جناب آقای محمدرضا نصیری

کارشناس ارشد علوم سیاسی و روابط بین الملل

و منتقد سینما

 

دلایل افول سینمای کودک و نوجوان

 این بار به بهانه در واقع فیلم «یدو» آمدیم یک در واقع نگاهی مجدد به سینمای نوجوان، به هویت نوجوان انداختیم که خیلی به عقیده حقیر جایش خالی بود این مسئله. صحبت کردن در مورد نوجوان هویت نوجوان و چگونگی رفتار با نوجوان، کارکرد نوجوان چه در سینما چه در زندگی و رساندن به سبک زندگی به‌وسیله نوجوان به چه شکلی در واقع رقم می‌خورد؟

 

خب اگر مشخصاً در خصوص سینمای کودک و نوجوان در پس از انقلاب بخواهیم صحبت بکنیم، دهه شصت و اوایل هفتاد اگر عزیزان یادشان باشد، یک در واقع دوره پرفروغ سینمای کودک و نوجوان را داشتیم.

 

 دوره‌ای بود که در واقع کودک و نوجوان در سبد فرهنگی سینمایی ما سهمیه داشتند، جا داشتند. ژانری برای خودش بود و انگاره‌های خاصی داشت و مشخصاً در طول حالا سال‌هایی که از آن دهه‌ای که خدمتتان عرض کردم می‌گذشت مشخص می‌کردند که امسال ما پانزده‌تا بیست فیلم، مشخصاً برای کودک و نوجوان داشته باشیم. مشخصاً یک فیلم را در نظر می‌گرفتند و فیلم‌های درجه یک، نه فیلم‌هایی که حالا درجه ج یا د دارد و چیزی که الان داریم زیاد آن‌ها را می‌بینیم.

 

 خب بعد از در واقع دهه هشتاد و اتفاقات حالا فرهنگی و سیاسی که در کشور افتاد ما می‌بینیم که این منحنی آرام‌آرام به سمت افول می‌گرایید و هم از لحاظ کمیت می‌بینیم تعداد فیلم‌ها، دهه هشتاد به بعد خیلی کمتر شد و هم از لحاظ کیفیت. این خیلی مهم‌تر است. این را باید بحث بکنیم و ان شاء الله از محضر استاد استفاده خواهیم کرد.

 

 چرا از لحاظ کیفیت، کودک و نوجوان ما دیگر مسائلش در فیلم‌های کودک و نوجوان دنبال نمی‌شد؟

 

بدبختی سینمای کودک و نوجوان از زمانی آغاز شد که ما پسرخاله رو از کنار کلاه قرمز برداشتیم و سروناز را کنارش آوردیم.

مسائلی که کودک و نوجوان ما دنبال می‌کند و در ذهنش است ما دیگر برای آن، انگاره‌های خودمان را داریم می‌آوریم؛ سینمای کودک و نوجوان را جنسیت زده کرده‌ایم. کم‌رنگ کردیم کاراکترهایی که روابط انسانی عاطفی درست برقرار می‌کردند با همدیگر در سینمای کودک و نوجوان.

 

 ما آمدیم مسائل افرادی که در واقع سنین خودمان هستند را حقنه کردیم به‌عنوان کاراکترهای کودک و نوجوان و الان دارید می‌بینید این‌هایی که می‌سازند، خانواده اصلاً شهر موش‌های دو را نمی‌آید ببیند. «شهر موش‌های یک» کجا! و شهر موش‌های دو کجا!

مسائل عوض شده است. انگاره‌ها و متلک‌های جنسیت زده را ما آوردیم وارد فاز کودک و نوجوان کردیم. فلان قرارهای مثلاً دونفره خاص برای سنین خاص رو آوردیم وارد فضای کودک و نوجوان کردیم که چی؟ یک پارادوکسی ایجاد بشود و یک طنزی از آن بیرون بیاید. ولی واقعاً کودک و نوجوان ما الان مسئله‌اش این نیست.

 

فیلم "یدو" چرا فیلم خوبی است؟

برای اولین بار یک فیلم خوش‌ساخت می‌بینیم در حوزه کودک و نوجوان، بعد از مدت‌ها.

 دوربین حد و حدود خودش را بسیار هنرمندانه و استادانه دارد کار می‌کند. واقعاً یک شاهکار بود این فیلم‌برداری که الان شما مشاهده کردید و دیدید. قاب‌ها اندازه خودشان را می‌دانند.

 

با اینکه ما لحظات جنگی داشتیم، هیچ‌وقت دوربین تبدیل به دوربین رو دست نشد. دوربین آرام، باثبات [بود و] میزانسنی که اطرافش جنگی شده بود رو درست نمایش می‌داد.

 

دوربین رو دست نشانه چیست؟

 چون یکی از فلسفه‌های که طرف می‌آید دوربین رو دست رو قرار می‌دهد این هستش که من توانایی میزانسن ساختم برای شما و مخاطب رو ندارم. فلذا دوربین را می‌چرخانم و می‌گذارم روی دستم تا جنگ از آن در بیاید. ولی این دوربین آن دوربین نبود. دوربین آرام و پایداری بود و چه طراحی صحنه فوق‌العاده‌ای داشت!

 

 ببینید طراحی صحنه وقتی درست باشد، شما دوربین را راکد بگذار یا یک دانه عکس بگیر. من مطمئنم این صحنه‌ای که من طراحی کردم، صحنه‌ای هست که قطعاً حال و هوای جنگ رو در می‌آورد.

 

 خب کارگردان فیلم آقای مهدی جعفری قبل از اینکه ورود کند به عرصه کارگردانی، فیلم‌بردار بوده است. خب این مسئله، مسئله‌ای است که خیلی به کار کمک کرد و خیلی آن مواردی که کارگردان به‌عنوان اداره‌کننده فیلم از فیلم‌بردار، آقای نجفی می‌خواست [به‌درستی اجرا می‌شدند.]

 

اتفاقاً سیمرغ جشنواره سال 99 را هم گرفت و هم بهترین فیلم جشنواره شد وهم کارگردانی فکر کنم اول را گرفت و همچنین در واقع سیمرغ بلورین مربوط به فیلم‌برداری روا از آن خودش کرد.

 

تحلیل فرمیک سکانس ابتدایی

 نوع دنیایی که می‌ساخت، خب می‌دانید از زمانی که فیلم شروع شد دوربین دارد به شما می‌گوید قرار است من با این کودکان کار کنم و آن نگاه پایین به بالایی که بچه‌ها در حین بازی داشتند، نشان می‌داد که قرار است این فیلم را از زاویه و دریچه نگاه کودکان و نوجوانان به این فیلم نگاه بکنید؛ تصویری شده این مسئله بود.

 

 یک کم رفتیم جلوتر و دیدیم دوربین همراه هست با این بازیگر نوجوان که انصافاً واقعاً فوق‌العاده و شاهکار بازی کرد و به نظرم سیمرغ در واقع تندیس بلورین گرفتن، سیمرغ تندیس بلورین در واقع بازیگر نقش اول مرد آن سال را گرفت و به عقیده حقیر اگر استاد علی نصیریان نبود حتی می‌توانستند، سیمرغ بهترین بازیگر مرد را هم از آن خودش بکند.

 

 نوجوان و نابازیگر در این سطح، بتواند بار کل فیلم جنگی را روی دوش خود بکشد و حس‌ها را درست منتقل بکند و حرکت اضافه نداشته باشد و عجزولابه اضافه نداشته باشد و تبدیل کند به زیرپوستی و حسی بازی کردن و این یک بلدی می‌خواهد و یک کار درست می‌خواهد و آقای مهدی جعفری به‌عنوان کارگردان به نظر من که فکر کنم سبقه کار کردن در فیلم «آن بیست‌وسه نفر» مد نظرتان باشد، که آن را هم در واقع همین آقای مهدی جعفری کارگردانی کرده؛ کار با کودک و نوجوان خودش یک دنیای متفاوتی است و یک جهانی است که باید ان شاء الله مفصل به بحث بنشینیم.

 

 نوجوان داستان ما مسئله‌اش جنگ نبود. در سکانس‌های ابتدایی شنا رفته بودند و برگشت گفت بچه تو نمی‌فهمی جنگ یعنی چه؟! و گذاشتن رفتن و آرام‌آرام کارگردان، مسئله شدن جنگ برای این نوجوان را روایت کرد، درونی سازی کرد برای مخاطب. از زمانی که یک علاقه خیلی مناسب و بدون ویژگی‌هایی که مثلاً ما در رابطه‌های دونفره در سنین بزرگ می‌بینیم یک ارتباط احساسی سالم را بین نقش اول و قهرمان فیلم ما با آن اصطلاحاً دختر همسایه در فیلم دیدیم که چقدر دوربین در فیلم نجیبانه بود و چقدر محترمانه این حس سالم بین دو نوجوان را کامل نشان داد.

 

سینمای فعلی کودک و نوجوان، جنسی و جنسیت زده

شما الآن این مسئله را بگذارید در فیلم‌هایی که به‌عنوان کودک و نوجوان دارند می‌سازند.

همین شهر گربه‌های دو، آقای سید جواد هاشمی زحمت کشیده است بروید واقعاً ببینید که چه کار کرده است آنجا در حوزه مسائل کودک و نوجوان که تماماً جنسی زده کرده است کاراکترها و انگار که باید به جای آن کاراکترهای نوجوان، آدم‌های بالای بیست‌وپنج سال بگذارید. آن‌گونه با هم ارتباط می‌گیرند و ابراز احساسات می‌کنند.

 

علاقه نوجوانان در فیلم

اینجا دوربین یک کلام هم در مورد این مسئله صحبت نکرد. دو نمای 15 ثانیه‌ای به شما داد، یک دانه کلوزآپ وقتی داشتند می‌رفتند و یک دانه هم وقتی آمده بود از خانه‌شان برنج بیاورد، رفت روی طاقچه و دفتر دختر را دید که اسم او را دید دارد تمرین می‌کند و تمام.

 

ترفندهای کارگردان برای روایت خوب

کارگردان حد خودش را می‌شناسد و جلوتر نمی‌رود. این یعنی یک کار درست سینمایی نمایشی. نه اینکه ما این‌قدر با دیالوگ بخواهیم یک حس را مبتذل نماییم که نتیجه عکس بدهد. واقعاً این نوع پرداخت یک نوع پرداخت ارزشمند است. ما خیلی این را کم داریم خصوصاً در حوزه در واقع آن‌هایی که می‌خواهند دفاع مقدسی کار کنند و ارزشی کار کنند و اصطلاحاً انقلابی کار کنند، این افراد باید پروبال داده بشوند و بتوانند سوژه‌های دیگری را در واقع مورد بررسی قرار بدهند و درونی نمایند.

 

بعد از اینکه آن خانواده همسایه رفتند یک لانگ تیک بسیار عالی، یک سکانس پلان بسیار عالی ما می‌بینیم که اصطلاحاً کات نداشت که دوربین در خانه می‌چرخید و همراه با این کاراکترها بود و ای‌بسا داشتند بازی می‌کردند. آب‌بازی می‌کردند. بعد انگار که روز عوض می‌شد و وارد یک روز دیگر می‌شدیم و دوربین کات نمی‌خورد. و این یک هنر است. اصلاً این در سینمای جهان چالش است.

 

در سکانس پلان در این فیلم، کارگردان برای من و شما حس و حال درآورد. جریان پیدا کردن زندگی را درآورد. و این کار را انجام داد.

ببینید! اینکه در شهرشان بمانند و مقاومت از آن بیرون بیاید، یعنی اینکه من می‌خواهم زندگی نمایم و برای همین است که دارم مقاومت می‌نمایم. این بحث لازم و ملزوم هم است. لزوماً متقابل نیست.

 

اگر بخواهی مقاومت نمایی، قطعاً باید بعد از آن زندگی نمایی و اگر بخواهی زندگی نمایی باید یک جاهایی مقاومت نمایی.

و این‌ها لازم و ملزوم هم هستند و این را در سکانس پلان به وضوح این مسئله را دیدیم.

کارگردان اجازه نمی‌داد که آن رخوت و یکنواختی این مدتی که این‌ها در آبادان مانده اند، مخاطب را خسته نماید. چاشنی‌های طنز زیادی را می‌دیدیم که با زبان نوجوان در فیلم کار می‌شد.

این مسئله باعث شد که مخاطب تا بیاید حوصله اش سر برود چند چاشنی خوب چه با کاراکتر اصلی و چه با برادر و خواهرش و چه با موقعیت‌هایی که خلق می‌شد داشت.

نکته بعدی که در فیلم مطرح شده بود، ما دیدیم که یک جامعه درست را در زمان آبادان به تصویر کشید. یعنی همه قشرهایی که به‌عنوان مردم یک جامعه بودند را ما دیدیم.

 

چه در آن سکانسی می‌خواست پیش آن دوست بسیجی‌اش برود و آن‌ها را ببیند. دیدند که یک عده از خانم‌ها و آقایان آمده‌اند و دارند آموزش می‌دهند. آموزش می‌بینند و کمک می‌کنند و کمک‌رسانی می‌کنند و اصطلاحاً پای‌کار جنگ هستند و چه در سکانس بازار که آن‌ها رفتند و افرادی بودند که می‌گفتند باید مذاکره کنند و مشکل حل بشود و یا آن نانوایی که حرف‌های تفکرات خاکستری می‌زد که خط مقدمی نیستند اما با این حال در آن فضا بودند و همگی با همدیگر با هر تفکری دست در دست هم گذاشته بودند و از این شرایط داشتند با هم عبور می‌کردند. این یک نکته قابل توجه بود.

کارگردان سعی کرده بود که جامعه را یک دسته نکند. یا از آن طرف بیافتد یا از این طرف بیافتد.

یک عده‌ای موافق مذاکره‌اند و یک عده ای در حال جنگ هستند و اینجا دو حرکت خیلی خوب، نوجوان را متوجه مسئله مقاومت می‌کند. من می‌خواهم بحثم را جمع کنم و استفاده کنیم از محضر استاد.

یکی در بازارچه است که یک ارتباط عاطفی با فروشنده گردوها که خانمی بود و گفت که من هفت بچه دارم ایجاد شد.

 

دراماتیزه های فیلمنامه برای اثرگذاری

ببینید! شاید یک دقیقه هم نشد. داده‌هایی که شما از آن مادر گرفتید چه بود؟ هفت‌تا بچه دارد و گرفتاری دارد و در بازار دارد می‌فروشد و یک دیالوگی که با آن نوجوان برقرار کرد.

 

می‌رود و می‌زنند و می‌آید جنازه آن زن را می‌بیند. اینجا با موسیقی که چاشنی این تصویر و کادر شده بود، حس برای مخاطب ایجاد شد.

دومین برانگیختگی کجا ایجاد شد؟ وقتی‌که با آن جوان بسیجی رفیق می‌شود و بعد که دارد برای او آب و دان برای کفترهایش می‌آورد و آمده است سربزند، متوجه می‌شود که آن جوان شهید شده است. و اینجا اصلاً این ایده در او شکل گرفت که من باید بمانم.

کسی که می‌خواست عشق نیمچه دوست داشتن خودش را تجربه کند و به مادر اصرار می‌کرد که از اینجا برویم، آرام‌آرام مخاطب را متقاعد کرد که چرا می‌خواهم بمانم و مبارزه کنم.

 

و آن ساعت مچی که آن جوان بسیجی به او داده بود تبدیل به یک کاراکتر در انتهای فیلم شده بود. وقتی‌که می‌خواست بپرد و از مادرش حلالیت طلبید، یک نگاهی به آن ساعت کرد و نشان داد که من می‌خواهم برای مقاومت کردن می‌خواهم بمانم. خیلی کوتاه دو نگاه انداخت یکی به مادر و یکی به ساعت و بعد در آب شیرجه زد و انگار از قبل با آن راننده صحبت کرده بود. همان جا که کات خورد و ما ندیدیم که چطور راننده را راضی کرد که انگار به او گفته بود که من قرار است مادرم را از بهمن‌شیر به ماهشهر برسانم. تو بایست و من را با خودت برگردان آبادان. من باید بمانم و بجنگم.

 

به همین خاطر است که مادرش می‌خواست به این فضا نزدیک بشود که چرا این ایستاده است و آن پسر دیالوگ داشت که احتمالاً می‌خواهد مسافر بزند و رهایش کن. این در واقع کاشت فیلم‌نامه و کارگردان بود برای اینکه سکانس پایانی چه اتفاقی برایش رخ بدهد. آن برداشت دراماتیک را ما داشته باشیم. یعنی این پسر و این نوجوان اصلاً نقشه چیده بود برای اینکه بماند و بجنگد.

این و درنهایت هم نشان داد که کارش یک کار قهرمانانه‌ای بود و توانست به هدفش در انتهای فیلم برسد.

 

نکات مثبتی که در واقع داشت این بود که ما دیالوگ به آن صورت ندیدیم. فیلم اصلاً شعارزده نبود. نماها و قاب‌ها با شما صحبت می‌کردند. نگاه‌های معنادار مادر، نگاه‌های معنادار آن جوان اول در فیلم با شما صحبت می‌کرد.

 

همه این‌ها کار را به جایی می‌رساند که شما باور داشته باشید این مسئله برایش شده بود یک مسئله مهم و نکته مهمی که بسیاری از در واقع تولیدکنندگان سینما برای کودک و نوجوان آن را در نظر نمی‌گیرند این است که سعی می‌کنند با جذابیت‌ها و با ایجاد سرود و ترانه و این‌ها این جوان و نوجوان را به سینما جذب کنند.

 

نوجوان نیاز به الگو دارد. نیاز به یک قهرمان دارد. اصلاً این فلسفه سن نوجوان است. نوجوان اگر بخواهد تغییر کند، اگر بخواهد عوض بشود نیاز به یک الگو دارد تا بتواند خودش را عوض کند. چیزی که در این فیلم دیدیم.

 

وقتی‌که یک الگو دید و رفت بالای پشت بام که ببیند این جوان چه کار می‌کند، این جرقه زده شد که من می‌خواهم مثل او بشوم و از آنجا به بعد بود که آن دختر همسایه را کنار گذاشت و رفت سمت آن ایده خودش که مقاومت است که حتی وقتی مادرش به او گفت که چرا وقتی می‌گویی که بزم را اینجا بگذارم تو می‌توانی بگذاری که این گنجشکت را دست این یارو باشد اصلاً.

 

 در نمای پایانی این گنجشکش را به داداشش داد و دل کند. یعنی دل کندن از علایق شخصی را در این نوجوان دیدیم. اصلاً نیاز نیست شما طرف را شهید کنی در فیلم. شهادت یعنی رسیدن به مقام شهود.

 

پایان بندی فیلم

آیا در پلان آخر شما غیر از شهادت چیزی دیدید؟! شهادت یعنی همین، دنبال خون دورش نگردیم. کارگردان دارد با زبان نوجوان صحبت می‌کند. خون را کنار بگذارید. آن چیزی که دارد مهم است برای شما این است که نوجوان را به یک مقام شهود و تعالی برسانید و این اتفاق در سکانس پایانی به نظر من افتاد. خیلی پلان خوب و تأثیرگذاری بود. بهترین فیلم سال 99 هم شد. خیلی عالی بود و امیدوارم که از این فیلم‌ها که هم مفاهیم ارزشی دارد و هم ساختار و هم چینش مناسبی را در خودش دنبال می‌کند، داشته باشیم بیشتر.

 

فیلم‌نامه درست. فیلم‌نامه این بود که آرام‌آرام با مخاطب جلو می‌آید. پرده اول معرفی و ایجاد مسئله بود. پرده دوم گره مسئله بود. گره مسئله چه بود؟ گره ماندن و رفتن بود. یک گرهی بود که بعد از معرفی کاراکترها ما این مسئله را دیدیم. این گره را دیدیم.

گره‌گشایی در پایان چه اتفاقی افتاد؟ با آن بحثی که سوار در واقع لنج کردن مادر بود و اصطلاحاً پایان‌بندی کار بود و آن تعالی که از ابتدایی که آن دیالوگ را به یادتان بیاورید که بچه تو اصلاً جنگ می‌فهمی چیست؟!

تا اینکه آن نوجوان تبدیل شده بود به یک قهرمان و یک جنگجو که خانواده‌اش را می‌برد و قهرمانانه می‌پرد تا از شهر خودش دفاع کند. این یعنی اینکه یک برنامه‌ریزی درست در فیلم‌نامه بود. و اجرای درست‌تر از آن را با نماهای درست ما بتوانیم داشته باشیم.

 

جناب استاد مجید رنگی

نویسنده، کارگردان و مدرس نمایش خلاق کودک و نوجوان

 

بایسته‌های یک نوجوان قهرمان فیلم

من فقط می‌خواهم اشاره کنم که در این فیلم که به‌هرحال قهرمان اصلی یدو بود و یک نوجوان بود، ما هم چنان فیلم‌های مختلفی را داشتیم که کاراکترهای نوجوان و کودک به آن‌ها توجه شده است و بعد رها شده‌اند.

 

آقای باقربیگی بود در کار آقای پوراحمد که ما در واقع در مسئله کودک یا فکر می‌کنم «ترانه پانزده سال دارم» که آقای صدرعاملی کار کرد؛ وقتی با این نوجوان‌ها پس از سال‌ها صحبت می‌شود، خیلی نگاه خوبی ندارند حتی در فیلم آقای مجیدی، «به رنگ خدا» که جشنواره اصفهان یک وقتی ایشان را دعوت کرده بودند و خیلی خاطره خوشی پس از این فیلم نداشت.

 

علت این است که کودک به نگاه ابزار به او نگاه می‌شود. علتش این است که سینما صنعت است. حالا چه باید کرد؟ اگر هایدگر می‌گوید که دنیا، دنیای چشم و دیدن و دیده شدن است؛ حالا بعد از دکارت و مسئله مدرنیسم که حالا همه مبتلا هستیم به‌نوعی به شرق و غرب، حالا چه باید کرد؟ نوجوان و کودک وارد عرصه سینما بشود یا نشود؟ نظر شما دوستان چیست؟

 

به‌هرحال کودک باید کودکی کند یا وارد صنعت سینما بشود؟ کارگردان باید از او بازی بگیرد و بعد رها بشود و بعد حالا دوستان که در روان‌شناسی و روان‌شناختی کار کرده‌اند کمک نمایند.

 

برنامه ریزی هالیوود برای نوجوان

من پشت صحنه همین قصه‌های مجید را می‌دیدم. یک مستندی از آن درست کرده بودند. یک چالشی آقای پوراحمدی با این آقای باقربیگی داشت و خیلی کات می‌داد و می‌گفت نشد و آن حسی که من می‌خواستم اجرا نشد و یک جایی دیگر برید. این نوجوان برید و بد هم برید و شروع کرد دادوبیداد کردن ...

 

اینجا آن مسئله محل بحث ما است. می‌گوید من الآن از هم سن و سال‌های خودم دو سال مدرسه را عقب افتاده‌ام. این فکر نوجوان است. من نمی‌توانم این طرف بروم. بعد هم اینجا افراد دیر می‌آیند و شما هی کات می‌دهید و من نمی‌خواهم!

خود مسئله کار با نوجوان، این نکته‌ای که عرض کردم بلدی می‌خواهد. اینکه حضرت استاد می‌فرمایند بعد از آن رفتارهای نادرستی به آن‌ها می‌شود و عمده نگاه، نگاه تجاری به فیلم است. نگاه این است که این سوژه را بیاورم و برای فیلم من حفظ بشود و اجازه ندهم جاهای دیگر پیشرفت کند و بکارت فیلم من باید حفظ بشود و بازیگران فیلم من باید حفظ بشوند.

 

در غرب کسی که هفت‌سالگی وارد سینما می‌شود الآن می‌بینید که قشنگ تمامی رنج‌های سنی، برای پانزده‌سالگی‌اش کستینگ دارد. یک فیلم در نظر گرفته‌اند. برای بیست‌سالگی و چهل‌سالگی تا پایان.

 

یک نشست کتابی بود و از آن نشست یک گروه نمایشی هم بیرون آمد. در آنجا من عرض می‌کردم که چقدر بزرگان در واقع نمایش می‌گویند و چقدر نمایش واکسینه می‌کند افراد و خصوصاً نوجوان‌ها و جوان‌ها را. از این لحاظ که در موقعیت‌های مختلفی قرار می‌گیرد که نمایشی هستند.

 

این «لیسانسه‌ها» خانمی که بازی می‌کردند خانم میرعلمی که پارتنر مقابل بنده در جایی بودند. یک جایی من باید در گوش ایشان می‌زدم. و حالا همین حالت زدن و نزدن بود. بعد گفت که آقای رنگی در سینما داشتیم که در گوش کسی زده‌اند و پرده گوشش آسیب دیده است. در حالی که در نمایش این را نداریم و همه‌چیز نمایشی است.

 

سینما اصلاً به دنبال این دغدغه نیست و آن نظام تربیتی و آموزش‌وپرورش و خانواده است که باید مراقبت داشته باشند از شخصیت نوجوان. یعنی نباید از سینما چنین انتظاری را داشت.

 

نوجوانان ناراضی از کار در فیلم های ایرانی

به‌هرحال سینما جزء ملزمات زندگی است و اما نیازمند به واکسینه کردن است. ما عدنان را در «باشو غریبه کوچک» آقای بیضایی آن سال‌ها کار کرده بودند. آن زمان مطبوعات هم‌صحبتی کرده بودند. ولی رها شد.

 

این‌ها خیلی بچه را تحت تأثیر قرار می‌دهد. آن محسن رضایی کودک نابینای فیلم «رنگ خدای» مجیدی بود که بعداً خیلی رضایت‌مند نبود. بهاره صدیقی را ما کودک «بچه‌های آسمان» و آن شخصیت علی که در واقع بازیگران مجیدی بودند که می‌گویند «بچه‌های آسمان» خیلی مطرح مجیدی است که ایشان را به این فیلم می‌شناسند. اما میرفرخ هاشمیان را در همان فیلم داشتیم.

 

به‌هرحال شهرت و محبوبیت یک اندازه‌ای دارد و سینما این‌ها را به‌صورت قارچ بزرگ می‌کند و با توجه به قابی که دارد آکسان روی افراد می‌گذارد. بنابراین نکته‌ای که من دارم این است که بایستی حتماً بچه‌ها واکسینه بشوند.

 

نمایش و خصوصاً نمایش خلاق که نمایش خلاق برای کودک و نوجوان، چون فرایند محور است و نه نتیجه محور، [تأثیرگذار است.] در دنیا خیلی مورد توجه واقع شده است. و من توصیه می‌کنم که دوستان اگر بستگانی دارند که علاقه‌مند هستند حتماً کودک و نوجوان به نمایش خلاق بروند و بعد نمایش و بعد وارد صنعت سینما بشوند.

 

فقط این ادبیاتی که آقای مهدی جعفری، کارگردان، زیست خودش بوده است و خودش هم بچه آبادان است. «دهلیز» را با شعیبی تصویربرداری کرد و فیلم «به وقت شام» را تصویربرداری کرد. به حضور شما عرض شود که یکی دو کار مهم این‌ها بود. اما خودش اصالتاً برای بوم آبادان است.

 

نویسنده، خانمش خانم عباس زاده که باهم این کار را نوشته‌اند. اقتباس کرده‌اند از ادبیات. و آقای صمد طاهری در آن مجموعه داستان «زخم شیر» از آنجا گرفته شده است. چقدر اقتباس کردن خوب جواب می‌دهد. فیلم‌های مهم دنیا معمولاً اقتباسی هستند و در ایران کمتر داریم. خصوصاً ما در ادبیات کودک و نوجوان، نویسنده‌های فوق‌العاده‌ای داریم. آقای رحماندوست، آقای هوشنگ کرمانی که قصه‌های مجید را نوشته‌اند و غیره.

اگر نویسنده‌های فیلم‌نامه‌های ما به این سمت بیایند و از ادبیات کودک و نوجوان اقتباس نمایند، فیلم‌هایشان بهتر دیده خواهد شد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

تاریخ انتشار: 1403/08/29

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil