ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
یادم هست زمانی که هنوز جوان به حساب میآمدم دوستی به من گفت که این احساسات و هیاجاناتی که جوانان تصور میکنند که عشق است، عمدتا احساسات کاذبی است که موسیقی برای آنها ایجاد میکند. نسبت عقلانیت به سن این سخن برایم تا حدی زیاد بود که بیش از ۱۰ سال در گوشه ذهنم بماند و بعدها در آن تامل کنم. موسیقی علاوه بر این که ماده تخیلی برای جوان و نوجوان ایجاد میکند تا در میان انبوه هجوم احساسات متضاد عصر ما مرهمی عاطفی برای خود پیدا کند، خود منشا ایجاد انواع احساسات نیز هست. موسیقی میتواند حس عشق، نفرت، غم، شادی، شهوت و... را بدون کوچکترین منشا خارجی و حتی در شدیدترین حالت آن، برای مخاطب ایجاد کند. تا اینجای کار مساله، مسالهای طبیعی است و سوال این است که پیچیدگی داستان در کجاست؟
وبر برای توضیح پدیدهای که مدرنیته با خود همراه داشته است از مفهوم عقلانیشدن بهره میبرد. عقلانی شدن در نگاه وبر با تصورات ما از عقل و عقلانیت فاصله زیادی دارد. عقلانی شدن در نگاه او ناظر به کنش معطوف به هدف است که صرفا اهداف مادی را شامل میشود. یعنی اگر من تا دیروز نصف غذای خود را به همسایه خود میدادم و اکنون به جای آن غدای کمتری درست میکنم تا بتوانم پسانداز بیشتری در طول سال داشته باشم، در واقع رفتار من عقلانیتر شده است. وبر این مسیر را در موسیقی نیز بیان میکند. زمانی اوج موسیقی، بدون در نظر گرفتن موسیقی فولکلور، با نواختن ساز ارغنون در کلیسا آغاز و تعریف میشد وجایگاهی عمدتا دینی در فرهنگ قرون وسطی داشت.
با ظهور روشنگری موسیقی از سلطه کلیسا خارج شده و تبدیل به نقل مجالس مراسمات اشراف و اعیان شد. نوتها و نواهای کلیسا ابتدا در دوره هنری باروک تغییرات بسزایی داشت و سپس در دوران کلاسیک نوعی از موسیقی با نظمی منطقی شکل گرفت که همچنان مشتری اصلی آن اعیان و اشراف بودند. در موسیقی کلاسیک معیار حائز اهمیت سمفونی و هارمونی بود که و به نوعی بازتاب عقلانیت روشنگری است. با ظهور موسیقی دوره رمانتیک اما احساسات و بیان عواطف انسانی اولیت بیشتری نسبت به ایجاد نظمی منطقی و ریاضیوار پیدا کرد. این تغییر وضعیت منجر شد که موسیقی تدریجا وضعیتی عمومی پیدا کرده و مخاطب اصلی آن عامه مردم باشند. در این بستر هرچند که مالکیت وجه هنری موسیقی دیگر در دست اشراف نبود، اما در مواجهه با سرمایهداری موسیقی تدریجا به کالایی بدل شد که هرچند وجه هنری آن محصول قابل عرضه به طبقه پایین و متوسط بود اما وجه مادی آن همچنان متعلق به طبقه بالا بود.
همه این تحولات از منظر وبر مسیر عقلانیشدن موسیقی است منتهی با این تفسیر که از وجه هنری آن کاسته شده و به وجه سرمایه بودن آن افزوده شود. طبیعتا تایپ ایدهآل موسیقی نیز در این بستر موسیقی پاپ به معنی لغوی آن خواهد بود. ژانر موسیقی Pop که مخفف popular به معنی دارای محبوبیت است، ژانری است که در همین بستر فرهنگی و اجتماعی تاسیس شده است اما اکنون دیگر تمامی ژانرهای موسیقی با ملاک محبوبیت سنجیده شده و وارد بازار هنر می شوند. حتی موسیقیهایی که ماهیت اعتراضی داشتند، مانند رپ، نیز در این چرخه سرمایهداری دچار استحاله شده و اکنون کاملا ماهیتی بازاری دارند. ترکیب این دو پدیده عقلانیشدن و اولویت پیداکردن احساسات در موسیقی؛ منجر به ایجاد سازوکاری در تغییر ذائقه و احساسات مخاطبین به تناسب با مناسبات بازار میشد. به عبارتی مساله ما دیگر این نبود که موسیقی چگونه و به چه نحوی منجر یه بازتولید احساسات میشود؛ بلکه اکنون مساله این است که این روند و چرخه بازتولید احساسات در مناسبات سرمایهداری و بازار تعین پیدا میکند.
در این فضا دیگر بعد زیبا شناختی هنر نیز ذیل سلطه بازار آمد و اصطلاحاتی مانند ترند جایگزین ملاکهای زیبا شناختی پیشین شدند. رابطه هنرمند و مخاطب معکوس شده و دیگر این هنرمند نیست که به ذائقه مخاطب تعالی میبخشد، بلکه عرف و ذائقه عمومی است که هنر را متعین میکند و این عرف و common sense نیز خود در چرخه مناسبات بازار ذائقه مند شده است. هنرمند نیز در این بستر بیشتر به کارمندی شبیه است که دیگر آزادی تخیل پیشین را نداشته و حتی خیال سیال او نیز در قفس آهنین مناسبات مدرن فرم و صورت پیدا کرده است.
اما برگردیم به سراغ بحث ابتدائی این نوشتار؛ درتمامی این تحولات شاید شاهد احساس عشق و عاشقپنداری در جوان و نوجوان باشیم؛ که اتفاقا موسیقی متکفل بخش عمدهای از آن است، منتهی اکنون از عشق، صرفا یک فرم اجتماعی تهی و نوعی نمایش(performance) را شاهد هستیم تا نوعی حقیقی از آن. هرچند این نوشتار فرصت اثبات این ادعا را ندارد، اما با اندکی توجه و تامل در نوع تعاملات انسانی عصر حاضر و فرهنگ عاشقی میان جوانان اذعان به آن امری سادهای خواهد بود. حتی فراتر از این، در روند شیوارگی روابط میان انسانها و حتی عشق نیز اکنون همچون کالائی متعین شده است. فرهنگ دوستی میان دختر و پسر به مثابه خرید و فروشی متقابل است که دو شخص با ملاکهای کاملا عقلانیشده مادی به بررسی مشتریوار طرف مقابل پرداخته و حتی اگر بعد مدتی از تعامل بازاری خود با طرف مقابل ناراضی بود به راحتی او را کنار گذاشته و سراغ مورد دیگری خواهد رفت و یا همزمان از حضور چندین نفر بهره خواهند برد. پدیده Blind date و برنامههای تلوزیونی سخیف با موضوع عشق و البته عادی بودن چنین پدیدههایی از منظر مخاطب حاکی از این است که اکنون در کنار خرید و فروش خوراک، پوشاک، مسکن، خودرو، تلفن همراه و... باید معاملاتی نیز در روابط خاص انسانی انجام دهیم و با ملاکهایی بازاری شده فردی را برای خود برگزینیم. دیگر قصه لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و اشعار و نثرهای گذشته طنز بیمزهای بیش نیست.
مناسبات بازار حتی در ازدواجهای سنتی نیز جا باز کرده و کمتر شاهد لحاظ ملاکهای انسانی در آن هستیم. در نتیجه این نگرشهای جدید ضمیمهای فرهنگی برای انسان شکل گرفته و آن حس ناکافی بودن است. یعنی در کنار همه این اتفاقات و از دست دادن وجه اصیل هنر، عشق و مسائل انسانی از این قبیل، آنچه عائدمان شده است صرفا حس عدم رضایت و اندوه بیشتر بوده است. به روایتی انسان کنونی شبیه انسانی است که میان یک بازار شلوغ و پر زرق و برق احساس تنهایی بکند.
و اما هرچند از روی تاسف و ناچاری، باید در این بعد قضیه نیز دقیق شد که اکنون فرهنگ دینی ما نیز کم گرفتار این موضوع نشدهاست. ظهور کوچینگ معنوی با هزینههایی عجیب، کالا شدن حجاب و بلاگری حجاب، ظهور مناسبات بازار در تغییر ذائقه مداحی، رشد مناسکگرایی دون پشتوانه عقلانی دینی و... همگی زنگ هشداری جدی است تا بدانیم که اولین سنگر مقاومت در برابر نظام سرمایهداری، تن ندادن به این مناسبات نوظهور در همه عرصههاست. حتی دین.
یادم هست زمانی که هنوز جوان به حساب میآمدم دوستی به من گفت که این احساسات و هیاجاناتی که جوانان تصور میکنند که عشق است، عمدتا احساسات کاذبی است که موسیقی برای آنها ایجاد میکند. نسبت عقلانیت به سن این سخن برایم تا حدی زیاد بود که بیش از ۱۰ سال در گوشه ذهنم بماند و بعدها در آن تامل کنم. موسیقی علاوه بر این که ماده تخیلی برای جوان و نوجوان ایجاد میکند تا در میان انبوه هجوم احساسات متضاد عصر ما مرهمی عاطفی برای خود پیدا کند، خود منشا ایجاد انواع احساسات نیز هست. موسیقی میتواند حس عشق، نفرت، غم، شادی، شهوت و... را بدون کوچکترین منشا خارجی و حتی در شدیدترین حالت آن، برای مخاطب ایجاد کند. تا اینجای کار مساله، مسالهای طبیعی است و سوال این است که پیچیدگی داستان در کجاست؟
وبر برای توضیح پدیدهای که مدرنیته با خود همراه داشته است از مفهوم عقلانیشدن بهره میبرد. عقلانی شدن در نگاه وبر با تصورات ما از عقل و عقلانیت فاصله زیادی دارد. عقلانی شدن در نگاه او ناظر به کنش معطوف به هدف است که صرفا اهداف مادی را شامل میشود. یعنی اگر من تا دیروز نصف غذای خود را به همسایه خود میدادم و اکنون به جای آن غدای کمتری درست میکنم تا بتوانم پسانداز بیشتری در طول سال داشته باشم، در واقع رفتار من عقلانیتر شده است. وبر این مسیر را در موسیقی نیز بیان میکند. زمانی اوج موسیقی، بدون در نظر گرفتن موسیقی فولکلور، با نواختن ساز ارغنون در کلیسا آغاز و تعریف میشد وجایگاهی عمدتا دینی در فرهنگ قرون وسطی داشت. با ظهور روشنگری موسیقی از سلطه کلیسا خارج شده و تبدیل به نقل مجالس مراسمات اشراف و اعیان شد. نوتها و نواهای کلیسا ابتدا در دوره هنری باروک تغییرات بسزایی داشت و سپس در دوران کلاسیک نوعی از موسیقی با نظمی منطقی شکل گرفت که همچنان مشتری اصلی آن اعیان و اشراف بودند. در موسیقی کلاسیک معیار حائز اهمیت سمفونی و هارمونی بود که و به نوعی بازتاب عقلانیت روشنگری است. با ظهور موسیقی دوره رمانتیک اما احساسات و بیان عواطف انسانی اولیت بیشتری نسبت به ایجاد نظمی منطقی و ریاضیوار پیدا کرد. این تغییر وضعیت منجر شد که موسیقی تدریجا وضعیتی عمومی پیدا کرده و مخاطب اصلی آن عامه مردم باشند. در این بستر هرچند که مالکیت وجه هنری موسیقی دیگر در دست اشراف نبود، اما در مواجهه با سرمایهداری موسیقی تدریجا به کالایی بدل شد که هرچند وجه هنری آن محصول قابل عرضه به طبقه پایین و متوسط بود اما وجه مادی آن همچنان متعلق به طبقه بالا بود.
همه این تحولات از منظر وبر مسیر عقلانیشدن موسیقی است منتهی با این تفسیر که از وجه هنری آن کاسته شده و به وجه سرمایه بودن آن افزوده شود. طبیعتا تایپ ایدهآل موسیقی نیز در این بستر موسیقی پاپ به معنی لغوی آن خواهد بود. ژانر موسیقی Pop که مخفف popular به معنی دارای محبوبیت است، ژانری است که در همین بستر فرهنگی و اجتماعی تاسیس شده است اما اکنون دیگر تمامی ژانرهای موسیقی با ملاک محبوبیت سنجیده شده و وارد بازار هنر می شوند. حتی موسیقیهایی که ماهیت اعتراضی داشتند، مانند رپ، نیز در این چرخه سرمایهداری دچار استحاله شده و اکنون کاملا ماهیتی بازاری دارند. ترکیب این دو پدیده عقلانیشدن و اولویت پیداکردن احساسات در موسیقی؛ منجر به ایجاد سازوکاری در تغییر ذائقه و احساسات مخاطبین به تناسب با مناسبات بازار میشد. به عبارتی مساله ما دیگر این نبود که موسیقی چگونه و به چه نحوی منجر یه بازتولید احساسات میشود؛ بلکه اکنون مساله این است که این روند و چرخه بازتولید احساسات در مناسبات سرمایهداری و بازار تعین پیدا میکند. در این فضا دیگر بعد زیبا شناختی هنر نیز ذیل سلطه بازار آمد و اصطلاحاتی مانند ترند جایگزین ملاکهای زیبا شناختی پیشین شدند. رابطه هنرمند و مخاطب معکوس شده و دیگر این هنرمند نیست که به ذائقه مخاطب تعالی میبخشد، بلکه عرف و ذائقه عمومی است که هنر را متعین میکند و این عرف و common sense نیز خود در چرخه مناسبات بازار ذائقه مند شده است. هنرمند نیز در این بستر بیشتر به کارمندی شبیه است که دیگر آزادی تخیل پیشین را نداشته و حتی خیال سیال او نیز در قفس آهنین مناسبات مدرن فرم و صورت پیدا کرده است.
اما برگردیم به سراغ بحث ابتدائی این نوشتار؛ درتمامی این تحولات شاید شاهد احساس عشق و عاشقپنداری در جوان و نوجوان باشیم؛ که اتفاقا موسیقی متکفل بخش عمدهای از آن است، منتهی اکنون از عشق، صرفا یک فرم اجتماعی تهی و نوعی نمایش(performance) را شاهد هستیم تا نوعی حقیقی از آن. هرچند این نوشتار فرصت اثبات این ادعا را ندارد، اما با اندکی توجه و تامل در نوع تعاملات انسانی عصر حاضر و فرهنگ عاشقی میان جوانان اذعان به آن امری سادهای خواهد بود. حتی فراتر از این، در روند شیوارگی روابط میان انسانها و حتی عشق نیز اکنون همچون کالائی متعین شده است. فرهنگ دوستی میان دختر و پسر به مثابه خرید و فروشی متقابل است که دو شخص با ملاکهای کاملا عقلانیشده مادی به بررسی مشتریوار طرف مقابل پرداخته و حتی اگر بعد مدتی از تعامل بازاری خود با طرف مقابل ناراضی بود به راحتی او را کنار گذاشته و سراغ مورد دیگری خواهد رفت و یا همزمان از حضور چندین نفر بهره خواهند برد. پدیده Blind date و برنامههای تلوزیونی سخیف با موضوع عشق و البته عادی بودن چنین پدیدههایی از منظر مخاطب حاکی از این است که اکنون در کنار خرید و فروش خوراک، پوشاک، مسکن، خودرو، تلفن همراه و... باید معاملاتی نیز در روابط خاص انسانی انجام دهیم و با ملاکهایی بازاری شده فردی را برای خود برگزینیم. دیگر قصه لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و اشعار و نثرهای گذشته طنز بیمزهای بیش نیست.
مناسبات بازار حتی در ازدواجهای سنتی نیز جا باز کرده و کمتر شاهد لحاظ ملاکهای انسانی در آن هستیم. در نتیجه این نگرشهای جدید ضمیمهای فرهنگی برای انسان شکل گرفته و آن حس ناکافی بودن است. یعنی در کنار همه این اتفاقات و از دست دادن وجه اصیل هنر، عشق و مسائل انسانی از این قبیل، آنچه عائدمان شده است صرفا حس عدم رضایت و اندوه بیشتر بوده است. به روایتی انسان کنونی شبیه انسانی است که میان یک بازار شلوغ و پر زرق و برق احساس تنهایی بکند.
و اما هرچند از روی تاسف و ناچاری، باید در این بعد قضیه نیز دقیق شد که اکنون فرهنگ دینی ما نیز کم گرفتار این موضوع نشدهاست. ظهور کوچینگ معنوی با هزینههایی عجیب، کالا شدن حجاب و بلاگری حجاب، ظهور مناسبات بازار در تغییر ذائقه مداحی، رشد مناسکگرایی دون پشتوانه عقلانی دینی و... همگی زنگ هشداری جدی است تا بدانیم که اولین سنگر مقاومت در برابر نظام سرمایهداری، تن ندادن به این مناسبات نوظهور در همه عرصههاست. حتی دین.
تاریخ انتشار: 1404/07/22
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.