ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت: نشست علمی «بحران سوریه در آینه علوم انسانی» با ارایه دکتر علیرضا بلیغ، عضو پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی به همت موسسه رسانه ای فکرت برگزار شد.
دکتر علیرضا بلیغ، در این نشست ابراز داشت: در بیان طرج نشست باید از دو بخش یا دو زاویه به مسئله نگاه کنیم، که یک بار علوم انسانی را در آینه بحران سوریه ببینیم و یک بار بحران سوریه را در آینه علوم انسانی ببینیم. حال این دو به چه معناست؟ طرح بحث اولی که قرار است یک بازاندیشی در علوم انسانی کنیم به بهانه بحران سوریه، ناظر به کاستیها و نقصها و عقبافتادگیهای علوم انسانی از تحولاتی است که در ایران و منطقه ما و در سطح جهانی در حال رخ دادن است؛ البته شاید در حوزهها و رشتههای مختلف این نارساییها و کاستیها کم و زیاد داشته باشد. در برخی حوزهها یک مقداری بهروزرسانی رخ داده باشد و در برخی حوزههای دیگر کمتر.
حال چون یک کلانمسئلهای در حوزه علوم انسانی در ایران وجود دارد، میتوان گفت پروژه خود جمهوری اسلامی است که بهدنبال تحقق آن بود، که با دو ادبیات یا دو شکل از مفهومپردازی طرح شده است، شاید اگر از آن زاویه به مسئله نگاه کنیم، آن کاستیها و نارساییهایی که از آنها صحبت میکنیم بیشتر خودشان را نشان می دهند.
یکی از آن دو شکل از مفهومپردازی در مورد این پروژه جمهوری اسلامی، به نظرم آن گفتاری است که مسئله تحول در علوم انسانی را مطرح میکند، که بهصورت مشخص رهبر انقلاب در طول دو دهه اخیر به این مسئله توجه داشتند و بهدنبال آن، طرح بحثی در شکلگیری علم دینی یا علوم انسانی اسلامی است؛ که متأسفانه به شکلی این مسئله به بیراهه رفته و یکی از نشانههای به بیراهه رفتن مسئله، به نظر من همین ناتوانی یا کمتوانی ما در تحلیل وقایع منطقه و در تحلیل رخدادهایی است که با سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است؛ اما به نظر میرسد که ما تا حد زیادی در قالب آن پروژه از تحلیل این مسئله عقب هستیم. من دلیل عمده این اتفاق را هم بهصورت مشخص غیاب تاریخ و جغرافیا در این پروژه میدانم؛ یعنی بیش از اینکه به مسئله ضرورت توجه به تاریخ و جغرافیا در تکوین علوم انسانی که متناسب با زمانه ما باشد توجه شود، به ابعاد معرفتشناختی یا روششناختی ماجرا توجه میشود که متأسفانه در ابعاد معرفتشناختی و روششناختی گویی تکوین یک نوع علوم انسانی جدید هیچ نسبتی نباید با زمینه و زمانه خودش داشته باشد؛ بلکه ما دنبال یک بنای سفت و محکمی هستیم که به لحاظ معرفتشناختی قابل توجیه و تبیین باشد و یک نگرش مبناگرایانهای که گویی هیچ نسبت و تأثیر و تأثری از وقایع تاریخی و جغرافیایی نمیگیرد و میتواند همیشه باشد؛ یعنی این تصور از علوم انسانی اسلامی، متأسفانه یک مقداری این پروژه را به بیراهه برده، درحالیکه البته آنچه که در ادبیات رهبر انقلاب به آن تأکید شد، مسئله تحول در علوم انسانی بود؛ تقریبا من یادم نمیآید که در هیچ سخنرانی، شاید یک بار فقط، آنهم تازه متأخرترین است و فکر میکنم آن هم به یک بهانه خاصی به آن اشاره شده، آنهم با اطمینان نمیگویم، ولی بهصورت قاطع عرض میکنم که اصلا لفظ علوم انسانی اسلامی به این شکل که الآن در حال پیگیری است (با این قرائتی که عرض کردم) یعنی پیریزی یک مبنای روششناختی و معرفتشناختی که خطایی در آن نباشد و بتواند در همه وضعیتهای تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی پاسخگوی مسائل ما باشد، این در ادبیات رهبری نبوده، در ادبیات امام هم نبوده است.
متأسفانه به محض اینکه صحبت از توجه به این دو موضوع مهم، یعنی تاریخ و جغرافیا، یعنی زمان و مکان، بهعنوان عناصر مقوّم یک علم، بهویژه علم انسانی که به نظر من تمام علوم انسانی از این جهت است، صحبت میشود دائماً این تذکر داده میشود که یک وقتی در دام نسبیگرایی نیفتید، مثلا قضیه نسبی میشود؛ درحالیکه از یک زاویه دیگر وقتی به مسئله نگاه میکنید، میبینید که اتفاقا بیتوجهی به تاریخ و جغرافیا و بیتوجهی به زمان و مکان شما را نسبی میکند. آنچه که در زمان و مکان شما اتفاق میافتد به شما ضرورت را نشان میدهد، چه چیزی ضروری است؛ اگر این توجه به علوم انسانی از این زاویه شده بود، نباید ما الآن در تحلیل مسائل منطقه در میان اهالی علوم انسانی چه آنهایی که رویکردهای روشنفکرانه یا غربگرایانه دارند، چه آنهاییی که مدعی این هستند که ما باید یک علوم انسانی برای خودمان داشته باشیم، نباید اینقدر از این صحنه عقب میافتاد.
لزوم تحلیل وقایع و شرایط حاکم بر جهان
من دیدم که یک نکتهای رو به یکی از دوستان اشاره کرده بودند، که ما نباید کمکاری در کلمه را با اضافهکاری در خون جبران کنیم. این نکته درستی است و به نظر من این روایتی که در بیان معصوم آمده که «مداد العلما افضل من دماء شهدا» یک وجه آن میتواند این باشد. دستکم اگر پیش از آنها نباشد، به موازات و همشانه و همتراز مجاهدتی که در میدان میشود، باید مفهومپردازی و ادبیات متناسبش در حوزهای مثل حوزه علوم انسانی شکل بگیرد. این لزوما هم به این معنی نیست که مثلا ما قرار است که مثلا یک دستگاه استنطاق درست بکنیم، برای اینکه آقا چه کسی گفته و چرا شما حرف نمیزنید؛ نه برای اینکه خودش ضرورت است؛ وقتی شما در مورد مسئلهای که پیش رویتان است، داری با چشم میبینی، خنجری که در پهلوی تو فرو میرود را نمیتوانی درست تحلیلش کنی؛ چه نیازی است که کسی آن بالا باشد و به شما بگید شما باید تحلیل کنی، وقتی تحلیل نکنی از صحنه عقب هستی. بعضی از اشخاصی که تحلیل نمیکنند به تصور خودشان میپندارند که اگر ما این تحلیل را ارائه ندهیم یا به در آن شکل از گفتار ایدئولوژیک غربگرایانه یا حتی در همین قرائتی که گفتم در مورد علوم انسانی اسلامی ممکن است وجود داشته باشد، راجع به مسئله صحبت بکنیم، این در آن نگرشهای غربگرایانه یک مقداری با این تصور صورت میگیرد که ما اجازه مصادره به مطلوب شدن خودمان از سمت جمهوری اسلامی را نمیدهیم و ما حرف نمیزنیم مبادا که حرف ما در پازل جمهوری اسلامی باشد، یعنی حتی در مورد یک جنایت اظهر من الشمسی مثل جنایتهایی که اسرائیل از بعد از طوفانالاقصی تا کنون انجام داده، سکوت میکنند مبادا که حرفی بزنند که در پازل جمهوری اسلامی باشد یا مثلاً بخشی از منافعش در سبد جمهوری اسلامی بریزد.
گروه دیگری هم که عرض کردم متأسفانه حرف نزدنشان در مورد موضوع از آنجا نشأت میگیرد که فکر میکنند که باید یک چیزی بگویند که یک بار برای همیشه تکلیف همه چیز را معلوم بکنند. اتفاقا علم هیچ وقت در طول تاریخ اینچنین یک بار برای همیشه طرح نشده، حتی علم الهی وقتی که به بشر داده میشود و در زبان و لسان و سنت انبیا خودش را نشان میدهد، تجلی از تمامیت علم الهی است؛ حقیقت به تعبیر جامی میگوید «حقیقت را به هر دوری ظهوریست/ ز اسمی بر جهان افتاده نوری است» یعنی اینطور نیست که علم خداوند هم یا در خود آیه شریفه هم اشاره میکند «و ما ننزله الا بقدر معلوم» ما به قدر معلوم به شما میدهیم؛ این قدر معلوم از کجا میآید، این به ایمان شما و عمل شما در این صحنه برمیگردد؛ اینکه شما چقدر تلاش میکنید برای ایستادن در این صحنه، بخشی از این ایستادن در این صحنه حاصل آنهایی است که در آنجا مجاهدت میکنند و خون میدهند و بخشی از این مجاهدت حاصل کاری است که اهل علم باید انجام بدهند و متأسفانه در این زمینه اهالی علوم انسانی ما عقبتر از این صحنه هستند؛ دلیل اصلی آن را هم عرض کردم، یعنی آن غیاب تاریخ و جغرافیا در مفهومپردازیها و تئوریپردازیهای ما در حوزه علوم انسانی ما را به این نقطه رسانده که آن نامعادلهای که به آن اشاره کردم شکل میگیرد، یعنی شما هزینههایی را در این صحنه میدهید، که متناسب با آن هزینهها نمیتوانید آوردهای در حوزه نظر و علم داشته باشید.
چهارچوب تحلیلی جریان مقاومت
این بخش اول بحث که نگاه به علوم انسانی در آیینه بحران سوریه است؛ حال آن بحران سوریه هم که میگوییم یک بخش و مقطعی از آن چیزی است که ما در طول تحولات سالهای پس از انقلاب میتوانیم از آن صحبت کنیم، ولی وقتی به این نقاط حاد و بحرانی میرسد مثل طوفانالاقصی و اقداماتی که اسرائیل در منطقه انجام میدهد و از جمله این بحرانی که در سوریه پیش آمد و میتوان گفت که محور مقاومت را با یک دستکم وقفهای روبهرو میکند، اگر نگوییم که این را باید یک شکست تلقی کرد، دستکم با یک وقفهای روبهرو میکند که عبور از این وقفه هم به نظر من نیازمند یک درک و تحلیل درستی از صحنه است، که شاید آن تحلیل درست را بتوان در آن بخش دومی که عرض میکنم، یعنی نگاه به بحران سوریه از زاویه علوم انسانی، منتها علوم انسانی که ما اینجا داریم از آن حرف میزنیم، تلاش میکند، نمیگویم بهمعنای واقعی کلمه اینطور هست، یا آنچه که من میگویم ادعایی ندارم در موردش که مسئله را به نحو کامل رؤیت میکند؛ اما با آن تذکری که در بخش اول دادم تلاش میکنم که در این بخش دوم، به نحوی راجع به این بحران صحبت کنیم که تا حدی روشنکننده صحنهای که درش قرار گرفتیم باشد.
