به گزارش فکرت، متن یادداشت بدین قرار است؛

الف- ماهیت توسعه
پس از جنگ دوم جهانی و استقرار نظمی عمومی در جهان، پرسش از اختلاف فاحش سطح رفاه زندگی در میان ملل و کشورهای جهان، ذهن عالمان اجتماعی غرب را به سمت این پاسخ سوق داد که حاکم نشدن تفکر مدرنیته بر ارکان زندگی جوامع سنتی عامل عقب‌ماندگی و به وجود آمدن شکاف بزرگ در میان جوامع است و تنها راهکار حل این بحران، تجدد زندگی است و از همین دوران بود که مفهوم توسعه (development) به عنوان راهکاری برای بسط شیوه‌ زندگی غربی در جهان مطرح شد. لذا باید توجه داشت که توسعه، توسعه‌ تجدد است، زیرا تجدد از ابتدا قرار نبود در یک منطقه جغرافیایی محدود بماند (داوری‌اردکانی، 1384).

 

توسعه به دنبال حذف مؤلفه‌ها و ساختار زندگی سنتی و تمام متعلقات آن و بازسازی زندگی جوامع جهان متناسب با نظم مدرن است. این اتفاق به تدوین شاخص‌هایی کمّی و قابل اندازه‌گیری نیاز دارد تا کشورهای به اصطلاح جهان سومی که قصد حرکت در این مسیر را دارند، امکان سنجش و ارزیابی حرکت خود به سمت مدرنیزاسیون را داشته باشند، لذا این شاخص‌ها در عرصه‌های مختلف علمی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... بدون در نظر گرفتن ملاحظات و زمینه‌های بومی کشورها، توسط نظریه‌پردازان توسعه تدوین شد.

 

برای مثال شاخص سنجش توسعه فرهنگی کشورها با رجوع به گزارش‌هایی نظیر نرخ مطالعه‌ افراد در جامعه، تعداد سینماها و فیلم‌های تولید‌شده، سرانه‌ مصرف کاغذ، تعداد موسسات ثبت‌شده و... است که نزدیک شدن به استانداردهای جوامع غربی در این عرصه نمایانگر میزان  توسعه‌یافتگی است.


ب- توسعه و استیلای تجدد
این واقعیت که در اندازه‌گیری این شاخص‌ها، معیار و تراز، وضعیت کنونی کشورهای غربی و مدرن است و کشورهای در حال توسعه باید تا حد ممکن خود را به این استانداردها نزدیک‌تر کنند، عملا به تثبیت هژمونی غرب بر جهان می‌انجامد، زیرا وقتی غرب مدرن و متجدد به عنوان آرمان‌شهر تلقی و راه‌های طی‌شده توسط جوامع غربی تنها راه قهری و مسلم ترقی قلمداد شود، بدیهی است که ابزارهای دستیابی به این وضعیت مترقی نیز همان است که در جوامع غربی آزمون شده‌اند.

 

لذا فهم چرایی اصالت یافتن نهضت ترجمه یا پیروی از قواعد و رویکردهای علوم مدرن در میان جامعه‌ علمی و آکادمیک کشور ما با همین منطق امکان‌پذیر است. همین منطق است که تحقیق و پژوهش در فرهنگ بومی و میراث کهن جامعه‌ خودی به منظور تولید علم بومی را فاقد ارزش قلمداد می‌کند و بازنویسی نظریات بومی کشورهای غربی در تبیین وضعیت اجتماعی خود، در قالب مقالات علمی را دارای اعتبار می‌داند.


یکی از مصادیق منتهی شدن ادبیات توسعه به تثبیت هژمونی غرب بر جهان شاخص باسوادی در جامعه‌ ما، تحصیلات به سبک مدرن و آکادمیک و تقسیم‌بندی سطوح علمی دیپلم تا دکتری و انطباق سایر سطوح علمی با آن است. پدیده‌ حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر... نیز که اخیرا در جامعه‌ ما در حال گسترش است نشانه‌ همین واقعیت است.

 

تغییر در معماری شهرها، گسترش مدهای لباس و پوشش غربی، رواج مصرف‌گرایی مدرن و فراموش شدن میراث کهن زبان و آداب و رسوم جامعه و ده‌ها پدیده‌ دیگر که به تفصیل به آن پرداخته شده، همگی مؤید سیطره هژمونی غرب بر جوامع سنتی است. ولفگانگ ساکس در این باره می‌نویسد: «از همان آغاز هم دستور کار پنهان توسعه چیزی به جز غربی کردن جهان نبود و حاصل آن لطمه‌ شدیدی است که به تنوع وارد شده است. ساده‌سازی در معماری، لباس و مسائل روزمره در سراسر جهان چشم را آزار می‌دهد و در کنار آن فراموش شدن زبان‌های مختلف، آداب و رسوم، حالات و ژست‌هایی قرار دارد که اکنون کمتر به چشم می‌خورند» (زاکس 107:1387).


ج- توسعه و نظم جنسیتی جدید

تا پیش از ظهور تجدد در غرب، نظم سنتی حاکم بر جامعه به مثابه هنجار غیرقابل تخطی سلوک پذیرفته شده و طبیعی تلقی می‌شد. مناسبات جنسیتی جامعه نیز از همین الگو پیروی می‌کرد و در چنین شرایطی همواره موقعیت زنان در نسبت با خانواده تعریف شده و زنان جایگاه خود در نظم سنتی خانواده را پذیرفته بودند، اما با گسترش ایده‌های روشنگری و مدرنیته، به تدریج ابهامات و چالش‌های زیادی پیش‌روی نظم سنتی حاکم قرار گرفت و تغییر در الگوهای نهادینه‌شده زندگی در گذشته و طراحی شیوه‌های جدید زیست اجتماعی به مطالبه عمومی بدل شد.

 

دامنه این تغییرات اساسی به سرعت به حیطه مناسبات جنسیتی جامعه نیز کشیده شد و جنبش‌های اجتماعی زنانه با به چالش کشیدن ایده «طبیعت زنانه»، خواستار بازتعریف جایگاه خود در نظام اجتماعی بر مبنای یگانگی و گزینشگری فعالانه زن و مرد شدند. این گفتار به ظاهر انقلابی در تعاملی هم‌افزایانه با اقتضائات توسعه در عصر مدرن که به مشارکت زنان در عرصه‌های اجتماعی نیاز مبرم داشت، منجر به تحول در الگوی کنشگری زنان در خانواده و جامعه شد و امروز به نظم غیرقابل خدشه، کاملا بدیهی و به رسمیت شناخته شده تبدیل شده است.


با نفوذ این ادبیات در بدنه اجتماعی جوامع مدرن، کم‌کم تقسیم جنسیتی نقش‌ها بر مبنای تفاوت‌های زن و مرد، از نظام اجتماعی این جوامع خارج و ایفای نقش بر مبنای یکسانی و تشابه زن و مرد در حقوق و فرصت‌های برابر اجتماعی جایگزین آن شد و این روند به بازتعریف زنان از هویت تاریخی زنانه خود در شکل و قالب جدید و امروزین خود کمک کرد و هویت جنسیتی آنان رنگ و لعاب دیگری به خود گرفت. این پدیده با گسترش ادبیات توسعه و نفوذ ارزش‌های مدرنیسم به جوامع سنتی دیگر، باعث ایجاد تحولاتی در سازمان نقش اجتماعی زن و مرد شد. این روند باعث تغییر و تحولاتی در سبک زندگی زنان شد و زیستن به سبک سنتی جای خود را به شیوه‌ زیستن مدرن و منطبق با ادبیات توسعه داد.

زنان در عمل توانستند آنچه را در آرمان توسعه‌یافتگی برای خود می‌دیدند محقق‌شده ببینند: حق مالکیت، امکان اشتغال و دریافت حقوق و حضور در جامعه در کنار مردان، رفع محدودیت‌های ایجادشده توسط مرد خانه تحت عنوان غیرت، خارج شدن از مدیریت مرد در زندگی خانوادگی، امکان تحصیل در شرایط کاملا برابر با مردان، رها شدن از الزامات و اجبارها در روابط زناشویی، رهایی از مشقت‌های متعدد و مختلف کار خانه و به ویژه رهایی از بارداری مکرر و بچه‌داری مداوم و تبدیل شدن فرزندآوری به یک اقدام تحت مدیریت زن در زمان، موقعیت و کمیت تحت اراده‌ کامل زن و... 


د- توسعه و واقعیت کنونی
وقوع مدرنیسم در غرب، تغییر و تحولات اولیه و رفاه مادی را در ظواهر زندگی بشر به ارمغان آورد. تا پیش از قرن بیستم، اندیشه ترقی و پیشرفت انعکاسی به شدت گسترده و امیدوار‌کننده در جامعه داشت و آنانی که دستاوردهای آغازین تمدن جدید را لمس کرده بودند آینده‌ای سرشار از خوشبختی را برای بشر پیش‌بینی می‌کردند اما با ورود به قرن بیستم و بروز برخی نتایج و پیامدهای تمدن جدید از جمله خلأ معنی در زندگی بشر، تردید در علوم جدید، تخطئه‌ تکنولوژی، تباهی محیط زیست، بحران سلامتی، فروپاشی اخلاقی و اجتماعی، نظامی‌گری مدرن و رخداد ۲ جنگ جهانی، اندیشه‌ ترقی را با بحران جدی مواجه کرده است.


با تحقق بسیاری از آرمان‌ها برای زنان، طبیعتا زن در جامعه‌ توسعه‌یافته باید تا حد زیادی به سعادت دست‌ یافته باشد. بررسی وضعیت کنونی زنان می‌تواند این مساله را روشن کند. زنان امروز در جوامع مختلفی که آرمان‌های توسعه برای آنان را در سطوح مختلف محقق کرده‌اند، از زندگی خود رضایت ندارند. آرزوی مادری برای زنان در غرب، عدم توفیق در رقابت با مردان، بحران هویت، چالش‌های عاطفی و روانی و... بخشی از واقعیت امروز زن غربی است که نشان می‌دهد زن غربی با وجود کسب دستاوردهایی در ظواهر زندگی خود اما کماکان نسبت به زندگی رضایت ندارد. 


پرسشی که در اینجا مطرح می‌شود این است که چرا نزدیک شدن به آرمان‌های توسعه و پیشرفت، نزدیک شدن زنان به سعادت و رضایتمندی از زندگی را به ‌دنبال نداشته است؟ اکنون دنیای مدرن و جوامع توسعه‌یافته برای به سعادت رساندن زنان چه تصویری از آینده ترسیم می‌کنند؟ اساسا آیا توسعه ظرفیت و امکان به فعلیت‌نرسیده‌ای دارد که بتواند به کمک آن آینده‌ای امیدوار‌کننده برای زنان ترسیم کند؟ و به تعبیر ساده‌تر، از دیدگاه گفتمان توسعه، اگر کدام آرمان محقق شود زنان سعادتمند خواهند شد؟ مفروض بر اینکه تصویری خوشایند از آینده از سوی گفتمان توسعه برای زنان قابل ارائه باشد و هنوز ظرفیتی باقی مانده باشد، چه دلیلی وجود دارد که آن تصویر نیز به سرنوشت آرمان‌های آغاز دوره‌ مدرن دچار نشود؟ آرمان‌هایی که بسیاری محقق شد اما سعادت و رضایتی در پی نداشت.

تاریخ انتشار: 1403/06/12

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil