماً حکومت ایران درگیر واقعیت است، یعنی گاه به مشکل برمی خورد و گاه انعطاف نشان‌می‌دهد. در عین حال چه بسا اشتباه می‌کند، اما با این وجود مبارزه سیاسی در این کشور زنده است. 


می‌گفتند، پزشکیان نمی‌تواند رئیس‌جمهور بشود. در مورد خاتمی هم همین طور بود. این واقعیت و انعطاف نیست؟! کسی که با واقعیت سر و کار دارد منعطف است. می‌رود و می‌گیرد و اشتباه می‌کند... اما در کل به نظر می‌رسد که حکمرانی در ایران با همه ضعف‌هایی که دارد، یکی از قوت‌هایش این است که مسئله منافع ملی دارد. یکی از ویژگی‌هایش این است که واقعی به جهان دارد نگاه می‌کند. به همین دلیل است که معامله می‌کند و در معامله کردنش شکست می‌خورد. مثلاً در برجام ما شکست خوردیم. کسی که به نحوه ایدئولوژیک به ماجرا نگاه می‌کند همان روشنفکر است که یک شخصیت مدرن واپس‌گراست، چرا که هنوز مسائل و ایده‌های قرن هجدهمی دارد. ما داریم در قرن بیست و یکم زندگی می‌کنیم. چنین فردی هنوز می‌خواهد با ایده‌های قرن هجدهمی ما را راهنمایی کند که چه بکنیم و چه نکنیم. در واقع او ایدئولوژیک است. 


منتها این حرف و این دعواها در رابطه با جلال یک دعوای سیاسی است، چرا که جلال آل‌احمد شخصیتی است که به نظر می‌رسد حرف‌هایی دارد می‌زند که بعداً در جمهوری اسلامی اینها دنبال می‌شوند. 


مواجهه با دو جلال 
از سوی دیگر باید توجه داشت که ما عملاً دو جلال داریم؛ یک جلال روشنفکر ملال زده و البته هنوز جنگجو که باید پرسید با چه چیزی می‌جنگد؟ در اینجا با سنت خودش می‌جنگد و شاید آخرین اثری که در آن احوالات نوشته، مجموعه داستان‌های زن زیادی باشد. از زن زیادی به این‌طرف، جلال آل‌احمد تغییر می‌کند. 
بعد از زن زیادی، جلال چه چیزهایی نوشته‌است؟ مثلاً به نحوه عجیب و غریبی، چیز عجیبی نوشته‌است. مثلاً یک دفعه نون و القلم را نوشته‌است. مگر جلال، یک آخوند زاده نیست که با پدرش و با تراث پدرش مخالف بود. چرا اسم یک کتاب را نون و القلم می‌گذارد. قبل از آن سرنوشت کندوها را نوشته‌است که یک کتاب سیاسی است. جلال زن زیادی چطور یک کتاب سیاسی نوشته‌است. بعد غرب زدگی را نوشته‌است. این نقطه تحول، نقطه تحول سرنوشت کندوها که جلال را به‌عنوان مبارز معرفی می‌کند. از این سرنوشت کندوها که داستان سیاست زده‌است بیایید تا مثلاً فرض کنید مدیر مدرسه و نفرین زمین که بهترین داستان‌های جلال هستند. یا غرب زدگی که آن وسط‌ها نوشته‌است و شما ببینید، از کدام نقطه جلال جدا می‌شود؟

این جدا شدن مقداری دیر متوجه می‌شوند که جلال جدا شده‌است...انگار جلال  به هر طریقی چشمش باز می‌شود و متوجه می‌شود که این یک ایماژی است که برای ما ساخته‌اند. در سنت معنوی ما چنین خبری نیست. در سنت معنوی ما یک خداوندی وجود دارد که به‌قول مسیحی‌ها ما بره‌های گمشده‌ی او هستیم و او هم چوپان نیکو خصال است که دنبال ما می‌گردد و نگران ما است و ما را پیدا می‌کند. 


در همین اوضاع و احوال، در مقدمه کتابش می‌گوید که من تمام عمر فکر می‌کردم، هایدگر خوانده‌بودم و سارتر خوانده‌بودم. حالا نمی‌دانم چقدر هایدگر خوانده است دکتر شریعتی. می‌گوید من فکر می‌کردم رها شدم تا آمدم دوباره از نو مثنوی معنوی را خواندم. از نیستان تا مرا ببریدند... در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند. می‌گوید درد شرقی رها شدن نیست. من پرتاب در این دنیا نشده‌ام. یک درد دیگری است. 


جلال آل‌احمد باید این مسیر را طی می‌کرد و یا به‌عنوان شخصیت رها شده اعتراض می‌کرد و شخصیت معترضی داشت یا باید به یک نوع تخدیر تن می‌سپرد که برایش لالایی می‌خواند که تو رها نشده‌ای و خدای مهربانی داری و کافی است که بخزی در لوای رحمت او. آل‌احمد این دو مسیر را طی نمی‌کند بلکه اعتراض می‌کند. 
می‌گوید من یک تاریخ معنوی داشتم که در آن تاریخ معنوی حقایقی وجود داشت و این تاریخ معنوی را از من دزدیده‌اید... در غرب زدگی یک مقدمه‌ای را در مورد ماشینیسم نوشته‌است و می‌گوید که ما چون برای این ماشین خدمت می‌کنیم کم کم خودمان هم تبدیل به ماشین می‌شویم. این ماشین برای چه کسی کار می‌کند؟ این ماشین برای کی کار می‌کند؟ برای آمریکا کار می‌کند. مقدمه‌ای که در تک نگاری خارک دارد را ببینید. آنجا رفته است خارک و از او دعوت کرده‌اند که برود خارک و بببیند که این وزارت نفت ما چه پروژه‌های برداشت نخل درخشانی را راه انداخته‌است. 


گزارشگری جلال آل احمد در اعتراض به مسخ شدن
جلال آنجا می‌رود و اعتراض به این است که می‌گوید خارک زمین ما است و نفت هم برای ما است. حالا چه چیزی نصیب می‌شود؟ هیچی. چرا؟ چون کارگرانی از اروپای شرقی اینجا آمده‌اند و ما آنها را صاحب کار کرده‌ایم. نفت ما را استخراج می‌کنند و دوباره به قیمت چند برابر به ما می‌فروشند و پولش در جیب شرکت‌های اروپای غربی و آمریکا می‌رود. چه چیزی برای ما می‌ماند؟ از سویی یک زبان گزنده‌ای هم دارد و می‌گوید که شما می‌خواهید ما را مسخ کنید! دارد در مورد یک‌چیز واقعی صحبت می‌کند آقای روشنفکر! جلال در مورد چیزی که با چشمانش دیده است حرف می‌زند. جلال گزارشگر است. می‌گوید شما می‌خواهید ما را مسخ کنید. دزدیدن تاریخ معنوی، دزدیدن تاریخ معنوی، نحوه‌ای از توطئه است. جلال در این لحظه بیدار می‌شود. التفات می‌یابد به یک سنت معنوی. 


آیا تنها جلال است که به‌دنبال این سنت معنوی است؟ نه. این طوری نیست. یک سنت تخدیری دیگری وجود دارد که به‌دنبال این سنت معنوی است. با آن سنت کسی کاری ندارد. سنت دفتر فرح. می‌روند موسیقی‌های مقامی را این‌طرف و آن طرف جمع می‌کنند. 


نسبت جلال آل‌احمد با سنت ما یک نسبت زاینده است. یعنی واقعیت امروزی ما را می‌سازد. از راه سر و کله زدن با واقعیت امروزی ما به سراغ سنتش می‌رویم و به همین دلیل است که الهام بخش است. نه اینکه سنتش را پشت‌سر بگذارد یا سنتش را تجلیل کند. نه به نحوه زاینده‌ای سنتش را بارور می‌نماید. نه می‌خواهد متحجر باشد و نه می‌خواهد مسخ بشود در توسعه. 


هدف جلال، تألیف انسانِ ایرانی است
نکته حائز اهمیت دیگر این که نثر جلال ، ترکیبی است از گلستان سعدی و آن نحوه‌ی داستان گویی و نثرسازی فرانسوی که متناسب با امروز است. این‌ها را با هم جمع می‌کند. این‌ها به نحوه زاینده‌ای تبدیل می‌شوند به همین نثری که جلال آل‌احمد دارد. جلال آل‌احمد گزارشگر است حتی زمانی که دارد داستان می‌نویسد. انگار تمام مدت به‌دنبال نقاط قوت ما است. نقاط قوت ما نه واقعیت امروزی بریده از گذشته و نه گذشته‌ای که ما فقط آن را باید گرامی بداریم. بلکه تألیف انسان ایرانی است. انسان معاصر ایرانی که سنت دارد. این را می‌خواهد از اول تألیف نماید. به همین خاطر اورازان می‌نویسد. انواع و اقسام فرم‌ها را امتحان می‌کند. تک نگاری دارد. سفرنامه دارد. چه معنی دارد که انسان به کشور خودش سفر کند؟! مگر می‌شود؟! چه معنی دارد که مقاله می‌نویسد و داستان کوتاه می‌نویسد. چرا باید اورازان را بنویسد؟ در آن دنبال چیست؟ دنبال نقطه زاینده ما با ساختن نثرش هست. 


