به گزارش فکرت، دومین برنامه تخصصی رسانه فکرت با عنوان"شات"، فیلم سینمایی "سگ را بجنبان" به کارگردانی بری لوینسون و با بازی هنرپیشگان سرشناسی چون داستین هافمن و رابرت دنیرو مورد نقد و تحلیل قرار گرفت. آنچه در ادامه می‌خوانید خلاصه‌ای جذاب از گفتگوی شکل گرفته با دکتر محمدعلی روزبهانی، عضو هیئت علمی دانشکده علوم نظری و مطالعات عالی هنر و منتقد و تحلیلگر سینما در همین باره است؛

 


فیلمنامه سگ را بجنبان به کارگردانی بری لوینسون که نویسندگی آن هم برعهده دیوید مامِت و هیلاری هنکین بوده، در واقع براساس رمان قهرمان آمریکایی نوشته‌شده که یکی از رمان‌های شاخص به‌شمار می‌رود. این فیلم در سال 1997 میلادی تولید شده و طبعاً باید به سال تولید اثر و شرایط آن موقع توجه کرد. قبل از هر چیز می‌خواستم بدانم که اساساً عنوان فیلم از کجا آمده و هدف سازندگانش چه بوده است؟!

بسم الله الرّحمن الرّحیم. عرض سلام دارم خدمت شما و همه بینندگان عزیز و دوستانی که این گفت‌وگو را می‌شنوند یا می‌بینند.
سگ را بجنبان، نیازی به تعریف من ندارد. در تاریخ سینما، فیلم تأثیرگذاری بوده و بین منتقدین سینما هم بسیار مورد توجه قرار گرفته و عجیب این‌که این فیلم، کل پروسه تولیدش از نظر زمانی، بیست و نه روز است. این‌طور که روایت می‌شود. حالا من از پیش تولیدش اطلاع آن‌چنانی ندارم، ولی همان‌طور که فرمودید متن و سناریوها برگرفته از یک رمان به‌نام قهرمان آمریکایی است، ژانر هم کمدی سیاه است و ارجاعات فیلم هم‌زمانی دارد با پرونده‌ای که برای کلینتون ساخته‌شده است؛ دادگاه‌هایی که بیل کلینتون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا در آن حضور پیدا می‌کرد و سببش هم این‌که درباره رابطه‌ای که با یکی از کارآموزان کاخ سفید به‌نام مونیکا لوینسکی داشت به دادگاه دروغ گفته‌بود و این را نفی کرده بود.
طبعاً خود این دادگاه در آمریکا و در جهان، یک چالش بزرگ را دامن زده‌بود و خیلی مورد توجه رسانه‌ها بود.

حتی در معرض استیضاح هم قرار می‌گیرد.

بله، شاید بگوییم بزرگ‌ترین چالشی که شخصی مثل کلینتون داشت تجربه می‌کرد در ایالات‌متحده، همین بود. خب، تفسیرهای متعددی هم در آن مقطع زمانی ارائه شد، از جمله این‌که، پلان گَنگ یهودی‌ها در آمریکا برای یکسری امتیازات، حالا از این صحبت‌ها آن‌موقع است که در بحث‌های حاشیه‌ای خارج از فیلم است که فعلاً کاری بهشان نداریم.


چون خود این خانوم هم یهودی بوده است

بله، همین طوره خانم لوینسکی هم یهودی بود و دامن می‌زد. بعداً هم که مستحضر هستید ایشان سال‌ها بعد، خاطراتش را به‌صورت کتاب منتشر کرد و آن کتاب هم، جزو کتاب‌های پرفروش بود.
دوباره دوره‌ای که به‌نحوی ما مواجه هستیم با تنش‌هایی که همچنان در بوسنی رفت، البته عبور کرده از آن داغی ماجرا و قتل‌عامی که در بوسنی توسط صرب‌ها اتفاق‌افتاده که صلحی آن‌جا برقرار است، ولی خب همچنان تنش‌ها و نزاع‌ها است. از جمله جنگ کوزوو.
 چون در فیلم، ارجاعی داریم به آلبانی. یعنی شاید مخاطب امروزی ما، برایش تداعی نشود که آقا، یک روزگاری بین آمریکا و آلبانی می‌تواند تنشی باشد. در فیلم، در دیالوگ‌ها، خب واقعاً آلبانی یک کشور کوچک است و اصلاً آلبانی می‌تواند برای ایالات‌متحده یک تهدید تلقی بشود و این‌ها، ولی خب آلبانی، آن‌موقع تنش‌هایی که در آن‌جا وجود دارد، همچنان برای مخاطب امروز سینما زنده است. یعنی در صدر اخبار، همچنان، چند وقت یک‌بار خبرهایی از آن گوشه جهان به گوش می‌رسد. لذا ارجاع فیلم، در زمان خودش به این موضوع، ارجاع درستی است.
 اما بپردازیم به خود فیلم و سؤال شما. پرسیدید که سگ را بجنبان، از عنوان فیلم شروع کردید. فیلم می‌خواهد در جمله‌های ابتدایی تیتراژ، سریع لو می‌دهد که عنوان فیلم در واقع یک شعار است و می‌گوید اگر سگ دمش را می‌جنباند، چون که سگ است و باهوش و اگر دم، گوش داشت، این دم بود که سگ را می‌جنباند.
از سویی خودش یک نحوی از فانتزی و کمدی را هم دارد در زبان بیان می‌کند و خب، خط داستانی فیلم هم دوباره دارد این را دنبال می‌کند. به‌نحوی می‌گوید که آن چیزی که جهان را تکان می‌دهد، مغز و آن نرم‌افزار و آن فکری است که ممکن است هم‌چنان‌که در سکانس افتتاحیه فیلم، شما می‌بینید آن تیم رسانه‌ای آقای رئیس‌جمهور دارند مثلاً ده‌ها پله، شاید صدها پله را دارند می‌روند پایین، می‌روند در دل زمین، در یک زیرزمین تا برای آن‌چه که در زمین واقعی می‌گذرد، آن بالا، بین آدم‌ها و کشورها و ملت‌ها و رسانه‌ها تدبیری کنند.
لذا آن‌جا قرار است یک فکری بیاید و جهان را بجنباند، خلاف آن جریان اصلی که در واقعیت اتفاق می‌افتد.
 به نظر من، حالا اگر بخواهم این‌جا یک نقدی بکنم، این است که نیازی به این نیست. شاید این تولید سریع، باعث شده سریع بیایند به‌سرعت، فَحوای فیلم را لو بدهند، درحالی‌که ریتم فیلم، خیلی سریع‌تر از آن است که نیاز به توضیح داشته‌باشد.

