قصه‌ها هویت می‌سازند...!

دکتر زهرا حیاتی: استاد ادبیات و زبان فارسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

 

سال 77 در یک نشست بحران هویت بودم و امروز هم در یک نشست در باره بحران هویت هستیم!

 

حدود سال 77-76 بود. مثل همین نشست، نشستی را در نهاد دیگری برگزار کردیم که حالا از اسمش صرف‌نظر می‌کنم. آنجا جمع شدیم گفتیم که ای داد بیداد! هویت ایران دچار تشویش شده، چه کنیم؟ ببینید من این برگه‌ام را با خودم آورده‌ام. تشویش‌های هویتی‌ای را که جامعه‌ی ما با آن درگیر است فهرست کردیم. الان چه سالی است؟ سال 1403 هستیم. این وسط هم یک دهه از این برگه گذشت. ما یک همایش هویت ایرانی تشکیل دادیم و این کتاب را همه‌ی دوستان را دعوت کردیم سخنرانی کردند، از هویت ایرانی نوشتیم که امروز شما در پوسترتان آوردید.

 

یعنی یک دهه بعد از این لیست، این همایش تشکیل شد و باز ما دوباره فهرست کردیم. دو دهه و اندی بعد از این نمایش، دوباره گرد هم آمدیم و فقط اینجا نیست. یعنی چندین مؤسسه، ما را دعوت کردند بیایید در مورد هویت صحبت کنید. پس بنابراین این امر محرز است که توسعه‌یافتگی ما الان تحت‌الشعاع تشویش‌های هویتی است. حالا من داشتم این فهرست را مرور می‌کردم، اتفاقی که امروز افتاد فقط از فرمایش شما یک جمله‌ی دیگر من به این فهرستم اضافه کردم. یعنی یک مورد از پژوهش‌هایی‌ که در این سال‌ها اضافه شده...آن روز ما نشستیم این‌ها را فهرست کردیم. گفتیم ما با شکاف بین تجدد و سنت‌گرایی مواجهیم. ما با سردرگمی میان ارزش‌های ملی و مذهبی با فرهنگ وارداتی و فرهنگ مصرف‌زده و دنیازده و... مواجه هستیم.

 

 ما با شکاف بین روشنفکران و تحصیل‌کردگان و دانشگاهیان و عامه‌ی مردم مواجهیم. ما با شکاف بین سیاستمداران و هنرمندان و باز دوباره توده‌ی مردم مواجهیم. ما مواجهیم بین هویت‌های زنانه و مردانه که همچنان سردرگم هستند. ما با شکاف بین قومیت‌های ایرانی مواجهیم. ما با شکاف بین ایرانیان داخل کشور و خارج کشور مواجهیم و... و... و... این فهرست الان پیش روی ماست.

 

من امروز اضافه کردم ما با سردرگمی نوجوانان مواجهیم، یعنی با شکاف بین هویت نوجوانان و بزرگ‌سالان مواجهیم که الان دیگر روی این شاخه دست گذاشتیم و آمدیم با همدیگر صحبت می‌کنیم. یک‌بار برای همیشه به یک نتیجه‌ای برسیم که چرا این قصه حل نمی‌شود؟ برای اینکه به این نتیجه برسیم، ما یک تاریخی داریم، یک تاریخ که بالاخره این هویت ایرانی حفظ شده است. همچنان اسم ایران است، همچنان یک کشور مقتدری با یک شرایط نظامی مقتدری که دارد از خودش دفاع می‌کند هست.

 

 پس این هویت در طول تاریخ حفظ شده است. برگردیم ببینیم که این تاریخ با چه تکنیکی حفظ شده است؟ اصلاً غرب را هم کنار بگذاریم. درست است تکنیک‌هایشان خیلی قوی است ولی ببینیم خودمان با چه شیوه‌هایی خودمان را حفظ کردیم؟ پس من برمی‌گردم به این که یک‌بار نقشی را که ادبیات در حفظ این هویت ایرانی داشته در برهه‌های مختلف تاریخی بازخوانی کنیم. ببینید هویت ایرانی مثل هر هویت جمعی دیگری پیوسته در معرض تغییر است. اصلاً هویت، امر پویایی است، امر ایستایی نیست. پیوسته در حال شدن است، صیرورت است. این شدن، هرجایی یک مدل است، در ایران هم یک مدل است.

 

در این کتاب، آقای استاد تقی آزاد ارمکی می‌گوید که مدت‌هاست که ایران بین سه تا مؤلفه همیشه درگیر است و می‌خواهد این سه تا مؤلفه را با هم داشته باشد. یکی‌اش مخدوش شود واکنش نشان می‌دهد می‌رود آن یکی را پررنگ می‌کند. یکی مؤلفه‌ی اسلامی است، یکی مؤلفه‌ی ایرانی است ایران باستان و ملی‌گرایان، یکی هم مؤلفه تجدد و نوآوری و جهان غرب و این‌ها. می‌گوید الان ما این سه تا را باید با هم داشته باشیم.

 

 هرگاه یکی از این‌ها دچار کمرنگی شده و بی‌مهری شده، دچار غفلت شده است، جامعه واکنش نشان داده است. خانم دکتر جلالی خیلی درست فرمودند. گروه حاکم که حالا به‌هرحال یک‌جوری نهادهای دانشگاهی هم در کنار گروه حاکم هم هستند. گروه حاکم نمی‌تواند روبه‌روی این حرکت باشد. این حرکت دارد می‌رود، روبه‌رو بایستد می‌زند کنار و می‌رود. فقط باید مواظب باشد این حرکت را از کنار کنترل کند. مثل بچه‌ای که به راه می‌افتد، مادر فقط مواظب است که نیفتد، در چاله‌چوله‌ها نیفتد.حالا برمی‌گردم به قسمتی که دست ماست، به ادبیات فارسی، بقیه‌ی راهکارها را دیگران باید ارائه بدهند.

 

یکی از نمونه‌های خیلی بارزی که نشان می‌دهد که زبان و ادبیات فارسی همواره در پی چاره‌جویی برای رفع تشویش‌هایی هویتی بوده است، کتابی است که خیلی آشکارا به این مسئله در ادبیات می‌پردازد و آن هم فارسی شکر است از جناب جمال‌زاده، محمدعلی جمال‌زاده. در این کتاب در واقع چالش‌های هویتی که در جامعه وجود دارد، در ساحت زبان پرداخته می‌شود. حالا من یک پرانتز باز کنم. یکی از کارهایی که ادبیات برای رفع تشویش‌های هویتی می‌کند، این است که بازنمایی می‌کند. بحران موجود در جامعه را می‌آید بازنمایی می‌کند در کانون دید مخاطب قرار می‌دهد.

 

آن‌وقت مخاطب، خودش تصمیم می‌گیرد تکلیفش روشن می‌شود. یعنی آگاهی‌سازی، منتها آگاهی‌سازی از طریق ادراک شهودی. چون ما وقتی با هنر مواجه هستیم، دانشمان عینی نیست دانشمان شهودی است، یک درک شهودی داریم.

 

 

در این کتاب، جناب جمال‌زاده خیلی واضح از اندیشه‌ی خودش در تألیف کتاب صحبت می‌کند و می‌گوید که استقلال و اعتباری که در طول تاریخ و در بحران‌های مختلف برای ما باقی مانده است، به برکت زبان فارسی است. روی زبان فارسی دست می‌گذارد به‌عنوان مؤلفه‌ای که خیلی وقت‌ها آمده این مسائل بحران‌های هویتی را رفع کرده است.

 

حالا من قبل از این که به داستان جمال‌زاده اشاره کنم، فکر ما با بعضی از دوستان، هم‌نسل باشیم و با جناب هم‌نسلیم. اگر خاطر مبارکتان باشد در زمان جنگ، فیلم «باشو غریبه‌ی کوچک» ساخته شد از بهرام بیضایی. ما چه قصه‌ای را داریم؟ یک بچه‌ای از جنوب دچار جنگ می‌شود و ناخواسته به سرزمین‌های شمالی می‌افتد. بعد آنجا دچار بحران هویت قومیتی می‌شود. یعنی هویت قومی‌اش است که خیلی اوّلش مسئله است. حتی اگر یادتان باشد دختر بچه‌ها می‌آیند با صابون می‌خواستند صورت این را بشویند که سفید شود.

 

 زبان همدیگر را نمی‌فهمند. بچه‌ها می‌خواهند به آن سنگ بزنند.یک صحنه‌ی خیلی قشنگی دارد. وقتی بچه‌ها می‌خواهند به این سنگ بیندازند و این تنها مانده است، حرف این را نمی‌فهمند. یک‌دفعه می‌بیند که کتاب فارسی اول دبستان روی خاک افتاده است. کتاب را برمی‌دارد ـ من اصلاً گریه‌ام می‌گیرد این صحنه را می‌بینم ـ و شروع به خواندن می‌کند. چون این‌ها در مدرسه با هم این را یاد گرفتند، یک‌دفعه این بحران هویت قومی، رنگ می‌بازد. یعنی زبان فارسی به‌عنوان یک مؤلفه‌ی هویت‌بخش یا مؤلفه‌ی تقویت‌کننده‌ی هویت، نقش خودش را در یک مدیوم دیگر دارد نشان می‌دهد.حالا جمال‌زاده هم همین کار را می‌کند. می‌آید زبان فارسی را در کتاب «فارسی شکر است» پیش می‌کشد و بحران‌های هویتی را در ناهمگونی‌های زبانی که در داستان خلق می‌کند نشان می‌دهد مستقیم صحبت نمی‌کند، داستان خلق می‌کند.

 

 

سه تا شخصیت خلق می‌کند در این داستان. نمی‌دانم دوستان چقدر این کتاب را خواندند. یکی شخصیت شیخ است. یک شیخی در این داستان وجود دارد که به صراحت دارد هویت دینی را نمایندگی می‌کند. یک شخصیت دیگر جوان فرنگی مآب است. اسمش جوان فرهنگی مآب است. این هم به صراحت دارد هویت مدرن غربی را نمایندگی می‌کند.

 

 این دو تا به زبان خودشان دارند صحبت می‌کنند مثل جامعه‌ی امروز ما. دوستان، حق بدهید که این شخصیت شیخ، همچنان صداوسیمای ماست و آن جوان فرنگی مآب، همچنان آن جوان‌هایی که شما می‌روید تحقیقات میدانی از آن‌ها می‌کنید و مصاحبه. هنوز این‌ها هست. پژوهش‌های علمی دارد آمده در داستانشان. این وسط یک شخصیت دیگری وجود دارد یک رمضانِ ایرانی ساده‌دلی است نه حرف این را می‌فهمد نه حرف آن را می‌فهمد. این ناهمگونی زبانی در واقع دارد تشویش هویت ایرانی را در آن زمان بازنمایی می‌کند.

 

 وقتی این در معرض دید شما قرار می‌گیرد، خودبه‌خود به فکر چاره می‌افتید که حالا بیایید این کار را کنیم. پس بنابراین گاهی ادبیات می‌آید با بازنمایی آسیب‌ها، یعنی به نقد بحران‌ها می‌پردازد. گاهی وقت‌ها این کار را نمی‌کند. ادبیات می‌آید چه‌کار می‌کند؟ می‌آید راهکار می‌دهد، می‌آید سازندگی می‌کند. یعنی گاهی وقت‌ها نقد می‌کند، گاهی وقت‌ها در آن بازنمایی داستانی که می‌کند که راهکار می‌دهد. مثل همین راهکاری که الان در فیلم «باشو غریبه‌ی کوچک» عرض کردم، بالاخره آن هم یک فیلم‌نامه‌ای دارد می‌توانیم اول بگوییم پایه‌اش ادبیات متن است. راهکار می‌دهد آقا زبان فارسی هست بیایید حلش کنیم مثلاً.

 

یا آخر فیلم می‌گوید یک دشمن بیرونی داریم. خاطرتان هست آخر فیلم وقتی‌که خوک به مزرعه حمله می‌کند، همان لحظه پدری که از جبهه آمده می‌آید و این بچه‌ی جنوبی را که دلش نمی‌خواسته بچه‌شان شود یک‌دفعه با هم دوست می‌شوند و می‌روند مزرعه آن خوک را مهار می‌کنند. راهکار می‌دهد می‌گوید وقتی دشمن بیرونی داریم، تشویش‌های هویتتان را یاد بگیرید که چه جوری کنار بگذارید، مسائل فردی‌تان را یاد بگیرید که چه جوری کنار بگذارید. جناب اخوان ثالث یک شعر خیلی معروفی دارد: ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.

 

شما مثلاً می‌بینید او یک قصیده‌ی خیلی بلند بالایی می‌گوید، یک شعر خیلی بلند بالایی می‌گوید و در این شعر می‌آید تاریخ مشترک، جغرافیای مشترک، زبان و ادبیات مشترک، هویت دینی مشترک، جغرافیای فرهنگی مشترک را همه را تصویرسازی می‌کند و کنارش ردیف شعری «دوست دارم» را قرار می‌دهد. می‌گوید پس من همه‌ی این‌ها را با هم دوست دارم، دلیلی ندارد یکی‌اش با یکی دیگرش دچار جنگ شود.

 

 این‌ها یک مجموعه است. ما هویت را ساختاری نگاه کنیم.   مثلاً می‌گوید: خوشا حوزه‌ شرب کارون و اهواز/ که شیرین‌ترش از شکر دوست دارم/ فری آذر آبادگان بزرگت/ من آن پیشگام خطر دوست دارم/ سپاهان نصف جهان تو را من/ فزون‌تر ز نصف دگر دوست دارم الی آخر. اصلاً نقد می‌زند به تاریخ از شهرها، از قومیت‌ها از زبان‌ها از جنگل‌ها از رودها، همه را بازنمایی می‌کند می‌گوید این‌ها مؤلفه‌ی هویتی ما است که می‌توانیم به آن دل ببندیم.

 

از آن لعنتی یک نسخه بس است.

 

پس عرضم را کوتاه می‌کنم. ادبیات می‌تواند بازنمایی منتقدانه کند، می‌تواند بازنمایی راهکار دهنده کند. ما در ادبیات کودک و نوجوان هم همین است. ما می‌توانیم شروع کنیم به ساختن یا نوشتن داستان‌هایی که در آن راهکار بدهیم. راهکار بدهیم به نوجوان‌که چه جوری گذشته‌اش را دوست داشته باشد، چه جوری فردوسی‌اش را دوست داشته باشد، رزمندگانش را دوست داشته باشد؟ هر نقطه‌ی تاریخش را. اول مطمئن شود که آن متعلق به یک خانه‌ای است که این خانه اسمش ایران است، این را اول بفهمد این درک را پیدا کند و بعد خودش انگیزه‌اش را پیدا می‌کند که از او دفاع کند.

 

من برمی‌گردم به پنج دوره‌ی تاریخی. این را می‌خواهم عرض کنم که تاریخ ایران، شاهد این بوده که در بزنگاه‌های خاصی از تاریخ، هویت مسئله شده است. در این دوره‌ها خودآگاهی نسبت به مسئله‌ی هویت، بروز کرده است مثل الان ما. مثل الآن‌که دورهم جمع شدیم می‌گوییم یک فکری کنیم. ما خودآگاهانه داریم به هویت فکر می‌کنیم. حالا این بزنگاه‌ها کی بودند؟ این‌جوری که ما بررسی کردیم به نظر می‌رسد که هرگاه یکی از ارکان هویت ایرانی، ما را در یک شرایط متناقض گونه قرار داده است، یکی پررنگ شده، یکی کمرنگ شده است؛ یعنی جهان ایرانی، جهان اسلامی، جهان مدرن. این سه تا به یک اندازه مردم را راضی نکرده‌اند حالا به هر دلیلی. یکی مخدوش شده، هویت به مسئله تبدیل شده است.

 

بعد خودآگاه طبقه‌ی روشنفکران و فرهیختگان و طبقه‌ی حاکم فعال شده است که بیاییم چاره‌اندیشی کنیم برای این.دوره‌ی اول... یک دسته‌بندی خدمتتان می‌دهم. دوره‌ی این است که ترکان غزنوی بر ایران حاکم می‌شوند، یکپارچگی سیاسی از بین می‌رود، هویت دینی هم به سبب فروپاشی شاهنشاهی ساسانی رنگ می‌بازد. اینجا چه اتفاقی می‌افتد؟ همه‌ی ما می‌دانیم شاهنامه‌ی فردوسی خلق می‌شود، حکیم ابوالقاسم فردوسی وسط می‌آید، ملیت‌گرایی را در این اثر خودش منعکس می‌کند. در واقع هنر فردوسی اینجا این است که آن خلائی را که در جهان واقعی ایرانیان پیش آمده است در جهان مجازی خودش جبران می‌کند

 

. حالا خلأ نوجوان ما در جهان واقعی چیست؟ یک داستان بنویسیم، آن خلأ را اینجا جبران کنیم. دارد پرپر چه می‌زند؟ چه دلش می‌خواهد؟ می‌گویند کارشناسان هستند دیگر، فهرستش را به ما می‌دهند. ما بیاییم در ادبیات نوجوان، آن خلأ را در جهان مجازی‌اش جبران کنیم. اصلاً برای چه ما داستان می‌نویسیم؟ برای همین! ویرجینیا وولف می‌گوید : از آن لعنتی همان یک نسخه بس است. جهان واقعی را که نمی‌آییم عین اش را نمایش بدهیم، ما یک جهان مجازی خلق می‌کنیم که خلأهای جهان واقعی را جبران کنیم.

 

بعد این‌جوری می‌شود که ایرانیان تا مدت‌ها شاهنامه را به‌عنوان شناسنامه‌ی ملی خودشان... هنوز هم همین‌طور است. به‌عنوان شناسنامه‌ی ملی خودشان حفظ می‌کنند و در واقع بعد از فردوسی، هویت ایرانی نه در بستر یک حکومت یک دسته سیاسی و دینی که در بستر مشترک فرهنگی ـ ادبی ـ هنری به حیات خودش ادامه می‌دهد. در عرصه‌ی سیاست مشکل داریم، داشته باشیم. در عرصه‌ی نهادهای دینی مشکل داشته باشیم. ما بیاییم در بستر فرهنگی، این‌ها را جبران کنیم.پس بنابراین اینجا می‌بینیم که چگونه ادبیات، نقش خودش را به خوبی ایفا می‌کند. یک دوره‌ی دیگر که معرف حضور همه‌تان است، دوره‌ی صفویه است.

 

 در متون این دوران، ما می‌بینیم که... آن زمان، مسئله این است که اصلاً گفتمان شیعه و سنی طی یک تبدیل و تبدل دارد برایشان مسئله پیش می‌آید. می‌بینیم که این‌ها می‌آیند داستان‌هایی را می‌نویسند، شعرهایی را می‌گویند، منظومه‌هایی را خلق می‌کنند. این منظومه‌ها خیلی قشنگ است، من خودم پارسال با آن آشنا شدم. قهرمان ملی به قهرمان دینی دگردیسی پیدا می‌کند در علی‌نامه‌های دوره صفویه و با این دگردیسی، هویت ملی با دو آبشخور فرهنگی اسلام و ایران دوباره بازیابی می‌شود. مثلاً در ادبیات این دوره، ما می‌بینیم که ... خیلی قشنگ است، رستم مسلمان می‌شود. رستم به اسلام رو می‌آورد.

 

 

در کتاب حسنین، خود رستم‌نامه اصلاً. رستم‌نامه یک منظومه‌ای است که در روزگار صفویان سروده می‌شود و ما با روایتی مواجه هستیم که ماجرایش در زمان حضرت سلیمان نبی می‌گذرد و حضرت سلیمان به سران همه‌ی شهرهای ایران، بلاد ایران نامه می‌فرستد و این‌ها را به حق دعوت می‌کند و یکی از این‌ها هم کیخسرو پادشاه ایرانی است. در این زمان رستم در خدمت کیخسرو است و کیخسرو، رستم را به بارگان سلیمان اعزام می‌کند که به آن حمله کند و آنجا را مغلوب کند. ولی یک اتفاق دیگری می‌افتد. رستم می‌رود آنجا با شاه مردان علی علیه‌السلام دیدار می‌کند و ماجراهایی رخ می‌دهد و رستم به دست امیرالمؤمنین مسلمان می‌شود. این رستم نماد ایران است. ایران در این داستان شیعه شد. ولی در داستان شیعه شد! در یک روایت مخیّل با تکنیک‌های بسیار زیبا! اگر غیر از این بود دیگر پذیرش جامعه به این آسانی نبود.

 

 

اگر این قصه های تحریف شده نبودند، ما امروز شیعه نبودیم

 

من یک چیزی را که اینجا ننوشتم ولی مدتی است دارم روی این پژوهش می‌کنم، خیلی دوستش دارم. ما امروز چقدر مداحی می‌کنیم؟ چقدر روضه می‌خوانیم؟ این روضه‌ها از کجا آمده است؟ ریشه‌ی همه‌ی این‌ها مقتل‌نگاری‌های فارسی است. تأکید می‌کنم مقتل‌نگاری‌های فارسی! مقتل‌هایی که ما امروزه خیلی می‌گوییم این‌ها صحت ندارد، نگویید، تحریف است! نصفش این‌جوری نیست. بروید مقتل علامه مجلسی را بخوانید، بروید مقتل شوشتری را بخوانید که تاریخ را به‌درستی بازتاب داده است. ولی اگر این مقتل‌های فارسی که میان تاریخ و میان ادبیات قدم می‌زنند، نصفش قصه است. بله من هم می‌دانم نصفش قصه است؛ ولی این قصه‌ها نبود جامعه‌ی امروز ایران شیعه نبود. یعنی در آن شگردهای قصه‌پردازی است که ما غرق شدیم و این‌قدر دلباخته‌تر از جامعه‌ی خود عرب شدیم.

 

 ما در دوره‌ی مثلاً تیموریان، ایلخانان تیموری، می‌بینیم یکی از راه‌هایی که ایرانیان انتخاب می‌کنند برای بازتولید هویت ایرانی خودشان، تاریخ‌نویسی است. راه دیگر این است که تاریخ‌نویسی را با ادبیات پیوند می‌دهند، با روایت، با روایت‌گری پیوند می‌دهند. یک اتفاق خیلی جالبی می‌افتد. گفتمان تسنن قرار است به گفتمان تشیع تبدیل شود. چه‌کار کنیم این گفتمان به این گفتمان تبدیل شود، کسی هم حرف نزند، حکومت هم نیاید ما را بکشد؟ قصه می‌گوییم، قصه راه دررو است! نمی‌توانند بیایند یقه‌ی ما را بگیرند بگویند دروغ گفتی! قصه است دیگر.  بعد می‌بینیم که می‌رود سراغ ماجرای شهربانو.

 

 یک نقطه از ایران بیرون می‌کشد، بالاخره وصل می‌شود به تشیع. می‌آید یک قصه می‌نویسد، نمی‌دانم این قصه را دوستان خواندند یا نه. درباره‌ی ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو خواندید. یک مقتلی در قرن دهم نوشته شده است، آقای رسول جعفریان این را تصحیح کرده در کتابی با عنوان اگر اشتباه نکنم «درباره تاریخ خلفا و نهضت کربلا یا واقعه‌ی عاشورا در قرن دهم» چون کتاب بی‌نام بوده، نامش نبوده ایشان این نام را خودش گذاشته است.قصه‌ی ازدواج شهربانو در این کتاب خیلی خواندنی است. کاملاً ایرانی‌اش می‌کند، با سلایق ایرانی می‌آید کشمکش خلق می‌کند، ماجرا خلق می‌کند. قصه این است که شهربانو و برادرانش اسیر می‌شوند به دست اعراب در آن فتح قادسیه اسیر می‌شوند و این‌ها می‌برندشان پیش جناب عمر. عمر می‌گوید که همه‌ی این‌ها را گردن بزنید، این‌ها باید کشته شوند کفرند. حضرت علی (ع) می‌آید می‌گوید این‌ها را به من ببخشید.

 

 

 

همین الان قصه را ببینید می‌گویم تکنیک است. کی می‌آید وسط از قتل جلوگیری می‌کند می‌گوید گفتگو را جای کشتن بگذارید؟ امیرالمؤمنین است تشیّع است. می‌گوید این‌ها را به من ببخشید. بعد می‌گوید این دختران را... دو تا خواهرند شهربانو و خواهرش هستند. می‌گوید این دو تا را نزد ام سلمه بگذارید که البته در کتاب، ام سلیمه است. به ام سلیمه می‌گوید این‌ها را مسلمان کن. ام سلیمه روزها با این‌ها صحبت می‌کند، گفتار می‌کند. گفتمان زنانه مال ایران است، مال عرب نیست.

 

 این تکنیک است! به زن می‌سپرد و گفتگوی زن، یک رفتار زنانه. و این‌ها مسلمان می‌شوند. بعد می‌گوید مسلمان شدند، این‌ها باید به رسم عرب زودتر شوهر کنند. اما شهربانو می‌گوید که ما این‌جوری ازدواج نمی‌کنیم. اولاً که شما از ما جهازمان را به غارت بردید، جهاز ایرانی در دست عرب است این را برگردانید. آن عقده‌ای ایرانی در این کتاب حل می‌شود. آن تشویش هویت ایرانی در این قصه حل می‌شود، تا حل نشود ایرانی دوست ندارد به اسلام تن بدهد به تشیّع تن بدهد.

 

بعد می‌گوید قدم بعد این است که کی گفته شما برای من انتخاب کنید؟ من انتخاب می‌کنم. بعد یک صحنه‌ای را خلق می‌کند خیلی مقتبس است از داستان ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی و از خسرو و شیرین نظامی. نمی‌دانم چقدر دوستان، خسرو و شیرین را خواندند. در کتاب خسرو و شیرین که اثری کاملاً اخلاقی است ولی در قالب عاشقانه، یک صحنه‌ای خسرو در اثر کامروایی هوسرانی یک‌دفعه شبانه حمله می‌کند به قصر شیرین. شیرین درب‌ها را می‌بندد، می‌رود بر بام قصر می‌نشیند از بالا با خسرو صحبت می‌کند. این از بالا به پایین، خانم بالا، آقا به پایین، قطعاً مال ایران است مال عرب نیست. ببینید چطوری تبدیل هویتی دارد در متن اتفاق می‌افتد! شهربانو می‌رود بالا می‌نشیند و تمام سران عرب باید از جلوی او رد شوند تا او انتخاب کند.

 

حالا تمام این‌ها که رد می‌شوند، برای رد کردن هرکدام از این‌ها دلیل می‌آورد تا برسد به امام حسین (ع). این دلیل رد کردن، صرفاً هویت ایرانی است. مثلاً عمر و این‌ها می‌آید می‌گوید نه این که اصلاً قتال است و قاتل است و من نمی‌توانم با کسی که ایران را به آشوب کشانده است ازدواج کنم. سران سنی که همه می‌گذرند، می‌رسد به سران تشیّع. حضرت علی (ع) جلو است. حضرت علی را می‌خواهد رد کند به امام حسین (ع) برسد. چه دلیلی می‌آورد که این دلیل اصلاً در قلب ایران می‌نشیند؟ می‌گوید من رویم نمی‌شود در قیامت به فاطمه زهرا (س) نگاه کنم اگر با امیرالمؤمنین (ع) ازدواج کنم. حضرت علی رد می‌شود.

 

بعد پشتش امام حسن (ع) است. می‌گوید او زنان بسیار دارد، من زن ایرانی اصلاً این را تن نمی‌دهم که بیایم در کنار زنان دیگر همسر شوم. بعد حالا امام حسین و ازدواج اتفاق می‌افتد. این‌ها را عرض کردم بگویم ادبیات، هویت‌سازی کرده است. هویت تشیعی که ما امروز داریم نتیجه‌ی همان کتاب‌های داستانی است که ما حالا داریم اسم تحریف روی آن می‌گذاریم و به نظر من مدیونش هستیم.

 

می‌رسم به دوره‌ی سوم، عصر مشروطه است. استعمار می‌آید، فقدان قانون می‌آید، هویت ایرانی تهدید می‌شود، شاعران... حالا دیگر به یک سری مؤلفه‌های دیگر توجه می‌کنند. به تاریخ، به فرهنگ، به زبان. یعنی شاخصه‌های هویت‌بخشی که در ادبیات دوره مشروطه مورد توجه قرار می‌گرفت، وطن مشترک است، تاریخ مشترک است، زبان مشترک است. ما همه کودکان ایرانیم/ مادر خویش را نگهبانیم، بهار می‌گوید.

 

 یا می‌گوید همه از پشت کیقباد و جنین/ همه از نسل پور دستانیم، مرتب ارجاع می‌دهد به تاریخ گذشته برای اینکه این بحران رفع شود. یک دوره‌ی برجسته‌ی دیگر دوران هشت سال دفاع مقدس خودمان است. خاک و سرزمین در کانون توجه ما قرار می‌گیرد. شعر دفاع مقدس ما می‌بینیم که می‌آید یک کاری می‌کند. برای اینکه همه را نسبت به دشمن بیرونی همسو کند، نمادهای دینی را در کنار نمادهای ملی قرار می‌دهد و سازگاری این‌ها را برجسته می‌کند. یعنی ایران و ایمان، دو عنصر مهم از ادبیات می‌شوند. ما در ادبیات این دوره می‌بینیم که هم از علی و حسین علیهماالسلام سخن می‌رود، هم از رستم روئین‌تن.

راه ما راه حسین است که با تیشه‌ی خون/

همه تب‌های زمین در شب روشن شکنیم/

شیشه‌ی عمر تو ای دیو بدآئین زمان/

ما به سرپنجه‌ی ایمان چو تهمتن شکنیم

یعنی اول راه حسین است، ولی ما مثل تهمتن می‌آییم تو را می‌کشیم، یعنی این دو تا را اینجا با هم آشتی می‌دهد. و دوره‌ی پنجم به‌زعم من، من فکر می‌کنم که دوره‌ی پنجم، دوره‌ی زیست ماست که هویت دارد به مسئله تبدیل می‌شود. چرا؟ به خاطر اینکه در گفتمان قالب امروز، خانم دکتر فرمودند، این‌قدر دیگر روی قسمت دین دست نگذاریم. سویه‌ی ایدئولوژی که هویت را خیلی پررنگ کردیم. جوان دارد واکنش نشان می‌دهد، بزرگ‌سال دارد واکنش نشان می‌دهد.

 

بچه آمد کف خیابان! چه اتفاقی از این فاجعه‌تر که بچه‌مان را ما کف خیابان ببینیم؟ ما یک روزهایی بچه‌های این کشور، شناسنامه‌هایشان را دست‌کاری می‌کردند جنگ می‌رفتند. الان چرا بغض دارد؟ چه شده؟ قصه این است که سویه‌ی ایدئولوژی که هویت بر سویه‌های دیگر غلبه کرده است. یعنی چه؟ یعنی با آن هویت ترکیبی ایرانی که تعریف هویت ایرانی است سازگار نیست. ما نمی‌گوییم آن را پاک کنید، آن‌که سر جایش هست. این را که انداختی زمین بردار گردوخاکش را بگیر، یک‌بار دیگر روشنش کن بگذار کنار آن یکی که ویترینمان دوباره از نو کامل شود. یک اتفاقی در شعر این دوره می‌افتد.

 

رمزگان‌های سیاسی به نفع رمزگان‌های فردی، عاشقانه رنگ می‌بازد. می‌گوید پیراهنت در باد تکان می‌خورَد و این تنها پرچمی است که دوستش دارم. من دیگر خسته شدم از پرچم‌های دیگر! من همین پرچم رفتارهای عاشقانه‌ی خودمان را دوست دارم. این شعر این دهه است، ما نمی‌توانیم ندید بگیریم. یعنی نماد و نشانه‌ی ملی، فروکاهیده می‌شود به پیراهن معشوق در گفتمان غنایی. چرا این اتفاق می‌افتد؟ تا از آن میزان قهر و غلبه کاسته شود. یک خرده نرمش می‌خواهد. من با یک دوست جامعه‌شناسی صحبت می‌کردم، خیلی جالب تعریف می‌کرد. می‌گفت ببین ما دیگر چیزی به نام هویت فردی نداریم. می‌گفت همه‌ی تعاریف هویت، ذیل هویت جمعی تعریف می‌شود.

 

می‌گفت یعنی چه؟ می‌گفت اگر مثلاً شصت سال پیش می‌گفتند تو کی هستی؟ می‌گفتی من همسر حاجی فلانی‌ام در بازار، یعنی هویت فردی تو با هویت مردی شناخته می‌شود که آن مرد هم حتماً یک طبقه‌ی اجتماعی خاص... ولی امروز ازت می‌پرسند، با افتخار می‌گویی من فلانی‌ام عضو هیئت علمی فلان جا. می‌گوید تو داری با نقش اجتماعی و علمی‌ات خودت را نشان می‌دهی، چون تعریف هویت فردی، ذیل هویت اجتماعی تغییر کرده است.حالا الان چه اتفاقی افتاده است که شاعر دهه هشتاد، دلش نمی‌خواهد از هویت اجتماعی حرف بزند می‌گوید من هویت فردی‌ام را ترجیح می‌دهم؟ چون هویت اجتماعی دارد به نحوی اذیت‌کننده می‌شود

 

.بنابراین شکست و شکافی که شاعران روزگار ما به نظر من تلاش می‌کنند که با نگاه منتقدانه‌ی خودشان نشان بدهند، چیزی است که در ادبیات کودک و نوجوان هم باید رفع شود و آن هم با تکنیک‌ها و شگردهایی که این ادبیات به نظرم می‌پذیرد. من سخن آخرم را بگویم. ما اینجا فکر می‌کنم دو تا مادر حضور دارند. خیلی خوشبختم از دیدنتان. شما وقتی می‌خواهید به کودکانتان دارو بدهید، چه جوری می‌دهید؟ در قالب شیرینی، در قالب... درست است؟ امروز این کار را می‌کنند. چقدر ویدئو می‌آید که شربت را پشت ساندیس قایم می‌کنند.

 

 تمام این آسیب‌شناسی‌هایی که دارد از او در محافل پژوهشی صحبت می‌شود، اگر در دل شگردها و تکنیک‌ها و ظرایف روایت‌پردازی به خورد نوجوان داده نشود، ما موفق نشدیم که ادبیاتمان را به سمت رفع بحران از هویت نوجوان سوق بدهیم به نظر من. حالا یک راهکاری هم که می‌شود برایش اندیشید، تجربه‌های ادبیات جهان را استفاده کنیم. یک جلساتی بگذاریم...شما اگر دلتان می‌خواهد این راه را ادامه بدهید، من فکر می‌کنم بیایید کتاب‌های ادبیات نوجوان که شخصیت‌ها و قهرمان‌های ملی خلق کردند، قهرمان‌های هویتی خلق کردند، یعنی آن بچه، آن آدم برایش نماد قهرمان آمریکایش است. بیاورید و نقد بگذارید تکنیک‌ها را شناسایی کنید. این‌ها را در برابر دید نویسندگان قرار بدهید. آن‌ها خودبه‌خود نیروهای خلاقانه‌شان تحریک می‌شود، به خلق تکنیک‌های مشابه ترغیب می‌شود.

تاریخ انتشار: 1403/09/09

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.