ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
دربارۀ طرح علوم انسانیِ اسلامی، کسی نمیتواند با گفتن یک گزارۀ کلّی در نفی آن، حقیقتی را اثبات کند؛ بهخصوص از این جهت که چنین کسی پیش از این، در مقام دفاع از علوم انسانیِ اسلامی برآمده باشد و دلایلی که برای اثبات امکان و مطلوبیّت آن اقامه کرده باشد. اینک اگر او تغییر نظر داده، باید استدلالهای پیشین خودش را یکبهیک، ابطال کند و البته این تازه، آغاز راه است. هر چند باید گفت کسیکه در کوتاهمدّت و در ضمن یک گفتگوی سادۀ رسانهای، مسألهای اینچنین تعیینکننده را به بازی میگیرد و بهآسانی، به نفی و طرد آن میپردازد، کنشی معرفتی در پیش نگرفته است؛ چنانکه گویا باید بهجای دلیل، در جستجوی علّت بود. چرخش نظری، آنگاه وجاهت دارد و منطقی است که فرد، مجموعه استدلالهایی که گذشتۀ معرفتیاش بر آنها تکیه داشته را نقض کند و از طریق استدلالهای نو، پا به دورۀ جدیدی از حیات معرفتی خویش بگذارد. اگر اینچنین نباشد، نباید او را جدّی گرفت؛ چون نشان داده که تغییرش از سنخ تذبذب است.
دستکم یک دهه است که دیگر نمیتوان امکان علوم انسانیِ اسلامی را انکار کرد؛ زیرا این گونه از علوم انسانی، متولّد و متعیّن شده است. اینک دیگر سخن بر سرِ امکان یا امتناع علوم انسانیِ اسلامی نیست؛ چونکه متنهای مهم و متقنی دربارۀ آن نگاشته شدهاند و در عمل، آشکار شده که علوم انسانیِ اسلامی، ممکن است. اگر در دهههای گذشته، بحث از این مسأله، ضروری و لازم بود، اما اینک میتوان منکران و مخالفان را به نوشتههایی که ذیل این انگاره قرار میگیرند ارجاع داد. این نوشتهها و متنها، گویای این حقیقت هستند که معرفتِ متمایز و مستقلی تولید شده که هر چند، علوم انسانی است، اما علوم انسانیِ تجدّدی نیست، بلکه ریشه در چشمانداز دینی دارد و باید آن را علوم انسانیِ اسلامی خواند. پس در عمل و عین، مشخص شده که اسلام میتواند در علوم انسانی، مدخلیّت و حضور داشته باشد و ساختار و منطق درونی و مقوّماتش را صورتبندی کند و نوع خاصی از علوم انسانی را بیافریند. قرارگرفتن در چنین مرحلهای، حاکی از پیشروی و تکامل معرفتی است و بر این اساس، دیگر نباید به مسألهها و پرسشهای سالهای آغازین دهۀ شصت بازگشت و بر طبل نشدن و امتناع کوبید. دورۀ تاریخی این مسأله، به سر رسیده و تأمّلات امروز، معطوف به مسألههای دیگری است. اگر کسی اراده کند که بیاعتنا به هستها و عینیّتهای معرفتی، به نقطههای آغازین و ابتدایی بازگردد و بازی رسانهای با بدیهیات را در پیش بگیرد، باید وی را از قلمرو معرفت عملی کنار نهاد و نادیدهاش انگاشت.
آنچه که موجب تمایز علوم انسانی از علوم طبیعی میشود و به علوم انسانی، تمایز و تشخّص میبخشد، درهمتنیدگی علوم انسانی با ارزشها است. ارزشها نمیتوانند به علوم طبیعی راه یابند و این علوم، جغرافیا و تاریخ ندارند و به این دلیل، آنها را بهصورت یکسان در همۀ نظامهای اجتماعی و عوالم تاریخی به کار میگیرند، اما علوم انسانی، وابستۀ به هویّتهای ارزشی هستند و خواهناخواه، از جهانبینی و بینش فلسفی و رویکردهای دینی یا ضددینی یا غیردینی، اثر میپذیرند. این اثرپذیری، هرگز منحصر به حوزۀ انتخاب مسألهها نیست که بتوان همچون ماکس وبر، آن را به ربط ارزشی، محدود ساخت، بلکه هم معطوف به مبادی است و هم معطوف به پاسخهای مسألهها. نخست باید گفت اگر اسلام بتواند در مبادیِ علوم انسانی اثر بگذارد، در ساخت درونیِ علوم انسانی نیز اثر خواهد گذاشت؛ چون مبادی بر ساخت درونی، مؤثّر هستند و اینگونه نیست که نتایجِ مبادی، خویش را در سرنوشت و منطق علوم انسانی نشان ندهند و در مرحلۀ پیشاعلم و فلسفی، محدود بمانند. مبادی، از این نظر مبادی خوانده میشوند که منزلهای معرفتیِ پس از خود را طراحی میکنند و میان مبادی و مسألهها، نسبت و ارتباط جدّی برقرار است. گذشته از این، اسلام در قلمرو پاسخ به مسألهها نیز فعّال است و سرنخهایی در اختیار محقّق قرار میدهد که اجتماع و همنشینیشان، به شکلگیری علوم انسانیِ اسلامی میانجامد. ما از علوم انسانیِ نقلی سخن نمیگوییم که لازم آید اسلام، به همۀ فروعات و جزئیّات پرداخته باشد تا امکان شکلگیری علوم انسانیِ اسلامی پدید آید، بلکه این علوم، افزون بر نقل دینی، بر عقل و تجربه نیز تکیه دارد. همچنین نقل دینی نیز اگرچه کلّیّات باشد، اما میتواند بسط و تفصیل یابد و امتدادهای موردی و جزئی و مصداقی بر آن مترتّب شود. دراینحال، روشن است که انگارۀ علوم انسانیِ اسلامی، پذیرای فرضیۀ امکان خواهد شد.
تاریخ انتشار: 1403/10/01
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.