من یک مثالی می‌زنم که برای این مثال باید یک قدم عقب‌تر بروم. یک سفرنامه از جلال آل‌احمد هست به نام خسی در میقات که یک اثر بسیار درخشان در تاریخ ادبیات ما است. چرا؟ اولین باری که ما سفرنامه نوشتیم کی بوده است؟ ناصرخسرو سفرنامه نوشته‌است. شما می‌دانید که قبل از ناصرخسرو به زبان فارسی سفرنامه وجود ندارد. حتی از زمان پهلوی متونی که از آن زمان مانده است فقط یک شرحی از سیستان داریم که دو صفحه است. دو صفحه سیستان را شرح کرده است. چند تا خانه دارد و چند آدم در آن شهر زندگی می‌کنند. این طوری لباس می‌پوشند. دو صفحه است. ما سفرنامه را [پیش از ناصرخسرو] نداریم. 


از سوی دیگر باید توجه داشت که از یک جایی به بعد سفرنامه‌های به مکه ما دیگر سیر و سلوک نیست. ما درباره‌ی این صحبت می‌کنیم که چه اوضاع بدی داریم. ما سفر به مکه‌ای نمی‌نویسیم که معنوی باشد. تا زمانی که خسی در میقات شروع می‌شود. من به سفرنامه خواندن علاقه‌مند هستم و می‌خوانم. یعنی دیگر شما یک سفرنامه ناصرخسرو دارید که سیر آفاق و انفس را با هم ممزوج کرده است تا خسی در میقات. و خسی در میقات تکرار سفرنامه ناصرخسرو نیست، حتماً التفات داشته است اما به نحوه زاینده‌ای است. شما وقتی که خسی در میقات را می‌خوانید، هم احوال معنوی آل‌احمد را می‌خوانید که می‌گوید من سلام دادم به رسول خدا و چشمم به بقعه مبارک حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم و گریه‌ام گرفت و صورتم را پوشاندم که کسی نبیند من دارم گریه می‌کنم. هم از این حرف‌ها دارید و هم می‌گوید که این عرب‌ها روی نفت خوابیده‌اند و چرا وضعشان بد است. من اگر می‌توانستم می‌گفتم که این کار را بکنند و آن کار را بکنند. 


در واقع یک سفرنامه نوشته‌است که درباره مسائل روز دارد قضاوت و بحث می‌کند. ولی سنت معنوی خودش که درخشان‌ترین متنش سفرنامه ناصرخسرو است را تکرار می‌کند. یعنی سفرنامه‌اش شبیه سفرنامه‌های دوره قاجار است. این است که می‌گویم به نحوه زاینده‌ای چیز سومی را تولید می‌کند و به همین خاطر است که می‌توان در نتیجه‌ی تلاش جلال آل‌احمد زندگی کنیم. به این دلیل که به نحوه زاینده‌ای زمان حال و میراث گذشته ما را ممزوج کرده است. به نحوه زاینده‌ای اینها را در کنار هم به‌صورت مصنوعی قرار نداده است که من هم یک معنویتی دارم و هم یک زندگی دارم. توجه دارید که من باید سر کار بروم و باید سوار ماشین بشوم و حالا شب که خانه رفتم، شعاع معنویت و نور از دکتر دینانی را هم می‌خوانم و لذت می‌برم. نه این نیست! جهان را با او می‌سازم. 


بنابراین یک جهان واقعی آل‌احمد ساخته و کسانی که با این جهان مخالف هستند، می‌گویند که سنت باید به‌شکلی تجملی، گرامی داشته بشود در موزه‌های فرهنگی ما. این‌ها با جلال آل‌احمد بد هستند. البته روشنفکرانی که با جلال آل‌احمد بد هستند، دو شاخه دارند؛ 


یک شاخه بسیار ضعیف دارد که این شاخه روشنفکران ایدئولوژیک هستند. این‌ها چه کسانی هستند؟ هنوز اندیشه قرن هجدهمی دارند. هنوز لاک می‌خوانند. یعنی عیب ندارد. من هم جان لاک می‌خوانم و ما با همدیگر متن خوانی جان لاک داریم. اما جان لاک می‌خوانند و فکر می‌کنند که فقط جان لاک است. آقای قوچانی دلش می‌خواهد لیبرالیسمی که جان لاک جنت‌مکان، خلد آشیان، آموزه‌های داهیانه جان لاک را حتی به آمریکایی‌ها هم گوشزد بکند. دوباره ما یک جان لاکی به آنها معرفی کنیم که حتی خودشان هم نمی‌دانستند چیست. ازرش های جان لاک را ما فهمیدیم. 


محمد قوچانی، روشنفکرگرایِ واپس گراست
من با آقای قوچانی مشکل ندارم اما می‌خواهم بگویم که یک روشنفکر گرایی واپس گرای عاشق قرن هجدهم هست که هنوز درگیر روشنگری و اینها است که به نحوه ایدئولوژیک و خیال پردازانه ای از ما می‌خواهد که سنت معنوی‌مان را کنار بگذاریم و عقل‌گرا بشویم. یک روشنفکری دیگری داریم که این کاملاً ارگانیک و جنگلی و میدانی است. کت و شلوار تنشان است و رسانه دارند و در دولت جمهوری اسلامی ایران حاضر هستند و مدافعان توسعه هستند. همه ما مدافعان توسعه ممکن است باشیم و همه ما می‌خواهیم پیشرفت نماییم و این‌طور نیست که ما طرفدار این باشیم که خیابان‌های ما آسفالت نشود و آپارتمان نسازیم و... ولی از آن طرف ما نمی‌خواهیم ایران بخشی از ماشین توسعه باشد. این روشنفکرانی که شهوت توسعه دارند، من را یاد آن سیاه پوستی می‌اندازند که در فیلم تارانتینو بود که سیاه پوست یا سیاه پوست‌هایی که سیاهان خادم سفیدان هستند. این‌ها کسانی هستند که از ما می‌خواهند که ما راضی به این بشویم که تبدیل به بخشی از ماشین توسعه بشویم. ما می‌خواهیم پیشرفت نماییم اما نمی‌خواهیم تبدیل به بخشی از ماشین توسعه بشویم. 


جالب است از این روشنفکران که علیه جلال آل‌احمد پرونده درست می‌کنند، من شخصاً شاهد هستم که می‌گفتند ترکیه و کره‌جنوبی نماد توسعه است و ما رفتیم ترکیه و دیدیم که خبری نیست. جاده‌هایی ترکیه دارد که نقاط توریستی است. در آن جاده وضع خوب است و در استانبول هم وضع خوب است. کافی است از این جاده منحرف بشوید. کافی است یک فیلم مستند ترکی ببینید. آن زمان می‌بینید که ترکیه این نیست. ترکیه اینی که شما در چند تا کلیپ می‌بینید نیست. ترکیه یک کشور است با فاصله طبقاتی بسیار قابل توجه. 


این فیلم‌هایی که می‌بینید اروپای خوشبخت و آمریکای درخشان که دارند راحت زندگی می‌کنند و خانه‌های بزرگ دارند. این را بچه‌ها حواستان باشد که این دهه هفتاد و هشتاد و نود است. آمریکا دهه قرن بیست و یکم به این‌طرف دیگر رفته‌رفته به جای دیگری کشیده شده و اصلاً ناراضی هم نیست که فقیرانش زیاد است. فقیر و هوملس در آمریکا به‌عنوان یک عیب شناخته نمی‌شود هوملس ها تصویر عبرت‌آموز کسانی است که نتوانستند که کار کنند و شایسته نبودند که کار نمایند. 


تفاوت جلال آل احمد با دیگر روشنفکران در مواجهه با توسعه 

روشنفکری که دشمنی با جلال دارد، از یک عالمی دارد حرف می‌زند که در آن عالم ما بخشی از ماشین توسعه هستیم و جلال با این بد بود. جلال نحوه نوشتنش و داستان نویسی اش و تک نگاری‌هایش و سفرنامه‌هایش و مقالاتش از یک انسان جنگنده حرف می‌زند که باید روی پای خودش بایستد. در تحجر، خودش را به تحجر و معنویت از سر گذشته محدود نکند. با معنویت تجملی کاری نداشته‌باشد. و در زمان حال وقتی که حاضر می‌شود، تبدیل به موجود مسخ شده نشود که بخشی از جامعه توسعه است و تبدیل نشود به چارلی چاپلین عصر جدید. و اینها دارند از دو عالم واقعاً متفاوت حرف می‌زنند. بنابراین حق دارند که هر سال علیه جلال آل‌احمد حرف بزنند. 

تاریخ انتشار: 1403/06/28

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil