ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
رسانه فکرت با همکاری انجمن علوم اجتماعی اسلامی دانشگاه تهران به مناسبت یادبود چهلمین روز شهادت شهید سید حسن نصرالله نشست علمی " نصر مقاومت" با عنوان جامعه شناسی از نگاه اصحاب علوم اجتماعی با سخنرانی دکتر حمید پارسانیا، دکتر علیرضا شجاعیزند، دکتر سیدجواد میری، دکتر یحیی بوذرینژاد، دکتر سید مهدی اعتمادی فر، دکتر مهدی حسین زاده یزدی، دکتر محسن صبوریان و دکتر سید هادی ساجدی در تالار گفتگو دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار کرد.
در این نشست دکتر غلامرضا جمشیدی خواه استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در بیان «جامعهشناسی مقاومت از نگاه اصحاب علوم اجتماعی» ابراز داشت: بعد از حوادث جنگ جهانی دوم، به دلایل متعدد و متفاوتی که جای بحثش نیست، آمریکا برنده جنگ شد. بنابراین آمریکاییان علاقهمند شدند که جغرافیای خاورمیانه را تغییر بدهند. و کشوری به اسم اسرائیل درست کردهاند البته من هیچگاه اسرائیل را بهعنوان کشور قلمداد نکردهام و همیشه بهعنوان پادگان آمریکا از آن نام میبردم. اسرائیل پادگان آمریکاست و نه یک کشور. اما آمریکا چون قدرت داشته است، را اسرائیل در همه نهادها عضو کرده است.
انقلاب اسلامی که رخداد، و یک حادثه بسیار بزرگ در تاریخ می باشد و با انقلابهای پیشین خود اصلاً قابلمقایسه نیست، و انقلاب اسلامی یک فصل تازه در تاریخ بشر است.
ابطال تئوریهای جامعه شناسی غربی با شکل گیری انقلاب اسلامی
چرا انقلاب اسلامی بزرگترین حادثه در تاریخ است؟ این سؤال است. چون به لحاظ نظری و عملی خیلی از تئوریها را ابطال کرده است. بطور مثال زمانی که ما دانشجوی جامعهشناسی بودیم، اساتید میگفتند که دین افیون ملتها است. اما این انقلاب این نظریه را ابطال کرد که همه ادیان مثل هم نیستند و شیعه اثناعشری به گونه دیگری است. بنابراین آن نظریه ابطال شد.
شکل حوادث بعد از انقلاب و اظهارنظر آمریکا و ثبوتی که جامعه ایران بعدازاین حوادث پیدا کرده است، نشان داد که این انقلاب یک بنیه نظری قوی دارد.
و آنچه امروز در غرب است، متزلزل شده است. غرب دیگر حرفی برای زدن ندارد. غرب تنها چیزی که به آن تکیه میکرد، حقوق بشر بود و اساساً اروپاییان و آمریکاییان بشر را قبول ندارند.
من وقتی مطالعات جامعهشناسی تاریخی میکردم دیدم دو نظریه انسانشناسی هست. یکی نظریه Different People Theory است. برای اروپاییها باشد که اروپاییان میگویند ما جنس برتر هستیم و همه باید زیر سلطه ما باشند. که شاهد آن کتاب سیاست ارسطو، صفحه دوازده و چهارده است که میگوید طبیعت دو نوع انسان برده یا آقا خلق کرده است.
بعد یک نظریه دیگر گفته است، انسانها بر اساس فطرت با هم برابرند. اما اروپا این حرف را به اسم خود امروز تبلیغ میکند درحالیکه این حرف اسلام است.
بنابراین با انقلاب اسلامی غرب به لحاظ نظری دچار بحران شده است. استقامت کنید در حرفهای خودتان! این یک نکته است.
نکته دیگر این است که بههرحال غرب دچار این بحران شده است و اسرائیل هم پادگان آمریکا هست، آمریکا برای سلطه خودش یک راه دیگری را هم استفاده کرده است. و آن نظریه سلطه است. سلطه و تحقیر. خوب دقت کنید!
اگر یک کشور اروپایی بخواهد بر ما سلطه کند ما را دائم تحقیر میکند. درحالیکه ما میگوییم همه برابرند. و آنها تکرار بر این حرف نادرست خود دارند تا ما را زیر سلطه خود ببرند.
صدور اندیشه انقلاب اسلامی از مهمترین مولفه های خاورمیانه جدید می باشد
اتفاقاتی که در انقلاب اسلامی رخداد، باعث شد که این اندیشههای انقلاب اسلامی در ایران نماند. بنابراین کسانی که به لحاظ فکری همعقیده ما بودند این اندیشهها را گرفتند و یکی از تحولاتی که رخداد در خاورمیانه خصوصاً لبنان بود.
شهید سید حسن نصرالله ستاره درخشانی است، که باعث شد این اندیشه انقلاب در کشورهای خاورمیانه خصوصاً در لبنان، در واقع رشد کند و خودش را نشان بدهد.
در واقع میتوان گفت که آن اتفاقی که در لبنان افتاد، یک نسخه دیگر یا انقلاب دیگری است همانند انقلاب اسلامی و شخصی که مدیریت کرده است یکی از پیروان امام خمینی و امام خامنهای بوده است. اینطور نبوده است که یک فرد بیگانه باشد. او فردی است که در این مکتب تربیت شده است و وسعت وجودی خودش را در حوزههای مدیریت و حوزههای مختلف دانش و گوناگون نشان داده است.
بنابراین سید حسن نصرالله، شخص شاخص این حوزه است. سید حسن نصرالله ادامهدهنده راه انقلاب اسلامی است و بنابراین ادامه راه او وظیفه همه ما است که بتوانیم راه او را ادامه بدهیم انشاءالله. خداوند توفیق شهادت به همه ما بدهد. موفق و مؤید باشید.
این حرکت را در دهه اول جنگ هشت سال که با مرزهای جغرافیایی ایران پیوند میخورد. می توان نام برد، اما در طی دهه چهارم، این مسئله در منطقه جهان اسلام و در کشورهای مختلف، گسترش یافت و امروز شاهد آن هستیم که این حرکت اسلامی که شکل گرفت است، اما در دهه قبل با ظهور داعش و بروز بیداری های اسلامی در کشورهای مختلف میبینیم که در مرزهای شناختی خیلی جابهجا شده است اما هویت یک هویت واحدی است.
امروزه قلب جهان اسلام در دوران معاصر که قبله اول او بود، مورد هجوم قرار گرفته است البته باید دانست که امروز صف مقدم مواجهه در همین مسجدالاقصی است.
در برخی از آیات سخن بر سر این است که میفرماید انسانها و برخی از مسلمانان موظفاند که «لا تظلمون و لا تظلمون» نه ظلم کنند و نه زیر بار ظلم بروند. سوره بقره آیه 79. بعد آدمها به دو دسته تقسیم میشوند. یا در شرایط عادلانهای هستند که ظلم نیست و اما گاه در شرایط ظالمانهای قرار دارند که برخی مستضعف و برخی مستکبر میباشند.
بعد مستضعفین اقسامی دارند. مستضعفینی که همراهی با مستکبرین میکنند و ظلم را میپذیرند با کسانی که ظلم را میپذیرند و همراهی میکنند. این گروه که عده دیگری را پیروی میکنند، برخی از آیات حساب اینها را با حساب کسانی که متبوع هستند، این تابعین و متبوعین سرنوشتشان از یکدیگر جدا نیست و در روز قیامت گفته میشود که اینهایی که ما از آنها تبعیت کردهایم، خدایا عذاب اینها را دو برابر کن!
خداوند سبحان میفرماید: «قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ، قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ» عذاب هردوی شما دو برابر است. «وَلَكِنْ لَا تَعْلَمُونَ»، «وَقَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ» کسانی که متبوع بودند و دیگران آنها را دنبال کردند، آنها میگویند که شما فضلی ندارید که عذاب شما کمتر باشد. اگر شما نمیپذیرفتید و تن به ظلم نمیدادید و این موقعیت را قبول نمیکردید ما هم اینگونه نمیبودیم. پس نظام اجتماعی بهگونهای است که یک مقبولیت همگانی باید در آن وجود داشته باشد.
در آیات قرآن از مستضعفینی یاد میشود که اینها مقاومت میکنند. وقتی که مقاومت میکنند، به دیگرآنکه ظلم نمیکنند و زیر بار ظلم نمیروند، موظف هستند که با ظلمی که به دیگری میشود مقابله کنند. «وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا»چه شده است شما را که در راه خدا ستیز نمیکنید و در مسیر و راه مستضعفینید. اینجا بحث مؤمنین و مسلمانان نیست و بحث وسیعتر از این است.
حالا بحث آیاتی که در رابطه با ایمانیان و روابط ایمانیان است آن جای خود دارد و فقه مربوط به خودش را دارد. بحث در مورد کسانی که تحت ستم قرارگرفتهاند. «مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ...» کودکان، زنان و مردانی که «يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا» کمکی را برای ما بفرست و یاری را برای ما بفرست.
این توبیخ الهی است و این فقه حکمی است. چرا کمک نمیکنید آنها را؟! حالا آنها مستضعف هستند اعم از اینکه ایمان داشته باشند و ایمان نداشته باشند. اما شما که ایمان دارید چه هستید؟ «الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» کسانی که ایمان میآورند در راه خدا پیکار میکنند «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ» آن اولیاء و رهبران اینها را با آنها درگیر بشوید. «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا»
این آموزه قرآن است. اگر این را علم نمیدانیم، این حوزه اندیشه کسی است که به قرآن ایمان دارد و اینگونه به عالم و آدم نگاه میکند.
در آیات بعدی در این ستیز به تبیین مسئله میپردازد. «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ» آیا نگاه نمیکنید به کسانی که به آنها گفته میشود دست از جهاد بردارید و نمازتان را بخوانید و زکات بدهید.
دعوت به ایمان و نماز و زکات میشوند اما زمانی که دعوت به جهاد میشوند «إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ» از حضور در صحنه پیکار و در برابر دشمن میهراسند. آنچنانکه از خدا باید بترسند و میترسند. «أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً» از دشمن بیشتر میترسند. « وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ، قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا»، «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ، وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ» و بعد «قل کل من عند الله فما لهولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا»، «مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ، وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا، وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا»
در ادامه دکتر سید مهدی اعتمادیفر عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران ابراز داشت: عنوانی که من برای بحث خودم مدنظر دارم، بحث جامعهشناسی و مسئله فلسطین هست. یعنی اینکه جامعهشناسی چه نسبتی با مسئله فلسطین برقرار میکند یا باید برقرار کند.
اگر ما جامعهشناسی را متکفل بحث از واقعیت اجتماعی بدانیم، سؤال این است که کدام واقعیت و یا کدام مسئله اجتماعی؟ به تعبیر دیگر آیا هر آن چیزی که غلبه پیدا کرده است و یا بهمثابه واقعیت مسلط در جامعه تحقق پیدا کرده است آن میتواند موضوع جامعهشناسی باشد که به بحث از آن بپردازد؟
سؤال بعدی که پیش میآید این است که جایگاه اخلاق کجاست؟ جامعهشناسی بهعنوان علمی که باید حساس باشد به وضعیت اخلاقی جامعه، و بتواند اتفاقاً به بهبود وضعیت کمک نماید، پس به نظر میآید که آن، لزوماً مسائل غالبی که در جامعه تحقق یافته است، همگی شأنیت پروبلماتیک شدن چنین بحثی که در جامعهشناسی به آن بپردازد را دارا نیستند.
به همین دلیل است که اینجا میتوان با شاخص حساسیت علم نسبت به نظم اخلاقی و بهبود وضعیت اخلاقی، اینجا این سؤال را پاسخ بدهیم که همه وقایع نیستند که شأنیت علمی برای بحث در جامعهشناسی را داشته باشند. اینجا است که اهمیت رخدادها مهم میشوند.
رخداد بهمنزله واقعهای است که میتواند اجازه دهد تا آن نظم مسلطی که احتمالاً دچار بحران شده است و به دلیل نظامیافتگی و غلبه امکان فهم آن بهعنوان مسئله اخلاقی و بحران دیده نمیشود را فراهم میکند.
رخداد یا Event از این منظر شامل همه رخدادها نمیشود بلکه برخی از رخدادها این شأنیت و منزلیت را به ما میدهند تا ذیل مکانیزمهای نظم اجتماعی، امکان فهم بحرانهای فراگیرشدهای که جامعه نسبت به آن بیحس شده است، اما سرتاپای وجودش را ممکن است گرفته باشد را فراهم میکند.
و اینجا است که به نظر من بحث رخدادهایی میشود که امکان بخش فهم وضعیت یابی اخلاق در جامعه معاصر را فراهم میکنند و آن هم همه رخدادها نیستند و اینجا است که به نظر من مسئله فلسطین اهمیت پیدا میکند.
در نظم معاصر یک توجیه و اخلاق برای نسلکشی فلسطینیان بیان می شود
مسئله فلسطین از این جهت که ما شاهدیم، حتی با دیتا هم میشود این را ثابت کرد که نسلکشی بسیار بسیار عظیمی که در فلسطین، غزه، لبنان توسط اسرائیل صورت میگیرد.
در نظم معاصر یک توجیه و اخلاق آن را پشتیبانی میکند که مثلاً اینکه اینها باید بروند و مشکلشان را با اسرائیل حل نمایند و وقتی که حل نکردند، نتیجهاش میشود بیحسی نسبت به نسلکشی بزرگ که اینها حق دارند که کشته شوند. این گفته نمیشود اما نتیجهاش این است.
یا مثلاً حق مردمانی که در آن سرزمین بودند و یا هستند چه میشود؟ درحالیکه حق دو سویه است و چطور میشود که فراموش میشود؟!
به نظر میآید که مسئله فلسطین مهمترین مسئله امروز و نظم معاصر است که بهواسطه آن امکان دارد نظم معاصر حساسیت اخلاقی خود را بازبینی کند و مورد واکاوی و تبیین قرار دهد تا به بهترین راهکارها برسد.
ببینید! علم جامعهشناسی بهتدریج میتواند عقیم بشود و یا به قول هگل دچار BadInfinity بشود، یعنی پایانناپذیری و عقیم به این خاطر که به آکسیومها میرسد و از رخدادهایی که حساسیت اخلاقی باید نسبت به آنان داشته باشد، کرخت و بیتفاوت میشود.لذا در مورد مسئله فلسطین شما بهسادگی میتوانید این را ببینید. یعنی اصلاً نیازی به پیش کشیدن دیتاهای زیاد نیست.
مهد جامعهشناسی که آلمان یا فرانسه باشد و بعد آمریکا، نسبت به این مسئله چطور موضع میگیرند؟ چطور برای خود توجیه مینمایند؟
به نظر من توجیهکننده آنان یک جامعهشناسی آکسیوماتیک است که مبتنی بر یکسری اصول بدیهی است که مبتنی بر توجیه کردن وقایع عام غلبه یافته است. به همین دلیل است که اتفاقاً نسبت به نسلکشی بسیار بسیار بزرگ، بیحس و بی تفاوت میشود و اتفاقاً میتواند نظم خود را به نحوه محافظهکارانهای تداوم ببخشد و با خیال راحت سر خود را زمین بگذارد و بعد بتواند استراحت کند و به نظم روزمره خودش ادامه بدهد.
وقتی که علم به جای این فرضیاتی که باید تست بشوند تبدیل به آکسیومهایی میشود که اصول بدیهی هستند که انگار همگان باید بپذیرند، علم به همین دلیل دچار یک نوع بیتفاوتی نسبت به مهمترین مسئله اخلاقی دوران خودش میشود.
جامعه شناسان نسبت به مسئله فلسطین دچار فرسودگی یا بیتفاوتی آکسیوماتیک شدهاند
جامعهشناسانی که نسبت به مسئله فلسطین حساس نباشند، فارغ از هر رویکرد یا هر باوری که دارند، به نظرم میآید که دچار چنین فرسودگی یا بیتفاوتی آکسیوماتیک شدهاند. یعنی یکسری اصول بدیهی را فرض میگیرند و خیالشان جمع میشود.
اصول بدیهی این است که ما میگوییم همه انسانها حق دارند. این اصل بدیهی است. اما وقتی در واقع با گروههای مختلف مواجه میشویم و بعد فشارها یا آسیبهایی که یکسری آدمها میبینند یا برسید به درجه خیلی بالاتر، نسلکشی که در فلسطین دارد رخ میدهد، این اصول بدیهی چون ربط خودشان را با واقعیت از دست دادهاند، تبدیل میشوند به پایانناپذیریهای عقیم که تبدیل میشوند به یکسری توهمات بنیادین که به ما میتوانند کمک کنند که وضع موجود را حفظ نماییم.
بنابراین اگر بخواهیم مقاومت را در ساحت تئوریک یا جامعهشناسی مورد توجه قرار بدهیم، من فکر میکنم که حساسیت نسبت به رخدادهایی است که امکان بخش فهم وضعیت اخلاقی ما است و میتواند به ما نشان بدهد که اتفاقاً نظم اخلاقی کجاها کرخت و بی تفاوت شده است. به دلیل ابتناء به اصول بدیهی عام در واقع بیربط با واقعیت عینی است.
بهتدریج شما میبینید که بحرانهایی متاستاز میکنند به تعبیر پزشکی اما نشانههایی که بتوانند این را آشکار کنند و حساسیت لازم را نشان بدهد تا آن فرد مراجعه کند به پزشک و درمان را شروع نماید، از بین میرود.
مسئله اسرائیل یک چنین مسئلهای برای نظم معاصر است. انگار به این دلیل که خودش یک زمانی نتوانسته است بهدرستی از پس این مسئله بربیاید و این را انگار که با یک تدبیر نادرست و سوء تدبیر طرد به جایی که هیچ مشکلی مسلمانان و اعراب با همدیگر نداشتند چه مسلمان و چه مسیحی و چه یهودی که آن را تبدیل به مسئلهای کرد که انگار در جای دیگر دنیا باید درگیری داشته باشند و ما در نظم جهانی که سیاستگذاری میکنیم در آمریکای شمالی و اروپا، خیالمان راحت است. بلکه اتفاقاً خود ما هم مدافع میشویم. و این در واقع بزرگترین فاجعهای است که میتواند برای جامعهشناسی رخ دهد.
مقاومت یک منفذ حیاتی برای نفس اخلاقی است
مقاومت در این تعبیر یعنی جستجوی این منفذ حیاتی برای اینکه بتواند آن نفس اخلاقی هم چنان تداوم یابد تا بتواند ما جامعهشناسان را نسبت به آنچه که بحران منظم شده فراگیر و به همین دلیل بی تفاوت شده است که انگار تبدیل به بخشی از واقعیتی شده است که ما دیگر نمیتوانیم آن را جدا از نظم اجتماعی ببینیم و اتفاقاً میتواند امکانی را برای ما ایجاد نماید تا بتوانیم به این عمق نفوذ نماییم و آنگاه بتوانیم به راهکارها برسیم.
مسئله فلسطین فقط مسئله سیاسی نیست بلکه مهمترین مسئلهای است که در جامعهشناسی میتواند ما را نسبت به آنچه که باید که رسالت جامعهشناسی است و رسالت علمی است و نه یک رسالت ایدئولوژیک یا سیاسی صرف، بلکه هر جامعهشناسی در هرجای دنیا باشد، مجبور است که به لحاظ منطقی، به این دلیل که جامعهشناسی باید چنین وقایعی را مورد توجه و تبیین قرار دهد.
در جامعهشناسی، هم از مسئله فلسطین در جامعهشناسی و هم از بحث مقاومت که مقاومت را صرفاً در ساحت سیاسی یا ژئوپولوتیکی فقط فهم ننمایم و فراتر از آن امکانهایش را در ساحت علمی جستجو نماییم.
تعابیری که حضرت آقا در مورد ایشان به کار بردند تعابیر بسیار عجیبی است. و درباره کمتر کسی به کار برده اند. «مجاهد کبیر»، «مجاهد بزرگ»، «نصرالله بزرگ»، «شخصیتی باعظمت»، «رهبر مدبر سیاسی»، «مروارید درخشان لبنان»، «برادرم»، «عزیزم»، «مایه افتخارم». تعابیر عجیبی است.
حضرت آقا با احتیاط از این قبیل تعابیر در باب افراد استفاده میکنند اما بیانگر خیلی از نکات است. به همین میزان بنده اکتفا میکنم. یک تعبیر مهمی را فرمودند که «یک شخص و شخصیت نبود. یک مکتب بود. یک راه بود.» نکات مهمی است.
یکی از موضوعاتی که احتمالاً توجه آیندگان را به خودش جلب خواهد کرد وقتی که به عقب سرشان نگاه میکنند و یک مرور تاریخی میکنند، کثرت رهبران شیعی سیاسی در یک مقطع خاص حتماً از موضوعات مورد توجه آنها خواهد بود.