 

این فیلم به نظر می‌رسد که در بیان این بحث است که چطور می‌شود دم سگ را تکان داد. حالا درواقع، این‌جا نمی‌دانیم سگ، مردم می‌شوند؟ دم سگ، درواقع آن رسانه‌ای است که با سیاست عجین است یا خیر؟ چون می‌گوید دم سگ، درواقع اگر بتواند، آن نبوغ را داشته‌باشد، این کار را می‌کرد و واقعاً برای این اسم‌گذاری، می‌خواهم بگویم می‌شود حالا از نگاه فلسفی به قضیه ورود کرد. نظر شما در خصوص ریشه‌های فلسفی و اندیشه‌ای پشت این بحث چیست؟

 

البته حالا من نرفتم ارجاعات فیلم را ببینم که مثلاً مصاحبه‌های فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان را آدم بخواند. اینکه ارجاعات دارد می‌دهد به اندیشمندی یا نه، نمی‌دانم ولی این‌قدر اتفاق ما در فیلم داریم که می‌شود تفسیرش کرد و پیامش صریح است، فیلم کاملاً هم‌بسته یکسری دیدگاه‌های فلسفی است و مهم‌ترین اندیشه‌ای که به نظرم فیلم القا می‌کند و اگر کسی می‌خواهد کنار یکسری مطالعات فلسفی، یک فیلم خوب ببیند که تا حد زیادی دارد این را بیان می‌کند و از این حیث حائز اهمیت است.
این فیلم بیشترین بازخوانی‌اش، یک بازخوانی سیاسی است؛ به‌دلیل این‌که گره خورده به امر روزمره‌ای به‌نام سیاست ایالات متحده آمریکا و این سیاست هم همیشه امری است که مردم جهان باهاش روبه‌رو هستند، هر بازخوانی که می‌شود از این سطح، و از این مرحله عبور نمی‌کند تا به مراحل عمیق‌ترش برسد.

 

از سویی فیلم در بنیاد و در پایه، اشاره خیلی خاصی می‌کند به نسبت آدمی و تصویر، یا نسبت جهان واقعی و تصویر جهان. یکی از مقالات مشهوری که درباره این نوشته‌شده، فکر می‌کنم دهه سی میلادی هم این را مارتین هایدگر می‌نویسد به‌نام عصر تصویر جهان و در آن‌جا نشان‌می‌دهد که چطور واسازی می‌کند تاریخ اندیشه را، تاریخ فکر در جهان غرب را و نشان‌می‌دهد چطور ما از متافیزیک می‌رسیم به علمی که تکنیکال است؛ علمی که تکنولوژیک است و نشان‌می‌دهد که چطور جهان به‌جای این‌که به‌دنبال، انسان‌ها به‌جای این‌که دنبال حقیقت هستی باشند و دنبال بنیاد هستی باشند رو می‌آورند به جستجو و نسبت گرفتن با تصویر جهان.
 تصویر جهان را نشان می‌دهند که چطوری در ساحت اندیشه، جانشین خود جهان می‌شود و شاید مهم‌ترین چیزی که آن‌جا ما داریم و بعداً هم می‌شد در اندیشمندان دیگر در می‌شل فوکو، در اندیشه آن نسبتی است که بین دانش و قدرت ایشان جستجو می‌کند و بعد در تفکر اندیشمندان دیگر این قبیل مباحث تداوم می‌یابد.
 حالا در ادبیات سیاسی، شاید بتوانیم واژه سلطه را به کار ببریم که واژه صریح‌تر و قابل فهم تری است که در ساحت سیاسی می‌شود باز ادامه‌اش می‌شود استعمار، استثمار، به انقیاد کشیدن منابع انسانی، منابع مادی، منابع فکری و یک سلطه پست‌مدرن.


ادامه‌اش را شما می‌توانید در سلطه‌ای که در عصر شبکه‌های اجتماعی وجود دارد باز ببینید. در عصر اطلاعات، ادامه همان روند و رویداد است. یا مثلاً از سال 1991 به این سوء، پیدایش شبکه‌های ماهواره‌ای چندملیتی که دیوارهای و مرزها و دیوارهای فرهنگی و هویتی را درمی‌نوردد. شبکه‌هایی که برای کل مردم جهان پیام مخابره می‌کنند. اگر تا پیش از پیدایش ماهواره، برنامه‌های ورزشی، یک شُوها و جُنگ‌های سرگرم‌کننده و غیره بودند، بعد از این اتفاق و پیدایش شبکه‌های ماهواره‌ای و شبکه‌هایی که بیست و چهار ساعته دارند برنامه پخش می‌کنند و کنداکتور قرار است پر بشود و مخاطب حداکثری یک امر ناگزیری در رقابت بین این شبکه‌ها است، امر سرگرمی می‌آید می‌شود دال مرکزی رسانه. حتی برای هنر معاصر هم این اتفاق‌افتاده که در رأسش سینما است و این سینما یک هنر- صنعت -رسانه است و لذا در تحلیل فیلم سگ را بجنبان، نگاه می‌کنیم که سازنده چطور نشان‌می‌دهد که رویدادهای سینمایی و رویدادهای تصویری و خب یک تهیه‌کننده سینما به ایفای نقش می‌پردازد.


در یکی از دیالوگ‌های طلایی فیلم، تهیه‌کننده هالیوودی که فکر می‌کنم اسمش کُنراد است، مشاور رئیس‌جمهور یا دستیار رسانه‌ای رئیس‌جمهور، می‌بینیم که می‌خواهد کار را در بیاورد و رئیس‌جمهور را تبرئه بکند از چالشی که در آن افتاده، اما یک رَکَبی می‌خورند در تلویزیون و خبری را می‌شنوند و این به تهیه‌کننده می‌گوید جنگ تمام شد، خبر تلویزیون اعلام می‌کند که ما با آلبانی صلح کردیم و یک پالس این‌طوری می‌دهد.


 تهیه‌کننده می‌گوید که جنگی را که من شروع کردم، باید خودم هم تمامش کنم. نمی‌شود به این راحتی تمام بشود و کُنراد بهش می‌گوید در تلویزیون دیدم، جنگ تمام شد. یعنی مهم نیست که آن‌جا در سطح واقعیت دارد چه اتفاقی می‌افتد. ما تمام جهان‌مان، جهان تصویر است و حالا در آن عصر، عصری است که هنوز اینترنت قدرت پیدا نکرده، هنوز مهم‌ترین رسانه، تلویزیون و سینما است.


 فیلم هم دقیقاً دارد به این اشاره می‌کند که جنگ واقعی، آن چیزی نیست که بین ایالات متحده و آلبانی روی داده، کما این‌که واقعاً جنگی روی نداده. یازده روز بین ایالات متحده و آلبانی جنگی رخ نداده. جنگ واقعی، آن چیزی است که من از تلویزیون دارم می‌بینم و دریافت مردم جهان نیز دقیقاً همین است.
این چیزی است که درواقع توصیف فیلم از رویداد جهان است. یا اثر هنری دارد تصویری که از جهان به ما مخابره می‌کند، این است. یک کارگردان، یک هنرمندی که در آن دوره، انسان حاذقی هست سربلند کرده و ما مدعی هستیم که هنر آیینه گی می‌کند واقعیت هستی را.
 
در این اثر می‌بینیم که ایالات متحده می‌خواهد یک کنترلی پیدا بکند و جهان را زیر سلطه خودش بگیرد، درواقع اَنَا رَجُلی بگوید در برابر رَب؟ و یا حالا شریک بشود در اداره جهان با خدا. وارد یک جهان مشرکانه بشود، یا نه کاملاً حقیقت را بپوشاند و خدا را در محاق ببرد، حقیقت را در محاق ببرد، قدرت الهی را در محاق ببرد و حالا به هر مدلی که مثلاً اسمش را بگذاریم سکولاریسم، بگوییم که خدا در عرصه اجتماع، در عرصه واقعیت، حضور ندارد، امر شخصی است و وقتی هم شخصی می‌شود، یعنی نهایتاً جایگاهش در ذهن آدمیزاد است و کُنش و واکنشی در هستی ندارد.


فاصله‌ای می‌توانیم بگوییم بین نیهیلیسم و سکولاریسم نداریم ما. چه بگوییم جهان دو ساحتی که حالا ریشه‌هایی در مسیحیت یونانیزه شده دارد، ریشه‌هایی در یونان دارد، چه خیلی صریح و واضح بگوییم که خدایی در هستی نیست. نفی کنیم.


چه به این سمت برویم و به هر سویی که بغلتیم، درنهایت ما با نفی خدا در این ماجرا مواجه هستیم و این‌که بالاخره انسان طاغی می‌خواهد این جهان را برپا بکند. برای برپایی این جهان، چون با واقعیت هستی نمی‌تواند این ماجرا را بنا به تجربه چندهزارساله تاریخ بگوییم شرک و کفر یا تاریخ توحید، ارتکازاً به این رسیده که نمی‌تواند در جهان واقع، به این آرزو و به این نظر دست پیدا بکند، یک پله از واقعیت جهان عبور می‌کند و به‌سمت تصویر جهان می‌رود...


زندگی انسان در طبیعت، به‌دلیل قوه قاهره طبیعت که بر انسان سلطه دارد تراژیک است. هم‌چنان‌که قهرمان تراژدی درنهایت، اراده‌اش ذیل اراده خدایان به زیر کشیده می‌شد، در جهان معاصر هم که جهان طبیعی در غیاب خداست به زعم این‌ها، این‌طور نیست که درنهایت، یک انسان خوش‌بختی داشته‌باشیم، در نهایت، مرگ هست، بیماری هست و اراده‌های خارج از اراده و توان آدمی بر انسان غالب می‌شوند، غلبه پیدا می‌کنند. تنها کاری که انسان و آدمی می‌تواند برای معنا بخشی به زندگی خودش و به هستی داشته‌باشد، این است که انسان قهرمان تراژدی به استقبال این سرنوشت شوم برود و باهاش مبارزه کند، هرچند بداند که درنهایت، اراده‌اش به زیر کشیده خواهد شد.

 

از سویی دائم ما در فیلم، چند جای فیلم این ماجرا داریم که می‌گوید رئیس‌جمهور الان محبوبیتش شده انقدر درصد، الان رفته روی مثلاً هفتاد درصد. بعد می‌گوید که شب انتخابات، الان شد انقدر. بعد می‌گوید نه. 


این حالا خطر لو رفتن فیلم هم دارد این گفتگوهای ما، دعوت می‌کنم به دوستان اگر فیلم را ندیدند اول ببینند، بعد وارد تماشای این نقد بشوند، اما یک جایی می‌گوید که خب صبر کنیم اگر این اتفاق که مثلاً داریم الان تدبیر می‌کنیم فردای انتخابات بیفتد، مردم تشنه‌تر هستند و دوست دارند این رئیس‌جمهور بیاید و در پایان‌بندی ماجرا این، حضور داشته‌باشد. 


تعلیقی که شما در یک فیلم سینمایی می‌گذارید، پایان‌بندی دارید، خط داستانی، سِیری که دارید را کاملاً می‌آید این نشانه‌گذاری‌ها را در یک پروسه انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا برای شما به رخ می‌کشد.

 

آقای دکتر روزبهانی، موضوع این است که به هرحال این افراد به‌قول خودشان عادی نیستند و مردم، مردم مترقّی هستند. از یک جایی علم را خیلی بهش بها داده‌اند و از این دست مسائل. حالا قبل‌تر، بحث رنسانس. چطوری است همین‌ها به‌راحتی قبول می‌کنند و درگیر شنیدن یا دیدن و حتی بعضاً بدون هیچ مواجهه‌ای پذیرفتن آن چیزی می‌شوند که رسانه می‌گوید؟!

 

 شما خاطرتان هست آن‌جا حتی این‌ها برای یک فرد جانی، یکسری کفش‌های‌شان را درمی‌آورند در همین فیلم به احترام آن سرباز وطن که حالا این سرباز وطن نبود و جایگزین شد.
 اصلاً چه خبر است؟ رسانه چی‌کار دارد می‌کند و اصلاً چرا بشر به‌لحاظ فلسفی این‌طور است؟ از سویی با توجه به این‌که به علم، الان دسترسی پیدا کرده، آیا نمی‌بایست عمیق‌تر شده باشد و انگار که سطحی‌تر دارد یکسری چیزها را قبول می‌کند. واقعاً پرسش این است که چه اتفاقی برای بشر دارد می‌افتد؟ 

 

البته من از چند بُعد نگاه می‌کنم به فرمایش شما. یک بحثم روی کاری است که رسانه می‌کند با مردم. یکی هم، راجع‌به اتفاقی که برای مثلاً تمدن می‌افتد طبق فرمایش شما. در این دو حیطه دیدگاه شما چیست؟


حوزه رسانه خب عرض کردم رسانه مدرن. یک عرضی هم داخل پرانتز بکنم. به این معنا نیست که ما الان در یک جایگاه داریم صحبت می‌کنیم که ضد تکنیک است، ضد رسانه است، ضد تلویزیون و ضد سینمایی است.
 من شخصاً معتقدم که انسان مؤمن درنهایت، نمی‌آید دوربینی که به‌جای دو تا لنز، چهار تا لنز داشته‌باشد را بیاورد یا اینکه بگوید لنزش چه‌طوری باشد که معنویت را شکار بکند به‌جای مادیت و این قبیل مسائل بلکه فکر می‌کنم این اتفاق نمی‌افتد. یعنی مجرای حضور امر الهی و معنا در ساحت تمدن بشری، آن‌طور که ما تاریخ را ورق می‌زنیم و نگاه می‌کنیم این‌طوری نبوده که انسان‌ها ناگهان بیگانه بشوند، با یک چیزهای جدیدی مواجه بشوند و بعد بگویند ببین اگر تا دیروز این کار را می‌کردی این نه.


 در همان رفتار، در همان کردار، حدودی وارد می‌شود، جهت‌هایی وارد می‌شود و معانی وارد می‌شود که آدمی نسبتش با جهانش تغییر پیدا می‌کند و ولایت پیدا می‌کند لذا در تاریخ می‌بینیم که شخصیتی همچون امیرالمؤمنین (ع)، هم چاه می‌کند و جهان را آباد می‌کرد و هم شب‌ها به عبادت خدا مشغول بود. دشمنان حضرت هم ممکن بود به این امر دنیوی دست بزنند. کاخ بسازند، کاری بکنند. آن در جهت یک نیّت طاغوتی بود، این در جهت نیّت توحید بوده است.


 وقتی‌که به‌نقد رسانه و تلویزیون، می‌پردازیم، منظورمان این نیست که حالا بگوییم تلویزیون‌ها را بزنیم به دیوار، سینما را تعطیل بکنیم، برویم فکر کنیم ببینیم جایگزینش چیست. حتماً تمدن بشری ممکن است به یک جایگزینی برسد، اما در رابطه با آن جایگزین باز هم همین نسبت برقرار است. کما این‌که انسان همیشه در سنّت الهی در معرض ابتلا است. هیچ‌وقت این نیست که بگوییم یک جهانی فراهم شده که شما روی فرشش که راه می‌روی، همین‌طوری ذکر می‌گویی، نمی‌دانم به در و دیوارش که نگاه می‌کنه اصلاً امکان گناه از جهان رخت بر می‌بندد، در واقع آن لحظه که فرا برسد انسان می‌شود فرشته.


 آیا این به این معنا است که انسان تلاش نکند در راستای تغییر جهان؟ نه، این به معنی این است که اتفاقاً در تلاش برای تغییر جهت جهان به‌سمت آن بهشت موعود است که انسان حیاتش معنادار می‌شود. 


زندگی ما به اندازه‌ای که تلاش می‌کنیم به اراده معصوم، اراده‌مان را نزدیک بکنیم، معنادار می‌شود. رسانه چه‌کار می‌کند؟ رسانه مدرن، اتفاقی که رقم می‌زند به‌دلیل این‌که اراده دارد برای کنترل، کنترل افکار، کنترل تصاویر، کنترل اراده‌ها، هم چنان‌که گفتیم در یک انتخابات رئیس‌جمهوری، اراده‌ها ذیل واقعاً آن اندیشه و مِیلی که آن مردم دارند نیست، ذیل جهت است که تصویر دارد بهشان می‌گوید، این‌ها را می‌کشد.


 رسانه‌ها کاری که می‌کنند، توده سازی از جماعت‌های انسانی است. تخت کردن جهان که یک ایده‌ای است که کُنه مدرنیسم است. مثلاً شما در یک مدرسه می‌روید بیست و پنج تا دانش‌آموز وقتی می‌روند داخل مدرسه با استعدادهای مختلف، افکار گوناگون، مدرنیسم می‌آید چیکار می‌کند؟ این‌ها را همه را قالب می‌زند، اسم‌شان را می‌گذارد دیپلمه مثلاً، بعد از دوازده سال چرا اسم این‌ها را می‌گذارد دیپلمه.


 می‌گوید از هر رنگ و نژاد و دین و آیین و هر چیزی که هستند این پنج تا تخصص را دارند. می‌توانند بخوانند و بنویسند. انقدر از علوم و ریاضیات بلد هستند و و و و و نه و و این دیپلمه‌ها در این جایگاه شغلی می‌شود به کار گرفته بشوند. یعنی این ایده کنترل و سلطه، درحالی‌که هرکدام از این بیست و پنج نفر برای خودشان سِیری دارند. 


بازهم به این معنا نیست که می‌توانیم از این عبور کنیم یا نه. الان بحثم نقد این نیست. بحثم این است که بفهمیم مدرنیسم چکار می‌کند. رسانه هم پدیده مدرنی است. یعنی پیش‌از مدرنیسم، به این معنا رسانه نداشتیم. معنای تخصصی لفظ هیچ‌کدام از آن چیزهایی که ما داریم، که حالا در تاریخ رسانه برویم بخوانیم نمی‌دانم با کبوتر نامه‌رسان پیامی ارسال می‌شد، به‌معنای عام و عمومی است. در آن نزاع نیست.


به‌معنایی که رسانه یک مدیایی بیاید و به جمع زیادی پیام بفرستد، امکانش نبود. بعد از انقلاب صنعتی، خیلی از این‌ها، بعداز یکسری مناسبات در جهان سرمایه‌داری بعضی از این‌ها اتفاق افتاد.


 یکی از کارهایی که رسانه انجام می‌دهد، توده سازی است. یعنی جمع‌هایی را که هویت این‌ها را مسخ می‌کند، هویت این‌ها را به‌کنار می‌گذارد، هویت‌شان را رادیکالیزه می‌کند. ذیل یک بیان، همه این‌ها کاری به حیثیت انسانی، اجتماعی، فرهنگی‌شان ندارد، مهم این است که تمام این‌ها جهت‌نمایی شوند به‌سمت این‌که مثلاً فردای انتخابات به این رأی بدهند، بعد، دیگر کار باهاشان تمام شود. حتی در هوش مصنوعی و شبکه اجتماعی، خاطرتان باشد در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا که اوباما به گمانم دور دومش رأی آورد این شبهه مطرح شد که بعضی از تبلیغات ایشان، تبلیغاتی بود که توسط هوش مصنوعی مناسب‌سازی شده بود برای اشخاص.
 مثلاً اگر شما به این ژانر سینمایی مثلاً وسترن علاقه دارید و این را نگاه می‌کنید، نمی‌گویم این اتفاق افتاد، می‌خواهم بگویم، مثال‌هایی بزنیم برای تقریب به ذهن. فرضاً یک سوپراستار فیلم وسترن که حامی کمپین اوباما هست، پیامی می‌نوشت و این پیام برای شما می‌آمد، برای منی که مثلاً کارمند هستم، چیزی می‌آمد که پیام می‌آمد که با منافع کارمندی بنده مثلاً تناسبی داشته‌باشد.


 یعنی حتی این افکار برای‌این‌که به یک اراده منتهی بشود و این‌که این توده درست بشود، در شبکه اجتماعی، در عصر اطلاعات، باز خیلی عمیق‌تر و خیلی سفت‌تر این اتفاق دارد رخ می‌دهد


 این‌طرف‌، در تمدن بشری که فرمودید بالاخره که آدمیزاد فطرتی هم دارد و همیشه غریزه نیست، مسئله این است که براساس رویدادی که در جهان، در این دو قرن اخیر اتفاق‌افتاده، زائقه انسان‌ها بیش از این‌که شنیداری باشد، تصویری شده.


 یعنی انسان‌ها دیگر گوش به ندای حقیقت نمی‌دهند، نه این‌که گوش نمی‌دهند، نمی‌خواهند گوش بدهند. مسأله این است که اگر هم بخواهند گوش بدهند، گوش سنگین شده. اگر یک آدمی کنار مزبله بخواهد زندگی بکند، شاید خودش، آن دو سه سال اول که به آن‌جا تبعیدشده، سختش باشد، در رنج و سختی و این‌ها باشد، ولی سه، چهار سال عادت بکند. فکر کند همه دنیا، این مزبله و زباله‌دان است. فرزندانش که دیگر اصلاً فکر می‌کنند همه هستی، همین زباله‌دان است. از هیچ گلستان و بوستانی، این‌ها طعم و بهره‌ای نمی‌برند. حتی ممکن است بعداً بیایند آن‌جا مریض بشوند. دیگر این گل و بلبل و این‌ها به ذائقه ما نمی‌سازد. 
یک بحرانی که در جهان اتفاق‌افتاده، همین است که ما در اثر این به‌ویژه مثلاً آوینی در یک مقاله یک‌طور دیگر اشاره می‌کند. عصر انفجار اطلاعات و تخت شدن جهانی که شما هر داده‌ای با همان متناسب یعنی با هم مساوی است. مساوی بودن به‌نحوی انگار همه‌چیز ارزشش صفر است. شما نمی‌توانید یک رده‌بندی معنایی در جهان داشته‌باشید، بگویی این مهم‌تر است، این اهمیتش کم‌تر است. هم در یک سطح مبتذل از روزمرگی غرق می‌شوند و این استحاله اتفاق می‌افتد.


در واقع اینجا منظور همان یک شکل شدن جهان است. یک مدلی، یک یکپارچگی.

 

بشر وقتی یک شکل می‌کند، در یک افق بالاتر بی‌معنا می‌شود. کما این‌که بعضی‌ها الان می‌گویند در ایالات متحده، حفظ دین آسان‌تر از مثلاً فلان کشور است. بعد می‌گویی چطور امکان‌پذیر است؟ تجربه‌ات در این باره چیست و در ادامه از تجربه‌ای که مثال می‌زند این است که این‌جا یک گاو پرست، نمی‌دانم یک ملحد، یک آتئیست، یک مسیحی متعصب، یک مسلمان، یک یهودی، همه به یک اندازه حق ابراز مناسک دینی‌شان را دارند. این‌ها علی‌السویه با هم برابر هستند، کما این‌که مثلاً در یک استراحتگاه بین‌راهی، دست‌شویی فرنگی‌های ایستاده را بعضاً به شمایل قدیسین هم ساختند، یعنی این حد از اهانت وجود دارد. ممکن است همان‌جا سیصد متریش، یک کلیسا هم ساخته شده باشد.

 

یعنی آن آتئیست می‌تواند مناسک خودش را داشته‌باشد. چند متر آن‌طرف‌تر هم یک مسیحی معتقد نیز چنین امکانی برایش فراهم است.

 

بله، این مسئله، بحران عمیقی را نشان‌می‌دهد. این برابری مطلق، برابری، این‌ها با هم در یک افق قرار گرفتن‌شان، حب نشان‌می‌دهد که همه‌شان به یک معنا، از معنا تهی هستند. 


چون شما اگر یک، یعنی شما الان به یک معنای کلی، هر چیزی که در این استودیو می‌بینید، از یک فیزیک و ماده برخوردار است. لذا می‌توانید به همه‌شان بگویید جهان مادی. ولی در همین استودیو، ما چند نفر انسان حضور داریم که می‌گوییم با این‌ها متفاوت هستیم و این تفاوت، یک تفاوت معنا داری است.
مسئله در جهان، مسئله این است که بین طبیعت و انسان و بین ساحت طبیعت و معنا، آیا تفاوت و تمایز وجود دارد یا نه؟


 اگر شما بگویید همه‌اش طبیعت است، بله. برابری اتفاق می‌افتد و وقتی بگویید همه‌اش، طبیعت است، ناگزیر هستید از این‌که باز یک ارجاعی بدهید به رنسانس و ارجاع بدهیم به عصر روشنگری در قرن هیجدهم، بگوییم چی؟


 بگوییم که واهب‌الصُوَری در عالم نیست، واهب‌الصُوَر، خود آدمیزاد است. ناچاریم برویم ذیل آن حقیقتی که نیچه درباره جهانی که غرب بهش دچار شد، گفت حقیقتاً حقیقت نه به‌معنای حقیقت جهان، به این معنا که سربلند کرد، فیلسوف راوی واقعیت جهان است. 


من این‌طوری ترجمه می‌کنم در این جهانی که من دارم می‌بینم، در این جهان اروپایی که دارم می‌بینم خدا مُرده است. در این غیاب، که خدا را، حالا خدا که هیچ‌وقت نمی‌میرد، خدا پوشیده شده در آن‌جا، خدایی که پوشیده شده، خدایی که در حجاب رفته و این‌ها گوش‌شان سنگین شده از شنیدن صدای خدا، صدای حقیقت، کسی که حقیقت را و معنا را در جهان می‌آورد و زندگی را معنادار می‌کند و اجازه می‌دهد که انسان در جهان سکنی بگزیند و در جهان زندگی بکند، وقتی خدایی نیست، خود انسان جانشین خدا می‌شود و واهب‌الصُوَر، کسی که این صورت‌ها و معانی را اعطا می‌کند به اشیا جهان و به جهان، انسان است.


آن‌جا نیچه می‌گوید آن کسی که در حد اعلی این کار را می‌کند و انسان باید تلاش کند، آن باشد، آن اَبَرانسان است. یعنی ما یک اَبَرانسانی داریم این کار را می‌کند یا به روایت سیاسی، اَبَردولتی داریم به‌نام دولت ایالات متحده که در یک پروسه‌ای به‌نام گلوبالیزینشن یا جهانی‌سازی، این گفتار و این معنا را به جهان دارد می‌بخشد در غیاب انبیا، در غیاب خدا، ما یک چیزی داریم به‌نام آمریکا که عصاره همه ساینس، تکنولوژی، پول، نظامی‌گری و میلیتاریسم و هر چیزی است که تجربه انسان طاغوتی به آن دست پیدا کرده، اسمش می‌شود ایالات متحده.


 این ایالات متحده به‌عنوان مغزافزار جهان چیزی است که حالا اگر بخواهیم بیاییم در باز گفتار فیلم، آن دُمی است که دارد تمام جهان را می‌جنباند. مهم نیست این جهان، جهانی است که می‌خواهد کدام سمت برود. حقیقت چی است؟ نمی‌دانم شما در چه آیین و مسلک و مراد و هر چیزی که هستید، نه آن‌جایی که مغز جهان را می‌گویند، می‌جنباند یا آن جایی که باز به‌بیان مثلاً تکنیکال یا اقتصادی‌اش، آن‌جایی‌که از سیلیکون ولی را در درّه‌ای که تمام این تکنولوژی‌ها و خدمت‌تان عرض کنم که ریزپردازنده‌های جهان دارد تولید می‌شود و به جلو پیش رانده می‌شود، آن‌جا جایی است که قطب معنا بخش هستی است.


آن‌جایی‌که بزرگ‌ترین صنعت تصویری جهان یا هالیوود در آن حضور دارد، آن‌جا جایی است که دارد بدنه جهان را می‌جنباند و فکر جهان و این‌که شما جهان را باید چه‌طوری ببینید؟ از چه منظری ببینید؟ کجا باید بروید؟ برای زندگی چه هدفی باید داشته‌باشید؟ چه چیزی بپوشید؟ چه کسی را بپرستی؟ چه کسی در جهان، قدرتمند است؟ چه کسی تروریست است؟ و یک رویدادی اتفاق می‌افتد، مقابل این، که اگر بخواهیم حرف‌های‌مان را یک‌مقدار معاصر بکنیم، به‌نام بحران غزه، برای انسان غربی یا انسان طاغوتی که شما نزدیک به نه ماه، رنج بشر و واقعیت اینکه انسان‌هایی را داری به مسلخ می‌بری را می‌بینی و تمام فکرافزار تو، ناتوان از این است که آن تصویری که می‌خواهی را مخابره بکند. آن‌جا، آن لبه تماس جهان طاغوت و واقعیت طاغوتی است که تمدن غربی برقرار کرده با حقیقت هستی است.

 

آن‌جایی است که من انسان مؤمن را هنوز بر زمین نگاه می‌دارد. چون خدا همیشه نشانه‌هایش را از زمین قرار داده. این‌طوری نیست که اراده شیطان یا اراده طاغوتی، بیاید جهان را پوشیده بدارد. در جهان یک ظلمتی برپا بشود که هیچ دریچه نور و حقیقتی درش نیست. 


 به‌بیان الهیات، از برکات حضور معصوم و حیات حضرت ولیعصر (عج) این است که این نشانه‌ها همیشه هست برای اهلش. بحمدالله بعد از انقلاب اسلامی، بعد از قیام پانزده خرداد که حضرت امام (ره) فرمود سرآغاز یک نهضت جهانی موعود و این‌هاست، خب تعداد آن کسایی که دارند این رایحه را می‌شنوند، کسایی که می‌فهمند که واقعیت هستی، این تصاویر نیست، روزبه‌روز در حال فزونی است که خب این اعتراضات که در اقصی‌نقاط جهان، در قلب آمریکا، در قلب اروپا می‌بینیم اینها نشانه بیداری بشر است.

 

عرضم این است که ما دائم از آن جنبه سلبی ماجرا گفت‌وگو کرده‌ایم که فیلم هم دارد کامل نشان‌می‌دهد و نشان‌می‌دهد که در ضمن خودش فیلم، ضمن این‌که کمدی سیاهی است، کاملاً هم سفید است برای گفتمان مسلط ایالات‌متحده، بله جهان یک کمدی سیاه است ولی همینه که هست. همینه که هست و قدرت، قدرت ما است و هر کاری هم که بکنی از سلطه تصاویر دور نیستی. در چنگ من هستی. هر تلاشی که می‌خواهی بکنی انجام بده، ولی من در استودیوهای هالیوود است که به ما مردم جهان می‌گویم تو کی هستی.

 

به تعبیر شما، فیلم یک‌طوری آب پاکی را ریخت روی دست مخاطب که به هرحال، همین است که من به تو نشان می‌دهم و روایتگر آن هستم.

 

در واقع یعنی در ضمن این‌که در درون گفتمان خودشان، آن را به‌عنوان کمدی سیاه نام‌گذاری می‌کنند، از سمت دیگرش، کاملاً یعنی اگر بگوییم که هالیوود است که لکوموتیو آن جریان نظامی آمریکا است، میلیتاریسم آمریکایی را همین تصاویر می‌کشانند جلو. چرا؟
 به‌خاطر این است که شما در هر جنگی، بنا به فطرت خودت، آدمی در فطرت اولی خودش، هیچ‌وقت میلی ندارد که هم‌نوع خودش را بکشد. فرق انسان با گرگ این است. برخلاف مثلاً تصاویری که برخی از غربی‌ها و فیلسوفان می‌دهند، انسان گرگ است. انسان و امثالهم. نه، انسان در فطرت اولیه خودش، چنان نیست که هم‌نوع خودش را بکشند یا زخمی کند یا رنجی برساند. یک امر ثانوی حادث می‌شود و آن شما را می‌برد در فضایی که به شما اجازه این را می‌دهد که به‌خاطر مصلحت بالاتری از این هم‌نوع خودت عبور بکنی. آن دستگاه مشروعیت ساز، نظام رسانه‌ای و سینمایی و تصویری غرب است.

 

 آن چیزی است که بله، آن چیزی است که به انسان خاورمیانه‌ای، به انسان فلسطینی، به انسان مسلمان یک اتیکت، یک برچسب می‌زند که پیش‌از هرچیزی، پیش‌از این‌که تو انسان باشی، پیش‌از آن‌که کودک باشی، پیش‌از آن‌که زن، مادر یا یا دانشمند، پزشک، دکتر، هرچیز دیگری باشی، شهید فخری زاده باشی یا یا یا احمدی روشن باشی، پیش‌از این‌که هر کسی که باشی، تو تروریست هستی.


 تروریست هم، نه به این معنا که واقعاً رفتی یک‌جایی بمب‌گذاری کردی، چهار نفر را کشتی، از این باز بالاتر و از این درجه شمولیتش بالاتر است. 
برای این‌که مثالی بزنم، ورزشکاران‌مان معضلی که داریم برای سفر به ایالات‌متحده همین است. وقتی وارد آمریکا می‌شوند، از همه ده انگشت، انگشت‌نگاری می‌شود. کانّه یک تروریست وارد آمریکا شده، برخوردها، برخوردهای خارج از ادبی است. در آن نگاه و در آن تصویر، او دارد طبق نظام حقیقت خودش کار می‌کند
از آن سوی ماجرا، همین نظام اجازه می‌دهد که شما بروید هشت ماه، نه ماه، بمب‌های یک تنی بدهی به اسرائیل و انسان‌ها را بکشید به‌راحتی و رسانه هم آن چیزی را نشان شما بدهد که مطابق میل نظام سلطه است.


اما با این حال بالاخره آدمیزاد است و یک‌جایی در رنج می‌افتد، این‌که احساس خطر می‌کند، این‌هایی که دارند می‌میرند مثل من هستند. برای این‌که این فضا را تلطیف بکنی، باز تصاویر به مدد می‌آیند. مثلاً خود اردن، در کدام گفتمان، آیا اراده واقعی دارد برای کمک به غزه و فلسطین یا نه؟ یا مصر، حالا من شک کردم کدام یک از این‌ها، در ذهنم است که اردن است. که شما کلّی تصویر می‌بینید که کلی چتر است و یکسری اقلام و کمک‌های غذایی و این‌ها بهداشتی، که با چتر دارد می‌آید و یکسری زامبی، ببخشید از چیزی که در تصویر دارد نشان‌می‌دهد، فلسطینی‌های پاپتی، بدون هیچ، از تمدن به‌دور و اینکه اصلاً بود و نبودشان چه فرقی دارد برای عالم.
خب در آن فانتزی تصویری، یکسری چتر می‌بینیم که یک‌مقدار التیام پیدا می‌کند دردهایم و در منزل خودم زیر کولر گازی، احساس رنج دیگر نمی‌کنم. بالاخره آدم‌هایی هستند که دارند به این‌ها یک چیزهایی می‌دهند. یک پول‌هایی می‌دهند به اردن که دوباره از این چترها بفرست.


 
در همین جهان ما می‌بینیم که حدود دو میلیون انسانی که فولاد آب‌دیده‌اند به مقاومت می‌پردازند تا حدی که بمب‌های یک تنی هم نتوانسته اراده این‌ها را ذوب کند. مادرهای شهیدی که اسطوره‌های تاریخ هستند. نمی‌دانم کودکانی که وقتی حرف می‌زنند، انگار کل جهان به لرزه می‌افتد از استقامت و استدلال و بلندنظری و پختگی و بلوغ‌ی که این‌ها دارند و به‌نحوی شاید مثلاً اتفاقی که دارد در غزه می‌افتد، یک رستاخیز است برای قرن بیست و یکم.


 قرنی که در رمان‌ها، در فیلم‌ها، در فلسفه‌ها هیچ‌کس گمان نمی‌کرد تازه نیمه دوم قرن بیستم پیش‌بینی‌ها بود که دیگر نامی از خدا بلند نشود در این شرایط صحبت از انسانی است که پرستشگر خدا است. این رستاخیز، در غزه اتفاق افتاد و هر انسانی به آن اندازه زندگیش معنا دارد که نسبتش را با این قیام، امروز معلوم کند.

 

اما به هرحال باید تکلیف خودمان را مشخص کنیم که در این عصر کدام طرف هستیم؟ نظرمان درباره این مسائل و مباحث دقیقاً چیست؟ آن‌چه که ما حالا به‌عنوان مثال در این فیلم می‌بینیم، رسانه اصلاً تعارف و شوخی ندارد. از طرفی جالب است شما آن عرض بنده را به‌نوعی دیگر بیان فرمودید که این‌گونه نیست که بشر خلع‌سلاح باشد و در مقابل این هِیمنه، نتواند واکنشی داشته‌باشد.

 

 بنابراین حالا اگر از لحاظ عینی و مصداقی بخواهیم بگوییم، در مقابل این رسانه‌ای که حتی یک رئیس‌جمهور را در ایالات‌متحده نگاه می‌دارد باتوجه به این‌که از مسائل راجع بهش زیاد گفته‌شده و همین‌طور که شما بیان فرمودید، ما در زمان ریاست جمهورهای مختلف آمریکا این را دیدیم. از بیل کلینتون بگیر تا اوباما. ضمن آنکه هوش مصنوعی و دیگر قضایا نیز شرایط خاصی را پدید آورده‌است.
عرضم این است که از نگاه شما، بشر عمقی دارد که به‌واسطه آن عمق و ریشه‌ها می‌تواند در مقابل این امر واقع، واکنشی نشان دهد و لذا دستش هم خالی نیست. خواستم ببینم که منظور شما را درست متوجه شدم؟!

 

بله، همین‌طور است.


و نکته بعدی در خصوص وضعیت رسانه امروز در آمریکا و به‌تبع موضوع در کشورهای دیگر، این قضیه دارای چه وضعیتی است و ناظر به جامعه امروز ما چه رویکردی دارد؟

 

این را توجه داشته باشیم که ما هر پرسشی که از آمریکا داریم از موضع یک انسان ایرانی انقلابی است. انسان ایرانی انقلابی هم، من خیلی دارم به معنی اعم به کار می‌برم. یعنی کسانی هم که در جمهوری اسلامی ایران شهروند هستند و بعضاً نقدی به خود دولت دارند، نقدی به، حتی ممکن است رأی هم ندارند بعضاً، این‌ها را من انسان ایرانی انقلابی می‌دانم و در یک وضعیتی با جهان هستند که خودم اگر غافل باشم و خودم در موقر به وضعم نباشم، یا خودآگاه به وضعیتم نباشم، ولی این آحاد هشتاد میلیون نفری کاری کرده در جهانی که جهان، وضعش با پیش‌از انقلاب اسلامی کاملاً متفاوت شد.


 از جمله همین وقایعی که در غزه دارد اتفاق می‌افتد و برخی از دوستان یا افراد هستند که پرسش می‌کنند. می‌گویند الان در دانشگاه‌های آمریکا همین‌طور جنب‌وجوش است، اعتراض است، در خیابان‌ها، در کجا، در کجا، ولی در تهران، در ایران، در شهرها، کم‌تر ما این اعتراض را می‌بینیم. برای ما اتفاق جدیدی نیفتاده. چهل و پنج ساله ملت ایران، نیازی نبود که ما تصاویری به همان مخابره بشود که مثلاً نه ماه یک رژیم جنایت‌کاری، یک اتفاق جنایت بی‌نظیری در جهان رقم بزند، یک نسل‌کشی عجیب‌غریب را رقم بزند و تمام جهان هم ساکت بایستند و نگاهش بکنند و هیچ اتفاقی نیفتد.


ما از معدود کشورهایی بودیم که بعد از آن نام‌گذاری تاریخی حضرت امام‌خمینی (ره) در روز قدس، شاهد نقطه عطفی در مبارزه با رژیم اشغالگر قدس بودیم.
 با افتخار می‌گوییم تنها دولت- ملتی هستیم که برای دفاع از فلسطین و قدس هزینه کرده و هزینه هم خواهیم داد. هزینه‌ای که برای معناداری زندگی خودان هم داریم می‌دهیم. یعنی به‌معنای خاص نمی‌خواهم بگویم خودخواهی است، ولی برای‌این‌که پرچم توحید را در جهان نگه داریم، این‌طوری نیست که فقط ازش حرف بزنیم.
 این آرزو و خواسته مطرح شد که اسرائیل باید از بین برود و این‌که اسرائیل از تار عنکبوت هم سست‌تر است. این ایده اگر در ذهن مردم جهان یا در ذهن مردم فلسطین نباشد، هیچ قیامی شکل نمی‌گیرد.


 انقلاب اسلامی ایده را زنده نگاه داشت و کسی هم نمی‌تواند از این ایده عبور کند. همان‌طور که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای می‌فرمایند که مثلاً اسرائیل بیست و پنج سال آینده را نخواهد دید، به این معنا نیست که حضرت آقا آمدند، به این معنا ممکن است باشد، ولی به یک افق بالاتری است.


 به این معنا نیست که بگوییم الان ما، مثلاً این‌قدر تانک، آن‌قدر سلاح دادیم به حماس و نیروهای فلسطینی، این‌ها تا بیست و پنج سال دیگر، محاسبات مادی جهان است. می‌رسند به این‌جا، آن روز که این‌ها قیام کنند، اسرائیل، تلاویب فتح شده و قِس علی هَذا. نه.


 به این معنا است که این ایده نابودی اسرائیل، دیگر تمام شد. این ایده در ذهن فلسطینی‌ها، در ذهن مسلمین جهان، در ذهن آزادی‌خواهان تثبیت شده و این ایده پایان اسرائیل را، این ایده رقم می‌زند.


 یعنی در جهانی که مقاصد کار می‌کنند، آن‌جایی که شما بالاخره می‌خواهید به کجا می‌خواهید برسید؟ اسرائیل را گذاشتی این‌جا که کلمه حقی را خاموش بکنید، یا در یک منطقه‌ای الگوسازی بکنید و تمام کشورهای مسلمان برسند به یک رفاهی دارد. مثلاً سرانه درآمدی اسرائیل، یک شهروند رژیم صهیونیستی، از یک شهروند انگلیسی بالاتر است. 


مدلی درست کرده که هر کلمه حقی در این منطقه بخشکد و همه بگویند ببین، اگر تسلیم بشی، می‌شوی رژیم صهیونیستی، عزیزکرده جهان غرب و این نظام خون‌رسانی کامل بهت می‌رساند. کما این‌که قبل‌از این، طوفان الاقصی شاهد بودیم، این پیمان ابراهیم و بعضی از کشورهای سست اراده منطقه، داشتند می‌رفتند به‌سمت این‌که کل، حتی آن اندک آبرویی که در ظاهر داشته‌اند در عدم ارتباط ظاهری با رژیم صهیونیستی را به کناری بگذارند و دیگر وارد یک عادی‌سازی نگوییم دیگر، بگوییم رابطه پیوسته با رژیم صهیونیستی بشوند که طوفان الاقصی هزینه را برد بالا.


  از سوی دیگر باید توجه داشت که در حوزه رسانه، ما چند تا فتح داشتیم. یکی دیده و فراگیر شدن تصویر شهید حججی بود در اینستاگرام، که یک بسیجی گمنام اصفهانی، مظلومانه شهید شد، اما یک‌دفعه حضورش و حضور تصویری‌اش تمام جامعه را گرفت. یک پدیده جدیدی بود و خلاف اراده پلتفرم بود. پلتفرم‌ها یک الگوریتمی دارد که آن الگوریتم، دیگر وارد آن نشویم که چه اتفاقاتی می‌افتد.


 کاملاً یک زمین ناهمواری است برای ما، یک سربالایی برای ما است و یک سرازیری است برای آن نگاه اروپایی و آمریکایی و غربی. در ماجرای حاج‌قاسم هم این اتفاق افتاد. دوباره در ماجرای حاج‌قاسم، اراده امتی اسلام، به اراده طاغوتی غرب غلبه کرد در پلتفرم که زمین بازی خودش بود. یعنی جایی که زمین بازی را دارد عوض می‌کند و می‌گوید من می‌خواهم بروم در تصویر و در عالم مجاز با تو مقابله کنم. عالم مجازی که واهب‌الصُوَرش خودم هستم دیگر.


حالا در این‌جا، یک‌دفعه یکی مثل حاج قاسم شهید می‌شود و خونش، حالا در اسطوره‌ها داریم، که در اسطوره‌ها داریم که در روایات دینی هم، من دینی‌اش را نمی‌گویم، چون به روایت تسلط ندارم.


 مثلاً ما می‌گوییم سیاوش که شهید شد، خونش ریخت از آسمان آمد بر زمین، هر جایی‌که آن به زمین، خونش رسید یک لاله واژگون رویید. 
حاج قاسمی که شهید شد، خون حاج‌قاسم انگار یک‌دفعه در جهان پاشید و قطره قطره‌اش تمام نمی‌دونم اینستاگرام صفحه می‌بست، صفحه باز می‌شد. عکس را از آن طرف قطع می‌کرد، از آن‌طرف می‌آمد بیرون. الان می‌خواهد دوباره ببنددد و نتوانست غلبه بکند و نام را حذف کند. تصویر را نتوانست حذف بکند.
ما نیاز داریم دستگاه‌های فرهنگی و نهاد دانشگاه‌مان بیاید تفسیر بکند. یعنی انقدر نوظهور است. ما هنوز رویدادمان هم نمی‌توانیم توصیف علمی از آن بدهیم ولی از نشانه‌هایش و چیزی که بیرون اتفاق‌افتاده است، پدیداری که داریم به‌عینه می‌بینیم که بعد ما بیاییم این را تبدیل کنیم، بگوییم در این نظام الهیات خودمان دارد چه اتفاقی می‌افتد و تفسیر کنیم روی داد را.


ولی می‌خواهم بگویم همین چیزهایی که الان داریم می‌بینیم، نشان‌می‌دهد که چنان نیست که انسان طاغی اراده کند واهب الصُوَر باشد و جهان تصویر و جهان مجاز و آن جهانی که می‌خواهد با آن سوژگی کند، آن را بسازد و انسان‌ها را و اراده‌ها را در آن‌جا سامان بدهد را خودش درست کند و اراده انسان و اراده توحیدی به محاق برود.


پس ما آن‌جا فتوحات داشتیم و اخیراً هم که طوفان الاقصی و عملیات وعده صادق که باید گفت، عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.کلی ماجرا که ما داشتیم در جنگ سوریه که نشان بدهد که ایران دنبال حمایت از یک دیکتاتوری به‌نام بشار اسد را از بین برد، کل هزینه تصویری آن را به آتش کشید. ما خیلی داد می‌زدیم که ما منظورمان این نیست که بشار اسد تمام کارهایش درست است، کارهای خطا کم نداشته. ما منظورمان این است که به‌جای بشار اسد مثلاً این ملک سلمان عربستان نیاید. چون ما معتقدیم بعد از این، می‌خواهند ملک سلمان بیاورند. نمی‌خواهند یک سید حسن نصرالله بیارند که رفت مصالح جمعی لبنان را بیاورد. یعنی حزب‌الله لبنان که باعث شد لبنان به‌صورت یک ملت، امکان ظهور داشته‌باشد، نرود ذیل اسرائیل و مثل فلسطین و اشغال بشود و هم، در جهان مقاومت، آبرو بخشیده به اهالی لبنان.
 
خود هالیوود می‌تواند تصویرسازی بکند و حتی آینده را به گونه‌ای برای تماشاگر و مخاطب خودش بسازد. اتفاقی که در یازده سپتامبر افتاد و قبلش، ما فیلم‌هایی را می‌دیدیم که از عملیات‌های انتحاری و غیره، روایت‌گر این‌طور مسائل بودند و بعد هم، حمله به عراق و افغانستان که دیدیم چگونه دست به روایت زدند.

 

هم به‌معنای اعم، هالیوودی و هم به‌معنای اخص، خود صنعت فیلم‌سازی آمریکا جایی است‌که بیشترین سرمایه‌گذاری با بهترین صنعت و تکنیک شده و هرساله فیلم‌های پرشماری ساخته می‌شود و از این پرشمار فیلم، مثلاً ده فیلمش می‌شود فیلم‌هایی که مثلاً برترین فیلم‌های جهان هستند در ژانرهای مختلف.
 این کارخانه بزرگ، این صنعت عظیم، مثل دیزنی لند، کارخانه رویاسازی است. یعنی نه‌فقط دیزنی که باز دیزنیک است. دارد در حوزه انیمیشن که مشخصاً معلوم است که رویاسازی است.


هالیوود هم اگر بیش از دیزنی نباشد، کم از آن نیست که دارد رؤیای انسان معاصر را تنظیم‌گری می‌کند، توده سازی می‌کند و آماده می‌کند برای ماجراهایی که در آینده در پیش است.
 آمریکایی‌سازی جهان، چیزی نیست که فقط ما با آن درگیر باشیم و اروپاییان بعضی از اندیشمندان و روشن‌فکران‌شان با این مواجهه هستند. یا با فیلم و یا صنعت فیلم آمریکا شما، حتماً پیش‌از من اشراف دارید که درگیر فکری وجود دارد که خب، آن‌ها می‌خواهند هویت اروپایی خودشان را، به هویت تاریخی خودشان را نگاهداری کنند، اما حضور پرقدرت هالیوود در آن‌جا ذائقه جوانان‌شان را به‌سمت یک لایف استایل یا سبک زندگی آمریکایی دارد و اگر بگوییم دارد هم یک مقدار، این دارد مثلاً مال بیست سال پیش است. سی سال است و الان دیگر، کاملاً غرق در آن زیست آمریکایی هستند زمان اروپایی.


 چیزی انگار از آن هویت اروپایی باقی نمانده‌است، ضمن آنکه چین هم به‌نحو دیگر با این درگیر است و کشورهای دیگر هم به‌نوعی دیگر.یک معنای دیگر هالیوودیسم، یعنی سینمایی شدن کل حوزه‌های جهان، طبق اراده استعمار به این نحو دارد پیش می‌رود که هر اراده‌ای مقابل آن اراده انسان طاغی را به زیر بکشیم.


 هر آرزویی که مخل این جریان است را سیاه بکند یا آن اراده، آن آرزو را کور کند و آرزوهایی که مناسب این هست که این انسان به‌عنوان یک چرخ‌دنده و یک قطعه در آن پازل جهان سرمایه‌داری قرار است ایفای نقش بکند، این را در ذهن‌مان کاشت بکند و با این کاشت ذهنی، انسان‌ها را تابع اراده خودش بکند.


  البته به حول و قوه الهی، آن چیزی که ما داریم می‌بینیم علی‌رغم همه این اراده‌ها، علی‌رغم این‌که اندیشمندان زیادی آینده جهان را سیاه دیدند و سیاه تصویر کردند و توصیف کردند، اگرچه منتقد وضع موجود بودند یا هستند، ولی راه گریزی هم ندیدند.


 به نظر می‌آید در گوشه هستی، اتفاقاتی دارد می‌افتد و خدا تدبیر امور را طوری دارد سامان می‌دهد که از اراده آن‌ها کاملاً خارج است. این را ما به‌شکل اعتقادی باور داریم که اراده الهی مقابلش اراده‌ای نیست. ما نمی‌گوییم اراده الهی، فوق همه اراده‌ها است. می‌گوییم اساساً اراده‌ای غیر از اراده حضرت حق نیست ولی خدا توفیقی که به ما داده در این عصر، این است که رویدادهایی را داریم مشاهده می‌کنیم که کاملاً نظر لطف الهی پیدا است و حضور و دخالت الهی، آن‌چنان که این اراده طاغوتی و طاغی را بگرداند. کاملاً آدم می‌تواند با چشمان غیرمسلح هم روی زمین مشاهده کند.

تاریخ انتشار: 1403/05/02

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil