روح‌الله اسلامی، نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه در نشست "فکرت" مطرح کرد؛ بخش اول

بی توجهی روشنفکری به اقتضائات و مختصات جامعه ایرانی

 

 

جریان روشنفکری از ایده‌ها و ارزش‌ها و نیز اندیشه‌ها تشکیل مییابد که اینها در یک فرایندی بهشکل گیری جسمیت و مادیت قضیه کمک میکند.

 

این فرآیند البته چند مرحله اصلی دارد؛ از ایده و ارزش و در نهایت تبدیل شدن به قالب‌هایی نهادمند که هنجارها و قواعدی براساس آن مورد توجه قرار میگیرد و به این طریق ارزشها در داخل این نهادها شکل می‌گیرند. بر این اساس، قواعد رفتار و قواعد عادی زندگی و بعد هم در واقع تجسم مادی پیدا می‌کنند که این تجسم مادی در طی زمان مطرح است.

 

جریان روشنفکری و مثال احداث راهآهن

مدعیان جریان روشنفکری از صدر مشروطه البته ایده ترقی و پیشرفت را مطرح کردهاند. این ترقی و پیشرفت میبایست بهنحوی خودش را ظهور و بروز می‌داد. جنبه‌های مختلفی در حوزه‌های مختلف داشت و ظاهر شد و نهادهایی درست کردند، مثلاً نهاد جدیدی در دوره مشروطه ایجاد شد بهعنوان مطبوعات که تأثیرگذاری خاصی هم داشت.

همین رسانهها بعد روی چیزی مثل راهآهن بهعنوان مصداق ترقی و پیشرفت تأکید کرده و بیان داشتند ممالک اروپایی که راهآهن دارند، این‌ها راقیه هستند؛ ممالک راقیه یا کشورهای پیشرفته بهبیان امروزی هستند. پس ما باید چه کار کنیم؟ ما هم باید برای دست یابی به پیشرفت راهآهن داشتهباشیم. بر این اساس یک مسیری طی می‌شود و الآن ما یک شبکه‌ی راهآهن سراسری داریم که در واقع تقریباً قدمتی یکصد ساله دارد.

این نکته را هم در نظر بگیرید که خط راهآهن سراسری ما، شمال جنوب، در واقع قرار نبوده که شهرهای اصلی ما را بههم وصل کند. از بیابان‌ها عبور کرده و لذا ما یک راهآهن بیابانی ساخته‌ایم با اهدافی مشخص که شمال و جنوب را بههم وصل کرده اما خیلی از شهرها هنوز ایستگاه راهآهن بیرون از شهر قرار دارد.

حالا شما اگر روشنفکران صدر مشروطه را زنده کرده و بگویید که تو می‌خواستی که این اتفاق رخ دهد، می‌گوید که من نمی‌خواستم اینطور بشود و مهندسان اینطور ساخته‌اند، اما ما میگوییم که این ایده‌ای که تو داشتی و می‌خواستی مترقی بشوی و جزو ممالک راقیه بشوی، آن مهندس را مجبور کردی که خط را این طوری بکشد. چرا؟ به این خاطر که تو مساله را از اینجا طرح نکردی که آیا من نیاز دارم اصفهان را به شیراز با راهآهن امروز وصل کنم یا نه؟ اصلاً پرسشت این نبوده و می‌خواستی شبیه او بشوی و این اتفاق رخ داده است.

یکی از مباحث بسیار مهم ناظر به تبیین نسبت روشنفکری با دین است بهخصوص در رابطه با کشور ما و همچنین اشاره به نسبت روشنفکری با علم و نهاد علم و اینکه دانشگاهها و مدارس و حوزههای دینی در این زمینه چه نقشی داشتهاند.

لایه‌ی دیگر بحث در این خصوص ناظر به مکاتب اقتصاد سیاسی جدید و مدرن است. پرسشی که مطرح است اینکه نسبت جریان روشنفکری ما با این مکاتب اقتصاد سیاسی رایج چیست که حالا بهصورت رایج میگویند راست و چپ و چپ نو و راست نو و از این دست مسائل.

 

وجدان جمعی ایران امروز و نقش روشنفکران

 لایه دیگر بحث ناظر به وجدان جمعی ایران امروز است که حاصل همه این در واقع کشمش‌ها و کوشش‌های جریان روشنفکری در وجدان جمعی امروز است که بهعنوان پدیدهای زنده، افکار و ارزش‌های اصلی مردم را تعیین، تنظیم و هدایت می‌کند.

جریان روشنفکری ایران، اگر تاریخش را دستکم تا صدر مشروطه عقب ببریم متوجه میشویم که برخی از روشنفکران مهم ناظر به اتفاقی که برای اروپا افتادهبود و نسبتی که جریان‌های فکری در اروپا با مسیحیت داشتند را سعی کردند اینجا در نسبت با یک دین متفاوت به نام اسلام اجرا کنند؛ یعنی آنها یک قرائتی داشتند. بالاخره روشنفکری محصول دویست سیصد سال اتفاقاتی است که در اروپا رخ داده است. از رنسانس و بهتعبیری نوزایش و بعد خود دوران روشنگری و منورالفکری... این‌ها درکی که داشتند بهصورت خیلی مشخص در روشنفکران فرانسوی بازتاب پیدا کرد که در واقع نوعی ضدیت با مسیحیت بود. این ضدیت با مسیحیت برای روشنفکرهای ما تعبیر به ضدیت با دین شد.

 

یعنی در همان آغاز، تفاوت بین مصداق دین در فرهنگ و تمدن اروپای مسیحی را خواستند با مصداق دین در فرهنگ ایران که مبتنی بر تمدن اسلامی است بیان کنند. اگر روشنفکری ما توجه می‌کرد به تفاوت اسلام و مسیحیت، نیاز نبود که یکی از قله‌های جریان روشنفکری حالا در گرایش اسلامی بیاید و بگوید که ما نیاز به پروتستانتیسم اسلامی داریم. یعنی جریانی که لوتر و کالوند در مسیحیت ایجاد کردهاند را ما در اسلام باید ایجاد نماییم.

 

پروتستانتیسم اسلامی؛ نیاز یا توهم؟!

به دیگر سخن جریان روشنفکری توجه به این تفاوت نمی‌کند که اسلام یک دین است که آموزهها و تکوینش متفاوت با مسیحیت است. مسیحیت یک دین دیگر است. هم در آموزه و هم در تکوین تاریخیاش با اسلام تفاوت دارد و اینطور می‌شود که بعد از چند دهه که این بحث را مطرح کردند که بگویند ما نیاز به پروتستانتیسم اسلامی داریم، یک کسی باید بیاید و بگوید که اصلاً در دین اسلام چنین بحثی سالبه به انتفاء موضوع است. به این دلیل که اسلام خودش بین دین و دنیا تفکیک نکردهاست که شما بیایید مشکلش را ناظر به مسیحیت بخواهید حل کنید.

اسلام از همان ابتدا به دنیا توجه کرده بهنحوی که بهعنوان مثال مهم‌ترین بخش فقهی ما، بخش معاملات است. معاملات راجع به چیست؟ تنظیم زندگی روزمره است.

اما مسیحیت فقیرترین و ناچیزترین بخش تعالیم کلیسایی است که در واقع می‌شود گفت که چنین بحثی راجع به معاملات ندارد. چیزی که ما در فقه داریم و ده‌ها و صدها هزار کتاب راجع به معاملات داریم. دین اسلام با این مختصات، آیا نیاز دارد که با دنیا آشتی کند؟!

 

از صدر مشروطه دو جریان را داریم؛ یک جریان در نسبت با دین است که ضدیت با دین را انتخاب می‌کند و تصور می‌کند که باید راه روشنفکری اروپایی را طی کند. فکر میکنند روشنفکران اروپایی چون مسیحیت را طرد کرده‌اند، توانسته‌اند مشکلاتشان را حل کنند و به زعم اینها، ما هم باید اسلام را از حوزه امور زندگی حالا سیاست، اجتماع، معاملات، هر چیزی که هست کنار بگذاریم و مشکلات ما در این صورت حل می‌شود. کنارش یک جریان دیگری داشتیم که در واقع جریان اسلامی است. یعنی متجددانی داشتیم که اسلامی هستند و در واقع اینها میگویند که اسلام را باید احیا کرد. اسلام دچار مشکلاتی است و باید اینها را احیا کرد. این را از سید جمال داریم در دوره عهد ناصری تا برسیم به شریعتی که میگفت اسلام را باید احیا کرد.

 

لزوم نگاه جامع به دین و احکام و قوانین آن

اما اسلامی که باید احیا کنیم، اسلام خودمان نیست. وقتی ما به اسلام نگاه می‌کنیم، از زاویه مسیحیت اسلام را می‌بینیم. یعنی روشنفکرهای ما از زاویه مسیحیت بدون اینکه خودشان متوجه باشند، معیار دین را می‌گیرند مسیحیت اروپایی، اسلام را مقایسه می‌کنند با آن و بر این اساس میکوشند که آن را تغییر دهند. یک تعبیر خیلی رایجی است که برخی میگویند! فقه طهارت و نجاست را باید کنار بگذاریم و اینها فایدهای ندارد.

این یعنی چه؟ این در واقع می‌گوید که آقا! من میراث خودم و داشته‌های خودم را می‌توانم تحقیر کنم. تحقیر می‌کنم تحت عنوان فقه طهارت و نجاست. فرقی هم نمی‌کند که جلال این را می‌گوید و یا شریعتی این را می‌گوید و خیلی از آدم‌های دیگر این را میگویند. میگویند فقه ما فقه طهارت و نجاست است و به درد زندگی نمی‌خورد.

به این توجه نمی‌کند که فقه ما مگر فقط این را دارد. فقه ما دستکم، حداقل ششصد سال است که سه باب تنظیم کرده است. گفتهاست که من یک باب عبادات دارم که در آن طهارت و نجاست را هم گذاشته‌ام. یک باب معاملات دارم و یک باب سیاسات دارم. اگر شما در واقع چیز را نگاه کنید، خواجهنصیر را نگاه کنید، وقتی که می‌خواهد بحث کند، قرن هفتم این بحث را کرده است. او می‌گوید این سه گانه عبادات، معاملات، سیاسات در فقه ما، برابری می‌کند و هم عرض با سه گانه حکمت عملی سنت یونانی و تدبیر منزل و سیاست مُدن است.

برابری می‌کند یعنی چه؟ یعنی می‌خواهد بگوید که از زاویه شریعت من می‌توانم این سه بخش حکمت عملی را تنظیم کنم. از سویی وقتی ما می‌آییم و حمله می‌کنیم به یک بخش این فقه، یعنی بخش عبادات، و آن را تحت عنوان فقه طهارت و نجاست، تحقیرش می‌کنیم، چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ نتیجه اینکه این ساختمان فقه فرو میپاشد. باید توجه کنیم که این یک مجموعه منسجمی است که همه اینها با هم ارتباط دارند.

 

خطای روشنفکران متجدد غیر اسلامی چیست؟!

پرسش این است که بهراستی چه اتفاقی رخ می‌دهد که از سنت مسیحی الگو میگیریم و یک چنین کاری را با میراث خودمان می‌کنیم؟!

 در سنت مسیحی وقتی که حقوق جدید شکل می‌گیرد و شاه بیت جریان روشنفکری ما در صدر مشروطه حداقل سه دهه یا پنج دهه میشود، بحث حکومت قانون است. یعنی حقوق جدید باید بیاوریم و مستقر نماییم. شاه‌بیت این است. راه حل همه مشکلات یککلمه، قانون است، اما باید توجه داشت که حقوق جدید اروپایی می‌گوید که حقوق یک چیزی غیر از اخلاق است. آن بحث‌های عبادات، بحث‌های فردی هستند. آن‌ها را باید کنار گذاشت. ربطی اصلاً به ساحت زندگی اجتماعی ندارد. آن‌ها را باید کنار بگذاریم. جریان روشنفکری ما، آن چیزی که ضد دین است را می‌آورد و به آن بخش که مدافع اسلام است، توجه نمی‌کند که آن حرفی که روشنفکر متجدد غیر اسلامی ما زده، خطاست، به این خاطر که اصلاً به تفاوت اسلام و مسیحیت توجه نکردهاست.

وقتی آن بخش طهارات و احکام و عبادات را کنار می‌گذاریم، چه می‌شود؟ ما نهادهای جدیدی را برای تغذیه و پوشاک وارد می‌کنیم. نهادهایی که ارتباط‌هایی با هم ندارند. و الآن شما گرفتار می‌شوید و دچار مشکل می‌شوید و میگویید که ما می‌خواهیم تغذیه‌مان را درست کنیم اما گرفتار هستیم و حال آنکه در دین راجع به این مباحث نیز صحبت شدهاست و ما بی توجه هستیم.

 از سوی دیگر در زندگی مدرن امروز، ایسنتاگرام پر می‌شود از راه حل‌هایی برای خوراک که آقا صبح این را بخور و اگر فلان شد، این کار را بکن. چرا این مخاطب دارد؟ چون خلأ ایجاد شدهاست. شکاف افتاده بین یک نظام دانایی که ما داشتیم و فقه حامل آن بود و یک نظام دانایی جدیدی که در دانشگاه آن را ایجاد کردیم و قسعلیهذا....

 

دغدغه شریفی که خود مشکلساز شدهاست

از سوی دیگر باید بدانیم که همین بخش عبادات، ستون فقرات فرهنگ بوده است. فرهنگ بهمعنای زندگی روزمره، چرا که ستون فقرات فرهنگ همان چیزی است که هر روز تکرار می‌شود. من هر روز از خواب بیدار می‌شوم و دستم را می‌شویم و غذا می‌خورم و لباس می‌پوشم. آن چیزی که هر روز تکرار می‌شود ستون فقرات فرهنگ است. وقتی که تنظیم آن از نظام دانایی ما خارج شد، آشفتگی را شما دیگر باید انتظار داشتهباشید که همهجا ببینید. کما اینکه ما داریم می‌بینیم. همهجا نابسامانی ظاهر می‌شود. تأکید روی این نابسمانی می‌گذارم.

جریان روشنفکری ما یک دغدغه شریفی از زمان شکل گیری اش تا همین امروز داشته و می‌گوید که من نابسامانی‌هایی را می‌بینم و می‌خواهم اینها را بهبود بدهم. این دغدغه شریف است. اما مسیری که انتخاب کرده است و تشخیص و راهحل‌هایش، مرتب اشکال و ایراد داشته است و بهجای اینکه ما را به حل مشکل نزدیک کند، مرتب باعث بیشتر شدن مشکلات شدهاست.

خطای محاسباتی در تشخیص کاربردهای فقه

اتفاق بعدی که در اثر عدم دقت به این مسئله رخ میدهد آن است که می‌گوید فقه ما فردی است و باید آن را اجتماعی کرد. فقه ما فردی است؟ کجایش فردی است؟ این دین که همه‌اش اجتماعی است. شما می‌خواهید اجتماعی کنید یعنی چه؟ یعنی چه کار کنید؟ چیزهایی می‌شود که الآن میگویند فقه حکومتی و فقه نظام باید درست کنیم. یعنی چه؟ یعنی من از زاویه یک نظام اجتماعی می‌خواهم فقه تنظیم کنم. اما فقه ما زمانی که تنظیم شده بود از زاویه نگاه اجتماعی تنظیم شده بود. اما شما آن نظام اجتماعی را دیگر به رسمیت نمی‌شناسی و آن را بیاعتبار میدانی و الگویت عوض شدهاست و نگاه می‌کنی و میگویی که نظام اجتماعی معتبر در کجاست؟ در لندن و پاریس و نیویورک و ونکوور است. آن را بهعنوان نظام اجتماعی می‌بینی و این فقه را نگاه می‌کنی و میگویی که براساس نظام اجتماعی نیست و باید این را اجتماعیاش کنیم، در حالی که فقه ما از همان اول هم فقه اجتماعی بوده است.

آن نظامی که فقه به آن توجه داشته این نظام جدیدی نیست که ما الآن با آن سر و کار داریم. این لایه سوم همان بحث اقتصاد سیاسی است. فقه ما با یک نظام سر و کار داشته است. خود فقه را برویم و سراغ بگیریم، آنجا یک بحثی داریم و فقها یک قاعده دارند به نام اختلال نظام. این اختلال نظام در واقع حرام است. شما نمی‌توانید حکمی بدهید و فتوایی بدهید که باعث اختلال نظام بشود و بعد بپرسید که منظور از اختلال نظام چیست و می‌گوید که این اجتماع یک نظام معاشی دارد و این نظام معاش را نمی‌توانید در آن اختلال ایجاد نمایید که نان خوردن آدم‌ها بههم بخورد. حرام است چنین چیزی. و بعد شما می‌خواهید بروید و این فقه را اجتماعی کنید. اجتماعیاش کنم به یک معنا یعنی از محتوا و مضمون آن را تهی کنیم.

در اقتصاد سیاسی بحث بر سر این نیست که فقه را نباید تغییر داد. بلکه هر چیزی را باید متناسب با تغییرات زمان تغییر بدهیم اما باید درست تشخیص بدهیم که مشکل ما چیست و برویم مشکلمان را حل نماییم و نه اینکه فکر کنیم فقه ما فردی بوده است و برویم اجتماعیاش کنیم، یا فقه نجاست و طهارت مشکل داشته و آن را باید کنار گذاشت.

 

نسبت جریان روشنفکری با دین

راجع به نسبت جریان روشنفکری با دین، این اتفاق در صدر مشروطه رخ می‌دهد و این قیاس گرفتن از مسیحیت بهشکل گیری دو شعبه‌ی متجدد غیر اسلامی و متجدد مسلمان منتج میشود. ما در دهه چهل و پنجاه هم که یکی از قله‌های جریان روشنفکری است، باز همین تحقیر را میبینیم و این بحثها که فقه اجتماعی نیست و باید اجتماعی بشود و در واقع فقه ما، فقه طهارت و نجاست است و باید اینها را کنار بگذاریم و این را جلال خیلی صریح گفتهاست. با اینکه می‌گوید که روحانیت، تنها سنگر ما است اما فکر می‌کند که فقه، فقه طهارت و نجاست است و باید این را کنار گذاشت.

 

ایراد جریان روشنفکری دهه هفتاد و هشتاد چه بود؟!

تا اینکه می‌رسیم به قله بعدی یا شور و شوق بعدی در جریان روشنفکری ایران در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد شمسی که بهتدریج بحث‌های روشنفکری در نسبت با دین مطرح می‌شود و دوباره همان اتفاق میافتد. آقایانی که در واقع قله‌های این جریان در آن دوره هستند، مثل آقای مجتهد شبستری، آقای ملکیان، آقای سروش شروع می‌کنند و کلام جدید مسیحی را اینجا ترجمه می‌کنند و مواردش را با اسلام تطبیق میدهند. در دوران مشروطه یکطور دیگری مسیحیت را الگو می‌گرفتند و فقه را می‌خواستند تغییر بدهند و بیاعتبار نمایند و الآن بحث، روی کلام می‌چرخد.

البته در همین زمان برخی از علمای ما موفق شده باشند که این مساله را در جامعه مطرح کنند که این بحث‌هایی که شما تحت عنوان روشنفکری دینی میکنید، ربطی به اسلام ندارد، این‌ها باز پرداخت بحث‌های کلام جدید مسیحی است و افکار عمومی این را بتواند متوجه بشود که کسی جلوی تغییر در ضوابط و قواعد علم کلام را نگرفتهاست. اما با توجه به مختصات خود این دین باید صحبت کرد و اینکه چرا از مسیحیت قیاس می‌گیرید؟ این اتفاق نیفتاده است. باز هم همچنان ما می‌توانیم از این فکر دفاع نماییم که علمای ما متوجه این بحث نشدند که بین مسیحیت و اسلام در آموزه و تکوین تاریخی، تفاوت بنیادین وجود دارد. اینکه آن دین توحیدی است و این هم دین توحیدی است به این معنا نیست که هر دو را می‌توانیم یک کاسه کنیم و هر چیزی راجع به مسیحیت گفتیم، راجع به اسلام هم بگوییم.

مشخصاً از زاویه اجتماعیات و سیاسات در واقع این را تأکید می‌کنند و راجع به اعتقادات ما اینجا بحثی نمی‌کنیم راجع به اجتماعیات و سیاسیات بحث می‌کنیم. میگوییم آموزه و تکوین این دو دین، کاملاً با هم متفاوت است. و نمی‌شود شما هر چیزی که راجع به آن بحث می‌کنید، راجع به این هم بحث نمایید و از این قیاس بگیرید.

جریان روشنفکری جامعه ما در نسبت با دین، مسیر تاریخیاش این گونه بوده است، به این معنا که اساساً توجهی به اینکه دین اسلام که در ایران در واقع تکوین تاریخی یافته است تا قرن هفتم، در واقع فرقه‌های اهل سنت غالب بوده‌اند و تسلط داشته‌اند و از قرن نهم و دهم، شیعه غالب می‌شود، اساساً به این بحث‌ها توجهی نداشتهاست و اینکه مسیحیت اروپایی و تمدن اروپایی جدید، میراث مسیحیت رومی است. و آن یک تاریخ دیگری دارد و این یک تاریخ دیگری دارد و وقتی که ما راجع به دین صحبت می‌کنیم، نمی‌شود احکام و نتایجی که راجع به مسیحیت اروپایی گرفتیم را بیاوریم و راجع به اسلام در ایران تعمیم بدهیم.

 

نسبت جریان روشنفکری با علم و نهاد علم

در خصوص نسبت جریان روشنفکری ما با علم و نهاد علم باید یک مقدار تخصصی‌تر بحث کنیم. جریان روشنفکری ما در ساخت جدیدش که دانشگاه در واقع نهاد حامل علوم جدید است، می‌آید اقتباسی می‌کند. یک سازوکار اداری بروکراتیک را وارد می‌کند. چون اگر شما تاریخ دانشگاه‌های مهم اروپایی را نگاه کنید، این‌ها در واقع کلیساهای مسیحی هستند یا مدارس دینی مسیحی هستند که طی تحولاتی می‌شوند دانشگاه‌های مهم امروزی و لذا ستون فقرات اصلی‌شان همان مدارس قدیمی مسیحی است که طی تحولاتی به دانشگاه‌های جدید تبدیل می‌شوند.

از این سوء ما در ایران میآییم، روساختی را وارد می‌کنیم و به دیگر سخن، یک سازوکاری را با عنوان دانشگاه ایجاد میکنیم که نسبتش هم با علوم قدیم قطع و گسستهاست؛ به این معنا که این علوم قدیم در واقع به درد نمی‌خورند. ارزشی ندارند و اینها را باید دور بیاندازیم و از زاویه متجدد غیرمسلمان این طوری است و متجدد مسلمان می‌گوید که بخش‌هایی از آن را می‌شود احیا کرد. یک بخش‌هایی را هم می‌توان نگه داشت و یک بخش‌هایی را باید دور انداخت.

در اینجا سؤال مهمی مطرح میشود و آن هم اینکه این نظام دانایی که ما در این کشور سامان داده‌ایم، بر چه مبنایی استوار است و جریان روشنفکری با آنچه نسبتی توانسته برقرار کند؟

در لایه‌ی علم که سامان بخش همه زندگی است، مبتنی بر این بوده که علوم سامان بخش و قوام بخش هستند. و آدم‌های بزرگ در این تمدن به این مساله عنایت و توجه داشتهاند همچون فارابیها، این سیناها، ملاصدراها و دیگران که در جای خود قابل بحث و طرح است.

با این حال این علوم که ناظر به زندگی هستند و قرار بوده که زندگی را قوام و سامان بدهد، ما بیش از دویست سال است که این را رها نموده و فراموش کرده‌ایم که نهاد علم که قرار است زندگی ما را سامان بدهد هنوز نتوانسته راجع به سامان خودش قدمی بردارد و کاری بکند.

تازه بگذریم از ایجاد شکافی که بین نهاد علم قدیم ما که حوزه علمیه است با نهاد جدید با دانشگاه باشد و اینکه جریان روشنفکری حالا دانشگاه برایش مهم شده و این علوم جدید را وارد کرده است اما هیچ سامان و نسبتی با پرسش‌های ما ندارد.

اینکه میبینیم وضعیت روشنفکری ما به این حالت درآمده است چون مسیری را که عرض کردم طی کرده و مشخص نیست که بهراستی ساز و کار علمی ما برای پاسخ به نیازهای روز متناسب با شرایط جامعه چه بوده است و اینکه کاملاً تقلیدی و وارداتی ساز و کار علمی را به خدمت درآوردهایم.

 

بی توجهی جریان روشنفکری به مختصات جامعه ایرانی

بنده معتقدم که جریان روشنفکری ما اصلاً به مختصات جامعه خودمان توجه نکردهاست. از سویی همین جریان، فکر می‌کند مردم نادان هستند و باید برود و به آنها آگاهی بدهد. اصل مطلب این است که خود جریان روشنفکری چیست؟ نادان است. و اول از همه خودش باید آگاه بشود که نادان است و اینکه چه چیزهایی را نمی‌داند و باید برود آنها را بداند که اگر می‌دانست داستان این گونه نمیشد و ما این مشکلات را نداشتیم. الگوبرداری و تقلید از غرب مشکل جریان روشنفکری بوده و لذا میبینیم که نتوانسته به حل مشکلات جامعه کمک کند.

 

 

 

تاریخ انتشار: 1403/07/18

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

همراه فکرت باشید.

شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.