به گزارش فکرت: نشست علمی «بحران سوریه در آینه علوم انسانی» با ارایه سید حمیدرضا میررکنی، مدیرعامل کانون اندیشه جوان به همت موسسه رسانه ای فکرت برگزار شد.

 

سید حمیدرضا میررکنی در این نشست ابراز داشتت: در ماجرای سوریه از همان شروع ماجرا، تحلیل‌های متعددی درباره اتفاقی که آنجا رخ داد نوشته شد و تحلیلها هم اتفاقا خیلی شبیه به همان چیزایی بود که سال 2010 و 2011 نوشته می‌شد؛ منتها ما از موضع خودمان و نقطه‌ای که نشستیم که جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی است، چه چیزی باید به چشممان بیاید؟ یک سخنرانی شهید سیدعباس موسوی، دبیرکل اسبق حزب‌الله، دارد در اجلاس انتفاضه فلسطین، که البته در لبنان برگزار شد؛ آنجا ایشان توضیحات میدانی می‌دهند راجع به آنچه که در فلسطین در طول زمانی که ایشان سخنرانی می‌کند تقریبا سه یا چهار دهه مبارزه رخ می‌دهد، بعد می‌گوید ما در بین این همه جزئیات، چه چیزی را باید ببینیم، چه چیزی برای ما دیدنی است، خود ایشان می‌گوید برای من دیدنی‌ترین چیزی که در این صحنه به تماشای آن نشستم، ظهور پدیدهای به‌نام انسان مجاهد است. انسان مجاهد ظهور کرده و ما وقتی از جغرافیا صحبت می‌کنیم، حتماً مرادمان از جغرافیا مثلاً علم زمین‌شناسی نیست، یا اشاره ما لزوماً به عوارض و پستی و بلندی‌هایی زمین نیست. جغرافیا اشاره به تعامل خاص انسان با سرزمینی دارد و این تعامل دوسویه است. یک جایی آن پستی و بلندی‌ها حدود و ثغوری برای آن انسان تعیین می‌کند و او را به تصمیمی وادار می‌کند. گاهی هم برعکس است و آن انسان صورت به جغرافیا می‌دهد.

اینکه چه انسانی در حال ساخت جغرافیایی است، این تعیین‌کننده در فهم آن جغرافیا است. البته نظراتی و حرف‌هایی در این حوزه از مطالعات است؛ مثلاً آقای مارشال (که من به او می‌گویم گزارشگر براندازی) هرجا غرب می‌خواهد یک براندازی بکند، این را چند ماه قبل به آنجا می‌فرستد و ایشان هم انصافا گزارشات خوبی می‌گیرد؛ سال 88 در ایران بود و سال ۲۰۱۰ در سوریه بود؛ الآن احتمالا بازنشسته شده و در حال نگارش کتاب است. آن ایده‌ای که ایشان طرح می‌کند، و عصاره طیفی از کسانی است که در حوزه مطالعات بین‌الملل و ژئوپلیتیک کار می‌کنند و اسم همان عصاره را هم روی کتابش گذاشته (زندانیان جغرافیا)، این حرف برای ما دست‌کم مسموم نیست.

انسان مجاهد در عرف ما موجودی است که عزمش فوق عزم‌هایی است که در صحنه حضور دارند. استعلایی که انسان مجاهد دارد، کار را به جایی می‌رساند که سیدحسن نصرالله می‌گوید ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه در ید ما هستند، همه در نصرت ما هستند و یا در شرایطی می‌گوید که یمن در اوج محاصره است و لبنان در اوج تنش در جنوب است و می‌گوید ما محاصره نیستیم، خب این سخن راست می‌گوید، این یافت انسان مجاهد است.

 

غفلت در تولید تفکر مقاومت

این عزم و فهم از سر دعوتی ممکن شده، یک دعوتی به گوش‌ها رسیده و این دعوت آن گوش‌ها را ساخته و آنها را از موجودات متشدد منفرد تبدیل به موجوداتی کرده که با یک تشکل، آرمان و مقصودی واحد در صحنه دارند کنش می‌کنند و تولید اراده و نیرو می‌کنند. روایتی هست که من از آن معمولا وام می‌گیرم در توضیح معنای مردم در عرف انقلاب اسلامی؛ چون ما مردم را ساده به‌کار می‌بریم؛ یعنی فکر می‌کنیم که مدلول کلمه مردم هر کسی است که دو پا دارد و دو دست دارد و روی پا راه می‌رود. حالا که این‌گونه نیست، ما در ادب فارسی چقدر حرف از نامردم می‌زنیم، نامردم دو پا هستند، ما به اینها نامردم می‌گوییم؛ پیداست که مردم بودن مردم واجد یک حقیقتی بودن است، واجد یک چیزی بودن است. آن روایتی که مربوط به عالم زر است؛ در کتاب کافی آمده است، معصوم نقل می‌کند که خداوند متعال آتشی را ایجاد کرد و امر کرد به این موجوداتی که ذره‌هایی بودند، خدای متعال به اینها امر فرمود که وارد این آتش بشوید؛ توصیفی که روایت درباره آن دو دسته آدم بعد از این امر دارد خیلی جالب است، بعد از اینکه این امر می‌رسد، تازه نسبت آدم‌ها معلوم می‌شود تازه معلوم می‌شود مردم چه کسانی هستند نامردم چه کسانی هستند؛ یک عده ذره‌هایی هستند که روایت می‌فرماید در سعی و جهد و کوشش بودند، برای اینکه این امر الهی را حمل و محقق کنند؛ یک دسته دیگر «بمنزله ذر یدرج» که این «درج» در لغت عرب یک چیزی شبیه به «لولیدن» در فارسی است؛ مثلا روایتی که عمر سعد بغل پدرش است و امیر مؤمنان می‌گوید که این فرزند تو پسر من را به شهادت خواهند رساند، توصیف امیر مؤمنان درباره عمر سعد در آغوش پدرش آنجا «یدرج» است، بار منفی دارد.

انگار کسی که تازه گوش به این دعوت داده و خودش را همچون مخاطب این دعوت یافته و به‌واسطه اینکه تازه مخاطب شده، به سعی افتاده این تازه می‌تواند مردم باشد، مردم این‌ هستند. اگر مردم را اینطور بفهمیم، آنوقت شاید شکستی که ما در سوریه خوردیم، که واقعاً شکست است، یک سرزمینی را از دست دادیم، امکاناتی آنجا داشتیم که دیگر نداریم، امکانات انسانی، لوجستیکی و... . شکستی که خوردیم در نقطه‌ای که حرکت احرار الشام شروع شد نبود، شکستی که ما خوردیم آن لحظه‌ای بود که از تولید مردم مقاومت در سوریه دست کشید؛ چون ما منطقه را می‌شناسیم، ما می‌دانیم آنچه که در سوریه تحت عنوان نظام اسدی حاکم بود، این تتمه همان نظامی بود که در ۱۹۶۷ از اسرائیل شکست خورد، همان موقع هم موفق نشده بود اراده‌های مردمی خودش را منسجم کند، همان موقع هم موفق نشده بود مردمی تولید کند و بعد از ماجرای بحران سوریه و ماجرای داعش و این‌ها که اصلا تقریبا این حوزه در سوریه رها بود، گرچه خیلی به نظام حاکم آنجا توصیه می‌شد، که بیا آزادی‌های اجتماعی مثلا ایجاد بکن، بیا به مردم خدمات بده، نظام خدماتی را درست کن، بیا به اوضاع اقتصاد مردمت رسیدگی کن، اینها البته توصیه‌هایی است که می‌توانه انقلابی را به تعویق بیندازد؛ ولی اینکه انسان مجاهد تربیت نمی‌کند؛ اینکه مردم مقاومت تولید نمی‌کند.

به‌ویژه در نظام اسدی اتفاقی که می‌افتاد، این بود که پیشینه ماجرای آن انقلاب‌هایی که در مصر رخ می‌دهد، در سال ۱۹۵۲ که جمال عبدالناصر به پیروزی می‌رسد و دیگر رهبران آن انقلاب، آنجا دقیقا به‌عنوان اسوه، همانطور که می‌دانیم حافظ اسد هم ارادت ویژه‌ای به جمال داشت و در دوره انقلاب هم خیلی نظام حاکم در سوریه به او کمک کرد؛ منتها همین جمال عبدالناصر این را شهید فتحی چراغی در خاطراتش می‌گوید، که بعد از شکست ۱۹۶۷ در‌حالی‌که ما جوانانی که در غزه یا در کرانه بودیم، خیلی شیفته جمال عبدالناصر بودیم و به‌واسطه نقدهایی که جمال عبدالناصر به اندیشه سوسیالیستی کرده بود، ما هم یک مقدار فاصله گرفته بودیم از چپ‌ها (گرچه جوهره او هم چپ بود)، ولی بعد از ۱۹۶۷ ما مطمئن شدیم که تنها چیزی که می‌تواند ما را به‌عنوان یک نیروی سیاسی و یک نیروی مقاومت بسازد، اسلام است. و حرکت جهادی تازه آنجا شروع می‌شود، تأسیس جهاد و تأسیس حماس و شکل‌گیری مقاومت اسلامی در فلسطین.

 

لزوم تربیت نسل مقاومت

همان نقطه‌ای که باعث می‌شود جمال عبدالناصر از تولید مردمی دست بکشد، یعنی تولید عزم‌ها، تولید اراده‌ها، تولید نیروی واقعی که افق و آینده‌ای دارد و می‌خواهد چیزی را بسازد، برای ساختمان می‌خواهد چیزهایی را از صحنه نفی بکند، یا دور بکند، در آن نقطه که نظام سوریه از این تصمیم دست کشید، سوریه سقوط کرد. ما. گوش‌هایمان سنگین بود و این را نمی‌شنیدیم، این واضح است که شما با آوردن یک دولت، آن هم دولتی که بعد از گذشت یک قرن همچنان در این منطقه دارد به‌صورت نظامی، یک ارتش بزرگ چنان‌که بعث عراق هم همینطور بود، اداره می‌شود، شما با آوردن این دولت در ائتلاف مقاومت، نباید فکر کنی که مردمی را پیوند دادی به مقاومت. فکر می‌کنم اگر سؤالی الآن بخواهد مطرح شود، این است که مردم چگونه متولد می‌شوند؛ مردم چگونه تولید می‌شوند؛ ما باید یک بازاندیشی بکنیم؛ ما باید ببینیم امام موسی صدر چه کرد؛ وقتی از کسانی که مطالعه دارند در این حوزه می‌پرسیم امام موسی صدر چه کرد، می‌گویند که امام موسی صدر مثلاً یک مؤسسه خیریه راه انداخت و خدمات می‌داد و این‌ها؛ با خدمات دادن که اراده شکل نمی‌گیرد، شما با خدمات دادن می‌توانید کسی را از گرسنگی نجات بدهید؛ اما او می‌تواند به نقطه‌ای برسد که سیدحسن نصرالله اشاره می‌کرد به آن روایت امام صادق (ع)، ماجرای تنور که حضرت به یارشان گفتند داخل تنور شو؛ این را آیت‌الله کعبی نقل می‌کردند، که سیدحسن می‌گفت که من چند صد نفر از این تنوری‌ها تربیت کردم، شما در لبنان مردم دارید پس لبنان سقوط نمی‌کند. شما در سوریه مردم ندارید پس سوریه سقوط می‌کند. خیلی واضح است.

آنچه که باید بپرسیم پرسیدن از تجربه‌ای که مقاومت داشته، در تولید مردم، مقاومت چطور توانسته و کجاها توانسته مردم تولید بکند؛ پاسخ ممکن است یک فرایند نباشد، ممکن است نفس توجه به این عزم‌هایی را برای ما شکل بدهد.

امام در کتاب ولایت فقیه یک تعریفی از اسلام دارد، که من این را تعریف محور مقاومت هم می‌بینم. معمولا اسلام را چگونه باید تعریف کرد؛ بالاخره یکی از ادیان ابراهیمی است، تعالیمی دارد، توحید و نبوت و امثال این، اینگونه باید تعریف کرد. امام قول خودش را در تعریف اسلام دارد. امام می‌گوید اسلام دین افراد مجاهدی است که آزادی و استقلال می‌خواهند. امام یک پاراگراف ادامه می‌دهند تا می‌رسد به آخرین جمله آن بند که اینطور می‌فرماید که یکی از اوصاف این مجاهدین این است که اینها می‌خواهند زندگی‌ای داشته باشند، چنانکه در شأن انسان است. این زندگی داشتن و عزم به زندگی داشتن، شاید جوهره آن مجاهدت است؛ اینکه کشوری اقتصاد دارد یا ندارد؛ خیلی اوقات به این برمی‌گردد که اصلا تصمیم دارد زندگی بسازد، یا زندگی‌ای داشته باشد؛ به‌ویژه که ما در منطقه‌ای به‌سر می‌بریم که سال‌ها دعوا سر این بوده که طوایف، عشایر، گروه‌های سیاسی، احزاب و ملت‌ها به‌معنای عام کلمه، در این از هم سبقت می‌گرفتند، که خودشان را به عهده دیگری بیندازند، روی نظمی هضم شود، یعنی آنچه که باید خودش به عهده بگیرد را به آن روال‌ها و مناسباتی که می‌شود درش حذف شد و می‌شود ما را به عهده بگیرد بسپرد.

خیلی دیدنی است، آن نامه‌هایی که در آن دو سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ بین ایادی بریتانیا و مردم عراق رد و بدل می‌شد، 1920 هم که سال انقلاب «ثوره‌العشرین» است، از دو سال قبل مکاتباتی وجود دارد. در یکی از این مکاتبات خیلی برای من دیدنی بود، خود مردم عراق این نامه را نوشتند، به میرزای شیرازی دوم (محمدتقی شیرازی) بیا خود این مردم عراق این است، می‌گویند حال که دولت فخیمه بریتانیا بر سر ما منت گذاشته و می‌خواهد برای ما حاکمی تعیین کند، شما بفرمایید که آیا شرعاً جایز است این حاکم مسلمان نباشد و جایز نیست؛ که بعد میرزا آن فتوا را می‌دهد که حکومت غیر مسلمان بر مسلمان حرام است و هیچ‌کس اجازه ندارد چنین رأیی در صندوق اینها بیندازد و این مبنای فتوای اعلام جهاد ایشان است.

این حجم استقبال از اینکه کس دیگری بیاید ما را به عهده بگیرد، این عزم به زندگی نکردن است؛ ما نمی‌خواهیم زندگی کنیم؛ اینکه بنده درباره عزم صحبت کردم و درباره اینکه مقاومت در آن نقطه‌ای تأسیس می‌شود که بتواند مردم بسازد و مردمی را متولد بکند، به‌خاطر این است که دقیقاً در آن نقطه‌ای که تصمیم نگرفته زندگی بسازد نتیجه‌اش این می‌شود که بالاخره در جنگ ارث و ناموس خودش را حفظ می‌کند؛ منتها در نهایت یک ترکیه‌ باید بیاید و آن را به عهده بگیرد، یا کسی بیرون از آن باید او را به عهده بگیرد.

بنابراین نقطه مجاهدت و لحظه حضور مجاهد را فقط در میدان نمی‌بینیم؛ اتفاقاً آن لحظه‌ای که او تصمیم می‌گیرد اقتصاد داشته باشد، این خود مجاهدتش همین است، چون می‌خواهد زندگی بسازد، برای همین است که آقای شاه‌آبادی می‌خواهد مردم بسازد، می‌خواهد مردمی بر حسب فطرت توحیدی بسازد. حال اینکه این الگوی اقتصادی که ایشان آنجا ارائه می‌کند، درست یا غلط بوده این بحث دیگری است، منتها این فتانت که ما باید به این فکر بکنیم، نه از سر اینکه ایشان در مطالعاتی به این نتیجه رسیده که اقتصاد مهم است، نه چون آقای شاه‌آبادی می‌داند باید زندگی کرد و اتفاقاً در نقطه اقتصاد زندگی، زندگی می‌شود و در نقطه اقتصاد زندگی، اسلامی یا امپریالیستی یا سوسیالیستی می‌شود و دقیقاً در نقطه اقتصاد من مستقل هستم یا دیگری من را به عهده گرفته است. انسانم یا مردمم یا نامردمم.

به‌خاطر اینکه عنوان جلسه ماجرای سوریه و علوم انسانی به‌معنای عام بود و تخصیصی نداشت، من از تحلیل ماجرا عبور کردم و دوباره می‌ایستم روی آن طرح سؤالی که به نظرم ماجرای سوریه می‌تواند بیشتر به رخ ما بکشد و البته من با آن فرمایش آقای بلیغ موافقم، که این مسئله اتفاقاً درباره ایران پرسیدنی‌تر است؛ اگر ما در ایران عزم بر ساخت زندگی داشتیم، لاجرم پیشنهاد و حضوری هم داشتیم، ما دقیقاً در آن نقطه‌ای که امتداد مجاهدت خودمان را در تأسیس یک زندگی کنار گذاشتیم، دیگر به نظرم رسید که می‌شود بود و در اقتصاد نبود؛ در واقع اصلا نبود. بنابراین این سؤال را من دوباره تکرار می‌کنم، که چگونه می‌شود مردم ساخت و چگونه می‌شود زندگی ساخت؟ رهبری در ترجمه‌شان از کتاب سید قطب فکر می‌کنم به اسم «آینده در قلمرو اسلام» است؛ خیلی برای من جالب بود، یک باید نیت کردم بشمرم، تعداد دفعاتی که این کلمه را ایشان در این ترجمه به‌کار برده، هم در پاورقی که خودشان نوشتند هم در متن خود سید؛ انقدر زیاد شد که دست کشیدم؛ اسلام زندگی‌ساز، ایدئولوژی زندگی‌ساز، این دو تعبیر را دائما دارد. بعداً در مقالات بعدی ایشان هم هست، در آن مقاله «روح توحید نفی عبودیت» آنجا هست، دعو ایشان چیست، می‌گوید توحید اصلا نه یک چیزی درباره یک موجود واجب‌الوجودی است، بلکه توحید چیزی درباره انسان است؛ درباره زندگی است؛ درباره زندگی و عالم.

اینها را گفتم برای اینکه تصور نشود این تأکیدی که روی اقتصاد می‌شود، ما داریم اقتصاد داشتن یا قدرت اقتصادی را ابزاری می‌کنیم برای تحقق چیز دیگر. نه اصلا شارع آمده که زندگی را بسازد؛ خب باید برود بسازد؛ در رساله می‌گوید غایت شریعت شریعت ساخت همین اجتماع است. ساخت همین زندگی است. دست کشیدن از اقتصاد دست کشیدن از یکی از مؤلفه‌های قدرت نیست، که مثلا ممکن است قدرت شما را کم کند، دست کشیدن از غایت شرع است؛ شما زندگی نتوانستی بسازی وقتی اقتصاد نتوانستی بسازی و فکر می‌کنم این در خود ایده مقاومت صریح نیست؛ یعنی ما ایده مقاومت را هنوز نظامی می‌فهمیم؛ نه چنان‌که شایسته اوست و جوهره اسلام است.

تاریخ انتشار: 1403/09/27

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil