محمد قائم‌خانی در نشست "رمان در دو جهان" مطرح کرد؛

اندیشه تولستوی و تأثیرگذاری آن بر ادبیات جهان

به گزارش فکرت، آن چه در ادامه ملاحظه می‌کنید، خلاصه ای جذاب از مهم ترین صحبت‌های مطرح شده از سوی محمد قائم خانی در نشستی با عنوان"رمان در دو جهان" است که چندی پیش با محوریت نگاهی به ظرفیت‌های ارتباطی ایران و روسیه در رمان، در رسانه فکرت برگزار شد؛

نگاهی اجمالی به سه دیدگاه اصلی درباره انسان شناسی

"مارکس شلر" می‌گوید سه دیدگاه کلی در مورد انسان شناسی وجود دارد که تفاوت و افتراقشان اینقدر واضح است که هیچگونه آشتی بین اینها ممکن نیست و ذیل هرکدام از انسان شناسی ها، رشته‌های مختلف و در درون رشته‌ها نظریات گوناگون درباره انسان وجود دارد.

اولین حلقه فکری، حلقه فکری سنت یهودی مسیحی با داستان آدم و حواست که مباحث مربوط به آفرینش، بهشت و هبوط انسان را مطرح می کند

دومین حلقه فکری یونان باستان است که برای نخستینبار در جهان با طرح این دیدگاه که انسان بودن انسان بهدلیل برخورداری وی از عقل، لوگوس، تدبیر و خرد و ... است، آگاهی آدمی از خویش را به مثابه آن دانست که انسان در این عالم جایگاهی ویژه دارد.

سومین حلقه فکری که اینک مدت‌هاست خود به سنتی در تفکر آدمی مبدل شده، حوزه اندیشه علوم طبیعی جدید و روان شناسی تکوینی است که انسان را محصول نهایی و بسیار متأخر تکامل در سیاره زمین می‌داند. در این دیدگاه انسان موجودی است که با پیشینیانش در عالم حیوانات، تنها از نظر درجه پیچیدگی، ترکیب توان‌ها و استعدادها تفاوت دارد که پیش از وی در طبیعت مادون انسانی وجود داشته است.

این همان انسان شناسی مطلقاً مادی است؛ یعنی خرد و عقل و ذهن و اینها دیگر همه‌اش برساخته‌های پیچیدگی‌های ذهن انسان است. این سه حلقه‌ی تصویر از انسان، هیچ تجانس با یکدیگر ندارند و به این ترتیب ما از سه نوع انسان شناسی طبیعی، فلسفی و دینی برخورداریم که ارتباطی با هم ندارند.

چند نکته مهم درباره تولستوی

اولین نکته درباره تولستوی این‌که روس است. به این معنی که جزو اروپا نیست و طبعاً روند تجدد را تجربه نمی‌کند. البته بعدها تجدد وارد روسیه می‌شود. خود این مساله یک تمایزی بین نویسنده‌های روس و نویسنده‌های اروپایی و نیز آمریکایی ایجاد می‌کند که هیچوقت نتوانستند با فاصله از تجدد بنویسند. یعنی همیشه غرق در تجدد بودند، مگر نویسنده‌های نیمه دوم قرن بیستم و این جریان‌های پست مدرن و گرنه آنهایی که قصه می‌گفتند و صاحب اندیشه یکپارچه‌ای بودند هیچوقت نمی‌توانستند از تجدد فاصله بگیرند. غرق در زندگی‌ای بودند که تمام ملت داشته، از درون می‌جوشیده و پیش می‌رفتند و بقیه بهدنبال اینها بوده اند، اما روس ها اینطور نبودند و از همان اصلی‌ترین آدم‌ها مثل پوشکین فاصله‌ای با تجدد دارند.

با این حال، نویسندگان روس به این دلیل که خیلی سریع، مرحله تقلید بگوییم یا مرحله پریدن وسط تجدد را شروع می‌کند، از یکسری جهات تقریباً با بسیاری از جریان‌های تجدد همراه هستند، یعنی همان زمانی که جریان‌های فلسفی قرن نوزده دارد اوج می‌گیرد و همراه بخشی از مهم‌ترین رشته‌هایی که در اروپا به وجود می‌آید، به روسی هم دارد ترجمه می‌شود؛ این یعنی جامعه روشنفکری ساخته شدهاست. چیزی که در اکثر کشورهای دیگر صد سال بعد رخ می‌دهد. حتی از این نظر مقداری عجیبغریب‌تر است که روسیه یکچیز حیرت انگیزی را تجربه می‌کند به نام سن پترزبورگ که داستایوفسکی می‌گوید تا قرن نوزدهم این انتزاعی‌ترین شهر جهان است و آنقدر سنپترزبورگ براساس اصول تجدد و شهرسازی مدرن ساخته می‌شود که هیچکدام از شهرهای اروپایی اینطور نیست و از سویی آمریکا هم درگیر جنگ داخلی است و لذا هنوز شهرهای بزرگش ساخته نشده است.

از سوی دیگر باید توجه داشت که عمده زندگی تولستوی در مسکو بوده و در عین حال به سنپترزبورگ نیز سفر کرده و آن جا را هم تجربه کرده است. باز در خود روسیه تولستوی تنها کسی است که یک نحوه‌ای جامعیت از این منظر دارد. یعنی تجربه زیسته ای بر این اساس دارد. هرچند نوشته‌هایش وقتی که به فضای روستا و حداکثر مسکو نزدیک می‌شود در تولستوی خیلی جاندارتر است

ارتباط تولستوی با جریانهای روشنفکری اروپا

در این زمان، جریان‌های روشنفکری که کاملاً در سنپترزبورگ بهصورت رادیکال وجود دارند، تولستوی با آنها در ارتباط است و از نظر فکری کاملاً مطلع از ترجمه‌های بهروز و محافلی است که در سنپترزبورگ تشکیل می شود و این قبیل روشنفکران، جریان‌های مختلف اروپایی -دست کم بخشی از آن ها- را نمایندگی می کنند.

یکی از مشخصه های تولستوی این است که از نظر سیاسی، درون هیچ جریانی قرار نمی‌گیرد. یعنی از نظر فکری، یک تحول خواه حیرتانگیز است. با نظام استبدادی بهشدت مشکل دارد و بر این اساس، یک رفرمیسم است و بهدنبال تغییر و مساله اش هم آزادی است و با سوسیالیست‌ها هم نمی‌تواند کنار بیاید، بهعلت همان طبیعت گرایی که فکر می‌کند اینها را تنگنظر کرده و معتقد است که آن ها پیچیدگی‌های روان و زندگی انسان را نمی‌شناسند، با آنها فاصله دارد و سعی می‌کند که فاصله‌اش را با آنها حفظ کند و در آثارش این فاصله بهشدت وجود دارد. از نظر سیاسی به همین دلیل با هیچکدام از اینها قرابت ندارد.

زندگی در فراوانی نعمت

تولستوی و گوته از جمله کسانی بودند که در فوران نعمت زندگی می کردند و به نظر می رسد که نظام طبیعت چیزی نداشته که به این دو نفر نداده باشد. مثلاً از نظر بدنی... یعنی تولستوی که مشهور است که در جوانی هر آنچه از عیش و نوش انجام داده و خودش می گوید که ثروتش از پدر به او ارث رسیده و کل زندگی شکار و شبگردی و عیاشی داشته است. کل بیست سالی این طوری زندگی می‌کند و مثلاً تولستوی در زندگی اش چیزی به نام فقر را از نزدیک تجربه نکردهاست. همیشه سعی می‌کرده به فقرا کمک کند اما کمترین میزان دارایی اش مثلاً چند پارچه آبادی بوده و بر این اساس سعی می‌کرده است که در سبک زندگی، ایده‌اش را پیاده کند. نداری را در هیچ نوعش تجربه نکرده بود. یک بدن سر حال داشته و یک ثروت فوق هنگفت و یک جایگاه اجتماعی بالا و هر چند که جزو اشراف درجه یک نبوده اما به هر حال باید او را از اشراف روسی تلقی کرد.

تولستویِ تکرار ناشدنی

از این منظر می‌توان گفت که تولستوی تکرار ناشدنی است. البته تمام آن غول‌ها تکرار نشدنی به شمار می روند اما در خود آنها هم تولستوی یک جامعیتی دارد. یعنی قبل از انقلاب روسیه، نویسنده درجه یک بوده و بعد از انقلاب هم جزو نویسنده‌های درجه یک به شمار می رود، هرچند که حکومت بهعلت اینکه بر ایدئولوژی، تمرکز دارد تولستوی را در صدر نمینشاند اما در جریانات حکومت معلوم است که حکومت شورا، تولستوی را نویسنده درجه یک حساب می‌کند.

حکومت شورا فرومیپاشد اما هنوز تولستوی جزو مهم‌ترین نویسندگان ادبی روسیه است. یعنی فارغ از بخش فکری اش، خود ادبیات تولستوی را مردم روسی خیلی دوست دارند و آدم‌های متنوعی این را پیگیری می‌کنند. از نظر تأثیرگذاری هم روی بسیاری از آدم‌های روز دنیا اثر گذاشتهاست.

تولستوی به آینده خیلی خوشبین است و دلیلش هم این که به تجدد خیلی خوش بین است. تولستوی تا دهه هشتاد که" اعتراف من" را می‌نویسد، هنوز یک آدم کاملاً مدرن است و مدرسه‌اش را فکر کنم تا ابتدای قرن بیستم هنوز دارد. ایده مدرسه یک ایده مدرنی معرفی می شود که ما جامعه را از طریق تربیت بسازیم،البته مدرن نیست، چرا که برای افلاطون است. اما این نوع جدیدش برای دنیای جدید است. با این رویکرد که تمرکز کنیم بر نظام آموزشی تا جامعه ساخته ‌شود. می شود گفت تا اواخر عمر بدبین به آینده نیست و با این حال از وضع اکنون بسیار نگران و متنفر است.

فروپاشی تجدد در ذهن تولستوی

کار آنجایی بیخ پیدا می کند که با بودا آشنا می‌شود. وقتی که با بودا آشنا می‌شود یک تحول اساسی در او ایجاد می‌شود که بخشی از مهم‌ترین بنیادهای تجدد در ذهن و ایده تولستوی فرومیپاشد. یعنی اصل خردمندی انسان و اینکه خرد راهگشا است و آینده را می‌سازد، با بودا دچار پریشانی می‌شود.

 میدانیم که اروپایی‌ها میگویند که تولستوی آن ده سال و هفت سال آخر دیوانه شده بود و عقل پریشانی داشت و لذا یکی از مهم‌ترین متفکرین اولیه آنارشیسم سیاسی تولستوی است. و در خیلی از متون هست و او را جزء پیشروان این بحث می‌دانند. او در جواب مارکسیم گورکی و بقیه انقلابی‌ها، ایده نوینی از آنارشیسم مطرح می کند که با اصل حاکمیت مطلق به مشکل برمی‌خورد.

آشنایی با اسلام و پیامبراکرم(ص)

بعد از این که با بودا آشنا می‌شود، آن نظام یکپارچه مطلق در ذهنش فرو می‌پاشد و ظاهراً پنج یا هفت سال آخر از طریق مسلمانان هند با پیامبر اکرم(ص) آشنا می‌شود و به نظر می‌رسد که عامل اصلی پریشانی اش این مرحله است. البته باید توجه داشت بعد از این که با پیامبر اسلام آشنا می‌شود، ما دیگر گزارشی نداریم که در چه حال و هوایی بسر برده است. اما ظاهراً یکی دو تا متونی که مسلمانان آذربایجانی منتشر کرده‌اند و نشر ثالث هم چاپ کرده برخی از دیدگاه‌های تولستوی در مورد پیامبر اکرم در آن آمده است ، هر چند که یک متن منتسب به تولستوی است که چهل کلمه قصار از پیامبر(ص) که از سوی مسلمانان هند به دستش رسیده را می‌گیرد و اول اتفاقاً با متن وحی هم اشتباه می‌گیرد. فکر می‌کند که این بخشی از قرآن است اما بعد متوجه می شود که احادیث پیامبر است

این هم مطرح شده که پسرش در اواخر عمر می‌گوید که من به دین محمد در آمده ام و تولستوی در جواب نامه می‌گوید که چه چیزی از این بهتر. اگر یک دین باشد که بشود امروز به مردم توصیه کرد که از آن پیروی کنید، دین محمد(ص) است .

در واقع به نظر می رسد یک جهانی به رویش باز شده که او را بهکل از جهان تجدد و مسیحیت خارج می کند. در این دوره احتمالاً تولستوی دیگر کاملاً منتقد روسیه جدید باشد. ولی خب ما گزارشی نداریم. یعنی آخرین گزارش‌هایی که ماکسیم گورکی می‌دهد برای قبل از این دوره یعنی اواخر قرن نوزدهم است.