ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت،متن این یادداشت به شرح زیر است:
ارزشها، اهداف و آرمانهای نهضت روشنگری قرن هیجدهم صرفاً در خود غرب متحقق شد و در خود غرب همبود که منتقدانی تیزبین پیدا کرد. متفکران سرشناسی مانند نیچه، هایدگر، فرانکفورتیها و نظریهپردازان پستمدرن ریشهها و مبانی و نتایج و پیامدهای روشنگری را کاویدند و انتقاداتی جدی به آن وارد کردند.
امروز ارزشها و محصولات روشنگری غرب نظیر عقلانیت، قانونمداری، آزادیها و حقوق فردی و اجتماعی، توسعه اقتصادی و سیاسی و دموکراسی از نیازهای بسیار ضروری جامعه ماست. اما پرسش اساسی این است که چرا هنوز نیازمند مقولات مذکور هستیم و چرا تاکنون متجدد و همانند غرب پیشرفته نشدهایم؟
چرا ره ۱۵۰ ساله تجددخواهی ما به اینجا ختم شدهاست که شاهدیم؟ مدرنیزاسیون برنامهریزی و طراحی برای متجدد شدن است اما چرا برنامهریزیهای ما به اینجا ختم شدهاست که شاهدیم؟ منورالفکران دوره قاجار و پهلوی کم و بیش به اهمیت و ضرورت ارزشها و محصولات روشنگری پی بردهبودند. آنان درصدد انتقال ارزشها و محصولات روشنگری به ایران و تثبیت آنها برآمده بودند. آنان حامیان تجدد و پاسداران آن بودند و هدفشان تحقق و تحکیم تجدد در ایران بود. اما این منورالفکران با اصول و مبانی فلسفی روشنگری آشنا نبودند و مقصودشان صرفاً سیاسی و ایدئولوژیک یعنی متجدد و غربی کردن ایران بود. در حالی که در غرب روشنگری و تجدد از عقل و سوژهای برآمده بود که در فلسفه جدید غرب پرورده شده بود و بدون آن عقل و سوژه اساسی نداشت. به همین سبب در ایران، بر خلاف غرب، اساس و بنیاد مستحکی بنا نهاده نشد.
نوع آشنایی روشنفکران ایرانی با فلسفه غرب
ممکن است گفته شود که کسانی مانند فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، شیخاحمد روحی، افضلالملک و محمدعلی فروغی با فلسفه غرب کموبیش آشنایی داشتند اما میتوان گفت که همین اندازه از فلسفهدانی نیز ابزارانگارانه و در جهت نیل به اهداف و اغراض اجتماعی و سیاسی بود نه از سر تعلقخاطر و همدلی به همین دلیل اثری بر وضع فکری و فرهنگی جامعه نگذاشت. کتاب گفتار در روش دکارت که فروغی ترجمه کرده بود و پیش از او نیز دو ترجمه از آن وجود داشت، بعید است کمترین نقشی در درک و فهم ایرانیان از فلسفه جدید غرب داشتهباشد. اگر هم داشته، آثارش هرگز محسوس و مشهود نبوده است.
میراث روشنگری در ایران
روشنگری و ارزشها و محصولات آنکه منورالفکران در انتقال و تثبیت و تحکیمش میکوشیدند در ایران ریشه ندوانید و کوششها و مجاهدتهای منورالفکران به جایی نرسید و مشروطیت سر از استبداد درآورد. علل و دلایلش چیست؟ پرسش اصلی این است.
پرسش اصلی
با شکست پروژههای منورالفکری، گسست عمیقی پدیدار شد و روشنفکران نوظهور راه منورالفکران را ادامه ندادند. در دوره پهلوی اول از ۵۳ نفر به این سوء بیشتر روشنفکران چپ و مارکسیست شدند. این روشنفکران برخلاف منورالفکران که طرفداران دو آتشه غرب و روشنگری آن بودند با کلیت غرب درافتادند. شادروان ان آلاحمد و شریعتی هم-که متأسفانه هر دو جوانمرگ شدند و نماندند تا پیامدهای آرا و اعمالش را ببینند- گرایش و رویکرد چپ داشتند. این دو روشنفکر نهتنها با غرب و روشنگری آن رابطه حسنهای نداشتند بلکه اساساً غربستیز بودند اما غربستیزهایی که ناآگاهانه غربگرا هم بودند زیرا راه و رسم روشنفکری یعنی اعتراض و انتقاد از طریق عمل نوشتن و سخن گفتن را از روشنفکران غرب آموختهبودند و مایههای فکریشان را عمدتاً از روشنفکران غرب اخذ میکردند.
سبک روشنفکری آلاحمد و شریعتی
روشنفکری در اصل پدیدهای متعلق به غرب جدید و مدرنیته است و اگر در جوامع دیگر نیز ظهور و رشد کرد به تقلید از جریان روشنفکری غرب بود. در هر حال آلاحمد و شریعتی، هر دو، از وابستگی و سرسپردگی پهلویها و تمایل و علاقه آنها به غرب بهشدت ناراضی بودند. آن دو کودتای ۲۸ مرداد و مداخله سلطهجویانه غرب در این فاجعه را به چشم دیده و تلخی استیلا و غلبه و ظلم و بیداد غرب در جوامع جهان سوم را با تمام وجود حس کردهبودند.
از این رو، آن دو مخالف یک حکومت غربزده و سیاستها و برنامهها و تصمیمات غربگرایانه آن بودند. آلاحمد و شریعتی منتقد فرهنگ و آداب غربی غالب در ایران در دوره پهلویها بودند و بهعنوان دو روشنفکر متعهد در برابر استبداد و اختناق و فقر و فلاکت و فساد و تبعیض حکومت از آزادی و برابری و عدالت دفاع میکردند. مبارزه سیاسی آن دو با قدرت سیاسی حاکم بهعلت شخصیت ممتاز و کاریزماتیک و شیوه و مشی حقطلبانه و صادقانهشان برای بسیاری از جوانان و دانشجویان جذابیت داشت. از همین رو حامیان و طرفداران بسیاری در گردشان حلقه زدند. البته فقط آلاحمد و شریعتی نبودند که غربستیز شدند، بیشتر روشنفکران، نویسندگان و شاعران متعهد و دردمند بعد از کودتای ۲۸ مرداد در مقابل استبداد داخلی وابسته و استعمار خارجی به قافله غربستیزان پیوستند. اخوان، اشعار نوآورانه مجموعه «زمستان» را که جزو تلخترین و سیاهترین و نومیدکنندهترین و در عین حال بهترین و ماندگارترین اشعار اوست بعد از کودتای ۲۸ مرداد در دهه ۳۰ سرودهاست. بنابراین غربستیزی آلاحمد و شریعتی را باید در متن و زمینه اجتماعی و سیاسی آن دوران دید و وصف کرد. مخالفت آن دو با غرب در واقع، مخالفت با حکومتی بود که هم وابسته به غرب بود و هم مستبد و دیکتاتور. از این رو آن دو همه سیاستها و راهبردها و برنامههای غربمحورانهاش را رد میکردند. غربی که آنها با آن مخالفت میورزیدند، غرب صاحب قدرت و سلطه و استیلا و تکنیک و زورگویی و استعمار و دارای بمب شیمیایی و بمب اتمی و هستهای بود. اگرچه امروز هم این غرب که نسبت به گذشته ضعیف شده در هر جا که منافعش اقتضا داشتهباشد، مداخله و لشکرکشی میکند. در هر صورت این جنبه از تاریخ غرب را نباید فراموش و آن را تطهیر کرد. غرب همان است که در تاریخش نمایان شدهاست. درباره آلاحمد و شریعتی نیز نباید از منظر و موضع امروز داوری کرد.
آلاحمد و شریعتی و سخن کانت
۲) آلاحمد و شریعتی هر دو روشنفکران فعال، اهل ایدئولوژی و درگیر مبارزه سیاسی از طریق عمل نوشتن و سخنرانی بودند اما سخن روشنگرانه کانت «دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش» یا «شجاعت دانستن داشتهباشد» درباره آن دو صدق نمیکند. زیرا سخن کانت در واقع، شعار روشنگری است و روشنگری نهضت آزاداندیشی، مستقلاندیشی، مذهب خود موضوعی بشر، اصالت تجدد و علم و تکنیک است. آلاحمد و شریعتی نهتنها به تجدد، علم، دموکراسی، توسعه و تکنیک نمیاندیشیدند بلکه بهگونهای مخالف این امور بودند. مساله آن دو حاکمیت غربزده وقت و سیاستهای غربگرایانهاش بود. آن دو بزرگوار قادر به اندیشیدن آزاد و مستقل همچون یک متفکر روشنگر نبودند زیرا ذهنشان آزاد و مستقل نبود. ذهن آن دو درگیر ایدئولوژی و سیاست و یافتن آرا و عقاید برای مخالفت و مبارزه با حکومت بود. آن دو به عمل و تغییر فکر میکردند و درد و دغدغهشان سیاست بود.
وقتی مقصود و هدف عبارت از مبارزه برای تغییر باشد، اندیشیدن و نظر ورزیدن دیگر آزادانه نیست بلکه ایدئولوژیک است. آرا و نظرهای این دو بزرگوار معطوف به عمل و دگرگونی در جامعه و حیات اجتماعی و سیاسی بود. آلاحمد و شریعتی هر دو، ایدئولوژیکاندیش بودند اگرچه شریعتی عمیقتر از آلاحمد بود زیرا با برخی از جریانهای فکری و فلسفی فرانسه تا حد اندکی آشنا شده بود و تاریخ اسلام را همدلانه و عاشقانه میخواند و تفسیر میکرد. در هر حال ذهن و زبان آلاحمد و شریعتی در چارچوب ایدئولوژی چپ محصور شده بود و آن دو در قالب مارکسیسم برای تغییر و دگرگونی و انقلاب، فکر و عمل میکردند. با وجود این آلاحمد و شریعتی را باید در ظرف زمانهشان درک و فهم و تفسیر کرد. زمانه آن دو زمانه چپروی در سراسر عالم بود. اما این همه به این معنا نیست که آن دو بیسواد و عامی بودند چنانکه یکی از شیفتگان غرب که همزمان پانایرانیست هم هست به کرات گفته است و میگوید آن دو روشنفکران نجیب و صادق بودند که قطعاً اثر گستردهای گذاشتند اما اینکه اثرگذاریشان در جهت مثبت بوده یا منفی و پیامد کارشان چه بوده است، بحث دیگری است. بهطور کلی اگر بگوییم، مخالفت سیاسی روشنفکران دوره پهلوی از جمله آلاحمد و شریعتی نبود و پیامد مبارزات آنها به انقلاب و تغییر رژیم منتهی نشده بود الان طرح مدرنیزاسیون به نقطه دیگری رسیدهبود و جامعه ما جامعه دیگری شده بود نیز بحثی جداست زیرا در تاریخ «اگر» معنا ندارد. در تاریخ علل و عوامل و نتایج و پیامدهای آنها چنان پیچیده و بغرنج است که نمیتوان بهسادگی از «اگر» سخن گفت.
چرا روشنفکران امروز، اثرگذاری شریعتی و آلاحمد را ندارند؟
۳) اما علت و سبب این مساله که چرا روشنفکران کنونی جامعه ما مثل آلاحمد و شریعتی اثرگذار نیستند به وضع کنونی جهان بازمیگردد. ما در عصر «پایان «ها به سر میبریم: «پایان ایدئولوژی»، «پایان متافیزیک»، «پایان هنر»، «پایان تاریخ»، «پایان فلسفه»، «پایان مدرنیته» و.... به نظر میرسد روشنفکری هم به پایان رسیده است. در غرب دیگر از امثال سارتر، دوبوار، کامو، امیل زولا، آندره مالرو، فرانتس قانون و آندره ژید و مارست پروست خبری نیست. در جامعههای دیگر هم ممکن است، روشنفکر نام و عنوانی داشتهباشد اما نه سخن تازه و نظر خلاقانهای دارد و نه نقش و تأثیری مهم. وقتی فلسفه غرب به تمامیتش رسیده و به گفته هایدگر، تکنیک و سایبرنتیک جای فلسفه را گرفته دیگر مدرنیته غرب هم در واقع کاملاً متحقق شده و به تمامیتش رسیده است. در چنین وضعی طبیعی است که روشنفکری نیز که از مظاهر و جلوههای مدرنیته غرب است، آهسته آهسته به تمامیتش برسد. روشنفکر منادی عمل و خواهان تغییر و تحول در سیاست کشورهای غربی در جهت عدالت، صلح و برابری بود. روشنفکر بهعنوان وجدان بیدار چشم به سیاستهای جوامع غربی میدوخت تا هر جا از مبانی مدرنیته از جمله آزادی، برابری، صلح و عدالت سرپیچی شود، فریاد اعتراض بلند کند. اما مدتهاست که طرح مدرنیته و اصول و آرمانهای روشنگری و اینکه با اعتقاد به عقل و علم روشنگری میتوان جهانی آزاد و برابر و عادلانه و توأم با آرامش و صلح و امنیت برقرار کرد دیگر سست و ضعیف شدهاست. بهعبارت دیگر پایههای عقل و علم مدرن به سستی گراییدهاست. متفکران مکتب فرانکفورت ذات و باطن روشنگری را عیان کردند و از روی دیگر آنکه سلطه و غلبه و تملک بر عالم و آدم بود، پرده برداشتند. آنها گفتند که در باطن آزادی، علم، دموکراسی و حقوق بشر که جزو ادعاهای بزرگ روشنگری است، قدرت و استیلای غرب نهفتهاست. از سوی دیگر متفکران پست مدرن در مبانی و اصول و مفاهیم اساسی روشنگری و مدرنیته شکستهای جدی خوردند و از آینده مبهم و تیره و تاریک مدرنیته سخن گفتند. آنان مدعیاند که امروز مدرنیته پژمرده شده، در هیچ جای دنیا اصول روشنگری رعایت نمیشود و روشنگری دیگر به آرزوها پیوستهاست.
لیبرالیسم و پایان راه روشنفکری
در چنین اوضاع و احوالی دیگر روشفکر چه کار کند، به چه اعتراض کند و از کدام آزادی و برابری و صلح و عدالت دفاع کند. فضا چنان مغشوش و آلوده و تیره است که روشنفکر درمانده و عاجز و ساکت است. طبیعی است که در چنین وضعی، روشنفکری سالبه به انتفاعی موضوع شود. بهتبع آن روشنفکران جوامع غیر غربی نیز که پیرو و دنبالهرو اصل غربی هستند، حرفی برای گفتن و صدایی برای انتقاد و اعتراض ندارند. روشنفکر ما برای مسائل بنیادی جامعه نه تبیینی عرضه میکند نه تحلیل و تفسیری. روشنفکر ما سالهاست که در مقام دفاع از لیبرالیسم، بیانیهها و شعارهای تکراری میدهد و دیگر سخنش در جان کسی اثر نمیکند. زیرا وقتی لیبرالیسم بهترین و آخرین ایدئولوژی شد، دیگر روشنفکری باید تعطیل شود. روشنفکر ما بهتبع روشنفکر غربی دیگر مبنایی ندارد که از مدرنیته و آزادی و عدالت مدرن دفاع کند. اصول مدرنیته در معرض تردید و تشکیک قرار گرفته و افق آن تاریک و آینده آن مبهم است. به این سبب روشنفکران کنونی جامعه ما اثرگذار نیستند.
حاصل کلام آنکه نه منورالفکران ما اندیشیدند نه روشنفکران ما.
هر گروهی ساز خود را زد و بیآنکه اثری ماندگار و پایدار و گرهگشا و راهگشا برای آیندگان بگذارد، رفت و در تاریخ محو شد.
گروه دیگر در دوره دیگر با عقیده و طرز تلقی و مشی و شیوه دیگر از نو شروع کرد و به همان سرنوشت دچار شد. فقدان پشتوانه تئوریک، عدم آشنایی جدی و ژرف با مبانی فلسفی غرب، سیاستزدگی و انقطاع و گسستهای پی در پی در تاریخ منورالفکری روشنفکری ما از عوامل ناکامی این جریان است. منورالفکران و روشنفکران ما به مبادی و مبانی مدرنیته و شرایط امکان تحقق آن در یک جامعه سنتی عقب مانده و توسعهنیافته، نیندیشیدند. آنان هیچ پرسش مهم و بنیادی طرح نکردند و آرای نیندیشیده و نسنجیده اظهار کردند. هر کس آمد، طرح پیشین را ملغی کرد و طرحی نو درانداخت به همین سبب جامعه ما را جامعه کوتاهمدت خواندهاند. اکنون روشنفکری ما بهتبع روشنفکری غربی به تمامیت خود رسیده و دیگر آن شور و شوق و نشاط و سرزندگی منورالفکران و روشنفکران پیشین را دارا نیست. با پرسشهای بنیادی و اندیشههای نو میتوان غرب و مدرنیته و روشنگری را فهمید و فرهنگ و فرادهش ایرانی را درک کرد. بدون پرسیدن و اندیشیدن هیچ گرهی در تاریخ گشوده نشده و نمیشود. ظاهراً امروز هیچکس نمیاندیشد و این اندیشهانگیزترین امر در زمانه اندیشهانگیز ماست.
تاریخ انتشار: 1403/06/18
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.