ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
من ابتدا موضع خودم را و نحوه نگاه خودم را به لحاظ روششناختی کموبیش مشخص بكنم تا معلوم شود حدودوثغور مباحثي كه عرض میکنم از چه قرار هست. من ابتدا مشخصاً عرض میکنم ازجمله كساني هستم كه آگاهي را مبنا میدانم نه مناسبات و شرايط را؛ البته شرايط و مناسبات اثرگذار است ولي اثرگذاري حاشیهای، يعني وقتي روي روند تاريخي نگاه میکنیم مثلاً از پيشا مشروطه تا به امروز، يك دوره طولاني را کموبیش در نظر میگیریم مناسبات تعیینکنندگی حاشیهای دارند يعني اگر آن نظام آگاهي سروسامان پيدا بكند نقش مناسبات را میتواند مهار و خنثي بكند. حالا نمیخواهم وارد استدلال منجر به اين مسئله بشوم كه خودش يك داستان مفصلي هست؛ ولي دست كم در يك مطالعه برآمده از سياست تطبيقي و Comparative politics شما اين را به وضوح میتوانید در جاهاي مختلف نشان بدهيد كه آگاهي هست كه كانون تحول است به ويژه زماني كه داريم از يك مبحث درازدامن ياد میکنیم. سعي میکنیم همچنان كه شما به دقت در اين صورتبندی كه ارائه داديد اين را ملحوظ نظر داشتيد سعي میکنیم ميان گذشته، امروز و آينده يك ارتباط برقرار كنيم.
بنابراين كانون نگاه آگاهي است و چون كانون آگاهي است من باز ضمن پذيرش اينكه ما در جامه تحقق به تن واقعيت پوشاندن ناكام بوديم با پذيرش اين مسئله در ارتباط با رؤياهاي ايراني و پذيرش اين نكته كه ما نتوانستيم رؤياهايمان را به يك فرجام مناسبي برسانيم عرض میکنم كه دشوار را هم بايد در حوزه آگاهي سراغ گرفت. يعني آنچه اين مشكل را شكل داده است برخلاف آن خلافهای leftist و چپگرا كه به مناسبات توجه دارند، به شرايط توجه دارند من فكر میکنم در حوزه آگاهي هست و باز در ارتباط با آگاهي از اينجا به بعد كمابيش همه اصحاب علوم انساني آگاهي گرا در اين معني خالص و خلصي كه من عرض كردم هم داستان هستند يعني اگر كساني از آن چنبره چپ جدا بشوند و معطوف به آگاهي درواقع درك آسيب شناسانهای از جامعه حاصل بياورند اینها معمولاً اینها سنت را بسيار مهم میدانند. يعني آن درواقع ذات و توش آگاهي را در سنت دنبال میکنند. صرفنظر از نحوههای مواجه با سنت؛ يعني من ادعا نمیکنم همه ما داريم يك طور به سنت نگاه میکنیم اصلاً و ابداً؛ اما سنت در كانون مطالعه است.
تا اينجا فكر میکنم حالا از واژههای غربي هم اكراه دارم استفاده كنم البته دوست دارم از واژههای ايراني استفاده كنم لزوماً از واژههای مثلاً ديگر غيرفارسي هم استقبال نمیکنم ولي به هر حال تا اينجا فكر میکنم توانستهام بحثم را به لحاظ روششناسی در ارتباط با ادبيات موجود كاليبره بكنم. از اينجا به بعد من ديگر دارم جدا میشوم يعني به سمتي میروم كه برنامه پژوهشي هست كه چندين سال است دارم دنبال میکنم و حالا به هر حال كتب و مقالاتي هم منتشر کردهام.
فكر میکنم پاسخ پرسش شما مشخصاً در ارتباط با چنين رويكردي قابل تحصيل و قابل تشخيص هست. من فكر میکنم سنت ما ايرانيان در كانون خودش، در كنه خودش بر خلاف سنت غربيان فقه محور و فقه پايه هست. يعني آن دستگاه آگاهي ما ايرانيان، آن Operatus Cognitive حاكم بر ذهن ما ايرانيان از پيشا اسلام تا به امروز، اين محدود به دوره اسلامي نيست. مربوط به دوره درازدامن و پر اهميت سني بيشتر بودن ما ايرانيان هم نيست؛ بلكه كمابيش در هر سه دوره بزرگ تاريخ آگاهي ما ايرانيان يعني چه دوره پيشااسلام، چه دوره پسااسلام سني يعني چه در زندها و تفاسير اوستايي، چه در دوره كمابيش هزار سال نخست پسا اسلام و چه در اين قرون اخير سدههای متأخر، در همه اینها كانون آگاهي ما فقه بوده است و نسبت فقه با ديگر علوم نسبت خادم و مخدوم بوده است. البته اشتباه نشود من میفهمم كه فلسفه تقدم رتبي به لحاظ معرفتي به فقه يا كلام دارد. اساساً نمیخواهم اين تقدم رتبي را كه منبع مشخصي هست انكار كنم. نكته اين است كه صرفنظر از آن تقدم معرفتي آنجايي كه ما ايرانيان نسبت خود را با جهان تقرر بخشيديم، تكون بخشيديم از جنس و جانمایه فقه بوده است كه اين هم يك توضيح مفصلي دارد. اين هم میشود خاستگاه تمدني اين را ميان يونان و هند توضيح داد. هم میشود تاريخ ايران را توضيح داد. من نمیخواهم واقعاً وارد اين بحث بشوم. بحث بسيار درازدامني هست و من اكراه دارم از اينكه ا سؤال شما دور بيفتم. براي همين دست كم بين پرانتز از باب جدل اين را از بنده بپذيريد كه در كانون آگاهي ايراني فقه بوده است يعني فرض كنيم آنگاه مسئله بر ما آشكار میشود.
در عصر جديد آگاهي بر ما در چهارچوب علوم انساني عرضه شد كه اين تجربه متفاوت با تجربه ايراني را در پشت سر خود داشت. اين آگاهي كلام اصلش فلسفه محور بود يعني كلام قرونوسطایی و فلسفه پس از عصر نوزايي و اين آگاهي اميد ما براي فهم جهان شد. عينكي بر چشم گذاشتهایم كه ما را دچار کجبینی نظاممند Astigmatism Systematic كرد. ما به سنت خود ديگر نمیتوانیم نگاه بكنيم. نگاه میکنیم ولي سنت را نمیبینیم. گويا اساساً قادر به تشخيص بخش عمده سنت خود نيستيم. گويا اين سنت هاشور زده شده! بالاي نود درصد كتبي كه در تاريخ سدههای مياني ايران و حتي پيش از آن در عصر پيشااسلام نوشته شده است در ارتباط با فقه است؛ اما حتي به مخيله اساتيد علوم انساني خطور هم نمیکند كه دست كم نسبتشان را با اين آثار مشخص بكنند. حداقل بگويند اين آثار تكرار مكررات است به اين دليل كنار بگذاريم. حالا اين اتفاق افتاده است كه بخش عمدهای از ما اساساً گذشته را انكار كرديم میگوییم سنت ما مرده ريگي است كه به كار نمیآید. يك عده كمي هم كه متفطن شدند و دريافتند كه سنت پر اهميت است، كمابيش هیچکس نيست كه به آگاهي باورمند باشد همچنان كه عرض كردم و در بازگشت به سنت راه فهم امروز را افق گشايي به فردا را پيدا نكند اگر همچنین برداشتي دارند كه برداشت مهمي هست شما به آنها بگوييد كه سنت ايراني از چه قرار است. اگر اهل نظر باشند میگویند مثلاً فلسفه، نمیدانم خواجه نصير، فارابي، بوعلي. اگر اهل نظر نباشند كه میگویند منظومات، منثورات از اين امور. اگرچه اینها پر اهميت هستند. اینها خودش ژانرهايي هستند كه اگر ما فقه را كانون قرار بدهيم مؤثر در توضيح نحوههای بروز و ظهور فقه هستند و اين ناتواني در فهم خويشتن كه در قالب علوم انساني بروز و ظهور پيدا كرده است منجر به ين شده است كه ما آب در هاون میکوبیم. نه تنها آب در هاون میکوبیم بلكه به سنت سازي معوج و برساخته و اشتباه از خود هم روي آوردهایم يعني آنهایی از ما كه مثلاً خواستهاند يك قدم جلوتر بروند، دچار شرقشناسی نشوند مثل دكتر داوري، اتفاقاً حتي آنها هم به يك معناي مشددي دچار شدهاند.
علوم انساني يك هسته دارد، يك پوسته دارد. پوسته آن همين مصالح تجربه غربي است. آن اسكلتش اما چيزي هست كه به كارمان میآید. اين آن چيزي است كه نگرش اسپولاستيك قادر به تشخيص آن نيست يعني آن درك انتقادي كه چهارچوب بنيادين علوم انساني هست، آن ظرفيت روششناختی پایهای علوم انساني هست اتفاقاً اين آن چيزي است كه ما بايد آن را براي بازگشت به فقه به كار بگيريم بهمثابه سنت و البته ديگر جوانب سنت خود. آن مشق نانوشتهای كه ما برخلاف غربیها نسبت به سنت خود ننوشتيم. بنابراين ما بايد به فقه برگرديم اما از چشماندازی درواقع انتقادي، كه حالا اگر فرصت بشود من جوانبش را میگویم. هر كدام از اين بحثهایی كه گفتم يك قصه درازدامني در ذهن من دارد كه الآن نمیخواهم وارد شوم. هر كدام را وارد بشوم واقعاً حاشیهای میشود و فرصت از بين میرود.
من فكر میکنم هر چهار جريان دچار شرقشناسی هستند يا شرقشناسی آشكار يا شرقشناسی پنهان. يعني آشكارا میگویند كه بهاصطلاح ما بايد تاريخمان مثل غرب باشد و غیرازآن اصالت ندارد يا مثل اسلاميستها به صورت پنهان يعني مفروض پایهای انديشه غرب را پذیرفتهاند. براي همين شما میبینید مثلاً اسلاميسترهاي ما، كساني كه از همه بيشتر اسلامگرا هستند ـ به معني اعتقادي آن نمیگویم. به معني جريان شناسانه آن میگویم يك وقت حالا چيز نشود كه حالا ديگران اسلامگرا نيستند ـ چون اینها اتفاقاً بيشتر ولع دارند براي اينكه ما یکچیزی از جنس خودمان ايجاد بكنيم كه در آن Reconceptualization و Proposition آن پیشانگاشت پایهای پشت ذهنشان اين است كه ببينيد مثلاً غربیها چطور توانستند مثلاً به اين درك ويژه از جهان برسند كه مبادي و مباني فلسفي متنابه مؤثر مستقلي دارد. ما چرا مال خودمان را نداريم؟ يعني گويا از سنت شروع نمیکنند. نعل وارونه است. از امروز ديروز را میبینند.
چارهای كه به ذهن حقير سراپا تقصير را میآید میگویم. ببينيد اين مسئله به نظر من با علوم انساني است. من بعضي از وقتها كه مثلاً ارائه گزارش خدمت دوستان میدهم همینجور میترسم وقتي دارم اين حرفها را میزنم کمکم اول مثلاً فكر میکنند اینهایی كه من دارم میگویم بايد بروم در صف مثلاً يك مقدار دوستان مثلاً تندروتر، بعد میگویم كه میگویند نه اصلاً يك مقدار بيشتر، بعد میگویند اين داعشي است! اميدوار هستم فرصت داشته باشم حرفم را تقرير بكنم كه هیچکدام از اینها نيست. اتفاقاً من فكر میکنم به قول آن فيلم ليلي با من است پرسيد كه نكند اينجا خط مقدم است؟ گفت بنده خدا اينجا صد متر هم جلوتر از خط مقدم است! حالا اینهایی كه من میگویم فكر میکنم صد متر هم از خط مقدم جلوتر است يعني آدم را در حوزه بنيادگرايي و اینها بههیچوجه قرار نمیدهد. ببينيد اين علوم انساني كه ما داريم به اين قامت و به اين شكل و شمايلي كه ما داريم از آن بهره میگیریم من در يك كتابي هم اين را نوشتهام با نام تعامل حوزه علميه و علوم انساني. به اين شكل، اين نه تنها گره از كار فروبسته ما باز نمیکند بلكه به ما جهل مركب مشدد میدهد. يعني اين جل مركب هر بار لایهای هم بر آن افزوده میشود. يعني ما نه تنها نمیدانیم بلكه نمیدانیم كه نمیدانیم. بلكه نمیتوانیم كه بدانيم كه نمیدانیم و اين همين طور مدام دارد غورهايي كه میکنیم و اساساً سنت را از مقابل ما محو كرده است. گويا آن را بلور كرده است. گويا آن را هاشور زده است. اگر يك كسي از كره مريخ به اين دنياي ايراني ما بيايد و بدون اينكه دعواهاي ما را بلد باشد. اين نكات ارزشمندي كه استاد فرمودند را بهاصطلاح به آنها آگاهي داشته باشد به او بگوييم برو يك کتابخانه از گذشته ما درست كن. يك پول مفصل هم به او بدهيم. اين بيشتر آثار در حوزه فقه است. پرسش من اين است را ما حواسمان به اين نيست؟ اصلاً چه میشود كه ما حتي ملتفت نيستيم؟ يعني من وقتي جايي میگویم علوم انساني خوان حتماً بايد عربي و انگليسي بلد باشد دوستان تعجب میکنند میگویند يعني چه عربي؟ چرا عربي؟ با عربي چهکار داريم؟ عربي كه یکچیزی است كه ربطي به ما ندارد! من هم دلباخته مثلاً زبان بيگانگان نيستم. منتها مسئله اين است كه بخواهيم يا نخواهيم. بگوييم يا نگوييم. بپذيريم يا نپذيريم.
چه كار بايد بكنيم؟ ببينيد همين علوم انساني كه عرض كردم تا اين حد براي ما حجاب آورده است به قول ادبيات الهياتي ما حجاب اكبر براي ما آورده است چيزي ارزشمندتر از اين هم در دست ما نيست. چيزي مهمتر و جذابتر از اين هم در دست ما نيست. اين علوم انساني يك پوسته دارد. يك هسته دارد. يك شاكله و فريم دارد. يك مصالح و مضامين دارد. تمام اين چهار جرياني كه استاد فرمودند دلمشغول مصالح علوم انساني شدهاند. دلمشغول آن درواقع وجوه بيروني علوم انساني شدهاند. دعوا هم روي لحاف مُلاست! يكي ميگويد اين مصالح را دور بريزيم و يكي ميگويد با اين مصالح يك چيزي براي خودمان بسازيم؛ اما مسئله اين است كه ما بايد فريم، چهارچوب، آن Fundamental methodology آن روش شناسي بنيادين كه در تنوع مشارب روششناختی حلول كرده است، آن بخشي از علوم انساني كه درست است در چهارچوب آگاهي غربي متأخر بروز و ظهور پيدا كرد اما يك عقبهاي در انديشه اسكولاستيك Scholastic، انديشه ايراني، انديشه يوناني دارد. ميراث بشري است كه در اين حوزه علوم انساني متأخر برآمده است و زايش و پردازش متأخر آن مربوط به غرب است بله. آن بخش را ما بايد برگيريم و آن كار بزرگ نكرده خودمان را در ارتباط با سنتمان بكنيم.
سنت درخشانترین داشته ما هست. مثل طلا ميماند. طلا خيلي مهم است. پول، نميدانم اموال، هر چيزي كه داريم اعتبارش را با طلا پيدا ميكند. طلا اعتبار از چيزي نميگيرد. به هر چيزي سنجي اعتبار است. سنت مثل طلا ميماند؛ اما آيا شما ميتوانيد برويد مثلاً در معدن طلا اين سنگهاي نخراشيده نتراشيده را برداريد بياوريد و دور خودتان بگذاريد و بگوييد خدا را شكر ما طلا داريم؟ نه شما براي اينكه به چند گرم طلا برسيد چند صد تن سنگ را ممكن است تخريب بكنيد. مواجهه ما با سنت بايد از جنس مواجهه معدن كار طلا با طلا باشد. شما اگر ميخواهيد سره سنت از ناسره سنت كه آن مناسبات زماني و مكاني كه سنت را در زمان خودش محفوف كرده است بيرون بكشيد بايد مواجهه انتقادي با سنت داشته باشيد. سنت بهمثابه امر پدیدار شناختی مرده است. تعارف كه نداريم. سنت دانشي را ميگويم مسائل ديني و اینها را نميگويم. سنت مربوط به گذشته است مرده است. يك لايهاي در سنت هست، يك گوهري در سنت است كه آن گوهر معرف نحوه بودن اينجا و اكنون من هست و راه به آينده باز ميكند. براي اينكه آن را به دست بياورم بايد مواجهه من با سنت، مراجعه من به سنت، فهم من از سنت انتقادي باشد مثل آن معدن طلا، تا آن طلا را به دست بياورم.
الآن كاري كه ما در جامعهمان میکنیم با سنتمان چگونه است؟ من نميخواهم بازبیاورم در هر چهار جريان بگويم ولي به آن جرياني كه بيشتر حائز قدرت است و ميتواند شارژ مالي بكند علائق خودش، ميپردازم. بقيه هم کموبیش از همين جنس است از يك نوع ديگري. من در يك مقالهای بهتفصیل نوشتهام تقريباً هم همين چهار جريان را نوشتهام. ولي واقعاً دوست ندارم زياد وقت را بگيرم از فرمايش عزيزان بيشتر استفاده كنيم.
مواجهه ما با سنت الآن چگونه است؟ مواجهه ما با سنت احياي تراثي است. زينت المجالسي است. شرح بر شروح، بسط گستردهتر بر بحثهاي گذشته! يك كتاب محض رضاي خدا، يك كتاب من نميگويم دوتا روي اين ميز بگذاريد كه آمده باشد ملاصدرا را نقد كرده باشد. اگر شما پيدا كرديد من هم پيدا كردم! اما پنجاهتا كتاب من ميتوانم نشان بدهم كه آمدهاند اسفار را شرح كردند. اين كاري است كه ما انجام ندادهايم غربيها با سنت خودشان انجام دادهاند. هنوز كه هنوز است دارند Critical review براي افلاطون و ارسطو، براي آكويناس و آگوستين، براي هابز و لاك و مونتسكيو و روسو و ديگران مينويسند. براي هم اتاقي خودشان در دپارتمانشان Critical review مينويسد كه آقا اینکه گفتي يعني چه؟ پاسداشت سنت به شرح و بسط سنت نيست. يك شعري هست (گر نكوبي شيشه غم را به سنگ *** هفترنگش میشود هفتاد رنگ!) اين سنت ـ سنت دانشي را ميگويم يك وقت حرف درنیاورید. سنت غير دانشي را نميگويم. ـ اگر آن را به ديوار نكوبيد آن گوهر آن آشكار نميشود. خواجهنصیرالدین طوسي براي ما يك چند هزار صفحه به عاريت نگذاشته است به ميراث نگذاشته است چند تا پاراگراف گذاشته است. اگر توانستي آن چند تا پاراگراف را بيرون بكشي مرحبا به شما؛ اما اگر نتوانستي مثل اين است كه اين سنگهاي معدن را بياوري همینجور دور خودت بچيني عين اين كتابهايي كه ما ميچينيم ما را خفه ميكند! آن سنت بهجای اينكه راه را نشان بدهد راه را بر ما ميبندد.
و مشكل ما با خويشتن خويش اين است كه مواجهه انتقادي مؤثر با سنت خود نداريم. كار بر زمين مانده ما هست. اين جمله آخر ما باشد. آقاي دكتر من معذرت میخواهم وقت دوستان را اگر بيشتر از حد استانداري كه براي بنده قرار داديد دارم میگیرم.
تاریخ انتشار: 1403/12/23
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.