ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت، مشروح یادداشت عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی از این قرار است؛
[یکم]. دکتر رضا داوریاردکانی در بیانیهای، به حمایت انتخاباتی از مسعود پزشکیان پرداخته و چنین نگاشته: این انتخابات، انتخاب میان «بودن و نبودن ایران» است؛ اکنون رأی میدهیم که آیا ایران بماند و بکوشد بعضی دردهای مهلکی را که دچارش شده است درمان کند یا به راه وخیمترشدن آن دردها و گرفتاریها و افتادن در ورطههای خطرناک «جنگ» و «ویرانی» برود. رأیدادن به او، رأیدادن به «بقای ایران» است. او گرفتار «سوداها و اوهام بیهوده»ای که ایران را به سوی ورطههای خطر و تباهی میبرد، نیست.
[دوّم]. عجبا که فیلسوفِ محتاط و محافظهکار که بهسختی، زبان به صراحت میگشاید و در تجربۀ دهههای گذشتهاش، به انتخاب راههای «میانه» و «مبهم» و «دوپهلو» مایل بوده، اینک بر مدار شفافیّت و وضوح، سخن میگوید و راههای گریز را بر خویش میبندد. پیش از این، او همواره در جایی مینشست که «لامکان» بود؛ چنانکه گویا ایشان از زمرۀ مجرّدات است که محتاجِ ظرف مکان نیست. البته وی به این سو و آن سو میچرخید و نعل و میخ را با هم مینواخت، اما میکوشید به کوچۀ بنبست پا نگذارد و شرایطِ امکانِ «جابجاییهای نابجا» را بر خویش نبندد. اما رفتهرفته دارد دست به انتخابِ واضح میزند و خویشتنِ فلسفی و تمنیّات زیرمیزی و امیال نهفتهاش را عیان میسازد و به مخاطبِ معطّل، میگوید که در کجا ایستاده و چه میخواهد. او یک «فیلسوفِ چندنسخهای» بوده که دهه به دهه، چرخشهای محسوس و نامحسوس را تجربه کرده، اما زیرکانه و منطقگریزانه، نوسانهایش را به شرایط و تاریخ و زیستجهان و افق و عینیّت و هرآنچه غیر از خودش ارجاع داده تا از نواختهشدن تیغ نقد بر پیکر اندیشههایش، جان سالم به در ببرد. ازاینرو، باید اینک خشنود بود که او تا حدی، مکانمند و زمینی شده و هویّت و مرز وجودیِ خویش را آشکار کرده است.
[سوّم]. گرهزدن انتخابات به «بقای ایران»، ادعای فربه و فراخی است که نباید آن را به حالوهوای این فیلسوفِ محافظهکار نسبت داد، بلکه باید در زیر پوست این انتخاب سیاسی، ماهیّتِ فلسفی وی را طلب و مشاهده کرد. وی به تصریح خودش، به این سبب جانب پزشکیان گرفته که عاقبتِ برقدرتنشستنِ جلیلی را «جنگ» و «ویرانی» میداند و معتقد است که جلیلی، اسیر «سوداها و اوهام بیهوده» است. با خواندن این جملهها، بیاختیار به یاد «جامعۀ باز و دشمنان آن» افتادم و حیرت کردم که چگونه او در این قدمهای آخرِ تفلسف، به اینچنین اتّحادِ فلسفیای با کارل پوپر رسیده و با او همداستان شده است؟! بر وی چه گذشته که اینک، بر «آرمانخواهیِ انقلابی» میتازد و آن را «سودازدگی» و «اوهامزدگی» میخواند و اینچنین سادهاندیشانه و ظاهرسازانه، مردم را از وقوع جنگ و ویرانی میهراساند؟!
چرا بهجای دعوت به تفکّر، «تبلیغ هراس» میکند و میخواهد با «علّت» - و نه با دلیلی که گویا در دست ندارد! - سخن خویش را اثبات کند؟! چرا وی در کنار اصلاحطلبیِ لیبرالیِ پوپر مینشیند و انقلابیگری را آمیختۀ با توهم و سودا میانگارد و درافکندنِ نظم قدسی در گسترۀ جهانی را با جنگ و ویرانی، پیوند میزند؟!
[چهارم]. بهنظرم باید در صورتمسألهای که در بند پیش بیان کردم، تجدیدنظر کنم و بگویم دچار خوانش وارونه از واقعیّت شدهام. آن پرسش، ما را به حقیقت نمیرساند، بلکه رهزن است و با واقعیّت، بر سر مِهر نیست. مسأله را باید از این پنجره دید که همافقی او با انقلاب اسلامی، برخاسته از «شرایط» بوده و در نتیجه، دگرگونشدن شرایط، همان و چرخشِ معرفتی او همان. او در آغاز نیز در این پاره از تاریخ، ننشسته بود و اگر در دهۀ شصت، قدری در فضیلت انقلاب نگاشت و به هواداری از آن برخاست، به سبب استیلای شرایط بوده و یا حتی به جهت ظهورِ تقابلیاش در برابر عبدالکریم سروش. آن شرایط، مولّدِ چنین امکانی برای او بوده و شرایط دیگر نیز، راههای دیگری را پیشِ روی وی نهاد.
این فیلسوفِ قفلشدۀ به شرایط و فاقدِ ارادۀ بیرون از تاریخ، شناوریها و سیّالیّتهای عجیبی داشته و برای اینکه دستاویزی در اختیار منتقدان خویش قرار ندهد، قلم و تفکّرش را با ابهام و تعلیق و سرگردانی پیوند داد و همواره در پرسش و طرحمسأله، متوقف ماند. و اینک که به حاصل حیات معرفتی او مینگریم، به تعدادی پرسشِ تعلیقی و متوقفکننده میرسیم و توصیۀ به انتخاب یک لیبرالتکنوکرات به عنوان رئیسجمهور. این است سرِ جمعِ دههها تفلسفِ لامکانیِ مبتلا به سرطانِ فقدانِ وضوح، و همچنین حضور شبهمعرفتی و همیشگی در عالیترین نهادهای فکری و فرهنگیِ حاکمیّت.
تاریخ انتشار: 1403/04/13
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.