صرفنظر از اینکه سرانجام این پدیده به کجا میانجامد. آیا موجب تحولات مهمی در تاریخ بشر خواهد شد یا نه. اما اینکه خود این پدیده در برههای به شکل متراکم و گسترده شکل میگیرد قابلتوجه است و این بیانگر واقعیتهایی است که لابد جامعهشناسان یا در همین نزدیکیها یا در آینده به این موضوع برمیگردند.
منازعه صحنه فلسطین تفاوتهای بسیاری را در باب ادیان و پیروان آن نشان داد. یکی از عناصر قابلاعتناء وفاداری پیروان یک آیین نسبت به رهبران خودشان دارند است. درصورتیکه شما در سرگذشت بنیاسرائیل مشاهده میکنید که قرآن بیان کرده است، که چقدر آنها نسبت به انبیاء بیوفا بودند، چه برسد به رهبران دینی. اینجا بحث امت و امام مطرح میشود و موضوعیت پیدا میکند.
امت و امام، لازم و ملزوم هم میباشند. نمیشود در جایی امتی شکل بگیرد بدون امام. اساساً معنا پیدا نمیکند. تعبیر امت بلاموضوع است. یا امام بدون امت اساساً یا بلاموضوع است یا در محاق است. یعنی امامی است که به نحوه بالقوه است و شرایط و ظرفیتهای جلوداری را دارد و مشخصات یک امام را دارد و یک رهبر پیشرو را دارد اما چون زمینه اجتماعی را پیدا نمیکند، معنای امام، متجلی نمیشود. این دو با هم پیوند دارند و بسیاری از ظرفیتهای رهبری دینی در طول تاریخ بودهاند که به دلیل عدم اقبال مردم هیچگاه زمینه تحقق پیدا نکردند. در این دوره خاص این شرایط به گونه دیگری است.
بازگشت دین و روآوری بهسوی دین، از موضوعات مورد نزاع سده حالا که شاید قدری بلندپروازی باشد اما بالاخره ادوار اخیر است. یعنی هم محل نزاع است که آیا واقعاً ادیان به صحنه بازگشتهاند؟ اقبال به ادیان اینقدر هست که بشود بهعنوان معکوس شدن فرایند از آن یاد کرد؟ یا در حد اعوجاجات و رفت و بازگشتهایی است که قابلاعتنا نیست. محل نزاع و محل بحث است که ذیل بحثهای عرفی شدن به آن میپردازند.
رخدادهای فلسطین نشانه ی بارز در بازگشت به سوی دین است
نشانههایی برای بازگشت دین و بازگشت بهسوی دین طرح شده است و اشاره شده است برای اثبات این ادعا. من به دو نشانه میپردازم و ختم مینمایم.
یکی همین صحنه فلسطین است. این صحنه فلسطین یکی از نشانههای بارز بازگشت دین و بازگشت بهسوی دین است. به پیشرانهای این پدیده نگاه کنید. به جلوداران این حرکت در صحنه فلسطین نگاه کنید. صحنه فلسطین امروز بهکلی خالی از جریانهای رقیب و بدیل است. یک زمان جریان فلسطین در اختیار جریان چپ بود. آن حرکت رادیکال و مبارز و مقاوم متعلق به جریانات چپ بود. در یک دورهای به ملیگرایان منتقل شد که با گرایشها عرفات و دیگران بودند. امروز هیچ محلی از اعراب ندارند و هیچ سخنی از آنها گفته نمیشود. همین صحنه فلسطین یکی از نشانههای بازگشت دین است. البته این به معنای معکوس شدن فرایند نیست بلکه یک طلایهای است از رخدادی که میتواند به نتیجه برسد یا نرسد.
عنصر و نشانه دیگری که به بحث امروز ما پیوند میخورد، حضور رهبران دینی فراوان نقشآفرین و تاریخساز در این مقطع خاص است. یک دستهای از اینها موفق بودند و دستهای از اینها قبل از اینکه به توفیقی برسند شناسایی شدند و حذف شدند. اینها باز در کمیت رهبران دینی وارد میشوند، هرچند که نتوانستند چندان دوامی بیاورند و آثار شایانی از خود باقی بگذارند. هردو دسته در زمره رهبران دینی متعددی هستند که به این روزگار خاص تعلق دارند.
در دسته نخست که به میزانی موفق شدند، حالا حد و اندازهاش مورد بحث است. حضرت آقا، حضرت امام خمینی، شهید نصرالله، بدرالدین عبدالملکی حوثی که از رهبران دینی هستند که به میزانی موفق بودهاند و در فرایند تاریخی اثرگذار بودند.
از بارزترین جمع شناساییشدگان و حذفشدگآنکه [دشمنان] پیشدستی کردند و دیدند که این جریان میتواند تأثیرگذار باشد. من وقتی که نام ببرم شما متوجه خواهید شد. شناسایی شدند و پیشدستی کردند و حذفشان کردند. چهرههای بارز حذفشدگآنکه میتوانستند بهعنوان رهبران دینی تأثیرگذار دینی در موقعیت خودشان تبدیل بشوند و اما این امکان را پیدا نکردند، مثل امام موسی صدر یا محمدباقر صدر که نقشهایی را ایفا کردند اما امکان تداوم برای آنها فراهم نشد.
یک شخصیتی هست که هم سن و سالهای من کموبیش میشناسند و دنبال کردهاند که شخصیتی در پاکستان بود [به نام] عارف حسین حسینی که محوری برای تجمیع شیعیان بود و در ذیل حرکت حضرت امام بود و در اوان کار، جریان وهابی او را حذف کرد.
محمدباقر حکیم اگر در صحنه عراق باقی میماند [خیلی رهبر بزرگی میشد.] شیخ زکزاکی اثرات حرکت او در آفریقا و نیجریه ماندگار شده است و البته او را از این موقعیت خارج کردهاند. و رهبرانی که در بحرین بودند و هرکدام به سرنوشتی دچار شدند. اینها را هم اگر به آن فهرست اضافه نمایید، اذعان مینمایید که گویا یک موقعیت خاصی است که ما این میزان به نحوه کثیر در ادوار تاریخی، متعلق به نحله خاصی از جریانات اسلامی، رهبران موفق و حذف شده نیمهراه را نداشتیم.
در ایران هم شخصیتهایی داشتیم که اگر باقی میماندند پتانسیل و ظرفیتهای تبدیل شدن به رهبران دینی را داشتند. شهید مطهری، شهید بهشتی هم از این عناصر هستند.
این کثرت رهبران دینی – سیاسی شیعه در این پنجاه سال، یک پدیده از نظر بنده عجیب است! خصوصاً در یک دورهای که ما با افول ایدئولوژی از صحنه سیاسی مواجه هستیم و از بین رفتن مناسبتهای کاریزماتیک. اینها پدیدههایی است که اگر این اتفاق را و به تعبیر آقای اعتمادی فر، این رخداد را در چنین زمینهای بررسی نمایید، توجه شما را به خود جلب مینماید.
این دوره را من یک تصویر یکدقیقهای و دودقیقهای از این دوره عرض میکنم. نمیخواهم بگویم که ورق برگشته است و سادهسازی نمیخواهم بکنم. در هردو سوی ماجرا، شواهد و قراین قوی میبینید برای ادامه فرایند. هم فرایندی که در مسیر زدودن مقولات جدی و تاریخساز است. مقولات جدی و تاریخساز تقریباً الآن از سوی یک جریان قابلتوجه هجو میشوند. پدیدههایی مثل آرمان، ایدئولوژی. امروزه اینها به تمسخر گرفته میشوند. این جریان، جریان سبک و نحیفی هم نیست و قابلاعتنا است و بدنه اجتماعی قابلتوجهی هم دارد.
پدیدههایی مثل روشنفکری، مثل خودآگاهی هجو هستند و یا هجو میشوند و به تمسخر گرفته میشوند. پدیده مبارزه، مقاومت، دگرخواهی این عناصری است که در دانشگاه و کلاس شاید مورد استعمال قرار بگیرند اما در مطبوعات به حاشیه رانده میشوند و در فضای عمومی هم به شکلی به کنار گذاشته میشود.
این جریانی که در مقابلش، جریان رهبران دینی شکل گرفته است، جریان قدری است! من نمیخواهم با برجستهسازی این پدیده رهبران دینی در این مقطع خاص بخواهم بگویم که اوضاع برگشته است و روی ریلی افتادهایم و بقیه مسیر را با گشادگی و آسودگی ادامه خواهیم داد. نه در هردو سوی ماجرا پتانسیل و ظرفیتهای قابلاعتنایی دارند و در یک کشاکش جدی تاریخ آینده را رقم خواهند زد.
وقتی در باب محور مقاومت صحبت مینماییم، باید این پرسش را مطرح نماییم که در باب چه چیزی داریم صحبت مینماییم. آیا داریم در باب مثلاً یک رژیم یا در باب مناسبات نظامی و امنیتی و سیاسی صحبت میکنیم؟
اینکه بالاخره متخصصان و کارشناسان خودش را دارد. اگر از منظر جامعهشناسی بخواهیم به این موضوع بپردازیم، حقیقتاً از چه سازوکاری و از چه منظری و چارچوبی باید استفاده نماییم؟
محور مقاومت یک منظومه اندیشهای و سنت فکری است
زمانی که ما در باب محور مقاومت صحبت مینماییم، در باب یک سنت فکری داریم صحبت مینماییم. در باب یک منظومه اندیشهای داریم صحبت مینماییم. در باب یک تمدنی صحبت مینماییم که مشترکات و علایق مشترک داریم.
اگر ما نتوانیم این علایق مشترک و مشترکات خودمان را در فضای علمی، در فضای فکری بهصورت دقیق و بهصورت جامعهشناختی، صورتبندی کنیم؛ امروز در فضای عمومی جامعه به حالتی دچار میشویم که محور مقاومت فقط اسلحه و مناسبات امنیتی و نظامی میشود.
به قول یکی از دوستآنکه با حزبالله خیلی حشرونشر داشت میگفت که خیلی از بچههای حزبالله از ما میپرسند که ایران غیر از موشک چیز دیگری هم دارد. در جامعه لبنان اینطور بود. اما این تصویر چطور میتواند تغییر کند؟
به نظر من راههای بسیار متعددی است. یکی از راههایش تبادل دانشجو و استاد و افکار است. ما در این حوزه خیلی کمکاری کردهایم و اساساً با نگاه تقلیلگرایانه به سنت فکری یا به محور مقاومت بهمثابه سنت فکری نگاه نکردهایم.
نکته دوم، زمانی شما میتوانید مقاومت را مستدام نمایید و استمرار داشته باشد و قوی باشد و بتواند گستردگی داشته باشد که جامعه مقاوم هم داشته باشید.
مقاومت محور جنگ صرف نیست بلکه محوری برای تفکر و اندیشه است
جامعهای که اقتصادش و سیاستش و آموزشوپرورشش و تمامی ساحتهایش شکننده باشد، امکان اینکه بتوانید مقاومت تمدنی داشته باشید و مقاومت سیاسی داشته باشید و مقاومت امنیتی و نظامی داشته باشید هم فرومیپاشید.
آنچه به نظر من در فهم ما از مقاومت غایب است، فهم ما از جامعه است که اساساً بدون مجتمع مقاوم نمیشود شما محور مقاومتی را شکل بدهید. این هم نکتهای است که به نظرم از آن غفلت کردهایم.
نکته سوم برمیگردد بهنوعی خود انتقادی از دانشگاه و خود انتقادی از خود علوم اجتماعی در ایران.
حدود پنجاه یا شصت سال پیش، کتابی شهید مصطفی چمران دارند به نام «لبنان». این کتاب نکته جالبی دارد که همه میدانید دکتر چمران دانشآموخته علوم اجتماعی نبود. ایشان رشته فیزیک پلاسما در آمریکا خوانده بود و بعد بر اساس تغییر و تحولاتی که در ذهن و زبان و جانش صورت میگیرد به لبنان میآید.
این کتاب حدود نیمقرن پیش نوشته شده است اما نکته جالبش این است که تمام طوایف و مذاهب و اقوام و مناسبات سیاسی و حتی گرایشهای جریانهای مختلف نظامی – امنیتی را حدود پنجاه – شصت سال پیش، ایشان دستهبندی و صورتبندی نموده است و بهصورت منقح این را ارائه داده است. اما جالب است که فهم ما از علوم اجتماعی در باب لبنان از آن متنی که ایشان نوشته است، هنوز جلوتر نیامده است.
ما هنوز یک کتاب از منظر اتنوگرافیک یا از منظر جامعه یا از منظر آنتروپلوژی و مردمشناسی توانسته باشد و رفته باشد و فیلد و میدان را مورد بررسی قرار داده باشد و مباحثه و مشاهده کرده باشد و اساساً بهصورت منقح مبتنی بر تخیل جامعهشناختی یا سوسیالیژیکال ایمجینیشن که به این صورت بنویسد و تدوین نماید، نداریم.
این به نظر من دو اشکال دارد: یک اشکال برمیگردد به ساختار دانشگاههای ما که فیلد محور نیستند. یعنی کسی که در پژوهشگاه ما بیاید و بگوید که من میخواهم لبنان بروم و شش ماه – یک سال مطالعه کنم و بعداً گزارش خودم را میدهم. میگویند که این حرفها چیست! تو میخواهی بروی برای خوشگذرانی!
لذا نهایتاً ما تنها میتوانیم برویم در یک کتابخانه و کتابها و مقالاتی که در مورد لبنان نوشته شده است را مطالعه نماییم که آنها معمولاً از مطالعات میدانی آمریکاییها و اروپاییها و نهایتاً امروز چینیهاست.
ما از منظر تاریخی اگر نگاه کنیم و دوران فینیقی و باستان را کنار بگذاریم، حداقل در این هزار و دویست – سیصد سال، مشترکات عمیق و بنیادینی داشتهایم و حتی بعد از پانصد سال پس از دوران صفویه و خیلی از علما و دانشمندان و متفکران و اهل حدیث و در حوزههای مختلف علوم اسلامی و علوم انسانی که در این پانصد سال به ایران آمدهاند یا از ایران به لبنان رفتهاند. اگر بخواهیم اینها را احصاء نماییم، خودش مقولات بسیار زیادی میشود. اما ما این را نداریم.
یک بخشی از آن هم برمیگردد به تصورات ما از لبنان. بهصورت ساده میگویم که آقای آنتونی گیدنز کتاب جامعهشناسی خودش را در چاپهای مختلف مینویسد، میگوید جامعهشناسی ادبیات. بعد ترجمه میشود و در دانشگاه ما شروع میشود در مورد جامعهشناسی ادبیات صحبت میشود.
تفاوت ما در شرق اسلامی با اروپایی این است که در اروپا شعر زیاد جایگاه ندارد و رمان خیلی جایگاه دارد. در شرق و یا در ایران، شعر خیلی جایگاه مهمی دارد. اما شما یک کتاب پیدا نمیکنید که در باب جامعهشناسی شعر گفته باشد. مثلاً جامعهشناسی شعر هم بهعنوان یک درس یا بهعنوان یک فصل مهم است که وقتی داری جامعهشناسی درس میدهی لحاظ شود.
ما خودمان یک اجتهادی نداریم که بهعنوان مثال ما نیازمند این هستیم که در باب یک موضوعی که ممکن است در منظومه فکری علوم اجتماعی که در جهان رایج است، و ممکن است سرفصلی نداشته باشد، اما خودمان ورود نماییم. این اجتهاد را نداریم.
ساختار دانشگاهی ما که ذیل آموزش عالی قرار میگیرد مشکلاتی دارد و یک قسمت آن هم بازمیگردد به پیشفرضها و مفروضهایی که ما اهالی علوم اجتماعی داریم.
به عبارت خیلی خلاصه، محور مقاومت، صرفاً از منظر علوم اجتماعی بخواهیم به آن نگاه کنیم، محور جنگ نیست و محوری برای تفکر و اندیشه است و اینجا به نظر من جایی است که اصحاب علوم اجتماعی باید ورود نمایند و تنها به امر امنیتی و نظامی و سیاسی تقلیل پیدا نکند.
آقای دکتر حسین حاج محمدی مدیر گروه علوم اجتماعی اسلامی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران گفت: مفهوم مقاومت و مقاومت اجتماعی از مفاهیم متداول در نظامات اندیشه و علوم انسانی متأخر است و اگر ما ایده مقاومت را در برابر یک نیروی سلطهگر، حالا چه استبداد داخلی و چه استعمار خارجی در نظر بگیریم، بدون درنگ ما را یاد نظریات تولید شده و رایج در علوم اجتماعی انتقادی میاندازد که خاستگاه این نظریات عمدتاً برگرفته از خیزشهای اجتماعی است که در مقابل نظم سرمایهداری و رویکردهایی که ذیل این نظم قرار میگیرند دستهبندی میشود.
از میانه قرن نوزدهم تا انتهای قرن بیستم، ایده مقاومت کلیدواژه اصلی بسیاری از خیزشها و دال مرکزی حاکم بر جنبشهای انتقادی و اعتراضی بوده است که عمده آنها هم البته منبعث از نگرشهای چپگرایانه مارکس و اندیشمند متأخرین و فوکوی فرانسوی بوده اند.
نگرش انتقادی به الگوهای چپ و نگرش انتقادی به مقاومتی که از این الگو برآمده است، در واقع مرکزی است و خاستگاهی است که ایده مقاومت اجتماعی اسلامگرا را میتواند رقم بزند.
اگر ما بخواهیم تمام دیدگاههایی که ذیل نگرش چپ هستند یک رویکردی داشته باشیم، عمده آنها و مقاومتی که از این دیدگاه برمیآید، متأثر از نگاه مدرن و نظریات اجتماعی مدرن هستند که رویکرد سکولاریستی به عالم دارند و پذیرش نظم مدرن در همه آنها نهفته است اما با یک رویکرد انتقادی و دغدغه اصلی آنها مبارزه با سرمایهداری و راستگرایی ملی و شکافهای طبقاتی و اختلافات سطح رفاه طبیعتاً هست اما ایده مقاومت اجتماعی که منبعث از نگرش اسلامی هست چه ویژگیهایی دارد؟
حضرت امام خمینی(ره) یک الگویی از کنش جمعی و مقاومت اجتماعی را ترسیم کردند
هنر بزرگ طراح انقلاب اسلامی حضرت امام راحل این بوده است که یک الگویی از کنش جمعی را ارائه دادند و یک الگویی از مقاومت اجتماعی را ارائه دادند که در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی بایستد و درعینحال منبعث از مبانی دینی هم باشد. و هنر ایشان هم این بود که در دورهای این ایده را مطرح کردند که گروه چپگرایی که متأثر از مارکسیسم بودند مثل مجاهدین خلق یا چریکهای فدایی اخلاق و امثال اینها توانسته بودند مقاومت را به نفع خود مصادره نمایند.
حضرت امام با تشکیل بسیج مستضعفین یک صورتبندی جدیدی از نیروی مقاومت در سطح عالم ارائه میدهند که نهتنها در فضای گفتمان اسلامی بلکه ناظر باشد به تمام مستضعفین عالم کارکرد داشته باشد.
امروزه مفهوم مقاومت اجتماعی خود را ذیل رویکرد الهی بازتعریف می کند
ایده تشکیل بسیج مستضعفین بهعنوان نیروی مقاومت اجتماعی از طرف انقلاب اسلامی، میتوان گفت که یک نسخه متعالی و جایگزین مقاومت چپ است که توانسته است میلیونها نفر را علیه استبدادهایی که در کشورهای خودشان وجود دارند و یا استعماری که توسط نظم سرمایهداری دارد، بسیج نماید.
این ایده بهتدریج توانست ابتدا خودش را بهعنوان یک راهبرد در درون کشور ایران و در جنگ تحمیلی نشان بدهد. و بعد از جنگ توانست تبدیل به یک گفتمان در عرصه جهان اسلام شد.
امروزه ما میتوانیم بهعنوان نظریه مقاومت اجتماعی اسلامی از آن نام ببریم. و یک الگویی برای کنش جمعی مسلمانها و کسانی باشد که حامی مستضعفین هستند و علیه مستکبران فعالیت میکنند.
نسل اول این مقاومت اجتماعی در جهان اسلام در قالب اعتراضهای پراکنده و عملیاتهای نظامی در واقع محدود خودش را نشان داده است. اما نسل جدیدی که از مقاومت اجتماعی در جهان اسلام ظهور کرده است توسط نیروهای مقاومت در سرتاسر منطقه در غرب آسیا بهطور مشخص ظهور پیدا کرده است که ویژگی آنها به این صورت است که دارای عملیات نظامی منسجم هستند. در امر حکمرانی مشارکت سازنده دارند و به سمت خدمات اجتماعی هم میروند.
شاید این ایده اگر در جهان اسلام توانسته است تا حدی موفق باشد این است که علاوه بر مقاومت مسلحانه، ایده خدمات اجتماعی و مشارکت سازنده در امر حکمرانی را هم در پیش خودش در واقع اتخاذ کرده است. نمونههایش را بهطور مشخص در حزبالله و حشد الشعبی عراق یا انصارالله یمن یا جنبش جهاد اسلامی فلسطین و حماس میتوانیم ببینیم.
این ایده اجتماعی مقاومت یا مقاومت اجتماعی اسلامگرا در جهان اسلام امروزه توانسته است مفهوم مقاومت را از سیطره گفتمان چپ خارج نماید و خود را ذیل رویکرد الهی بازتعریف نماید.
من با بازخوانش این آیه کریمه از قرآن عرایض خودم را به پایان میرسانم. «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون» به یقین کسانی که گفتند رب ما و پروردگار ما الله است و سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل شدند که نترسید و غمگین نباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده.
و نمونه نهادینه شده و درونی شده مقاومت را امروز در میان مردم فلسطین شاهد هستم. صدای آن پیرمرد مظلوم که در عین مظلومیت با استواری و استحکام، وقتی که از تخریب خانه خودش در بمباران رژیم صهیونیستی محزون است، فریاد برمیآورد که همه اینها فدای فلسطین و همه اینها فدای اسلام، نمونه بارزی از این مقاومت اجتماعی است که در سطح عمومی فراگیر شده است.
همین کار را جامعهشناسی با مفهومی مثل اربعین و زیارت هم میکند. جامعهشناسی گردشگری را من میفهمم اما جامعهشناسی زیارت را من نمیفهمم. چرا؟
چند پارادایم در جامعهشناسی دارید. اگر پازیتیویستی باشد و سر سفره جناب دورکهایم بنشینیم از همه تعلقات ماورایی آن را حذفش میکنید.
به خاطر همین اگر قرار است ما راجع به مقاومت تحلیل اجتماعی بدهیم باید ابزار خودمان و دریچهای که از آن منظر میخواهیم بنگریم، را مشخص کنیم
ما مقاومت را امری میدانیم که پای در زمین و پای دیگر در آسمان دارد. «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا» استقامت کردند و مقاومت کردند. «تتنزل علیهم الملائکة ألا تحزنوا و لاتخافوا»
تحلیل فقط علتیابی تجربه نیست. «و لو اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء» یعنی با مقاومت و ایمان قرار است که برکات آسمان و زمین نازل بشود و این در آن معادله مادی قرار نیست که صرفاً پاسخ بگیرد.
و من میخواهم این را عرض نمایم که این مقاومت است که طبق وعده الهی برکات بعدی خود را خواهد آورد. با همان شرایطی که در دین مقدس برای آن تبیین شده است که از روی تدبیر و عقلانیت و تقدم عقلانیت بر هر فعل و کنشی که شما قرار است اراده نمایید.
پس ثمره مقاومت چه میشود؟ ثمره مقاومت برکات است که یکی از آنها نصر خداوند است که اگر خداوند را یاری کنید خداوند شما را یاری میکنید. وقتی میگوییم مقاومت، سؤال این است که دیگری چیست که در مقابل مقاومت است؟ وقتی دیگری میآید، اولویتبندی در دیگریها میشود. ما دیگری نداریم و دیگریها داریم. یعنی سؤال میشود که دیگری پس رژیم قاتل کودک کش است. اینجا باید بگوییم که این دیگری اصلی چیست؟ آن دیگری اصلی خود نظام سلطه است. چیزی که ما از آن غفلت مینماییم. نظام سلطهای که تمام تلاشش برای استعمار کشورها است.
ما باید بدانیم که دیگری این مقاومت، استعمار و نظام سلطه است که به تعبیر جذاب شهید صدر، بدترین نوع استعمار، استعمار در فکر است. میگوید در دوران اول استعمار خودشان میآمدند و حالت برده میگرفتند و حکومت میکردند و استخراج میکردند و خودشان میبردند. اما الآن استعمار چگونه شده است؟
اینگونه شده است که اگر کسی بخواهد خودش را بفهمد باید از متفکر دیگری استفاده کند و تویی که میگویی من نمیخواهم اینطور ببینم و راه دیگری هست، میگوید نمیشود. اینجا میشود عقبمانده و سلفی.
حالا دوستان جوانی که در این جمع حضور دارند. یک تعبیری حضرت آقا دارند و میگویند مقاومت امنیتی داریم، دفاعی داریم اما مهمترین مقاومت به این مضمون، مقاومت فرهنگی است. عمیقترین لایه فرهنگ، باورها و اعتقادات است.
کاری که دوستان جوان ما باید بکنند، ترسیم جبهه است. و اینکه نشان بدهند دیگری اصلی ما کدام است. آن دیگری که شیوه اندیشیدن را از او میگیریم و مثل او فکر مینماییم. و این تبیینش به نظر من، مایی که قلم در دست ما فرض است.
دکتر محسن صبوریان، عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در پایان نشست تصریح کرد: ادوارد سعید که متفکر مهم پسااستعماری هست، یک نشستی دعوت میشود در فرانسه سال 1979 که تقریباً بعد از انقلاب ایران یا همزمان با انقلاب ایران است که دوره انقلاب است. آنجا میرود و بعداً تقریباً میتوان گفت که یک دهه یا یک و نیم دهه، روایت خود را در روزنامه الاهرام در لندن چاپ میکند. آن روایت خیلی جالب است که از سارت میگوید و اینکه سارت ایدهآل دوره جوانیش بوده است و ایدهآل دوره جوانی خیلی از روشنفکران و متفکرین دهه شصت و هفتاد میلادی و قبل از و بعد از این بوده است. مسئلهای که این جلسه به آن اختصاص یافته است، مسئله فلسطین بوده است .و برای سعید این خیلی عجیب است که برای سارت، مسئله فلسطین کاملاً به سود اسرائیل تمام شده است و حقی برای فلسطینیها قائل نیست. و برای او عجیب است که او جایزه نوبل ادبی را رد کرده است و آرمان و ایدهآل تمام متفکرین پیشرو و پیشگام دوره خودش است، چطور میتواند در برابر مسئلهای مثل فلسطین اینقدر سادهانگار و خلاصه بیتوجه باشد.
بعد در آن مقالهاش توضیح میدهد که این خاص در واقع سارت نبوده است و خیلی از روشنفکران آن دوره اینطوری بودهاند. فوکو هم در آن جلسه بوده است و او هم برایش مسئله فلسطین، مسئله نبوده است. سعید و خیلی از کسان دیگری که مثل سعید در واقع از فلسطینیها و اعراب محسوب میشدند، یک جریان خیلی خاصی محسوب میشدند. میخواهم عرض نمایم که این اتفاق در آن دوره که رخداد و مسئله فلسطین در جریان روشنفکری غربی، مسئله حاشیهای و یکسویهای بود؛ بعد از اتفاقی که در یک سال اخیر رخ داده است، به نظر میرسد که معکوس شده است. مثلاً برای هابرماس خیلی پرهزینه میشود وقتی که میخواهد از اسرائیلیها حمایت کند و خلاف جریانی که تا حالا در جریان روشنفکری اروپا وجود داشته است حرکت نماید. هرچند ما میبینیم که آنقدر لابی صهیونیستی در دانشگاههای دنیا قوی است و استادان و اعضای هیئت علمی و روسای دانشگاهها را به جایی میرسانند که استعفا دهند.
کماکان خیلی از روشنفکران اجازه بیان آن چیزی را که به نظرشان درست است را پیدا نمیکنند یا حداقل تقیه مینمایند. کسانی که بهصراحت میگویند، به نظر برعکس نیمقرن گذشته شده است که مسئله فلسطین در واقع حاشیه بوده است. من از این مقدمه میگذرم و وارد بحث خودم میشوم و بحث کوتاه از آیات سوره صف است و استفاده مختصری از این آیات داشته باشم و اشارهای کنم که چه ارتباطی با بحث ما دارد. سوره صف، سوره مدنی و خیلی کوتاه است و چهارده آیه است. من بعضی از آیات را میخوانم.
«سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم». روشن است که تسبیح خداوند است. «یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون» چرا آنچه را که نمیکنید به زبان میآورید. «کبرا مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» خیلی موجب خشم خداوند است اینکه بگویید آنچه را انجام نمیدهید.
«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص» خدا دوست میدارد کسانی را که بههمپیوسته و متصلبههم در راه خدا مقاتله مینمایند. بعد توضیح میدهد که این مقاتله چه ویژگی دارد و چرا افراد از آن جدا میشوند و اگر بخواهند جدا نشوند چه راهی دارد؟ «و اذ قال موسی لقومه یا قوم لم توذوننی» موسی به قومش گفت که چرا من را اذیت میکنید؟! «و قد تعلمون انی رسول الله» میدانید که من رسول خدا هستم. «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لا یهدی القوم الفاسقین» وقتی که اینها خودشان نافرمانی کردند و سرپیچی کردند، خداوند اینها را در راه گمراهی پیشبرد و خداوند قوم سرپیچ و فاسق را نجات نمیدهد. «و اذ قال عیسی بن مریم یا بنیاسرائیل انی رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدی من التوراة و مبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه احمد فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین» بعد از قضیه حضرت موسی میگوید که حضرت عیسی هم در واقع به بنیاسرائیل گفتش که من هم رسول خدا بهسوی شما هستم و تأیید میکنم و تصدیق میکنم تورات موسی را و تبشیر میدهم به رسولی که بعد از من میآید و اسمش احمد است. «فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین» وقتی که معجزات را آورد باز هم رد کردند و گفتند که سحر مبین است.
قرآن این گروه را تخطئه مینماید و میفرماید که «و من اظلم ممن افتری علی الله الکذب و یدعی الی الاسلام و الله لا یهدی القوم الظالمین یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون» چه کسی ستمکارتر از کسی است که درحالیکه بهسوی اسلام به معنای عام اسلام که به معنای تسلیم است «و ان الدین عند الله الاسلام» باشد. حالا چه کسی میتواند از این ظالمتر باشد که به خداوند افترا ببندد درحالیکه بهسوی اسلام فراخوانده میشود و خداوند قوم ظالم را هدایت نمیکند. اینها تلاش میکنند که نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند و خداوند نورش را به اتمام میرساند. هرچند که اینها خوششان نیاید.
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون» این وعده قطعی خداوند است که رسولش را به هدایت دین حق مستظهر کرده است و فرستاده است و این دین حق درنهایت پیروز خواهد شد، هرچند که مشرکان برای آنها خوشایند نباشد. حالا اینجا یک توصیهای به مؤمنان میکند و توصیه ملموس و به یک معنا بازاری است که میگوید شما اگر اهل محاسبه هستید من با محاسبه میگویم. «یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم» آیا شما را راهنمایی کنم به تجارتی که شما را از عذاب دردناک نجات بدهد؟ «تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلک خیر لکم ان کنتم تعلمون» آن راهی که ما را به سمت نجات از عذاب دردناک هدایت میکند این است که به خداوند و رسولش ایمان بیاوریم. و در راه خداوند مجاهده نماییم. حالا چطور مجاهده نماییم؟ ما که امکان مواجهه فیزیکی نداریم چه کار کنیم؟ «باموالکم و انفسکم» کمترین راه مجاهده با اموال و انفس است. من اموالکم هم گفته نشده است.
«باموالکم» گفته شده است که یعنی با تمام اموال خود باید پیش بیایی و همینطور «بانفسکم» با تمام جانهایتان بیایید. حداقلیترین شکل مجاهده در راه خداوند با اموال است و شکل تام و تمام آن با انفس است. «ذلک خیر لکم ان کنتم تعلمون» اگر این کار را نمایید «یغفر لکم ذنوبکم» گناهان شما را میبخشد «و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار و مساکن طیبة فی جنات عدن ذلک الفوز العظیم» ما همه به دنبال فوز عظیم هستیم و به دنبال این هستیم که با سلامتی و آرامش و بهبود معیشت به فوز عظیم برسیم. خداوند میگوید که راه فوز عظیم این است. یک نکته دیگری هم در آیه هست که ما فکر میکنیم صرف مجاهده به اموال و انفس، موجب شکست فیزیکی است. «و اخری تحبونها» آن چیز دیگری است که آن را دوست میدارید. «نصر من الله و فتح قریب» یک چیز دیگری هم هست که اگر این مجاهده را داشته باشید هست که نصرت الهی و پیروزی است که فتح فتح نزدیکی به شما میدهد.
«و بشر المومنین» آیه آخر هم میفرماید «یا ایها الذین آمنوا کونوا انصار الله کما قال عیسی بن مریم للحواریین من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله فآمنت طائفة من بنیاسرائیل و کفرت طائفة فأیدنا الذین آمنوا علی عدوهم فاصبحوا ظاهرین» یک داستانی را از بنیاسرائیل نقل میکند که عیسی به آنها گفت که چه کسی یاری گر خدا است و انصار الله است؟ اینها گفتند ما هستیم. یک گروهی ایمان آوردند و یک گروهی کفر ورزیدند و خداوند گروهی که ایمان آوردند، یاری کرد.
استفادهای که از این سوره مبارکه میخواهم بکنم در واقع ناظر به همین آیه یازدهم و دوازدهم و سیزدهم است. اولاً صرف مجاهده به انفس نیست و به اموال هم اهمیت دارد. و کوچکترین شأنی که برای مجاهده متصور میتوان شد این است. نکته بعد این است که اگر این کار را بکنیم، حتی فتح ظاهری که به نظر ما دور است را خداوند به ما ارزانی میدارد. خیلی ممنونم از برگزاری جلسه.
تاریخ انتشار: 1403/09/11
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.