ببینید اگر از این منظر بخواهیم به قضیه نگاه کنیم، یعنی از زاویه یک پرسشگر علوم انسانی بخواهیم به وقایع منطقه خودمان، بهویژه اتفاقی که در هفته اخیر برای ما افتاد، نگاه کنیم، اولا باید بگوییم که تحلیل کردن مسئله بحران سوریه در قدم اول یک پیشینه دارد، یعنی برای رسیدن به این تحلیل باید به آن پیشینه توجه کنیم؛ قدمها و یک مسیری بوده که ما باید طی میکردیم تا به این نقطه نرسیم، که ان قدمها را طی نکردیم و الآن اگر بخواهیم بهدرستی به این مسئله پاسخ بدهیم که چه میشود با بحران سوریه کرد، باید اول آن پیشینه را یک مرور کنیم؛ بعد از مرور آن پیشینه ممکن است، الآن از من بپرسید که خب الآن در صحنه فعلی چه کاری میشود انجام داد، چه پیشنهادی دارید. فارغ از اینکه این پیشنهاد دادن کار من هست یا نیست، ممکن است من یک حرفی بزنم؛ چون پیشنهاد و روی میز گذاشتن یک سیاستی، برای اینکه جمهوری اسلامی بخواهد بر اساس آن عمل کند، شاید به دادههای بسیار جزئیتر و دقیقتری از آنچه که الآن در اختیار من است و طبعاً در اختیار امثال من ممکنه است نباشد، ولی به میزانی که از صحنه با همین شکل مشهود میتوان دریافت کرد و با توجه به آن پیشینهای که عرض کردم، میشود یک تحلیلی از وضعیت منطقه ما و بحران سوریه داشت.
آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامی
جمهوری اسلامی یک تجربهای را از سالهای پس از جنگ تا کنون داشته، که متأسفانه علیرغم تقلاها و تلاشهایی هم که در فرازونشیبهای تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی در سالهای پس از جنگ وجود داشته، از این بحران نتوانسته عبور کند؛ آنهم این است که. یک شکاف و یک گسستگی بین آرمانها، اهداف و آن اصول و موازین سیاسی جمهوری، آنچه که بهعنوان آرمانهای خودش بیان کرده، یا به بیان با تسامحی ایدئولوژی جمهوری اسلامی و بهصورت مشخص ساختار اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی یا کمی کلانتر اگر بگوییم ساختار حکمرانی جمهوری اسلامی، اما چون لایه اول شکافی که عرض میکنم، عملاً بخشی از حکمرانی جمهوری اسلامی محسوب میشود، بهتر است که همین قلمرویی که عرض میکنم، یعنی اقتصاد سیاسی را بیشتر مورد توجه قرار بدهیم.
حال این شکاف چطور پدید آمده است؟ ما در یک نظم تعریفشدهای در منطقه خودمان در سالهای پیش از انقلاب حضور داشتیم، که در آن نظم تعریفشده و تقسیم کاری که در آن نظم تعریف شده بود، ما یک جایی مشخص و موقعیت معینی داشتیم. در آن موقعیت معین، به شما امتیازهایی داده میشد و احتمالاً از بعضی از مواهب یا امتیازاتی که ممکن بود برای دیگرانی در قالب همان نظم وجود داشته باشد محروم میشدیم، این یعنی یک مدل تعیین موقعیت برای شما؛ آن موقعیتی که جمهوری اسلامی درش قرار گرفته بود، یعنی به عبارتی ایران در سالهای قبل از انقلاب درش قرار گرفته بود، و میتوان گفت که تقریبا در طول تاریخ معاصر ما یا بهصورت خاص بگوییم از دورهای که پهلوی اول در ایران شکل میگیرد و در یک مقطع دیگری که میتوان گفت این مسئله تثبیت میشود، دوره پهلوی دوم است. در طول تاریخ معاصر در این سه نقطهای که عرض کردم ما بهتدریج در چارچوب آن نظم ادغام میشویم.
انتظاری که آن نظم از ایران دارد؛ یعنی دو سه انتظار مشخص از ایران همواره وجود داشته؛ یکی اینکه بهواسطه منابعی که در اختیار ایران است، یعنی منابع انرژی، مواد خام و هر شکلی از منابع مواد اولیه، ایران تأمینکننده این منابع در نظم اقتصادی جهان باشد، چون اولاً در حوزه نفت و گاز که ایران مجموعاً کشور اول است؛ در حوزه مواد معدنی هم حدود مثلاً ۱۲ـ۱۳ درصد از کل مواد معدنی دنیا را در اختیار دارد. حساب کنید که اگر کشوری در چنین موقعیتی باشد، یعنی چنین منابعی را در اختیار داشته باشد، بخواهد خودش بهرهبرداری از این منابع بکند، با توجه به مزیتهای ژئوپلیتیکی و سابقه تاریخی و فرهنگی که در این نقطه دارد، و با توجه به تجربیات گوناگون تاریخی که از گذرانده، اگر بتواند امکان بهرهبرداری از منابع خودش را داشته باشد، تقریباً میتوان گفت که بخش عمدهای از کنترل جهان را بهدست میگیرد؛ چون در میان سه قاره ایستاده و پتانسیلهای لازم برای انجام دادن این کار هم دارد.
نکته دوم این است که بازار مصرف انبوهی در اختیار دارد. ایران یک جمعیت قابل توجه دارد و میتواند یک بازار مصرف گسترده برای آن نظم اقتصادی که تولیدکننده در سطح جهانی است باشد و طبیعتاً چرخه آنهم بهراحتی شکل میگیرد، یعنی یک سری پترو دلار بهدست میآورد، حاصل خامفروشی است، همانها را تبدیل میکند به واردات کالاهای مصرفی. کاری که بسیاری از کشورهای حاشیه خلیج فارس همان کار را انجام میدهند.
انتظار سومی که از ایران وجود دارد، که شاید با یک فاصلهای شکل گرفته باشد، که آنهم بهدلیل بحرانهایی بوده که در خود غرب وجود داشته، این است که شما نیروی کار ارزانقیمت برای صنایع پاییندست یا صنایع دسته دوم یا صنایع آلاینده جهانی در اختیارشان قرار بده، یعنی آنها کارخانههایشان به اینجا منتقل میشود؛ اینجا کار مونتاژ را انجام میدهیم، بدون اینکه انتقال تکنولوژی به شکل چدی وجود داشته باشد؛ یا اگر هم وجود داشته باشد، دستکم در حوزه هایتک نیست، در حوزههای پاییندست است. این بخشی از بحرانهای خود آن سیستم جهانی را به این معنا حل و فصل میکند، چون آن کشورها بهدلیل اینکه هنوز تا حدی فشارهای دموکراتیکی برای کنترل کردن نظام سرمایهداری وجود دارد، اجازه نمیدهند که مثلاً بحرانهای محیط زیستی از حدی بالاتر برود، یا مثلا فشارهای مالیاتی میآورند و نمیگذارند سرمایهها با سرعت خیلی زیاد انباشته شود؛ اگرچه با وجود همه این موانع همین دور زدن نظمهای درونی کشورهای صاحب اقتصاد عملاً آن کارتلها و تراستها را به آن انباشته سرمایه رسانده؛ بحرانی الآن که آمریکا درگیرش است و منجر به روی کار آمدن ترامپ شده همین است. الآن ترامپ میخواهد آمریکا را از گلوبالیسم نجات بدهد و میخواهد مردم آمریکا را صاحب منافعی کند که در طول سالهایی که ایدههای جهانیسازی از کانونی بهنام آمریکا پیگیری میشده و گسترش پیدا میکرده از آن منافع آنها را بهرهمند کند؛ که با شکل آن کاری ندارم، چون از بحث ما خارج است، ولی باید گفت این سه انتظار از ایران وجود داشته و همینها باعث شد که پهلوی، اگر بخواهیم صرفاً این را از زاویه اقتصاد ـ سیاسی نگاه کنیم (که به نظر من مهمترین زاویهای که باید به آن نگاه کنیم همین است) این سه انتظار زمینهساز تثبیت پهلوی میشود و هر دفعه که این به بحران بر میخورد، شما ببینید اولین نقطه بحرانش به یک معنا خود حکومت قاجار است، که سعی میکرد در ایده تنظیمات، به نحوی توسعه و یا تکنولوژی و فناوری علم مدرن را از آن خودش کند، که البته آنهم باید توضیحش داد که چطور موفق نشد، ولی به هر حال نکته مهم در مورد قاجار این بود که حکومت قاجار حکومت دستنشانده نبود؛ یعنی با همه ضعفهایی که داشت از بیرون نیامده بود؛ برای اینکه آن نظم بتواند در این منطقه حاکم شود، چارهای جز این ندیدند که ایران حکومت دستنشانده داشته باشد، این منجر شد به کودتای ۱۲۹۹، دقیقا در نقطه بعدی که این به بحران میخورد جایی است که خود پهلوی اول (رضا شاه) تصمیم میگیرد که از مدار آن نظم خارج شود. وقتی گرایش او به سمت آلمان را میبینند، عملاً نقطه سرنگونی پهلوی اول است و آمدن پهلوی دوم چون با اکتشافات گسترده نفت هم همراه میشود امکان اینکه شما بتونید این بروکراسی را روی یک مدل اقتصاد خام فروشی استوار نگه داری، بدون اینکه بخواهی مثلا به نیروی نظامی که در دوره پهلوی اول تکیهگاه اصلی بود، متکیش کنی و بدون اینکه بخواهی همه آن تلاشهایت برای کنترل وضعیت ایران را روی یک نحوی از مثلا کنترلها و یا خشونت عریان سوار کنی، تو میتوانستی با بنا کردن شکلی از توسعه برونزا، که به مدد داشتن منابع لازم از طریق خامفروشی بهدست میآمد حکومت را نگه داری؛ اما به خود آنهم دقیقاً در یک نقطه به بحران میخورد؛ آنهم نهضت ملی شدن صنعت نفت است، که بعد دوباره منجر به کودتای ۲۸ مرداد میشود.
اتفاقاً از آن نقطه به بعد است که سیستم به این نتیجه میرسد که همین را هم نمیتواند بهراحتی کنترل کند؛ یعنی شکلگیری ساواک و اتفاقات بعدی و تبعید امام اتفاق میافتد؛ یعنی سعی میکند همه متغیرهایی که برهمزننده نظم است را دوباره از صحنه بیرون کند و در این سالها هم آمریکا تمام تلاشش را میکند که ایران را بهعنوان ژاندارم منطقه تثبیت کند، به آن تسلیحات بدهد، امکانات امنیتی بدهد، روابطش با اسرائیل را تقویت کند و از آن طرف اعراب را تضعیف کند. همه این اتفاقات رخ میدهد تا این اتفاق بیفتد.
در چنین شرایطی که ایران کاملاً در حال ادغام در این نظم است، در تاریخ ما یک چیزی ظهور میکند، که آن معادله را به هم میزند، آنهم ظهور امر سیاسی است. امر سیاسی که رگهها و جوانههایش را در خود همان تاریخی که ما الآن از آن صحبت کردیم میتوانید، یعنی همه این اتفاقاتی که افتاده؛ حتی پیشتر از آن، یعنی از نهضت تنباکو تا مشروطه تا برسد به همان کودتای ۱۲۹۹، تا همه این اتفاقات، یعنی 6ـ 7 نقطه عطف دارد. در این 6ـ 7 نقطه عطف میتوانید ببینید که یک نیروی سیاسی زیر پوست ایران در حال حرکت است و یک جاهایی سر در میآورد و خودش را نشان میدهد؛ اما نقطه توفیقش انقلاب است. نقطه توفیق آن نیروی سیاسی و نقطهای که میتواند به تشکیل یک حکومت منجر شود، انقلاب اسلامی است.
ما در دوره جنگ چون شرایط استثنائی وجود دارد، شاید نتوانستیم خیلی، یعنی آنهایی که تلاش میکردند دوباره ما را نورمالایز کنند برگردانند به آن نظم قبلی موفق نمیشدند، چون تقابلی که با ما در صحنه جنگ وجود دارد، آشکار است و چشم تو چشم است و دیگر نمیتوان آن را پنهان کرد پشت یک چیزی و یک مکانیسمهایی که بعداً بشود زیرپوستی اعمالش کرد؛ اما از بعد از جنگ اتفاقی که میافتد این است که دوباره به شکل دیگری برمیگردیم به همان برنامه قبلی، یعنی برمیگردیم به همان نظم اقتصادی ـ سیاسی که در پیش از انقلاب وجود داشت. این نقطه ایجاد آن شکاف و گسستی است که در ابتدای این بخش دوم عرض کردم، یعنی جایی که شما ایدههای سیاسی و آرمانهای سیاسی را در بعد نظامی، امنیتی و منطقهای پیگیری میکنی، یعنی ما اول انقلاب گفتیم انقلاب را صادر میکنیم، ما انقلاب مستضعفین جهان هستیم و برای اینکه این کار را انجام بدهیم دست و پا پیدا کردیم؛ آن ایده یک بدنمندی پیدا کرده؛ صرفاً یک شعاری در آن بالا نیست؛ یک ایدئولوژی نیست. ولی مسئله این است که یک ضرورتی وجود داشته، که در بعد اقتصادی و در بعد اقتصادی ـ سیاسی هم بدنمندی لازم را برای پیگیری این ایده داشته باشیم.
چیزی که منجر میشود به اینکه ما در بسیاری از نقاط عطف حضور خودمان در منطقه دست و پا بسته باشیم، این است که در آن ساختار اقتصاد سیاسیمان اساساً طرح ما، طرحی برای عبور از آن موقعیت و مسئولیتی که در آن نظم به ما سپرده شده بود نداشتیم. تلاش میکردیم که در همان شکل حضور قبلی، یک اقتصاد بیدردسر داشته باشیم. یعنی بیایم نفتمان را بفروشیم؛ بعد هم پولش را بیاریم کالای مصرفیمان را تأمین کنیم و حواسمان به این نبود یا از این غفلت داشتیم که این نیروی سیاسی که با انقلاب شکل گرفته و میخواهد الآن به خودش تنیافتگی پیدا کند، بدن پیدا کند، اراده خودش را اعمال کند، اگر در این نقطه هم تنش خودش را نشان ندهد، در یک نقطه دیگری این بروز پیدا میکند و حتی ممکن است به این نیروی خودت تبدیل شود، که چطورآن نیروی سیاسی در خود انقلاب ظهور پیدا کرد، وقتی مسیر و مجرای خودش را برای تحقق پیدا نکرد، در نقاط مختلفی به نیروی علیه خود ما تبدیل شد و اگر این مسیر را ما میتوانستیم باز کنیم، الآن شاهد وضعی که در سوریه بودیم، نمیبودیم احتمالاً.
توجه به مقوله اقتصاد در جغرافیای مقاومت
یکی از مهمترین نقاط ضعفی که حکومت سوریه در طول این سالها داشت، اتفاقاً به نظر من در وهله اول این نبود که حکومت سوریه حکومت استبدادی بود، مگر بقیه حکومتهای اطرافش استبدادی نیستند؟ درحالیکه از اینهایی که استبدادی هستند، دو جنس حکومتها وجود دارد، حکومتهایی که بهواسطه سرکوب نیروی امنیتی و نیروی نظامی دارند کشورهایشان را در سکوت نگه میدارند و خفه میکنند، و کشورهایی که بهواسطه اینکه اقتصاد سرپایی دارند، که سرپا هم نه به این معنی که خیلی درونزاست، اقتصادی که دخل و خرجش با یکدیگر میخواند و مردمش را سیر نگه دارد. برای همین هم طبیعی است که کسی کاری به کارش نداشته باشد، که مثلا مردم نیایند بگویند این چه وضعی در مملکت است؛ اما حکومت سوریه بهلحاظ اقتصادی ضعیف بود و سیاستهایی را هم متأسفانه اعمال کرد، که بر این ضعف افزود. اگر جمهوری اسلامی در آن شکاف و گسستی که عرض کردم به یک نقطه هماهنگی رسیده بود، ما خیلی زودتر از اینها باید در سوریه حاضر میشدیم، کما اینکه در کشورهای دیگر هم باید حاضر شویم؛ یعنی این چیزی که ما الآن تحت عنوان جغرافیای مقاومت از آن حرف میزنیم، اگر قرار باشد صرفاً در بعد دفاعی ـ نظامی ـ امنیتی یا حتی سیاسی خلاصه بشود و در نقطهای با زندگی روزمره مردم، که یکی از بخشهای بسیار مهمش اقتصاد است و در آن فرمت و در اون الگویی که ما خودمان از اقتصاد سیاسی محور مقاومت میفهمیم پیوند نخورد ما کشوری هستیم که همواره در اینجاها خون و هزینه میدهیم، ولی احتمالاً بهرهمندیهاش برای دیگران است و بحرانی که الآن ما تجربه میکنیم، بهخاطر این است که ضعف داشتیم در اینکه سوریه را برای ایدهای که خودمان پیگیری میکنیم قدرتمند کنیم. اگر قرار است که جغرافیای مقاومت از افغانستان تا مدیترانه ادامه پیدا کند، شما باید بتوانی این را در قطعهقطعه این پازل، به نحوی قدرتمند کنی که فارغ از اینکه نیروی سیاسی و امنیتی تو بخواهد بهصورت مضاعف هزینه بکند، بتواند روی پای خودش بایستد.
در یک جمله اگه بخواهم حرفم را تموم کنم، ما به آن میزان که انسانهای شجاع، جسور و متعهد به ایده جمهوری اسلامی در بعد نظامی مثل حاج قاسم داشتیم، در حوزه اقتصادی و سیاسی که مدنظر من هست و از آن صحبت کردم چنین اشخاصی نداشتیم و ضربهاش را هم میخوریم.
آقای دکتر مقصودی فرمودند که طرحی برای اقتصاد محور مقاومت وجود ندارد و البته در ابتدای صحبت هم اشاره کردم به اینکه من با مقداری ملاحظه در مورد ایران، من اتفاق میخواهم بگویم که نکته شما را باید برعکس کنیم؛ این نکته را بهصورت جدیتر در مورد ایران باید گفت. چون اگر ایران این تغییر را کرده بود، اساساً پرسیدن از اینکه آنجا باید اقتصاد دیگری وجود داشته باشد، اصلا بلا موضوع است، معلوم است که باید وجود داشته باشد و آن شکافی که عرض کردم بین ساختار اقتصاد سیاسی ما و ایدئولوژی ما وجود دارد، یعنی سیاست رسمی ما وجود دارد، بهخاطر این است که شکلی از اگر بخواهم خیلی بهعنوان آن دوگانه مردم نامردم از آن یاد کنم، شکلی از نامردم ساختار اقتصاد سیاسی را اداره میکند، شکلی که اتفاقاً ترجیح میدهد که در همان نظم موجود بینالمللی عمل کند و اتفاقاً برای این شکل از آن ایدهای که عرض میکنم، خیلی هم تفاوتی نمیکند که آن نظم نظم مثلا آنگلوساکسونی باشد، نظم آمریکایی ـ انگلیسی باشد، یا نظم چینی باشد، در هر دو همینگونه عمل میکند. یعنی آنجایی که قرار است نقطه عبور کریدورها و محورهای اقتصادی باشد میایستد. خودش در این میان هیچ وزنهای ندارد؛ برای اینکه تعیینکننده در این معادله باشد.
ما اگر مثلاً با چین (بیشتر با چین، شاید با روسیه ملاحظاتی وجود داشته باشد، که باید راجع به آن حرف زد) ولی اصولاً با محور شرق هم اگه بخواهیم کار کنیم، و اگر در خود این اقتصاد ایران، ارادهای برای استقلال وجود نداشته باشد، در آن نظم که کار کنی، شکل عملکردت باز هم همین مدلی است که اکنون هست؛ البته ممکن است مثل اروپاییها یا آمریکاییهایی که معمولاً وقتی به جایی میروند آنجا را استعمار میکنند، ممکن است که این با شکلی از برتریطلبی و تحقیر همراه باشد، که این کار را معمولا میکنند، حالا یا صریح یا در لفافه؛ چینیها ممکن است این کار را نکنند و درپی منفعتشان هستند، ولی مسئله این است که چیزی که بهدست تو میرسد استقلال نیست؛ طرح جمهوری اسلامی برای جهان و دعوتش برای جهان استقلال است. جمهوری اسلامی نه دنبال امپراتوری است، نه از ابتدا دنبال این بوده که کشوری نرمال باشد، کار خودش را بکند، بقیه هم بیایند ما هم زندگی میکنیم با یکدیگر. نفت را میفروشد شما هم کالاهای من را تأمین کنید. اگر قرار بود اینگونه باشد اصلا سیاست در جمهوری اسلامی نباید سر در میآورد. وقتی اینجا چنین ارادهای وجود دارد و تمام تاریخ معاصر درگیر تنش برای ظهور این سیاست است، یعنی ایران نمیتواند آنگونه که در آن نظم تعریف کردند ادامه بدهد. اینهم تصمیم صرفاً مسئولین سیاسی جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی با تصمیم اینها بهوجود نیامده است. با اراده مردم بهوجود آمده است؛ پانارنت یک تعبیری در مورد شاه که میتوان این را تعمیم به رهبری و مردم نیز داد؛ آن تعدیل چیست، که اتفاقا تعدیل درستی است؛ میگوید شاه یا آن رهبر، آغازکننده راه است، اراده میکند، آغاز میکند، ولی اینکه او بتواند به پایان برساند، بستگی به این دارد که مردم به دعوت او لبیک بگویند یا نگویند. در جمهوری اسلامی با انقلاب این اتفاق افتاده است. مردمی به اراده رهبرش لبیک گفتند و آمدند ایستادند و هنوز هم ایستادند. منتها مسئله این است که آیا در آن نقطهای که باید این طرح و ایده استقلال پیگیری میشده، شده یا نشده؟
برخی این تحلیل را میکنند که یک معضل الهیاتی در تشیع وجود دارد، که در آن بنحوی بیاعتنایی به امر دنیوی وجود دارد، یا بیاعتنایی مثلا به اقتصاد وجود دارد. اتفاقا به نظر من دستکم در سیره اهل بیت(ع) که ما این را نمیبینیم. مسئله اصلی اگر هم بیاعتنایی وجود داشته باشد، در نقطه تولید نیست در نقطه مصرف است. در نقطه تولید که نگفتند بیاعتنا باش. منتها مسئله این است که کسانی به آن الهیات تکیه میکنند که به این اقتصاد متعارف وضع موجود عادت کردند. معتاد این اقتصادند. اتفاقاً خیلی از آنها ممکن است اشخاص خیلی متدین و معتقد باشند؛ ولی چون مسیرهای نرمال تأمین زندگی و اقتصاد و معیشتش مهیاست، اصلا نیازی نمیبیند که آن اراده سیاسی را در جهت تغییر فرم اقتصاد بهکار بیندازد؛ آقای مسعودی به آن اشاره کردند که آن نیروی نظامی که میرود مثلا قرارگاه خاتم تأسیس میکند، خودش یک درآمد کسب میکند و همان را میبرد در محور مقاومت هزینه میکند، او اتفاقاً آن اراده را جدی گرفته، منتها مسئولیتش حالا یا به درست یا به غلط، تا یک جایی تعریف شده؛ شاید اگر من بودم دایرهاش را گستردهتر میکردم. ولی به هر حال با هر تصمیم و تعریفی این گسترده نشده، اما به این معنا نیست که ما نباید این کار را میکردیم. باید آن اراده ما باید آنجا جاری میشد.
پروژه وفاق ملعبه جریان سیاسی اقتصادی غرب
ما در بوسنی و هرزگوین هم که رفتیم جنگیدیم، بعد از آن آمریکا آمد آنجا را گرفت. در عراق، افغانستان، سوریه و لبنان و همه کشورهایی که میجنگیم، آمریکا آنجا را میگیرد. طرح شما استعمار نیست، یک طرحی از اقتصاد بده که کشورها بتوانند بر اساس مردم داشتن خودشان اقتصادشان را سرپا کنند. این ممکن است در یک تعاملی با ما باشد، ممکن است ما بتوانیم یک ائتلاف اقتصادی شکل بدهیم، همچنانکه ائتلاف سیاسی شکل دادیم. اتفاقی که در سوریه درحال افتادن است، اگر از زاویه نگاه همین ایرانی که از آن صحبت میکنیم، که ضعف اقتصادی دارد، به این بحران نگاه کنیم، به نظر من دو تحلیل تا الآن نزدیکتر به واقع به نظر میرسد، در مورد کاری که ایران در نسبت با سوریه و با جغرافیای مقاومت میکند؛ یک صورتبندی آن که صورتبندی بسیار خطرناکی است و نتیجهاش خطرناک است این است که بخش مهمی از جریان سیاسی موجود در ایران که طبعا یک بدنه اقتصادی هم دارد، به این تصمیم رسیده که لزوماً هم این تصمیم یک تصمیم مثلا برآمده از دیدگاه غربگرایان را حتی مثلاً اشخاص ضد انقلاب هم نیست، اتفاق خیلی هم ممکن است اشخاصی باشند که قائل باشند انقلاب اسلامی مهم است و جمهوری اسلامی را باید نگه داشت، ولی چیزی که از جمهوری اسلامی نگه میدارند، یک کشور احتمالا نرمال به لحاظ سیاسی است، که دیگر این مقدار نفوذ در منطقه ندارد. اقتصادش هم بنابر یک سری مشارکتهایی که ممکن است با آن قدرتهای جهانی داشته باشد، تا حد زیادی ممکن است تأمین شود و من معتقدم که خود پروژه وفاق در دولت فعلی هم بخشی از طرح همین جریان است و لزوماً هم مثلاً در سطح دولت فعلی یا چهرههایی که در این دولت دارند حضور پیدا میکنند نیست، چیزی بالاتر از سطح این دولت است، یک بخشی از تصمیمگیری است که در لایههای بالاتری از نظام در حال اتفاق افتادن است.
نتیجهاش این است که ما نه در این سالها قدمی برای گسترش اقتصادمان در آن جغرافیایی که بهدست آوردیم برداشتیم، نه الآن که سوریه در حال سقوط است، به فکر این هستیم که کاری بخواهیم برایش انجام بدهیم، حتی اگر بخواهم خیلی رادیکال قضیه را طرح بکنم، اتفاقاً معتقدم که دولت قبلی چون داشت از آن طرح بیرون میرفت و ممکن بود که این بازی را به هم بزند باید تمام میشد؛ قصد ندارم بگویم چگونه، به هر حال ایرانی بوده، داخلی بوده، همکاری داخلی و بیرونی بوده، هرچه که بوده، نگاه کنید به مثالی که رهبر انقلاب بعد در توصیف آقای رئیسی زدند، تشبیه ایشان به امیرکبیر؛ مسئله که کار و خدمات امیرکبیر صرفاً نبود. مسئله این بود که امیرکبیر به طرز مشکوکی از آن صحنه حذف شد. امیرکبیر دو سه سال بعد همه فهمیدن که کشته شده؛ اول که کسی نمیدانست کشته شده؛ میگفتند مرده است.
پس تغییر دستفرمان اداره کشور و تغییر آن الگوی اقتصاد سیاسی، که تغییرات خیلی بزرگ درش در حال رخ دادن بود، یعنی مثلا اگر شما تبدیل میشدی به هاب گازی منطقه، اگر کریدور شمال جنوب کشیده میشد، اگر تفاهمنامه با چین امضا میشد، که با جزئیاتش کاری ندارم؛ ولی اگر مجموع این معادلات کلان در اقتصاد ایران پیاده میشد، دیگر نمیتوانستی آن شکل از جمهوری اسلامی را داشته باشی؛ جمهوری اسلامی که قبلاً هم رهبری در سخنانشان اشاره کرده بودند؛ گفته بودند ممکن است همین جمهوری اسلامی با یک آخوندی که آن بالا هم نشسته برقرار باشد، ولی از محتوا خالی میشود. محتوا چیست؟ محتوا همین ارادهای است که از آن حرف میزنیم. محتوا چیزی است که مقاومت را بهوجود آورده و باید در داخل هم بهوجود میآورد.
فرصت های اقتصادی از دست رفته ایران
یک تحلیل دیگر هم این است که البته بخشی از آن به همین ضعفی که خودمان در اقتصاد سیاسی خودمان و نسبتمان با محور مقاومت داریم برمیگردد، ولی میتواند به نحوی شاید به آن خطرناکی که در تحلیل اول گفتم نباشد؛ یعنی ایران به این جمعبندی میرسد که دیگر نمیتواند بهواسطه ضعفهایی که هم حکومت سوریه داشته، هم خود ما در تعامل حکومت سوریه داشتیم آنجا باقی بماند؛ اما از آنطرف هم نمیتواند هزینههای تأمین امنیت منطقهای را بدهد که قرار است دیگران از مواهبش استفاده کنند؛ مثل همین نکتهای که اشاره شد، یعنی من بیایم آنجا بایستم همه آشفتگیهای منطقه را جمع کنم، بعد مثلا ترکیه از بالا بیاید و اقتصاد عراق را بگیرد؛ یا آمریکا از آن سمت چاههای نفت سوریه را بگیرد.
الآن عراق را نگاه کنید، که بهواسطه تشکیل حشدالشعبی شاید بیشترین نفوذ را داشته باشیم، بیشترین ارتباط و تعامل را داشته باشیم؛ ولی همین عراق که حکومت و دولتش بهدست شیعیان است، بندر فاوی را کلید میزند که اساساً ایران را از کل معادلات اقتصادی منطقه خارج میکند؛ یعنی اگر بندر فاو شکل بگیرد و با این حجمی که امکان ترخیص کالا و حمل و نقل ایجاد میکند، (خیلی حجم بالایی دارد) این اگر به ترکیه وصل شود، دیگر اصلا موضوعیتی ندارد که ما اینگونه به سمت غرب حرکت کنیم تا مدیترانه را بگیریم، از آن جهت که یک شکل خاصی از اقتصاد را در این منطقه شکل بدهیم. کل بازی را خراب میکند.
غیر از آن کریدور آیمن که در حال شکلگیری است، یا مثلاً اگر روسیه یک امتیازی گرفته باشد، که در آن امتیاز دیگر نیازی نداشته باشد سوریه را نگه دارد. ترکیه هم راههایش را به مدیترانه باز نگه دارد، در مقابل ایستادنش در کنار ما را فعلا کنار بگذارد. مجموعه این معادلات در این تحلیلی که عرض میکنم به ما میگوید که ایران نیازمند این بوده که یک بینظمی در منطقه ایجاد شود، یک خلاء قدرتی بهواسطه رفتن حکومت اسد ایجاد شود، که از پس آن دوباره یک دعوت تازه برای حضور ایران وجود داشته باشد.
همین حکومت بشار اسدی که اینهمه خود رهبری هم اشاره کردند که به هر حال در تمام سالهایی که بوده به ما کمکهای خیلی زیادی کرده، از زمان حافظ اسد تا همین الآن، ولی همین بشار اسد حاضر نشد جبهه جولان را باز بکند. ما نتوانستیم بریم آنجا بجنگیم و اگر این فشار بود معلوم نبود اسرائیل به این راحتی بتواند دیگر باقی بماند. خیلی فشار بیشتری به اسرائیل میآمد. به هر حال این اتفاقات نیفتاد و شاید ما دوباره باید از نو منطقه را بعد از این خلائی که بهدست میآید بهدست بگیریم؛ ولی طبعاً مخاطرات و ریسکهای آن بالاست، از الآن هم هیچ تضمینی نیست که این اتفاق بیفتد یا نه، ولی ممکن است بگوییم فرصتی بوده که جمهوری اسلامی الآن در این شرایط شناسایی کرده و بهدنبال این است که بتواند آن را محقق کند.
تاریخ انتشار: 1403/09/27
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.