مذاکره سیاسی اراده نمی­خواهد، خودش می­آید. جنگ و مذاکره همیشه با هم­اند. در انتهای جنگ و نبرد (یا مقاومت) است که پای مذاکره به­وسط می­آید و مذاکره سیاسی معنا پیدا می­کند. اگر دقت کنیم، در تاریخ روابط بین­الملل همیشه مذاکره سیاسی علامت شکست و زوال یکطرف و غلبة طرف دیگر بوده. الآن هم همینطور است.

 

مذاکره دو معنی بیشتر ندارد: یا مذاکره­طلبیِ دولت و اجتماع مغلوب (یا تقریباً مغلوب) است یا مذاکره­طلبی دولت و اجتماع پیروز. دولت مغلوب یا ضعیفْ می­خواهد با مذاکره جلوی شکست­ها و خسارات بیشترش را بگیرد و می­کوشد تا می­تواند کمتر امتیاز بدهد و البته می­خواهد نزد آیندگان، همین را هم برای خودش نوعی پیروزی نمایش دهد. دولت پیروز اما کمی هوشمندانه­تر، می­خواهد پیروزی نظامی­اش به پیروزی حقوقی یا ساختاری تبدیل کند و آن را برای خودش به سکویی برای امتیازات بعدی­اش، مزایای بیشتر، تبدیل کند. طرف پیروز می­خواهد پیروزی­اش نه فقط مداوم باشد بلکه زایندة پیروزی­های بعدی­اش باشد. دولت پیروز می­خواهد، اگر بتواند، حتی یک نظام بین­الملل از پیروزی­اش سروشکل دهد. پس ما در روابط­بین­الملل و سیاست جهانی، مذاکرة صرف نداریم، "مذاکره برایِ" یا "مذاکرة ناشی از" داریم.

 

مذاکره حاصل یک اقدام مستقل نیست یک اقدام تَبَعی است؛ مذاکره سیاسی درواقع تبعیت از شرایط یک دولت است؛ یا واکنشی است یا مبتکرانه. پس مذاکره در اصل، وابسته به ارادة دولتمردان نیست، بلکه اقتضاء و زمانة خودش را دارد. مذاکره سیاسی حاصل اراده نیست، خودش به­هرحال، می­آید. مذاکره بدیهی است چون چه با پیروزی چه با شکست بهرحال اقتضاء پیدا می­کند. آنی که این وسط مهم است شرایط و وضعیت دولت­هاست.

 

پس مذاکره فقط بین دولت­های غالب و مغلوب جریان دارد؛ استثنایی درکار نیست و هرچه مذاکرات مهمتر باشد،  رابطة غالب و مغلوب در آن مذاکره، غلیظ­تر جریان دارد. دولت­ها موقعی مذاکره سیاسی می­کنند که می­دانند آیا دست بالاتر را دارند یا پایین­تر. مذاکره کوشش قوی است تا بیشتر بستاند و کوشش ضعیف است تا بیشتر دریافت کند. هیچ­گاه در شرایط تساوی دو دولت مذاکره­ با اهمیتی که نظر مردم و ناظران را جلب کند، صورت نمی­گیرد؛ یعنی مذاکرات یا تجاری است، یا کنسولی است، یا جهت حصول هماهنگی در سازمان­های بین­المللی است و جز این. مذاکرات مهم سیاسی بعد از بذلِ مهمِ نیروها صورت می­گیرد یا بعد از بذل نیروهایِ مهم است که اقتضاء و ضرورت پیدا می­کند. علامتش هم مرگ تعداد زیاد سربازان، ازدست­دادن سرزمین­ها، ته­کشیدن منابع مالی یک دولت، ورشکستگی سازمان مدیریتی دولت یا اعتراضات وسیع اجتماعی که دولت را زمین­گیر کند و مانند اینهاست.

 

همین را اگر بخواهیم بصورت نظری یا عمومی بگوییم این می­شود: حقیقت مذاکره زمانی شکل می­گیرد که اقدام وجودیِ یک دولت برای قدرتمند بودن به ثمر بنشیند یا ننشیند. و هر دوحالت با یک میزان از انگیزه، باعث مذاکره سیاسی می­شوند. از نظر تاریخی، دولت­ یعنی ضرورت تکاپوی قدرت.       

 

مذاکره بعد از نبردهایی بین دولت­ها می­آید که آن نبردها ناگزیراند. چرا ناگزیرند؟ شرایط انسان در زمین شرایط هبوط است، شرایط جنگ همه علیه همه است. قاعده آن است که آدمها یکدیگر را پاره کنند. اما چون خدا مهربان است و بنده­اش را دوست دارد، کاری کرده که در زمین، بجای آدم­ها، دولت­ها شرایط جنگل و وضعیت هبوط را متحمل بشوند و انسان در زمین کمی راحت­تر روزگار بگذراند؛ یعنی کاری کرده که بجای آدمها، دولت­ها همیشه در شرایط ترس و ناامنی به­سر ببرند، دشمن هم باشند یا اسیر "احساس" دشمنی باشند.

 

دولت­ها حزم و دوراندیشی ندارند ، عجولند، در لحظه زیست می­کنند. بنابراین دولت­ها ذاتاً در شرایط کمبود منابع حیاتی قرار دارند و بنابراین ذاتاً در شرایط جنگ هستند منتها آدم­های درون سازمان دولت، عاقل­اند. آنها شرایط جنگ را به شرایط مذاکره و گفتگو تبدیل کردند. اما حقیقت تغییر نکرد. پس مذاکره سیاسی نتیجة نبرد قدرت میان دولت­ها در جهانِ کمبود منابع حیاتی است. هرقدر شما حین مذاکره لبخند بزنید و حقوق­بین­الملل­بازی دربیاورید، در اصل موضوع تغییر ایجاد نمی­کند. مذاکره سیاسی یا نتیجة نبرد قدرت در جهانِ کمبود منابع حیاتی است یا نتیجة نبرد قدرت در جهانی است که در آن، منابع حیاتی اندک احساس می­شود، کم بنظر می­رسد.

 

نه لزوماً دولت شکست­خورده بلکه دولتی که شکست را درونی کرده، باصطلاح آشپزی، توی خوردش رفته باشد، یا بگوییم، روانشناسی­اش روان­شناسیِ شکست شده باشد، جستجوگر مذاکره می­شود.  دولتی که شکست به ناناخودآگاهش انتقال یافته باشد، این دولت "اصولاً" درپی مذاکره است. چنین دولتی مذاکره نمی­کند بلکه اصلاً مذاکره­طلبی هست؛ یعنی اصولاً با مذاکره­طلبی تعریف می­شود و ماهیتش مذاکره­خواهی است. این دولت می­کوشد از حقارت و ناتوانی، عزت بزاید یا شکست را پیروزی جلوه بدهد. این کار منطقاً ممکن نیست. اگر اسرائیلی­ها کمی در چارچوب آتش­بس عقب­نشینی بیشتری بکنند، دولت لبنان حتماً و بی­تردید، آن را یک پیروزی شگرف نام می­نهد و شاید به دیپلمات­هایش سکه طلا هم بدهد. دولتی که شکست را در خودش درونی کرده، دولتی دیپلماتیست است و کارش می­شود بندبازی میان ابرقدرت­های جهان.

 

مذاکره­خواهیِ جناح غربگرای سیاست ایران با احساس شکست و ناتوانی و تمام­شدگی قرین است. روحانی، ظریف  پزشکیان و غیره می­دانند، که هدفشان یعنی مذاکرة برابر برد- برد ناممکنه است. اما استدلال­شان وضع موجود است، می­گویند همینی است که هست! چه می­توان کرد؟ از کف دست که نمی­توان مو کَنْد!  و مبتنی بر این تصور، مذاکره می­کنند تا به حداقل­هایی دست بیابند. در واقع آنها حالت سرباز فراری را دارند که می­خواهند با این استدلال به شهرشان برگردند و زندگی راحت­شان را ازسرگیرند. اینها بدانند یا ندانند، می­خواهند کار و شغل­شان هم مانند زندگی­شان خوب و راحت بگذرد.

 

این مذاکره­خواهی ریشة تاریخی دارد. در واقع همان احساس حقارت نخبگان عهد قاجار است

 

 

تاریخ انتشار: 1404/01/18

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil