ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
تورم و گرانیهای امروز ایران صرفاً حاصل ناکارآمدی یا فشارهای طبیعی اقتصادی نیست، بلکه در مواردی بهصورت هدفمند و هدایتشده، به ابزار فشار روانی و نارضایتی اجتماعی بدل شده است؛ ابزاری که اثر آن بیش از سفرهها، بر ذهنها و احساسات جامعه سنگینی میکند. در چنین وضعیتی، اقتصاد دیگر فقط یک متغیر معیشتی نیست، بلکه به پیشران جنگ ادراکی بدل شده است.
از همین نقطه باید به آنچه این روزها در عرصه رسانهای و سیاسی علیه کشور و مردم جریان دارد، با دقت بیشتری نگریست. آنچه مشاهده میشود، مجموعهای از رویدادهای پراکنده یا بحرانهای تصادفی نیست، بلکه نشانههای روشن یک الگوی منسجم، طراحیشده و چندلایه است؛ الگویی که هدف نهایی آن نه ایجاد یک التهاب مقطعی، بلکه القای ذهنی "پایانیافتگی" نظام سیاسی از مسیر فرسایش تدریجی عناصر قدرت و کارآمدی است. این پروژه بیش از آنکه بر تقابل سخت یا رویارویی عینی تکیه داشته باشد، بر جنگ ادراکی و تخریب سرمایههای شناختی جامعه بنا شده؛ جایی که ناامیدی، بیاعتمادی و احساس بنبست، جای واقعیتهای میدانی را در قضاوت افکار عمومی میگیرد. غایت این الگو نه تولید یک بحران زودگذر، بلکه تثبیت یک "وضعیت ذهنی" خاص است: القای این تصور که نظام سیاسی به نقطه پایان خود نزدیک شده و توان بازتولید اقتدار، کارآمدی و انسجام را از دست داده است.
با این نگاه، میتوان از یک آرایش امنیتی چندضلعی هماهنگ سخن گفت؛ آرایشی که اجزای آن اگرچه در ظاهر از یکدیگر مستقل و گاه حتی متعارض به نظر میرسند، اما در عمل در راستای یک راهبرد مشترک حرکت میکنند. خروجی نهایی این همافزایی، تضعیف تدریجی ستونهای قدرت سیاسی است؛ از فرسایش کارآمدی و پشتوانه دولت آغاز میشود، با قطعیسازی ذهنی فروپاشی در افکار عمومی تداوم مییابد و نهایتاً با هدفگیری اعتبار و مرجعیت تصمیمساز در رأس هرم حاکمیت تکمیل میگردد.
این نقطه عزیمت، امکان فهم دقیقتر تحولات جاری و پرهیز از تقلیل آنها به اختلافات معمول سیاسی یا منازعات رسانهای روزمره را فراهم میکند؛ چراکه آنچه در جریان است، صرفاً کشمکش بر سر سیاستهای مقطعی نیست؛ بلکه نبردی بر سر "ادراک" و "تصویر آینده" است.
در اولین بعد از این آرایش امنیتی، دولت بهعنوان نقطه تماس مستقیم با افکار عمومی هدف قرار گرفته است. رهبران اصلاحات در راس و بدنه جریان اصلاحطلب و رسانههای همسو، که در ظاهر از دولت حمایت میکنند، این حمایت را به اهرم فشار بدل کردهاند. پیام پنهان اما روشن است که دولت یا باید به مطالبات مشخص آنان بهویژه در حوزه سیاست خارجی و مذاکره با آمریکا تن دهد، یا با ریزش حمایت و انزوای سیاسی مواجه خواهد شد. این فشار، صرفاً اختلافنظر سیاستی نیست؛ بلکه تلاشی آگاهانه برای فرسودن دولت از درون و القای ناتوانی ساختاری آن در اداره کشور است. دولتی که پشتوانه سیاسیاش سست شود، ناگزیر در افکار عمومی نیز بهعنوان دولتی در آستانه فروپاشی تصویر خواهد شد.
بعد دوم، مأمور تثبیت این تصویر در سطح افکار عمومی است. رسانههای معارض، بهویژه رسانههای بی بی سی و ایراناینترنشنال و شبکه های سلطنت طلب، با برجستهسازی همزمان شکافهای داخلی، تهدیدات خارجی و القای تضعیف جمهوری اسلامی به خاطر حملات دوازده روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران و همچنین اظهارات ضد ایرانی مقامات آمریکایی و اسرائیلی، روایتی مستمر از "فروپاشی قریبالوقوع" میسازند. در این روایت، جمهوری اسلامی همزمان در آستانه جنگ، انزوای بینالمللی و شورش داخلی قرار دارد. آنچه اهمیت دارد، نه تطابق این تصویر با واقعیتهای میدانی، بلکه تأثیر آن بر روان جمعی جامعه است. تولید ناامیدی، تضعیف اعتماد و ایجاد حس بیپناهی سیاسی. با این توصیفات در پایان پلن دوم، مهندسی ادراک بر مهندسی واقعیت مقدم شده و پیروز می شود.
اما بعد سوم، حساسترین و راهبردیترین بخش این پازل است؛ حمله به مرجعیت رهبری. پس از جنگ دوازده روزه، تمرکز حملات رسانهای بر شخص رهبر معظم انقلاب بهطور محسوسی افزایش یافته است. تلاش میشود با برجستهسازی چهرههای حاشیهای، روایتهای تحریفشده و هزینهسازی از اظهارات افراد داخلی، اقتدار فرماندهی و نقش محوری رهبری در مدیریت بحرانها مخدوش شود. هدف نهایی این پلن، تضعیف ستون انسجام ملی است؛ زیرا درک طراحان این پروژه آن است که بدون تزلزل در رأس، فروپاشی در سطوح پایینتر امکانپذیر نخواهد بود.
در همین بستر است که اظهارات صریح چهرههایی مانند مصطفی تاجزاده حتی از درون زندان و در رسانههای خارجی معنا پیدا میکند. سخن او درباره الگو بودن تجربه "نافرمانی مدنی" در موضوع حجاب برای عبور از دیگر خطوط قرمز نظام، پرده از راهبردی برمیدارد که پیشتر در محافل خصوصی مطرح میشد، اما امروز بیپرده بیان میشود. در این نگاه، مسئله حجاب نه یک مطالبه فرهنگی یا اجتماعی، بلکه یک سنگر آزمایشی برای سنجش ظرفیت نظام در عقبنشینی است؛ سنگری که قرار نیست به همانجا ختم شود، بلکه مقدمهای برای فشارهای بعدی تا تغییر ماهیت نظام سیاسی تلقی میشود.
مجموع این آرایش های خطرناک در جناح اصلاح طلب، تصویری از یک جنگ ترکیبی پیچیده را نشان میدهد؛ جنگی که میدان اصلی آن ذهن و باور جامعه است. در چنین شرایطی، سادهانگاری یا تقلیل این تحرکات به اختلافات معمول سیاسی، خطای راهبردی خواهد بود. مواجهه مؤثر با این پروژه، نیازمند درک دقیق الگو، هماهنگی نهادی، و مهمتر از همه، تقویت سرمایه اجتماعی از طریق حکمرانی هوشمندانه، روایتسازی فعال و صیانت از عناصر اقتدار ملی است. فروپاشی، پیش از آنکه رخدادی عینی باشد، یک وضعیت ذهنی است؛ و اگر در ذهن جامعه تثبیت نشود، در واقعیت نیز محقق نخواهد شد.
تورم و گرانیهای امروز ایران صرفاً حاصل ناکارآمدی یا فشارهای طبیعی اقتصادی نیست، بلکه در مواردی بهصورت هدفمند و هدایتشده، به ابزار فشار روانی و نارضایتی اجتماعی بدل شده است؛ ابزاری که اثر آن بیش از سفرهها، بر ذهنها و احساسات جامعه سنگینی میکند. در چنین وضعیتی، اقتصاد دیگر فقط یک متغیر معیشتی نیست، بلکه به پیشران جنگ ادراکی بدل شده است.
از همین نقطه باید به آنچه این روزها در عرصه رسانهای و سیاسی علیه کشور و مردم جریان دارد، با دقت بیشتری نگریست. آنچه مشاهده میشود، مجموعهای از رویدادهای پراکنده یا بحرانهای تصادفی نیست، بلکه نشانههای روشن یک الگوی منسجم، طراحیشده و چندلایه است؛ الگویی که هدف نهایی آن نه ایجاد یک التهاب مقطعی، بلکه القای ذهنی "پایانیافتگی" نظام سیاسی از مسیر فرسایش تدریجی عناصر قدرت و کارآمدی است. این پروژه بیش از آنکه بر تقابل سخت یا رویارویی عینی تکیه داشته باشد، بر جنگ ادراکی و تخریب سرمایههای شناختی جامعه بنا شده؛ جایی که ناامیدی، بیاعتمادی و احساس بنبست، جای واقعیتهای میدانی را در قضاوت افکار عمومی میگیرد. غایت این الگو نه تولید یک بحران زودگذر، بلکه تثبیت یک "وضعیت ذهنی" خاص است: القای این تصور که نظام سیاسی به نقطه پایان خود نزدیک شده و توان بازتولید اقتدار، کارآمدی و انسجام را از دست داده است.
با این نگاه، میتوان از یک آرایش امنیتی چندضلعی هماهنگ سخن گفت؛ آرایشی که اجزای آن اگرچه در ظاهر از یکدیگر مستقل و گاه حتی متعارض به نظر میرسند، اما در عمل در راستای یک راهبرد مشترک حرکت میکنند. خروجی نهایی این همافزایی، تضعیف تدریجی ستونهای قدرت سیاسی است؛ از فرسایش کارآمدی و پشتوانه دولت آغاز میشود، با قطعیسازی ذهنی فروپاشی در افکار عمومی تداوم مییابد و نهایتاً با هدفگیری اعتبار و مرجعیت تصمیمساز در رأس هرم حاکمیت تکمیل میگردد.
این نقطه عزیمت، امکان فهم دقیقتر تحولات جاری و پرهیز از تقلیل آنها به اختلافات معمول سیاسی یا منازعات رسانهای روزمره را فراهم میکند؛ چراکه آنچه در جریان است، صرفاً کشمکش بر سر سیاستهای مقطعی نیست؛ بلکه نبردی بر سر "ادراک" و "تصویر آینده" است.
در اولین بعد از این آرایش امنیتی، دولت بهعنوان نقطه تماس مستقیم با افکار عمومی هدف قرار گرفته است. رهبران اصلاحات در راس و بدنه جریان اصلاحطلب و رسانههای همسو، که در ظاهر از دولت حمایت میکنند، این حمایت را به اهرم فشار بدل کردهاند. پیام پنهان اما روشن است که دولت یا باید به مطالبات مشخص آنان بهویژه در حوزه سیاست خارجی و مذاکره با آمریکا تن دهد، یا با ریزش حمایت و انزوای سیاسی مواجه خواهد شد. این فشار، صرفاً اختلافنظر سیاستی نیست؛ بلکه تلاشی آگاهانه برای فرسودن دولت از درون و القای ناتوانی ساختاری آن در اداره کشور است. دولتی که پشتوانه سیاسیاش سست شود، ناگزیر در افکار عمومی نیز بهعنوان دولتی در آستانه فروپاشی تصویر خواهد شد.
بعد دوم، مأمور تثبیت این تصویر در سطح افکار عمومی است. رسانههای معارض، بهویژه رسانههای بی بی سی و ایراناینترنشنال و شبکه های سلطنت طلب، با برجستهسازی همزمان شکافهای داخلی، تهدیدات خارجی و القای تضعیف جمهوری اسلامی به خاطر حملات دوازده روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران و همچنین اظهارات ضد ایرانی مقامات آمریکایی و اسرائیلی، روایتی مستمر از "فروپاشی قریبالوقوع" میسازند. در این روایت، جمهوری اسلامی همزمان در آستانه جنگ، انزوای بینالمللی و شورش داخلی قرار دارد. آنچه اهمیت دارد، نه تطابق این تصویر با واقعیتهای میدانی، بلکه تأثیر آن بر روان جمعی جامعه است. تولید ناامیدی، تضعیف اعتماد و ایجاد حس بیپناهی سیاسی. با این توصیفات در پایان پلن دوم، مهندسی ادراک بر مهندسی واقعیت مقدم شده و پیروز می شود.
اما بعد سوم، حساسترین و راهبردیترین بخش این پازل است؛ حمله به مرجعیت رهبری. پس از جنگ دوازده روزه، تمرکز حملات رسانهای بر شخص رهبر معظم انقلاب بهطور محسوسی افزایش یافته است. تلاش میشود با برجستهسازی چهرههای حاشیهای، روایتهای تحریفشده و هزینهسازی از اظهارات افراد داخلی، اقتدار فرماندهی و نقش محوری رهبری در مدیریت بحرانها مخدوش شود. هدف نهایی این پلن، تضعیف ستون انسجام ملی است؛ زیرا درک طراحان این پروژه آن است که بدون تزلزل در رأس، فروپاشی در سطوح پایینتر امکانپذیر نخواهد بود.
در همین بستر است که اظهارات صریح چهرههایی مانند مصطفی تاجزاده حتی از درون زندان و در رسانههای خارجی معنا پیدا میکند. سخن او درباره الگو بودن تجربه "نافرمانی مدنی" در موضوع حجاب برای عبور از دیگر خطوط قرمز نظام، پرده از راهبردی برمیدارد که پیشتر در محافل خصوصی مطرح میشد، اما امروز بیپرده بیان میشود. در این نگاه، مسئله حجاب نه یک مطالبه فرهنگی یا اجتماعی، بلکه یک سنگر آزمایشی برای سنجش ظرفیت نظام در عقبنشینی است؛ سنگری که قرار نیست به همانجا ختم شود، بلکه مقدمهای برای فشارهای بعدی تا تغییر ماهیت نظام سیاسی تلقی میشود.
مجموع این آرایش های خطرناک در جناح اصلاح طلب، تصویری از یک جنگ ترکیبی پیچیده را نشان میدهد؛ جنگی که میدان اصلی آن ذهن و باور جامعه است. در چنین شرایطی، سادهانگاری یا تقلیل این تحرکات به اختلافات معمول سیاسی، خطای راهبردی خواهد بود. مواجهه مؤثر با این پروژه، نیازمند درک دقیق الگو، هماهنگی نهادی، و مهمتر از همه، تقویت سرمایه اجتماعی از طریق حکمرانی هوشمندانه، روایتسازی فعال و صیانت از عناصر اقتدار ملی است. فروپاشی، پیش از آنکه رخدادی عینی باشد، یک وضعیت ذهنی است؛ و اگر در ذهن جامعه تثبیت نشود، در واقعیت نیز محقق نخواهد شد.
تاریخ انتشار: 1404/09/30
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.