ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت، نشست «مدرسه در جهان بیرؤیا» با حضور سید مجید حسینی، مرتضی نظری، کاوه فرهادی، مصطفی مداحنظری و محمدرضا هدایتی به همت رسانه اندیشه و آگاهی فکرت در خانه اندیشهورزان تهران برگزار شد.
آنچه پیش روی شما فرهیخته گرامی است مشروح سخنان محمدرضا هدایتی، دبیر گروه فلسفه شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی است.
انسان همواره امیدی برای زندگی در جهان به وجود آوردهاست. یعنی طرح علم از سوی انسان اساساً مساوی با بهوجود آوردن امکانی برای بهنظم آوردن جهان بوده است. جهانی که در ذات خودش متغیر است. جهانی که در ذات خودش کثرت دارد. جهانی که بدون طرحی از علم، جهان بینظم و متغیر و نابسامانی است.
طرح علم اساساً مساوی بودهاست همواره با طرح انسان برای سکنیگزیدن بر روی زمین. علم مساوی بودهاست یک نوع ایجاد امکانی برای خلق زندگی و خلق امید.
ما امروز در یک جهانی زندگی میکنیم که علم دیگر چنین نیرویی ندارد. نیروی درونی علم مضمحل شده است. علم راهبر جهان نیست. جهانی را ما امروز بهوجود آوردهایم که بدون راهبری علم و بدون نیروی علم، میتواند کار کند و انسان میتواند مولد قدرت باشد و قدرت تولید کند و سیاست تولید کند و اقتصاد تولید کند و جهان امروز، جهانی است که بدون علم شکل گرفته است و راهبری میشود و بهنظر میرسد که نیازی به علم وجود ندارد و ما حالا برخلاف آن چیزی که آن حماسهای که در قرن هجدهم و حالا تا حد کمتری تا قرن نوزدهم ادامه داشت. جنبش روشنگری و آن هیمنهای که علم داشت برای خلق آینده و برای خلق امید، چنین چیزی وجود ندارد.
ما تقریباً از ابتدا و یا نیمه قرن بیستم اساساً جهانی را بهوجود آوردیم که میتواند بدون علم، تولید قدرت زندگی کند. من اینهایی را که میگویم بهمعنای نقد اخلاقی این جهان نیست. به این معنا که بخواهم توصیه کنم برای بازگشت بهنوعی فرزانگی و طرح روشنفکرانه از علم بدهم. به این معنا که به شکل خیلی اخلاقی گلایه کنم و آه و ناله کنم که علم از بین رفت. خب از بین رفت. انسان قدرتمندی تولید شدهاست که میتواند در جهان حضور داشته باشد و میتواند زندگی را سامان دهد.
اولاً ما وقتی که فکر میکنیم به مسأله مدرسه، مدرسه همواره متناظر با علم مطرح میشود و اینجا مسأله بقای مدرسه یک مدرسه پرابلماتیکی میشود. وقتی که علم دیگر راهبر جهان نیست. علم نیروی درونی خودش را از دست داده است که در این صورت تلاش برای بقای علم، تلاشی است کور برای حفظ سازوکارهایی که بهصورت ویترینی و نمایشی، ما همچنان سایهای از علم را حفظ کنیم و خرسند باشیم از اینکه بههرحال مدرسهای داریم و اینکه همچنان علاقهمندان بهعلم هستیم. مانند آنچه که در تاریخ خودمان، طرح فرزاندگی و حکمت داشتیم و همواره علم بود که مایه امید و زندگی و بقای انسان بر روی زمین.
من این را در کنار این میگذارم که ما با وقوع جمهوری اسلامی ایران و با وقوع انقلاب اسلامی ایران، طرحی از قدرت در این نقطه شکل میگیرد که اساساً کیفیت قدرت در این نقطه از کره زمین و در این دوره تاریخی، ذات قدرت مناسبتی با علم و حقیقت میخواهد برقرار کند.
یعنی طرح علم نه بهعنوان یک بازگشتی به گذشته مطرح میشود و نه بهعنوان برای مثال طرح فرزانگی و فضیلت و یا به هر حال آنچه که امروز در اروپا میبینیم به عنوان یکسری ارزشهای اخلاقی روشنفکرانه که علم خوب است و ما مدافعان علم هستیم و علم زیبا است و بدین ترتیب.
طرحی دارد در اینجا صورت میگیرد که در ذات خودش با حقیقت مناسبتی دارد. یعنی ما بهواسطه طرح کیفیتی از سیاست، دشمنانی پیدا میکنیم. دوستانی پیدا میکنیم و روابط خاصی از قدرت را مدعی آن هستیم و شکل میدهیم.
اینجا، این مسأله، مسأله اساسی میشود که علم بهطورکلی چه معنایی میتواند برای ما داشته باشد. آیا ما همچنان بهدنبال این هستیم که علم را بهعنوان یک فضیلت و یک زینتبخش مجالس و محافل، نگه داریم و اصرار داشته باشیم بر این علمی که ظاهراً کاربردی ندارد و موقعیتی در این جهان ندارد و نگه داریم و از این جهت که بههرحال بهعنوان یک سنت تاریخی ما همواره حافظان و مدافعان علم بودیم هرچند که جهانمان ویران بشود. ولو اینکه دنیا و آخرت ما ویران بشود. ولو اینکه موقعیت خودمان را در جهان دست بدهیم.
این چیزی است که امروز در اروپا هم بهاین شکل دفاع از علم داریم. یعنی اروپا موقعیتی در دنیا نمیتواند داشته باشد و هیچ قدرتی را نمیتواند کسب کند.
آیا قرار است علم چنین وضیعتی را برای ما داشته باشد؟ یکبار دیگر تکرار میکنم، به این معنا که ما مدافعان علم هستیم و خود را مدافعان علم به شکل روشنفکرانه میدانیم ولو اینکه زندگی ما را ویران کند و ولو اینکه نیروی درونی برای ما نداشته باشد و نیروی درونی علم برای ما مضحمل شده است و ما چطور میتوانیم مدافعان علم باشیم در حالی که علم قدرت و نیرویی ندارد. علم کاری در این زندگی نمیکند و گرمابخش نیست.
نه آنچنان که در دورانی طرح فرزاندگی و طرح حکمت با فضیلت و نهی از بودن انسانی مصادف بود و نه آنچنان که ما در دوره روشنگری و قرن هجدهم تصور میکردیم که جهانی را خلق خواهیم کرد و آیندهای را خواهیم ساخت و امیدی بیپایان بهعلم داشتند. ما امروز چطور میتوانیم مدافعین علم باشیم؟
توجه به این نقطه ما را متوجه چیزی در درون خود علم میکند. در این معنا ما دیگر نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که با پیشنهادات اخلاقی یا با تغییرات سازوکارها و ساختارها و نهادها، انتظار این را داشتهباشیم که ما بتوانیم مدرسهای داشته باشیم و طرحی از امید در مدرسه وجود داشته باشد. علم امروزه دیگر اساساً امیدبخش نیست و اساساً انسان با علم دیگر زندگی نمیکند. علم راهبر نیست. چطور میتوان انتظار داشت که مدرسه آن نقطه نیروبخش و انگیزهبخش برای انسانها و تربیت نسل آینده ما باشد.
معمولاً وقتی به این نقطه میرسیم، شروع میکنیم به دادن پیشنهادات ساختاری و سازوکارها و مسایلی که وجود دارند را تحت آن عناوین آسیبهای اجتماعی و مشکلات متداول لیست میکنیم. یک نفر از تبعیض آموزشی صحبت میکند. یکی از نابرابری آموزشی صحبت میکند. از مشکلات کمبود بودجه در آموزش و پرورش صحبت کند. از کیفیت آموزشی یا کیفیت تکنولوژی یا مشکلات کتابهای درسی صحبت میکند. همه اینها میتوانند وجود داشته باشند اما در انبوهی از مسایل و مشکلاتی تحت عناوین آسیبهای اجتماعی گم بشود و هیچ روحی نداشته باشد و هر کارشناسی بیرون از این موقعیت بایستد و طلبکار باشد از نهاد علم. طلبکار باشد از نهاد علم بهاین معنا که بدون که مسئولیت اساسی در قبال این نهاد برعهده بگیرد و شروع کند به توصیههای اخلاقی و یا توصیههای سازوکاری. مسأله این است که علم در ذات خودش نیرو بخش نیست. وقتی که علم نیروی درونی و ذاتی خودش را از دست میدهد ما چطور میتوانیم این حرفها را بزنیم.
هرچند که همه امکانات دولت را پای کار بیاوریم و تمام امکانات مادی و ساختاری جمهوری اسلامی را بیاوریم و آیا اگر پشت سر نهاد علم قرار بگیرد چیزی از کیفیت مدرسه و آموزش ما را تغییر خواهد داد؟ آیا مسأله این است که ما بهایی از لحاظ ساختاری و امکاناتی نداریم و بودجه نداریم و مدارس ما امکانات لازم را ندارد. و این چیزی است که ما به آن عادت کردهایم و خیلی ظاهر روشنفکرانه و جذابی دارد.
حقیقت مسأله این است که اینهم خیلی جذابیت دارد اتفاقاً برای آن نقاطی که تعیین کننده و نقاطی که تصمیمگیرند برای نهاد علم. یعنی وقتی که شما مشکلات را برمیگردانید بهیکسری نقاط ساختاری و یکسری نقاط از قبیل بودجه و تبعیض و مسائل کمبود تکنولوژی و کمبود مدرسه و کمبود نیروهای آموزشی و همه این چیزهایی که امروز میبینیم و اتفاقاً موقعیتی فراهم میکند که ما از پرسش اساسی دور بشویم و از آن مسئولیتی که این نقطه قرار است یعنی مسأله طرح علم در ایران، طرح آموزشی در ایران دنبال کند.
چهبسا که ما با این قبیل گفتارها، گفتار فساد، گفتار حتی نقدهای اخلاقی امکانی بدهیم برای تنفس و برای فرار کردن از بار مسئولیت و طرح پرسش اساسی که ما امروز میتوانیم از نهاد علم داشته باشیم و مسأله مدرسه و آموزش در کشور خودمان.
اما اگر مقداری بخواهیم ورود کنیم و گفتوگویی داشتهباشیم در این مورد که اگر این نباشد پس چه معنایی دارد؟ پرسش از موقعیت مدرسه است. وقتی که علم در عالیترین سطوح خودش قرار نیست مسئولیتی را در قبال واقعیت و وضعی که ما در آن قرار داریم، به دست بیاورد. وقتی که نهاد علم را اینطور شناسایی میکنیم و یعنی چیزی در بین طرح فرزانگی که بهصورت سنتی ما خودمان را همیشه مدافع آن میدانیم و طرحی از کاربردی سازی با عناوین کاربردیسازی که همیشه امروز هم این خیلی جذاب و خیلی شنیدنی است که مدرسه امروز باید کاربردی بشود و کتابهای درسی باید کاربردی بشوند. علوم باید یعنی مباحث اضافه بشوند و مدت تفریح کم بشود.
ما بین این دو گفتار وقتی که قرار میگیریم از بیرون تلاش میکنیم که بهنحوی این ساختار و این سازوکار را نگهداریم این پرسش اساسی که ما با علم چه کار داریم و علم چه مسئولیتی قرار است به عهده بگیرد و نهاد علم چه مسئولیتی را قرار است برعهده بگیرد و عملاً پنهان میکنیم و اجازه نمیدهیم که نهاد علم ما در این موقعیت قرار بگیرد.
و چهبسا که این موقعیت، موقعیتی نیست که ما بخواهیم، صرفاً باری را بر دوش علم بگذاریم. بلکه در نقطهای هستیم که علم میتواند از سر پذیرش این مسئولیتبار بشود. وقتی که علم چیزی را برعهده نمیگیرد. وقتی که علم طرحی از زندگی ندارد و نسبتی با جهانی که درش بهسر میبرد ندارد و میتواند نداشته باشد و میتواند برحذر و برکنار از جهانی که درش بهسر میبرد، بیرون از آن و از یک موضع فرزانگی شروع به انتقاد کردن نماید و شروع نماید به پرخاش کردن و شروع کند به زیر سوال بردن همهچیز بدون اینکه مسئولیتی را برگرده خودش ببیند. علم در این صورت باروری خودش را از دست میدهد.
ما در نقطهای هستیم که مثلاً نقطه سیاست یا نقطه حاکمیت تصور کنیم که این مطالبه از جانب علم داریم میکنیم. اتفاقاً مطالبه برعکس است. وقتی که علم این نقطه را از دست میدهد، باروری و جوشش خودش را از دست میدهد. و در این صورت علم نسبتی با جهان خودش نخواهد داشت و نمیتواند نیرویی خلق کند و نمیتواند امید بخش باشد. علم تبدیل میشود به یکسری محفوظات و تبدیل میشود به یکسری کتابهایی که امروز گفته میشود که کاربرد ندارند.
علم کی قرار بوده است که کاربرد داشته باشد؟ علم در نقطهای بوده است که امیدبخش انسان بوده است و علم در جهان میتواند سکونت داشته باشد. با طرح علم است که انسان جهانی را برای خودش قابل سکونت میکند.
ولی وقتی که این نقطه را علم از دست بدهد تبدیل میشود به فرمهای بیمحتوا و گزارههای بیمعنا و انتزاعی و بیربط با جهان و مدرسه تبدیل میشود به سازوکارهایی که با دغدغههای بیرونی باید آن را نگهداریم. بدون اینکه نیرویی از درون علم مدرسه را راهبری کند. بدون اینکه بدانیم مدرسه قرار است چه کاری با ما داشته باشد و چه مسئولیتی را به عهده بگیرد.
با این تصور وقتی که ما امروز احساس میکنیم که مدرسه ما، مدرسه امیدبخشی نیست و مدرسهای نیست که انسانها را برای آینده جامعه ما تربیت کند، بههرحال وقتی که بحرانی را در مدرسه مشاهده میکنیم طبیعتاً بدون توجه بهاین نکته اساسی، شروع میکنیم به نقدهای ساختاری که سر و تهی واقعاً نمیتوانند داشته باشند. هرکس بر نقطهای دست میگذارد و همان را پررنگ کند و بر اساس همان میتواند در رسانه و فضای مجازی یک فضایی را ایجاد کند اما این نقاط، نقاط بیپایانی هستند. وقتی که مدرسه نیروی درونی ندارد و علم نیروی واقعی درونی ندارد برای بودن تقلایی از جانب خود علم نیست و وقتی که علم مسئولیتی را قرار نیست بر عهده بگیرد، هرگونه طرح بیرونی برای حفظ مدرسه و برای بزرگداشت علم تبدیل میشود به فرمها و سازوکارهایی که وجود دارند و بهزور قرار است که چیزی را بهاسم علم به دانشآموزان حقنه کنند. چیزی که واقعا ارزش ندارد. چیزی که گاه نمیدانیم که چرا علم را بیاموزیم. دانشآموز هم متوجه نمیشود که چرا علم باید آموخت.
در این شرایط، بقیه نقدها فقط پرسش را میپوشانند و در این نقطه اساسی جوهره علم که میتواند مدرسه را بارور کند و مدرسه را تبدیل به نقطه جوشان کند، تبدیل به انبوهی از مشکلات میشود که بیپایان هستند.
وقتی که نیروی درونی وجود نداشته باشد مدرسه چه شکلی پیدا باید بکند که ما احساس کنیم که خوب از مدرسه راضی هستیم. چقدر بودجه بیاید ما میگوییم که الآن خوب است. آیا اگر امروز میگوییم که بودجه آموزش و پرورش کم است و خیلی ناراحت هستیم اگر ده برابر بشود راضی میشویم و وضع بهتر میشود؟ اندکی بهتر میشود؟ اگر بودجه ما چهارصد برابر و دویست برابر بشود بهتر میشود؟ این حد و حدود یک گفتوگوی بیپایان و بیمعنی است.
آیا میخواهیم خودمان را مقایسه کنیم با ژاپن و بگوییم بودجه آنهاچهارصد برابر ما است و سرانه آموزشش این قدر است و پس ما باید اینطور باشیم؟ حالا آیا این برای ما میتواند معنایی داشته باشد؟ یعنی اساساً نقدهای ساختاری تبدیل به نقدهای بیمحتوا میشوند که ربطی به واقعیت و مسئولیتی که نهاد علم قرار است در این کشور انجام بدهد و خودش باید مسئولیتی را برعهده بگیرد و نیرویی را تولید کند را از آن غفلت کنیم، همه اینها میتوانم آمار بیاورم و مقایسه کنم نظام آموزشی خودم را با ژاپن و مقایسه کنیم با این یکی و میگویم اگر اینقدر برابر بشود بهتر است. و آن کارشناس میآید حرف دیگری میزند.
وقتی که ما از بیرون میخواهیم برای علم تعیین و تکلیف بکنیم و علم بهواقع برای ما معنا ندارد در چهنقطهای بایستیم و بگوییم که مشکل حل شد و تبعیض دیگر وجود ندارد و در چهنقطهای بایستیم برابری آموزشی محقق شدهاست که تمام بار مشکلاتی که در آموزش و نهاد علم وجود دارد پیاده کنیم بر ساختار.
عرض بنده دفاع از ساختار نهاد علم نیست. عرض بنده این است که اگر علم نیروی درونی نداشته باشد و وقتی مسئولیتی برای علم مشخص نباشد و تکلیفش مشخص نباشد هرچه از بیرون تلاش کنیم که نهاد علم را سامان بدهیم این تلاش نتیجهبخش نخواهد بود.
و بحران ماجرا و بد ماجرا است که همه این ادعاهایی که میشود از کمبود حقوق معلمان و مشکلات تکنولوژی، اینها بیپایان هستند. و کسانی که بر این مشکلات دست میگذارند، تفصیل بیپایان میدهند بهاین دلیل که در یک نقطه ذاتی نمیتوانند مسأله علم را دنبال کنند.
این مسأله درک سازوکاری را میتوانم در کنار نقدهای اخلاقی بگذاریم که توصیه بهعلم و فرزانگی میکنیم. امروز دانشآموزان ما علاقهای به علم ندارند متأسفانه و فضای مجازی هم تشدید کننده این موضوع است و به این مسأله باز میگردم که علم وقتی که نیرویی را فیالواقع درست نمیکند، تبدیل به گزارههایی بیمحتوا میشود و چه بهتر است و چه طبیعی هست که این وضعیت نمیتواند با توصیههای اخلاقی و با این تأسّف خوردنها و با فعالیتهای فرهنگی و نمیدانم طرحهای کتابخوانی و اینها، همه اینها چه بسا ما را از نقطه اساسی دور کند که علم در پیوند با سیاست و زندگی و در پیوند با آن جایی که حقیقت قرار میگیرد و زندگی انسانها دارد رقم میخورد چهبسا همه این طرحهای فرهنگی و آسیبشناسیهای ساختاری ما را از آن نقطه دور میکند و هیچ وقت هم انتهایی نخواهد داشت.
خیلی متشکرم از اینکه این وقت را در اختیار من قرار دادید.
تاریخ انتشار: 1403/02/18
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.