آیا علم وجه جهانی دارد یا ندارد؟ قطعاً وجه جهانی دارد. اما آن علمی که جهانی می‌شود که از یک زمان و مکان مشخصی شروع ‌شود و ناظر به پرسش مشخصی باشد. بعد که توانست آن را حل کند، ادعا می‌کند که این پرسش را در مقیاس جهانی هم حل می‌کنم. آن چیزی که در اروپای دوره جدید اتفاق افتاده، این است که او مسائل خودش را داشته است و راه حل‌هایی برای مسائل خودش داده است و بعد گفتهاست که من میگویم که اگر تو هم این راه را بروی مشکلت حل می‌شود.
 

بعد از جنگ جهانی دوم، ماجرای مدرنیزاسیون که در واقع آمریکا و بعد سازمان ملل و نهادهای بینالمللی متولیش می‌شوند که در بقیه کشورها پیاده کنند چیست؟ همین است. میگویند که ما توسعه یافتیم و حالا برای شما می‌خواهیم نسخه بپیچیم.
 

نظام کارشناسی ما در این مسیر دارد حرکت می‌کند. کم و زیاد و تفاوت و اختلاف دارد اما از این بیرون نیست. چون بیرون از این جایی نیست.

یک وقتی سوء تعبیر می‌شود، من که دارم این حرف را می‌زنم، انگار بیرون یک جایی است که نظام کارشناسی ما حواسش نیست که آنجا برود و اطلاعات و پرسش‌ها و راه
حل‌ها را از آنجا بگیرد و بیاید مسائل را حل کند. نظام کارشناسی ما جایی ندارد که برود و غیر از این اصلاً راهی وجود ندارد. به این دلیل که نظام دانایی ما کارشناس تربیت می‌کند و نظام دانایی ما اینطور دارد کارشناس تربیت می‌کند.

 

ما متوجه مشکل هستیم  اما هنوز به این التفات پیدانکرده ایم که عمق مشکل کجاست پیدا نکردیم. عمق مشکل این است که ما تفاوت بین سنت خودمان و سنت اروپایی و مسیحی را نشناخته‌ایم، التفات به آن نداریم و هنوز هم نمی دانیم ما تفاوت‌هایی داریم که مهم هستند.

باز ممکن است که بگوییم انسان که بالاخره بشر است. بله انسان، بشر و چیزهای مشترکی دارند اما آنجایی که ما داریم راجع به اقتصاد سیاسی بحث می‌کنیم، روی تفاوت‌ها تمرکز دارد و نه شباهت‌ها. شباهت‌ها آن است که می‌گوید باید غذا خورد. سر اینکه اختلافی نداریم اما قرمه سبزی بخوری یا پیتزا بخوری و گوشت خوک بخوری یا گوساله بخوری و یا صبح بخوری یا ظهر بخوری را از کجا می‌آورید؟
!

 

این را دیگر نمی‌توان گفت که اگر قائل به نسخه جهانی هستیم، همین می‌شود که هست ، هرکس زورش بیشتر است، تحمیل می‌کند و نسخه او معتبر می‌شود. شما که می‌خواهی غذا بخوری این را بخور که من تولید کردم و ما هم زورمان نمی‌رسد که بگوییم این را بیا بخور و کسی حرف ما را گوش نمی‌دهد. به این دلیل که معیار حقیقت و مرجع حقیقت در دست ما نیست و مشکل عمده این است که می‌گوید که من اصلاً به مسئله خودم التفات نمی‌کنم که مسئله خودم را حل کنم و اگر توانستم حل کنم، آن زمان در مقیاس جهانی هم می‌شود عرضه بشود. زیرا جهت گیری جهانی داشته است. تمدن ما بهعنوان تمدن ایرانی، جهتگیری جهانی از همان اول داشته است.

کتاب‌های جغرافیا از همان ابتدا دنیا را می‌گذاشته است و می‌گفته است که من این جای دنیا هستم. نمی‌گفته است که ما یک جایی هستیم و نمی‌دانیم بقیه کجا هستند و چه خبر است. گفته
است که دنیا اینجا است و من هم قلبش هستم. من هم چهارمی هستم و سه تا اینطرف دارم و سه تا اینطرف دارم. از ابتدا ادعای جهانی داشته است. اسلام هم که آمده است همین است.

 

یعنی ما از این جهت مشکل نداشتیم که بگوییم نگاه به جهان نداشتیم و اجتماعی فکر نمی‌کردیم. اما جهان جدید و مختصاتش را ما هنوز تأملی راجع به آن نکردیم و فقط از آن تقلید کردیم.
 

و لایه سومی که می‌خواستیم بحث کنیم و از آن صحبت کنیم درباره مکاتب اقتصاد سیاسی مدرن و جدید بود که آنچه که جریان روشنفکری روی آن تمرکز کرده است طی این سالها و سعی کرده است که آن را در ایران معرفی نماید این مکاتب اقتصاد سیاسی هستند.
 

گفتیم که جریان روشنفکری ما یک دغدغه‌ی شریفی داشت و دارد و آن هم این است که نابسامانی‌هایی که در اطرافش می‌بیند می‌خواهد اینها را بهبود کند و رفع کند و اصلاح کند. این دغدغه شریف است اما در مسیر اشاره کردیم که ما دچار مشکلاتی شدیم. بهجای اینکه کمک کنند به کاهش نابسامانی، باعث شده‌اند که از هم گسیختگی و پاشیدگی‌های بیشتری در بخش‌های مختلف زندگی اتفاق بیافتد.
 

اشاره کردیم در واقع توجهی که به دین در سنت خود ما در واقع، تمدن و فرهنگ ایران اسلامی شدهاست و علم. رسیدیم به اینکه نظام اجتماعی که مورد توجه علمای ما بوده است، چه علمایی که به فقه می‌پرداختند و چه علمایی که شعبه‌های دیگر را بحث می‌کردند به نظام اجتماعی توجه داشتند. بحث‌هایی که مطرحشده‌اند به نظر ما بحث‌های اشتباهی است. از این جهت که مثلاً به نظام اجتماعی توجه نشده است، حالا چه در فقه و چه در بقیه شعبه‌های علوم که در سنت ما هست و تا به امروز رسیده است.
 

اما نکته مهمی که وجود دارد و الآن می‌خواهیم بحث کنیم این است که نظام اجتماعی بعد از رنسانس و نظام روشنگری در اروپا تغییراتی کرد و این تغییرات تبدیل به الگویی برای اقتباس در ایران شد.جریان روشنفکری خواست که این تغییرات را در ایران بیاورد و فکر می کرد و می کند که با این حرکت مسائل حل می شود.
 

اما چرا این اتفاق نیفتاده است و نمی‌تواند چنین اتفاقی بیافتد؟ چون آنچه که در واقع مکاتب اقتصاد سیاسی غربی مطرح کرده‌اند، حالا اینجا خیلی ساده شناختهشده‌اش، بحث چپ و راست است. در واقع درکی که از چپ وجود داشته است، حالا با تعابیری که ما در تاریخ معاصر خودمان داشتیم. سوسیالیسم یا کمونیسم که بحث می‌شده است و مارکسیسم و چپ نو، دهه‌های مختلف، عناوین متفاوتی مطرح شدهاست و چه جریان‌های راست در واقع با عناوین متفاوتی اینجا شناختهشده‌اند. لیبرال و نولیبرال و این بحث‌ها را می‌شناسیم.

 

تغیر مفهوم طبیعت
 

این مکاتب اقتصاد سیاسی حاصل یک تحول مهمی در اروپا بودند و ما اگر بخواهیم بهصورت خیلی فشرده گزارش بدهیم که این تحول چه بوده است و بعد بتوانیم ارتباط بدهیم با اینکه چرا نظام دانایی ما ناظر به وضعیت خودمان نتوانستهاست طرح بحث بکند، باید تمرکز روی مفهوم طبیعت داشتهباشیم که از دوران رنسانس و روشنگری در اروپا درکی که از مفهوم طبیعت بود، دگرگون شد. به این دلیل که نقطه قرار و ثباتی که وجود داشت، در دستگاه فکری گذشته، به یک اعتبار طبیعت بود. یک در واقع سر با ثبات طبیعت بود و یک سر دیگری که سعی می‌کردند لنگرگاه باشد، مفهوم خدا و یا ایده خدا بود. و این دو را در نسبت با هم توضیح می‌دادند.
 

تحولاتی که در اروپا اتفاق افتاد، مفهوم طبیعت تغییر کرد. طبیعت دیگر نقطه ثبات نبود. اتفاقاً خود آن چیزی شد که تغییر می‌کند و موضوع برنامهریزی و تغییرات در واقع بشر است. انسان مدرن است. حالا این طبیعت در یک سطحی، طبیعت فیزیکی است. طبیعت مادی است که می‌شود کوه و دشت و جانور و جنگل و اینها را شروع می‌کند تغییر دادن و انواع تغییراتی که می‌شناسیم و فناوری و تکنولوژی روی همین استوار است که شما بتوانید طبیعت را تغییر بدهید و از آن بهره بگیرید تا بتوانید رفاه را افزایش بدهید. اگر بخواهیم ساده گزارش بدهیم، یک چنین چیزی است.
 

و بعد در لایه بعدی طبیعت خود انسان می‌شود و زندگی اجتماعی و سیاسی انسان است که بهتبع آن تغییر در طبیعت فیزیکی و مادی، این فکر تسری پیدا می‌کند و طبیعت جامعه، زیست اجتماعی هم می‌شود موضوع برنامه ریزی و موضوع در واقع تغییر. حالا اگر در گذشته فیلسوفان سیاست از سعادت صحبت می‌کردند که جهان دارد به گردش خودش می‌گردد و انسان‌ها در جستجوی سعادت هستند.

اما در دوره جدید در واقع مفهوم‌های جدیدی می‌آیند و جایگزین می‌شوند. از جمله مفهوم در واقع رفاه که اشاره کردیم. حتی گفتیم که مثلاً جلال آل
احمد هم اشاره‌اش به این است که هدف این است که رفاه مادی و معنوی افزایش پیدا کند و در دسترس همه خلق قرار بگیرد. یعنی مفهوم سعادت به یک معنا کنار گذاشته می‌شود. اهمیت خودش را از دست می‌دهد. مفهوم‌های جدیدی می‌آیند. حالا در سنت‌های متفاوت اروپایی این مفاهیم مقداری با هم فرق می‌کنند.

 

اگر سنت آنگلوساکسونی را در نظر بگیریم که اقتصاد شاخه اصلیش است و بحث‌های روشنفکری هم خیلی بیشتر تمرکز روی اقتصاد داشته‌اند،  رفاه در این سنت یک مفهوم کلیدی است که رفاه باید افزایش یابد و راه حل‌هایی ارائه می‌کردند برای اینکه چطور می‌شود رفاه را افزایش داد. و خوب سیر تحولاتی که رخ می‌دهد و بعد در سنت فرانسوی این بحث را تعدیل می‌کنند، علوم اجتماعی یا جامعه شناسی به یک تعبیری، سعی می‌کند آن اشکالاتی که به نظرشان میآید در سنت آنگلوساکسونی و اقتصاد انگلیسی هست را رفع بکند و سنت ایتالیایی و آلمانی.
 

این‌ها متناسب با شرایط خودشان و مختصات و پرسش‌های خودشان دیدگاه‌هایی را مطرح کرده‌اند که تحت عنوان مکاتب اقتصاد سیاسی ما می‌شناسیم و تغییراتی هم داشته است، به تناسب تغییراتی که اتفاق میافتد، آن‌ها هم دیدگاه‌هایشان تغییر کرده است. در انگلیس یکطور بوده است، در آلمان و فرانسه و ایتالیا یکطور بوده است. اما جریان روشنفکری ما از صدر مشروطه تا الآن اتفاقی که برایش رخ داده است، آن راه حل‌های اروپایی را بهعنوان راه حل‌هایی که جهانی هستند و همه می‌توانند از آن استفاده نمایند استنباط کرده است و اینجا عرضه کرده است. سعی کرده است که در واقع پیاده نماید. به این دلیل که این فکر پذیرفته شد.

 

روشنفکران،مشروطه و تعمیم نابه جا

 

مثلاً فرض کنید سوسیالیسمی که مارکس گفتهاست یا کمونیستی که مارکس گفتهاست یا کسانی که بعد از مارکس آمدند و یا راه حلی که جان استوارت میل گفتهاست. بحثی که آنها کردند که چون اینجا چنین عرضه شد که این جهان شمول است و همهجا درست است و همهجا کار می‌کند، روشنفکرها از صدر مشروطه به ما عرضه کردند و تا الآن هم این هست. درست است که نقدها و بحث‌هایی وجود داشته اما هم چنان این بحث هست که این جهان شمول است و همهجا می‌شود اجرایش کرد. ما مشکلمان را باید حل نماییم.


الآن می‌شنوید که [میگویند] اقتصاد مسائل را حل کرده است و تورم حل شدهاست و دنیا تورم را پشتسر گذاشتهاست و ما چرا هنوز تورم دو رقمی داریم. [اما] اینکه دنیا تورم را پشتسر گذاشتهاست به چه معناست؟ مگر می‌شود مختصات تغییر کند و راه حل عوض نشود؟!
 

چون اتفاق رخ نداد و روشنفکران، متجددهای در واقع غیر اسلامی که در مشروطه دست بالا را داشتند این راه را باز کردند و دنبال کردند و تا الآن هم همین طوری هست و متجددان مسلمان وقتی که در واقع به سنت نگاه می‌کردند، ما به از ایی برای این بحث‌های اقتصاد سیاسی جدید نمی‌دیدند در سنت. ما به ازایی نمی‌دیدند و بعد تصورشان این بود که خوب سنت در اینجا خلأ دارد. نقص دارد. یک چنین چیزی نیست.


ولی از خودشان نمی‌پرسیدند که اصلاً این بحث جدید چرا باید در سنت قدیم باشد. این سازمان دهی جدید اجتماعی که اروپایی‌ها ایجاد کرده‌اند و متناسب با شرایط خودشان است، چرا باید در سنت ما اصلاً طرح شده باشد و ما به دنبالش می‌رویم و پیدا نمی‌کنیم و بعد نتیجه می‌گیریم که سنت نقص دارد و نقصش را می‌خواهیم برطرف نماییم. این اتفاقی بود که افتاد و هنوز هم جاری است که انگار در میراث علمی گذشته ما باید این مباحث اقتصاد سیاسی جدید می‌بوده است و حالا که نیست اینها ناقص هستند و به‌دردنخور می‌باشند و حالا به یک عده میگویند به‌دردنخور هستند و یک عده را میگویند باید بیاوریم و به آنها اضافه می‌کنیم.


شما مشروطه را نگاه کنید! آن زمان مطبوعاتی که در مشروطه بودند، فضا را چطور شکل می‌دادند که ترقی معیارش چیست و چه چیزی باید آورد. مثلاً فکر می‌کردند که اگر قانون بیاوریم درست می‌شود و قانون‌های بلژیک و فرانسه را بیاوریم و ترجمه کنیم. یا مثلاً راهآهن بکشیم درست می‌شود. تا الآن که مثلاً 1403 وقتی که روزنامه را باز می‌کنید و هرکس سرمقاله می‌نویسد و استاد دانشگاه است و می‌گوید که بله اقتصاد یک علم جهانی است و این مسائل را حل کرده‌اند و این چیزها روشن شدهاست. و منظورش اقتصاد جریان راست و بازار است. بعد می‌گوید که مشکل ما این است ک جریان‌های چپ و هایدگری و فوکویی آمده‌اند و بحث‌های ما را تخریب کرده‌اند و نمی‌گذارند که مشکلات ما حل بشوند.


بعد وقتی نگاه می‌کنیم و این سؤال را طرح می‌کنیم که جریان روشنفکری ما نتوانستهاست علیرغم همه این کوشش‌هایی که می‌کند این بحث را در عرصه عمومی بکشاند که اگر یک راه حلی در انگلستان جواب داده است، دلیل نمی‌شود که در فرانسه هم جواب بدهد. دلیل نمی‌شود که در مصر هم جواب بدهد. در ایران جواب بدهد.


شما باید نگاه کنید که ببینید مشکل ما چیست و این مشکل را حل نمایید. اینکه یک عده هنوز ادعا می‌کنند آن اقتصادی که اسکاتلندی‌ها عرضه کرده‌اند راه حل مشکلات بشر است و در ایران هنوز این ادعا را می‌کنند و به نقدهای جدی که شدهاست توجه نمی‌کنند، به نظرم ناشی از خلأیی است که ما در جریان روشنفکری‌مان داشته‌ایم. یعنی جریان روشنفکری ما تمرکزش روی پیکار سیاسی بوده است و به مسائل خود ما که باید در علم و در واقع در نهاد علم طرح می‌شد و راه حل‌هایی برایش پیدا می‌شد، التفات نداشتهاست و توجهی نداشتهاست و این بحث تا الآن توانسته است ادامه پیدا کند. الآن شما می‌بینید که مثلاً فرض کنید، در دانشگاه تهران ما هم آقای اباذری را داشتیم و هم آقای آزاد ارمکی را داشتیم.


آقای اباذری می‌آید و مثلاً شروع می‌کند نقد کردن به نئولیبرالیسم و می‌گوید که نئولیبرالیسم این مشکل دارد و مشکلات ما.... ولی مشخص نیست که این نئولیبرالیسمی که اینجا می‌گوید، مشخصاتش چیست و در اینجا چه اتفاقی میافتد. و بعد مثلاً فرض کنید یک جلسه‌ای در دانشگاه تهران بود و آقای اباذری صحبت می‌کرد و در آن جلسه صحبت می‌کردیم و یک کم که صحبت کردند از ایشان پرسیدم آقای دکتر، این بحث‌هایی که شما می‌کنید اینها راجع به اینجا نیست و مسائل ما این‌هایی که شما میگویید نیست و ما در تهران هستیم. آقای اباذری گفت که من فکر می‌کنم که در پاریس نشسته‌ام و دارم صحبت می‌کنم. من احساس نمی‌کنم که اینجا تهران است و اینجا مسائلش چیست.


یعنی انگار که مسائلی که وجود دارد و چپ‌های فرانسه مطرح کردند در نقد نئولیبرالیسم، اینجا هم طبیعتاً یک نئولیبرالیسمی هست و ما هم در نقدش باید بحث کنیم و یک چیزهایی بگوییم. و یا از آن طرف مثلاً آقای آزاد در واقع می‌آید یکطور دیگری صحبت می‌کند و می‌گوید که نه ما این مشکل را داشته‌ایم و مشکلات ما حل نمی‌شود و باید گفت و گو کنیم. ما مگر تا به الآن صحبت نمی‌کردیم و مگر آدم‌ها لال بودند و گفت و گو نمی‌کردند؟! یک حرفی را که می‌زنند و میگویند که باید این کار را بکنید، شما همان را همین جا تکرار می‌کنید و فکر می‌کنید که راه حل همان است که آنجا گفته‌اند که علم جهانی یک چیزی است و باید آن را اجرا نماییم و حالا علم جهانی چیست؟ این نسخه‌های اقتصاد سیاسی است. و جریان روشنفکری ما، کار اصلیش دفاع از این نسخه‌ها و عرضه آنها بوده است.


اتفاقی که رخ داده است، اگر خط سیر تاریخی را ریزتر بخواهیم وارد بشویم، صدر مشروطه غلبه با جریان‌هایی است که بیشتر نگرش‌های در واقع بهاصطلاح لیبرالیستی داشته‌اند. جریان‌های سوسیالیستی هم هستند اما دست بالا خیلی پیدا نمی‌کنند و در دهه‌های چهل و پنجاه، در واقع جریان‌های چپ در روشنفکری ما دست بالا را پیدا می‌کنند.

تا دهه شصت هم همین ادامه پیدا می‌کند و بعد از انقلاب اسلامی اینها دست بالا را دارند و دهه هفتاد که به
اصطلاح 1998 و 1991 که اتفاقاتی رخ می‌دهد و بلوک شرق می‌پاشد، این جریان روشنفکری چپ ما، پایگاه فکری و پشتوانه‌های فکریش را از دست می‌دهد. خاکریزهایش را از دست می‌دهد. و از اینجا یک چرخشی رخ می‌دهد، شما می‌بینید که بخش زیادی از کسانی که روشنفکرهای چپ محسوب می‌شدند، چرخش می‌کنند بهسمت راست و کسانی که تا یک دهه قبل بحثشان مبارزه با امپریالیسم بوده است و مصداق اصلی امپریالیسم را هم آمریکا می‌دانستند، این‌ها می‌روند و قشنگ آمریکا را بغل می‌کنند و اینجا تئوری پایان تاریخ و لیبرال دموکراسی و توسعه سیاسی، همهجا را برمی دارد و می‌بینید که یکدفعه، جریان روشنفکری میراث چپ را داشته است حمل می‌کردهاست، یک چنین چرخشی می‌کند و وارد یک چنین گفتار جدیدی می‌شوند و شروع می‌کنند در واقع از آمریکا دفاع کردن. به این دلیل که خاستگاه‌های فکری، در واقع اردوگاه سوسیالیستی در شوروی بر بلوک شرق می‌پاشد، این‌ها تکیه گاه فکری‌شان را از دست می‌دهند و در ایران هم که تکیه گاه به این معنا که توضیح دادیم که مسائل ایران را مطرح کنند و کوشش کنند برای آنها راه حلی پیدا کنند.


آن‌ها سعی می‌کردند نسخه‌هایی که عرضه می‌کنند و چپ جهانی بهاصطلاح خودشان عرضه می‌کند، اینجا آنها هم ترجمه کنند و منتقل کنند و برای اجرایش تلاش کنند. این اتفاق که رخ می‌دهد می‌بینیم که چنین چرخشی جریان روشنفکری ما دارد و بهسمت راست می‌روند و آمریکا را بغل می‌کنند و مدافع آمریکا می‌شوند و دو دهه این در واقع کار می‌کند.


بعد که در واقع خود این در اجرا دچار مشکل می‌شود، دچار بحران می‌شود و به بن بست می‌خورد، ما می‌بینیم که فضا بهنحوی می‌شود که دیگر جریان روشنفکری و چهره شاخص روشنفکری شما سراغ ندارید.


به یک تعبیری انگار در خود دنیا منازعه چون جهت پیدا نکردهاست، و یک عده دنبال راه حل اروپایی هستند و یک عده بهدنبال راه حل آمریکایی هستند و یک عده ممکن است که بهدنبال راه حل روسی و چینی و هندی باشند و راه حل‌های مختلف، اینجا دیگر جریان روشنفکری ما تمرکز ندارد که بگوید من این راه حل را می‌آورم و بیشتر شما نظام کارشناسی را می‌بینید که عمده می‌شود.


در دو دهه گذشته می‌بینید که طرح‌هایی مورد اجماع طرفین سیاسی قرار گرفته است. فارغ از اینکه ربطی به مسائل ما داشته است و غلط بوده است، اما اجماع شکل گرفته است و اجرا شدهاست. اما در برخی طرح‌ها، اجماع شکل نگرفتهاست و طرفین سعی کرده‌اند که همدیگر را از میدان به در کنند و موفق نشده‌اند و مسئله باز مانده است و دولتی آمده است و بخشی را از اجرا کرده است و بعد دولت که تمام شدهاست، دولت بعدی آمده است و سیاست را عوض کرده است.


مثلاً فرض کنید که در مسکن دولت آمده است و گفتهاست که من مسکن مهر می‌خواهم اجرا کنم و شروع کرده است و چند میلیون مسکن را تعریف کرده است و طراحی کرده است و دولت بعدی گفتهاست که نه این مزخرف است و به درد نمی‌خورد و باید کنار گذاشت. چون نتوانستند اقناعی در افکار عمومی ایجاد کنند، در سازوکار اجرا وقتی که قدرت را در دست گرفتند، طرح را یا پیش بردند و یا متوقف کردند. اتفاق این طوری افتادهاست.

یعنی آن گفتار پیش برنده جریان روشنفکری از دست رفتهاست و خاموش شدهاست. بعد از اینکه جریان چپ، بعد از در واقع سالهای آخر دهه هفتاد شمسی، دیگر تضعیف شد به این معنا، گفتار روشنفکری هم تضعیف شد و ما الآن شاهد چهره‌هایی هستیم که حالا به نام سلبریتی می‌شناسیمشان و دیگر یک چنین چیزی که قبلاً بود و ایده‌هایی مطرح می‌شد، حتی آخرین نسل‌هایی که وجود داشتند در دهه هفتاد و هشتاد، دیگر آنها هم نیستند. به یک معنا به این دلیل که در اروپا تمرکزی وجود ندارد که ایده‌ای را بخواهند عرضه کنند و از آن دفاع نمایند. به این دلیل که خودشان مشکلاتی دارند و بیشتر تمرکز دارند که مشکلات خودشان را حل کنند. یا آمریکا همین طور که تمرکز دارند که مشکلات خودشان را حل کنند. در این صورت جریان روشنفکری ما چون نقطه اتکایی در داخل کشور نداشتهاست و توجه به این نمی‌کرده است که مسائل ما چیست و چطور این مسائل را باید طرح کرد و حل کرد. آن نقطه اتکای بیرونی را که از دست داده است، اینجا می‌بینیم که در واقع افول کرده است. ممکن است بگوییم افول کرده است و یا دچار رکود شدهاست و حتی به ابتذال کشیده شدهاست. حالا به هر ترتیب هر حرفی می‌توان زد. اما آنچه که من می‌خواهم تأکید کنم این است که وقتی مسیر را نگاه می‌کنیم، و تکیه گاه که از بین می‌رود، حرف جدیدی نمی‌توانید بزنید.


الآن می‌بینید که بحث‌ها ترجمه است و در دو سه دهه گذشته همین طور بوده است و یک کتاب جدیدی که منتشر می‌شود، مثلاً فرض کنید که دو سه ترجمه از یک اثر در بازار می‌آید. یا مثلاً داستان‌های معروف که پرخواننده و پولساز برای ناشران هستند، چند ترجمه همزمان از آن می‌آید. کتاب‌های جریان روشنفکری چپ نو هم همین طور هستند و می‌بینید که چند ترجمه همزمان به کتاب می‌آیند.

 

ترجمه سوغات غرب

یعنی کار به جایی رسیده است که یک آدم‌هایی مسئولیت خودشان را ترجمه می‌دانند و فکر می‌کنند که آگاهی بخشی یعنی یک سوغاتی را متفکران اروپایی و آمریکایی تهیهکرده‌اند و اینها را برای ایرانی‌ها که ناآگاه هستند، باید عرضه کنیم و اینها را آگاه نماییم. این اتفاقی است که در لایه اقتصاد سیاسی افتادهاست و ما تمرکز اگر بخواهیم بدهیم و بحث عالمانه‌ای بکنیم راجع به اقتصاد سیاسی، نکته‌اش همین است که تغییری که در اروپا افتادهاست را ما برای خودمان در سنت علمی خودمان باید طرح نماییم و تقریر نماییم و تبیین نماییم که این تغییر یعنی چه. وقتی که طبیعت تغییر کرد و جامعه تغییر کرد، این راه حلی که حالا در سنت ما هست، چه بحثی در کلام بخواهیم بکنیم و ما به ازائش در اصول و فقه، چه بخواهیم در حکمت عملی بحث کنیم و دستگاه بوعلی را در نظر بگیریم و آنجا بحث کنیم. تا این بحث‌ها رخ ندهند، جریان روشنفکری ما بیش از این نمی‌تواند دستاوردی داشتهباشد که بسیج نیرو کند و یک حرفی را به کرسی بنشاند و آن را سعی کند اجرا کند و بعد تبعات پیدا کند و بعد راه حل دیگری برای معضل جدید دیگری که داریم.


امروزه همه معضلات تجمیع شدهاست  میگویند که ما یک مشکل داریم و آن ناترازی است. دخل و خرجمان با هم جور نیست. از روزی که این بحث شروع شد، کلاً یک وجود داشت که شما قرار بود که دخل و خرج را جور نمایید و اصلاً علم اقتصاد سیاسی جدید کارش همین بود. می‌گفت که دخل و خرج قبلاً در مقیاس خانواده می‌خواستیم جور کنیم و تدبیر منزل داشتیم و اقتصاد سیاسی National economy است و در سطح ملی می‌خواهیم دخل و خرجمان را جور نماییم.


حالا بعد از دو سده، ما نشسته‌ایم و میگوییم که مشکل ما این است که دخل و خرجمان جور نیست. بله! دخل و خرج هیچوقت جور نیست. بلکه مسئله این است که یک نظام علمی و دانشی داشتهباشید که به شما نشان بدهد، تصویر جایی که هستی را و بگوید که اینجا را درست میگویی و اینجا را اشتباه کردی و حالا آینده این تصمیمات را بگیر تا مشکلاتت کم بشود.


تا زمانی که ما برای این اهتمامی نداشته باشیم. دانشگاه‌های ما و حوزه‌های علمیه ما به این اهتمامی نداشتهباشند، اسم مشکل عوض می‌شود. حالا عجالتاً میگوییم ناترازی و چند سال دیگر ممکن است چیز دیگری بگوییم. اما وقتی که عمقش را نگاه می‌کنید میگویید که طبیعی است که این مشکل وجود دارد و اگر وجود نداشت باید تعجب می‌کردیم و می‌گفتیم که چرا چنین مشکلی نیست.

تاریخ انتشار: 1403/07/22

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil