به گزارش فکرت چندی پیش وزیر علوم در سخنانی به «شبه‌علم» اشاره کرد و به انتقاد از آن پرداخت. این سخنان واکنش‌های متعددی را در پی داشت. آنچه در ادامه می‌خوانید خلاصه‌ای جذاب از گفتگوی شکل گرفته با رضا ماحوزی، عضو هیئت علمی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی در همین باره است ؛

 

 

مقصود از «شبه‌علم» چیست و توسعه شبه‌علم در چه قالبی اتفاق می‌افتد؟


چون انتهای صحبت وزیر این بود که ای کاش همه دانشگاهیان چند واحد فلسفه علم بگذرانند، من صحبتم را از اهمیت فلسفه علم آغاز می‌کنم. کار فلسفه علم در صد سال اخیر این بوده که با معرفی ضوابط علمی بودن گزاره‌های علمی، معیاری را به دانشمندان بدهد تا میان آنچه که علمی است و آنچه علمی نیست ولو اینکه مدعی این باشد که علمی هستم، تفکیک قائل شویم. بنابراین کار فلسفه علم مجهز کردن دانشمندان به ضوابط و معیارهایی است که بر اساس آن می‌توان فهمید گزاره و نظریه و دستاوردی که عرضه شده است علمی است یا علمی نیست؛ به این معنا می‌شود منظور وزیر را توضیح داد.


اما اینکه شبه‌علم چیست و چه تاریخی دارد و کجاها ورود پیدا می‌کند بحثی است خیلی مفصل که تاریخی طولانی دارد. مثلاً ما در آثار مغان زردشتی هم تفکیک امر علمی و شبه‌علمی را داریم. در آثار افلاطون هم چنین چیزی داریم. مثلاً افلاطون در رساله سوفیست توضیح می‌دهد که سوفیست‌ها ظاهر گزاره اصلی پارمنیدس را گرفته‌اند و آن را طوری توضیح می‌دهند که از دل آن به معرفت دروغین و گزاره‌های شبه‌علمی می‌رسیم که آن گزاره‌ها وقتی در زندگی و حکمرانی ما مورد استفاده قرار می‌گیرند، جامعه سر از بحران‌های سیاسی، اخلاقی و اجتماعی درمی‌آورد. بنابراین باید اصل گزاره پارمنیدس و سایر مفاهیم مورد استفاده‌مان در مباحث و نظریه‌ها را بار دیگر بکاویم و واژه‌ها را تعریف کنیم تا ببینیم برداشت آنها کجا و به چه نحو نادرست بوده است.


تاریخ جدال امر علمی با شبه‌علم تاریخی است به درازای سه هزار سال و ما می‌توانیم رد پای آن را در فرهنگ‌های متعدد ببینیم. در فرهنگ اسلامی هم، یکی از تلاش‌های فیلسوفان ما آن بود که نشان دهند برخی خوانش‌هایی که از قرآن می‌شود زیادی ظاهری و قشری است و لذا باید برای نشان دادن نادرستی این خوانش‌ها، ضوابطی را همچون ضابطه انسجام این خوانش با سایر گزاره‌هایی که در کتاب مقدس آمده است عرضه کنیم. بنابراین آن‌ها تلاش کردند از طریق معرفی ضوابط متعدد، راه را بر شبه‌علم ببندند. 


اگر این تاریخ را در نظر بگیریم و قائل باشیم این خطر همواره وجود دارد و در آینده هم خواهد بود، یکی از کارهای دانشمندان باید تفکیک همین علم از شبه‌علم از طریق معرفی ضابطه‌ها باشد. حال با توجه به تنوع علوم، دانشمندان علوم تجربی برای خودشان ضابطه‌هایی دارند مثل ابطال‌پذیری، تکرارپذیری و اثبات‌پذیری و هماهنگی تا معلوم شود که کدام گزاره علمی است و کدام علمی نیست ولو اینکه صاحب نظریه و یا دستاوردی تلاش کند گزاره و دستاورد خود را به‌عنوان کشف و یا نظریه‌ای علمی جا بزند و با فریب دیگران و یا توسل به ابزارهای غیرمعرفتی، یک شبه‌علم را به‌عنوان گزاره و دستاورد علمی معرفی کند. 


در علوم انسانی هم روش‌های خاص این حوزه را برای تفکیک علم از غیرعلم و شبه‌علم داریم؛ روش‌هایی همچون روش تفسیری، روش آماری، روش تحلیلی و استدلالی و غیره. بسته به اینکه درباره کدام یک از حوزه‌های علمی حرف می‌زنیم تفکیک علم از شبه‌علم ضوابط خودش را پیدا می‌کند. این تا حدی کار فلسفه علم و معرفت است اما در کنار فلسفه علم، جامعه‌شناسی علم را هم داریم. 


جامعه‌شناسی علم چگونه به این بحث کمک می‌کند؟


جامعه‌شناسی علم تعهدی ندارد که ضوابط تشخیص علم از شبه‌علم را بر ما عرضه کند. متفاوت از این انتظار، جامعه‌شناسی علم و معرفت، درصدد است توضیح دهد که چگونه یک گزاره و دستاورد به یک گفتمان یا نظریه و یا دستاورد مقبول و قدرتمند تبدیل می‌شود. جامعه‌شناسی علم و معرفت، این توضیح‌دهی را هم در مورد گزاره‌های علمی نشان می‌دهد و هم در مورد گزاره‌ها و دستاوردهای شبه‌علمی. از این نظر جامعه‌شناسی علم و معرفت به ما کمک می‌کند تا بفهمیم شبه‌علم‌ها چگونه تولید می‌شوند.


مثلاً یک نظریه یا دستاوردی که به یک گفتمان سیاسی، یا به یک نهاد سیاسی و یا به یک قدرت اقتصادی کمک می‌کند، ممکن است زودتر و راحت‌تر از دیگر نظریه‌ها و دستاوردهای رقیب بر صدر بنشید و ارج ببیند و مورد تکریم و احترام عمومی قرار گیرد. بنابراین آن امر سیاسی پشت این نظریه و دستاورد است که آن نظریه و دستاورد را برجسته کرده است و نه لزوماً صلاحیت علمی خود آن نظریه و فرد و گفتمان. طرفداران آن نظریه و دستاورد هم به اتکای نهاد قدرتی که پشتیبان آن نظریه است توانسته‌اند آموزه‌های خود را بی‌آنکه در آکادمی‌های متعدد به بحث گذاشته شود و به محک ارزیابی دیگران درآمده باشد، برتر و موفق‌تر معرفی کنند. جامعه‌شناسی علم به ما کمک می‌کند تا بفهمیم این نظریه علی‌رغم اینکه مورد وفاق جامعه علمی نیست، چطور این اندازه پرآوازه شده است و چطور به خودش اجازه می‌دهد تا نظریه‌ها و دستاوردهای رقیب را تخطئه کند و خود را در موقعیتی برتر بنشاند. 
بنابراین اگر جامعه‌شناسی علم در کنار فلسفه علم قرار گیرد می‌توانند این کمک را به ما بکنند تا بفهمیم چگونه نظریه‌های شبه‌علمی بالا می‌آیند و چگونه در یک فضای بی‌رقیب و بی‌دردسر، از قدرت ابزارهای غیرمعرفتی و غیرآکادمیکی که پشت آن‌ها قرار گرفته‌اند استفاده می‌کنند تا برتری خود را به رخ رقبا بکشند. 


نظام آموزش عالی چقدر به این آسیب مبتلا شده و توسعه شبه‌علم در دانشگاه‌های ما روند صعودی دارد و جای نگرانی است؟


مراکز آموزش عالی دانشگاهی و حوزوی و نهادهای وابسته به آنها مثل انتشاراتی‌ها و مراکز برگزارکننده نشست‌های علمی از شرط اصلی و بنیادین آزادی آکادمیک چندان برخوردار نیستند. این آزادی آکادمیک لزوماً محدود به دانشگاه نیست و می‌تواند در حوزه و جاهای دیگر هم موضوع بحث باشد. اگر این شرط می‌بود و خطری متوجه نقادان نبود قاعدتاً برخی آموزه‌های شبه‌علمی که به اتکای قدرت‌های بیرون آکادمی مثل قدرت سیاسی، اقتصادی و دینی که به آن‌ها کمک کرده‌اند تا خود را به‌عنوان نظریه‌ها و مفاهیم معتبر معرفی کنند کاهش می‌یافتند. این شبه‌علم‌ها متکی به قدرت‌های بیرونی هستند و چون آزادی آکادمیک کافی برای ارزیابی دقیق و تند و صریح آن‌ها وجود ندارد، لذا بسیاری از این شبه‌علم‌ها در این فضا باقی مانده‌اند و به حیات خود ادامه می‌دهند.


بنابراین اگر بخواهیم خودمان را از دام و اسارت شبه‌علم آزاد کنیم راهش آزادی آکامیک است. شاید گفته شود اگر این آزادی داده شود و قرار باشد هر آموزه مورد ارزیابی قرار بگیرد ممکن است تبعاتش نظم اجتماعی را به هم بزند و باعث تحریک برخی گروه‌ها شود. کانت در پاسخ به این مشکل می‌گوید اگر نمی‌توانیم گفت‌وگوهای جدی درباره نظریه‌ها را در عرصه عمومی پیگیری کنیم، لااقل می‌توانیم آن‌ها را در داخل دانشکده‌ها و بی‌سروصدا بررسی کنیم. دانشگاه و آکادمی محل ارزیابی‌های آزادانه و نقدهای صریح و موشکافی‌های آکادمیک است. تنها در این فضا و فرایند می‌توان علم و شبه‌علم را از هم تفکیک کرد. 


 ایکنا ـ فکر می‌کنید نسبتی میان پروژه اسلامی‌سازی علوم و توسعه شبه‌علم وجود دارد؟


درباره واژه اسلامی‌سازی خیلی صحبت شده است. اگر نظریه‌های موجود بر اساس چارچوب و نظریه‌های مطرح در گذشته تمدن اسلامی نقادی شوند و بعد اسم آن را اسلامی‌سازی بگذاریم، به نتیجه درستی نخواهیم رسید، چون همان چیزی که شما اسمش را نظریه‌های اسلامی می‌گذارید در طول تاریخ مولود تعامل فضاهای فکری و اندیشه‌ای تمدن‌های مختلف است. 


اگر منظور این است که یکسری مفاهیم را از قرآن و منابع دست اول اسلامی استخراج کنیم و بر اساس آنها عمارتی نو درست کنیم و اسم آن را علم اسلامی بگذاریم، این هم قابل تأمل است. مثلاً استاد صدوقی‌سها دنبال این بودند که یک نظام فلسفی خالص را از قرآن بیرون بکشند. یکبار با هم گفت‌وگو می‌کردیم، بنده عرض کردم اگر شما سواد فلسفی نداشتید، باز به همین مفاهیمی که الآن استخراج کرده‌اید می‌رسیدید؟ در واقع نوع نگاه ما به متن مقدس تا بتوانیم مفاهیم و نظریه‌هایی را از آن استخراج کنیم، از یک نظام معرفتی پیچیده ساخته شده است که فهم و نگاه من را پیش از این شکل داده است. 


با این حال وقتی به تاریخ گذشتگان خودمان می‌نگریم، می‌بینیم که شخصیت‌های جهانی‌ای همچون فارابی و ابن‌سینا و فردوسی و دیگران در فرایند تولید معرفت‌شان با اندیشمندان و فیلسوفان و عالمان سرزمین‌های مختلفی چون مصر و یونان و ایران باستان و جهان اسلام و غیره گفت‌وگو می‌کردند تا بتوانند نظریه و مفهوم خودشان را بسازند. این آن امر واقعی است که در فرایند طبیعی تولید علمی رخ می‌دهد. اگر اسلامی‌سازی به این معنا باشد خیلی امر مقبول و قابل ستایشی است. پس باید به این سمت برویم که مثل مفاخر خودمان در یک گفت‌وگوی آزاد با جهان علم و دانشمندان سایر سرزمین‌ها، چه قدیم و چه جدید، شرکت کنیم و در آخر حرفمان را بزنیم و نظریه خودمان را بسازیم. 


علاوه‌ بر آن، برای اینکه این نظریات ساخت شده به شبه‌علم بودن متهم نشود باید آن‌ها را به آکادمی بیاوریم و اجازه دهیم دیگران درباره آن صحبت کنند مثل همان کاری که فارابی و ابن‌سینا می‌کردند. در این هنگام می‌توانیم ادعا کنیم که در زمینه جامعه‌شناسی بومی، جامعه‌شناسی اسلامی، جامعه‌شناسی ایرانی قدم‌هایی برداشته‌ایم و الا اینگونه نظریات در معرض تردید هستند، چون آزمون خودشان را در مجامع علمی پس نداده‌اند.

تاریخ انتشار: 1403/06/26

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil