ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
مذاکره سیاسی اراده نمیخواهد، خودش میآید. جنگ و مذاکره همیشه با هماند. در انتهای جنگ و نبرد (یا مقاومت) است که پای مذاکره بهوسط میآید و مذاکره سیاسی معنا پیدا میکند. اگر دقت کنیم، در تاریخ روابط بینالملل همیشه مذاکره سیاسی علامت شکست و زوال یکطرف و غلبة طرف دیگر بوده. الآن هم همینطور است.
مذاکره دو معنی بیشتر ندارد: یا مذاکرهطلبیِ دولت و اجتماع مغلوب (یا تقریباً مغلوب) است یا مذاکرهطلبی دولت و اجتماع پیروز. دولت مغلوب یا ضعیفْ میخواهد با مذاکره جلوی شکستها و خسارات بیشترش را بگیرد و میکوشد تا میتواند کمتر امتیاز بدهد و البته میخواهد نزد آیندگان، همین را هم برای خودش نوعی پیروزی نمایش دهد. دولت پیروز اما کمی هوشمندانهتر، میخواهد پیروزی نظامیاش به پیروزی حقوقی یا ساختاری تبدیل کند و آن را برای خودش به سکویی برای امتیازات بعدیاش، مزایای بیشتر، تبدیل کند. طرف پیروز میخواهد پیروزیاش نه فقط مداوم باشد بلکه زایندة پیروزیهای بعدیاش باشد. دولت پیروز میخواهد، اگر بتواند، حتی یک نظام بینالملل از پیروزیاش سروشکل دهد. پس ما در روابطبینالملل و سیاست جهانی، مذاکرة صرف نداریم، "مذاکره برایِ" یا "مذاکرة ناشی از" داریم.
مذاکره حاصل یک اقدام مستقل نیست یک اقدام تَبَعی است؛ مذاکره سیاسی درواقع تبعیت از شرایط یک دولت است؛ یا واکنشی است یا مبتکرانه. پس مذاکره در اصل، وابسته به ارادة دولتمردان نیست، بلکه اقتضاء و زمانة خودش را دارد. مذاکره سیاسی حاصل اراده نیست، خودش بههرحال، میآید. مذاکره بدیهی است چون چه با پیروزی چه با شکست بهرحال اقتضاء پیدا میکند. آنی که این وسط مهم است شرایط و وضعیت دولتهاست.
پس مذاکره فقط بین دولتهای غالب و مغلوب جریان دارد؛ استثنایی درکار نیست و هرچه مذاکرات مهمتر باشد، رابطة غالب و مغلوب در آن مذاکره، غلیظتر جریان دارد. دولتها موقعی مذاکره سیاسی میکنند که میدانند آیا دست بالاتر را دارند یا پایینتر. مذاکره کوشش قوی است تا بیشتر بستاند و کوشش ضعیف است تا بیشتر دریافت کند. هیچگاه در شرایط تساوی دو دولت مذاکره با اهمیتی که نظر مردم و ناظران را جلب کند، صورت نمیگیرد؛ یعنی مذاکرات یا تجاری است، یا کنسولی است، یا جهت حصول هماهنگی در سازمانهای بینالمللی است و جز این. مذاکرات مهم سیاسی بعد از بذلِ مهمِ نیروها صورت میگیرد یا بعد از بذل نیروهایِ مهم است که اقتضاء و ضرورت پیدا میکند. علامتش هم مرگ تعداد زیاد سربازان، ازدستدادن سرزمینها، تهکشیدن منابع مالی یک دولت، ورشکستگی سازمان مدیریتی دولت یا اعتراضات وسیع اجتماعی که دولت را زمینگیر کند و مانند اینهاست.
همین را اگر بخواهیم بصورت نظری یا عمومی بگوییم این میشود: حقیقت مذاکره زمانی شکل میگیرد که اقدام وجودیِ یک دولت برای قدرتمند بودن به ثمر بنشیند یا ننشیند. و هر دوحالت با یک میزان از انگیزه، باعث مذاکره سیاسی میشوند. از نظر تاریخی، دولت یعنی ضرورت تکاپوی قدرت.
مذاکره بعد از نبردهایی بین دولتها میآید که آن نبردها ناگزیراند. چرا ناگزیرند؟ شرایط انسان در زمین شرایط هبوط است، شرایط جنگ همه علیه همه است. قاعده آن است که آدمها یکدیگر را پاره کنند. اما چون خدا مهربان است و بندهاش را دوست دارد، کاری کرده که در زمین، بجای آدمها، دولتها شرایط جنگل و وضعیت هبوط را متحمل بشوند و انسان در زمین کمی راحتتر روزگار بگذراند؛ یعنی کاری کرده که بجای آدمها، دولتها همیشه در شرایط ترس و ناامنی بهسر ببرند، دشمن هم باشند یا اسیر "احساس" دشمنی باشند.
دولتها حزم و دوراندیشی ندارند ، عجولند، در لحظه زیست میکنند. بنابراین دولتها ذاتاً در شرایط کمبود منابع حیاتی قرار دارند و بنابراین ذاتاً در شرایط جنگ هستند منتها آدمهای درون سازمان دولت، عاقلاند. آنها شرایط جنگ را به شرایط مذاکره و گفتگو تبدیل کردند. اما حقیقت تغییر نکرد. پس مذاکره سیاسی نتیجة نبرد قدرت میان دولتها در جهانِ کمبود منابع حیاتی است. هرقدر شما حین مذاکره لبخند بزنید و حقوقبینالمللبازی دربیاورید، در اصل موضوع تغییر ایجاد نمیکند. مذاکره سیاسی یا نتیجة نبرد قدرت در جهانِ کمبود منابع حیاتی است یا نتیجة نبرد قدرت در جهانی است که در آن، منابع حیاتی اندک احساس میشود، کم بنظر میرسد.
نه لزوماً دولت شکستخورده بلکه دولتی که شکست را درونی کرده، باصطلاح آشپزی، توی خوردش رفته باشد، یا بگوییم، روانشناسیاش روانشناسیِ شکست شده باشد، جستجوگر مذاکره میشود. دولتی که شکست به ناناخودآگاهش انتقال یافته باشد، این دولت "اصولاً" درپی مذاکره است. چنین دولتی مذاکره نمیکند بلکه اصلاً مذاکرهطلبی هست؛ یعنی اصولاً با مذاکرهطلبی تعریف میشود و ماهیتش مذاکرهخواهی است. این دولت میکوشد از حقارت و ناتوانی، عزت بزاید یا شکست را پیروزی جلوه بدهد. این کار منطقاً ممکن نیست. اگر اسرائیلیها کمی در چارچوب آتشبس عقبنشینی بیشتری بکنند، دولت لبنان حتماً و بیتردید، آن را یک پیروزی شگرف نام مینهد و شاید به دیپلماتهایش سکه طلا هم بدهد. دولتی که شکست را در خودش درونی کرده، دولتی دیپلماتیست است و کارش میشود بندبازی میان ابرقدرتهای جهان.
مذاکرهخواهیِ جناح غربگرای سیاست ایران با احساس شکست و ناتوانی و تمامشدگی قرین است. روحانی، ظریف پزشکیان و غیره میدانند، که هدفشان یعنی مذاکرة برابر برد- برد ناممکنه است. اما استدلالشان وضع موجود است، میگویند همینی است که هست! چه میتوان کرد؟ از کف دست که نمیتوان مو کَنْد! و مبتنی بر این تصور، مذاکره میکنند تا به حداقلهایی دست بیابند. در واقع آنها حالت سرباز فراری را دارند که میخواهند با این استدلال به شهرشان برگردند و زندگی راحتشان را ازسرگیرند. اینها بدانند یا ندانند، میخواهند کار و شغلشان هم مانند زندگیشان خوب و راحت بگذرد.
این مذاکرهخواهی ریشة تاریخی دارد. در واقع همان احساس حقارت نخبگان عهد قاجار است
تاریخ انتشار: 1404/01/18
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.