هفته دولت یادآور شهادت شهیدان رجایی و باهنر است؛ دو چهره‌ای که نه فقط در تاریخ انقلاب اسلامی، بلکه در تاریخ مدیریتی کلان کشور به‌عنوان نماد خدمت صادقانه و مسئولیت‌پذیری ماندگار شده‌اند. دولت شهیدان رجایی و باهنر در شرایطی بسیار دشوار، همزمان با ناپایداری اقتصادی و تهدیدهای سیاسی و امنیتی اوائل انقلاب، توانستند با ساده‌زیستی، شفافیت و روحیه‌ای بی‌منت، مردم را در مرکز تصمیم‌گیری‌ها قرار دهند و نشان دهند که دولت واقعی، خدمت به مردم است، نه تصاحب قدرت. هفته دولت، بیش از هر چیز، یادآور این حقیقت است که قدرت واقعی زمانی ارزشمند است که در مسیر خدمت صادقانه به مردم و تحقق عدالت اجتماعی مصرف شود، نه برای حفظ موقعیت سیاسی یا صرفاً شعار دادن.

 

در هفته‌های اخیر، سخن از «وفاق» و «همگرایی» در دولت دکتر پزشکیان بسیار شنیده می‌شود؛ اما پرسش اساسی این است که چرا این وفاق‌ها بیشتر در پوسته دولت و در سطح مقامات و جریان‌های سیاسی و جناح ها و احزاب احساس می‌شود و کمتر در لایه‌های اجتماعی و مردمی نمود دارد؟ واقعیت آن است که این نوع توافق‌ها بیش از آن‌که محصول مطالبه و همراهی بدنه جامعه باشد، حاصل رایزنی‌های نخبگانی و تعاملات در سطح ارکان قدرت است.

 

از یک سو، زبان و گفتمانی که برای توضیح این وفاق‌ها به کار گرفته می‌شود عمدتاً بروکراتیک و رسمی است و کمتر ترجمه‌ای برای زندگی روزمره مردم پیدا می‌کند. جامعه‌ای که با مشکلات ملموس معیشتی، بیکاری، کمبود شغل و دغدغه‌های اجتماعی دست و پنجه نرم می‌کند، طبعاً چندان حساسیتی به توافق‌های سیاسی در سطوح بالا نشان نمی‌دهد مگر آن‌که ثمره‌ای واقعی در زندگی‌اش مشاهده کند.

 

از سوی دیگر، تجربه تاریخی جامعه ایرانی نیز نقش مهمی دارد. مردم بارها شاهد وعده‌های مشابه از دولت‌های پیشین بوده‌اند که به نتیجه نرسیده است؛ بنابراین سرمایه اجتماعی دولت‌ها برای اقناع افکار عمومی فرسوده شده است. به همین دلیل، هر گونه سخن از «وفاق» تا زمانی که بهبود ملموسی در اقتصاد، رفاه عمومی یا آزادی‌های اجتماعی ایجاد نکند، بیشتر به چشم شعاری دیگر نگریسته می‌شود.

 

عامل مهم دیگر، تمرکز دولت بر کاهش تنش‌ها در سطوح سیاسی است. پزشکیان بیش از هر چیز به دنبال تثبیت موقعیت خود در ساختار حکمرانی و جلب حمایت جریان‌های رادیکال است. همین امر سبب شده وفاق‌ها بیشتر رنگ و بوی بقا و مدیریت قدرت در بالا را داشته باشد تا مشارکت اجتماعی در پایین و در بدنه اجتماعی مردم. ضعف جدی در روایت رسانه‌ای و انتقال این وفاق‌ها به زبان قابل لمس برای مردم نیز بر این فاصله افزوده است.

 

تجربه تاریخی و اجتماعی نشان می‌دهد که مردم ایران در مواجهه با تهدیدهای ملی، فراتر از هر تمایز قومی، مذهبی یا جناحی، توانایی ایجاد وفاق واقعی با دولت و نظام را دارند. نمونه بارز آن را می‌توان در واکنش‌های مردمی به جنگ ۱۲ روزه تحمیلی اسرائیل علیه مردم ایران مشاهده کرد؛ در چنین شرایطی، احساس مشترک تهدید و اهمیت منافع ملی، مردم را متحد کرد و وفاقی ملموس و واقعی ایجاد نمود. این وفاق، برخاسته از دغدغه‌های مشترک و احساس مسئولیت اجتماعی بود و نه از دستور یا تبلیغ رسمی.

 

با این حال، همان مردم که در مسائل حیاتی ملی همبستگی نشان داده‌اند، در موضوعات روزمره‌ای مانند اقتصاد، معیشت، اشتغال و رفاه اجتماعی، کمتر شاهد تحقق وفاق مشابهی با دولت هستند. دلیل این فاصله چندلایه است. بسیاری از تصمیمات اقتصادی دولت اثر فوری و ملموسی بر زندگی روزمره مردم ندارند یا پیچیده و غیرشفاف هستند، بنابراین مردم احساس می‌کنند منافعشان در نظر گرفته نمی‌شود. همچنین ضعف در سازوکارهای پاسخگویی و شفافیت باعث شده مردم نتوانند تغییرات و تلاش‌های واقعی دولت را مشاهده کنند؛ در نتیجه وفاق موجود بیشتر به صورت شعاری جلوه می‌کند.

 

همان طور که عرض شد بسیاری از سیاست‌ها و وفاق‌های اعلام‌شده، بیشتر در سطح مقامات و جریان‌های سیاسی شکل می‌گیرد و کمتر پیوندی با خواست و نیازهای مردم دارد. در نهایت تجربه ناکامی گذشته در حوزه معیشت و مشکلات بسیار اقتصادی سبب شده که مردم با دیده تردید به هرگونه وفاق نگاه کنند، حتی اگر در قالب شعار اعلام شود.

 

نتیجه این است که وفاق واقعی میان دولت و مردم تنها زمانی تحقق می‌یابد که منافع ملموس، پاسخگویی شفاف و سازوکارهای مشارکت اجتماعی وجود داشته باشد. در غیر این صورت، وفاقی که دولت از خود نشان می‌دهد، بیشتر رنگ و بوی شعار دارد. به نظر می‌رسد اگر دولت بخواهد از دام «وفاق شعاری» رها شود، باید این توافق‌ها را از سطح پوسته دولت و مقامات فراتر ببرد و به هسته اجتماعی و لایه‌های مردمی پیوند دهد؛ یعنی وفاقی که نه فقط در جلسات رسمی و تیتر رسانه‌ها، بلکه در سفره مردم، در خدمات عمومی و در احساس امنیت و امید اجتماعی بازتاب پیدا کند.

تاریخ انتشار: 1404/06/05

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil