ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت، نشست «مدرسه در جهان بیرؤیا» با حضور سید مجید حسینی، مرتضی نظری، کاوه فرهادی، مصطفی مداحنظری و محمدرضا هدایتی بههمت رسانه اندیشه و آگاهی فکرت در خانه اندیشهورزان تهران برگزار شد.
آنچه پیش روی شما فرهیخته گرامی است مشروح سخنان کاوه فرهادی، عضو هیأت علمی دانشگاه پیام نور است.
اجازه بفرمایید که باتوجه به پیشینه و دانش ضمنی بنده و هم دغدغههایم از منظر دیگری بهاین جلسه نگاه کنم. هرچند که من در طول تقریباً ده دوازده سال اخیر یعنی از زمانی که بهویژه در حوزه مدیریت دانش و بحثهای دانش ضمنی و اینها درس پس دادم، تکتک دغدغهها و طرح مسألههای عزیزان را دنبال کردم و خیلی هم همدردم و دردهای مشترک البته بسیار داریم.
آن چیزی که شاید نوع نگاه را متفاوت میکند منظر دید بندهاست بهعنوان کسیکه با طرح مسأله توسعه پایدار بومی به آموزش نگاه میکنم. من از عنوان نشست ترجمانی دارم و بهجای اینکه شما بفرمایید مدرسه در جهان بی رؤیا، فکر میکنم که شاید بد نباشد که بگوییم مدرسه در جهان بیروایت. یعنی چه شد بهقول «ماکس وبر» که بدینگونه شد و به گونه دیگر نشد. در این بهگونه دیگر نشد، اولین نشدنش که از بودن میآید ایناست که روایتگری را از آموزش و پرورش ما و از آموختن ما گرفتند. لذا من طرح مسألهام را هم اجازه بدهید با یک روایت آغاز کنم.
آقای دکتر حسینی عزیز! این مدت من صحبتهای شما را در رسانه هم دنبال میکنم. دغدغههای محیط زیستی شما را هم میستانم و میستایم. عزیزان بزرگوار هم همینطور. لذا اینکه لحظه پرسشگری را میخواهم از روایت یک مغنی ایرانی در پینوشت مقاله علمیپژوهشی «آزار مَکل مَکل مَکینِگی» (دیوکچاهی) بیاورم که خود این پینوشت هم رفرنسش، خدا رحمت کند «استاد فریار» است.
یک مغنی ایرانی در ابتدایی که چاههای عمیق در ایران با نگاه عصر چهار ترومن آغاز شد، خطاب به مهندسین تحصیلکرده ما میگوید که آقای مهندس چاه عمیق نزنید! چاه عمیق خون زمین را میمکد! در حالی که قنات، شیره زمین را میدوشد. این مغنی با چنین نگاه آیندهبخشی بهاین سرزمین که در بستر گزارهای که میدهد زیستبوم ما توسعه پایدار بومی ما و دیروز ما و امروز ما و فردای ما بودهاست، در کدام مدرسه تحصیل کردهبود که فهمیده بود، آزار مکل مکل مکینگی یا آزار دیوکچاهی، با مکیدن خون زمین شروع میشود.
پس میخواهم بگویم که ما نمیتوانیم به مدرسه بارؤیا و بدونرؤیا و به آموزش و پرورش و همه این طرح مسألههایی که البته رویکردهای شجاعانه شما عزیزان، بسیار بسیار ستودنی است نگاه کنیم اما در کنارش به خانواده، محیط زیست، تاریخ، فرهنگ و گذشته نگاه نکنیم.
مگر میشود در یک ساختار توسعه نیافته یا ساختاری که رشد مبنایش بودهاست بهجای توسعه، ما محیط زیست نداشته باشیم؟ زیست بوم نداشته باشیم؟ فرهنگ نداشته باشیم؟ خانواده بحران باشد ولی آموزش و پرورش ما مشکلی نداشته باشد.
سر زند از ماضی تو حال تو / گیرد از حال تو استقبال تو.
پس اجازه دهید این پرسشگری را از سؤال عباسمیرزا مجدداً آغاز کنم. میدانید که عباسمیرزا چه مرد بزرگی بود و چقدر ایران عزیز را هم دوست داشت و هیچکدام از روایتگران تاریخی ما در این لحظه اختلاف ندارند. یک پرسش مشهوری دارد که بهنظر من این پرسش مشهور میتواند همیشه و همیشه برای ذهنهای پرسشگر که میگوید علم همیشه با مشاهده آغاز نمیشود و با طرح مسأله آغاز میشود و طرح مسأله از یک ذهن نابسمان برمیخیزد اگر طرح مسأله ایجاد نکند لا اقل نابسامانی ذهنی جدی ایجاد کند.
عباسمیرزا میپرسد که چطور شد که شما ارتش دارید و ما نداریم؟ چطور شد که شما مجلس دارید و ما نداریم؟ و چطور شد که شما آموزش و پرورش دارید و تعلیم و تربیت دارید و ما نداریم؟ در واقع عباسمیرزا پرسید که چطور شد که شما توسعه پایدار دارید و ما نداریم؟
طرح مسأله عباسمیرزا، طرح مسأله همه ما است. همه مایی که چه از منظر اقتصاد سیاسی نگاه میکنیم و چه از منظر جامعهشناسی نگاه میکنیم یا انسانشناسی و مردمشناسی و چه از منظر اینباری که تابناک شوربختانه به شورزار زده تعلیم و تربیت نگاه میکنیم. پرسش همه ما است. اما پرسش همه ما مثل پرسش عباسمیرزا از کسی پرسیده شد که اگر نگویم همه دردهای ما از آن برمیخیزد و از آن برمیخواست، لا اقل دردی را از ما دوا نکرد. از سفیر انگلستان پرسید که شما چرا تعلیم و تربیت و مجلس دارید و ارتش دارید و ما نداریم؟
پس آقای دکتر بزرگوار اجازه بدهید من به شیوه ارسطو برای اینکه یک مفهومی را بخواهیم بشکافیم از گذشته تا لحظه مرگش به آن نگاه کنیم. میگوید که اگر مفهومی را میخواهید گزارش بدهید باید از لحظه تولد تا مرگش گزارش بدهید. من نمیگویم که خدای ناکرده آموزش و پرورش ما به لحظه مرگش نزدیک شدهاست. اما میتوانم بگویم که آن آموزش و پرورش و تعلیم و تربیتی که آن مغنی را میساخت که با نگاه به یک چاه عمیق چنین آیندهای را متصور میشد البته به لحظه مرگش نزدیک شدهاست.
پس باید برگردیم به عقب! در این برگشتنمان به عقب لحظههای مواجهه بسیاری داریم. یکلحظه مواجهه آن است که آقای دکتر حسینی فرمودند ملیشدن. بنده در 19 اسفند سال گذشته در خانه اندیشمندان علوم انسانی همراه با دکتر داریوش رحمانیان عزیز و عزیزان دیگری بهمناسبت پخش مستند آقای مصدق یک صحبتی دارم در مورد کودتای بیست و هشت مرداد و ملیشدن صنعت نفت. اگر دوست داشتید این درس پس دادن بنده را با دقت ملاحظه بفرمایید!
پرسش بنده این است که مگر با آن همه عرقریزان روح همه عزیزانی که در ملیشدن نفت با همه رویکردها و تنوع فکری و سلیقه سیاسی، تلاش کردند و شهیدانی بهیادگار گذاشتند، نفت ما ملی شد؟ مگر ما میتوانیم نهادهایی مثل بنه و واره (1)، برابری و نهادهای تاریخیمان را از دست بدهیم و تماشا کنیم و بعد به ملیشدن فکر کنیم؟ نفت را از دست انگلیسیها با شجاعت و با عرقریزان روح و با جانفشانیهای بسیار گرفتیم و دو دستی تقدیم آمریکاییها کردیم. از امپریالیستی گرفتیم و به امپریالیست دیگری تقدیم کردیم.
آنچنان که عبدالناصر در زمان کانال سوئز که میخواست ملیشدن را انجام بدهد و بعدها هم میدانید که عبدالناصر میگوید که این شیوه ملیشدن را از معلم بزرگمان مصدق آموختیم. آنزمان که عبدالناصر میخواست این کار را بکند 83% از اقتصاد جهان از طریق این کانال رد میشد. این کانال ملی شد. الان کمتر از 12% از اقتصاد جهان از طریق این کانال تغذیه میشود. اقتصاد مصر ملی شد؟ میخواهم بگویم که به این سادگیها نیست! میخواهم بگویم که پسِ پشت این لایههایی که ما در ظاهر میبینیم، لایههای بنیادین جدی فرهنگی وجود دارد و تاریخی وجود دارد. اگر آن لایهها دیده نشوند و نگاه به این لایههای رویین؛ نمیشود با واژهها چیزی را ساخت.
آن مغنی دانش آموخته «بنه» بود. همسر آن مغنی دانش آموخته نهاد «واره» بود. اینجا این بانوان بزرگواری که نشستهاند، آقای دکتر خوب اشاره کردند که ای وای ما نمیخوانیم! کتابِ «واره»، کتاب برگزیده ایران ابتدای دهه هشتاد کتاب دانشگاه تهران همان سال، جایزه نخست جشنواره بین المللی فارابی، جایزه نخست یونسکو هیچ کدام از این بانوانی که اینجا نشستهاند اسمش را هم شنیدهاند؟
سی سال نوشتن این کتاب با عرقریزان روحِ یک مردمشناسی که شصت و هفت سال کار میدانی کردهاست، به چاپ رسیدهاست اما اسمش را هیچکدام از بانوان ما که معلم هم هستند نشنیدهاند و نخواهند شنید. چرا؟ به اینجهت که از ابتدای دهه سی و در ابتدای دهه چهل از هر ده زن و دختر ایرانی، شش نفر عضو «واره» بودند. «واره»ای که در عشایر سنگسر استان سمنان از شیر، چهل و سه محصول و در شهر بابک استان کرمان بیش از چهل محصول تولید میکرد. و اتفاقاً دانش ضمنی را هم به دانش ضمنی سینهبهسینه منتقل میکرد.
کاری که شیوه تعلیم و تربیت ما که من در سخنرانی دکتر هدایتی نبودم اما نگاه ایشان را دنبال میکنم و در بخشی از این نگاهها همدردم. علم و ساینس بهجای نالج نشست. سال 1395 در سلسله سخنرانی بیمها و امیدها یک درس پسدادنی بنده دارم و مفصل در مورد آن صحبت کردم که عنوانش هست نقد مکتب نوسازی با تأکید بر دانش ضمنی ایرانیان. اصل چهار ترومن، نیامد که فقط چاه عمیق را در این سرزمین بهجای قنات استوار کند. نیامد که شیوههای کهن ما را در حوزه مدیریت آب و کار، بهشیوههایی تبدیل کند که هیچ ربطی به گذشته و زیستبوم جغرافیا و تاریخ ما ندارد. اصل چهار ترومن آمد که نگاه ما را به تعلیم و تربیت که در آن یکی از فرآیندهای غالبش دانش ضمنیبهضمنی بود تبدیل به دانش ضمنیبهعینی کرد. یا البته بهنظر بنده به عنوان جوانترین در نقشه جامع علمی کشور که قریب سه سال که بر روی بومیسازی مدیریت دانش در ایران کار کردم، آمد که این شیوه دانش ضمنیبهضمنی ما را دقیقاً تبدیل کند بهشیوه فرآیند غالب در آمریکای شمالی. یعنی دانش عینی به دانش عینی.
«روناکو» در آن تحقیقات جدیش که دارد میگوید هر سرزمینی فرآیند غالب مدیریت دانشی دارد. اگر ژاپنیها امروز موفقند در تعلیم و تربیتشان بهخاطر این است که در جامعه ساموراییشان و در جامعه کشاورزیشان آن فرآِیند غالب دانش ضمنیبهضمنی بود و همین را در مدرسهشان با شیوه روایتگری و شیوههای دیگری و نگاه شناختی، پیاده کردند. نه اینکه از غرب نیاموختند. اول آموختند اما چگونه آموختند؟ همانطور که انسانشناسانشان قریب بر چهل سال است که پوزش میخواهم بر روی مدفوع پدرشان کار میکنند که آنهاچه گیاهانی را میخوردند که الان در ژاپن نیست و این گیاهان را به چرخه زیست برگردانند. آن وقت آیا این ملت فرآیند دانشیش را فراموش میکند؟ فرآیند ساموراییاش را که در مقاله کارآفرینی فتوّتی به آن اشاره کردم. بر روی در واقع فهم تفکر سامورایی کارآفرینی میسازند و نه بر روی مفهوم «برای بهدست آوردن سود بیشتر ریسک کردن».
پس هرکشوری، هر ساختار آموزشی فرآیند غالب تاریخی و فرهنگی دارد که اگر آموزش و پرورشش را براساس آن فرِآیند البته با نگاه به آن چیزی که در جهان دارد اتفاق میافتد برساخت کند، میتواند موفق باشد.
عزیزان دل، ما مگر جامعهشناسیمان را براساس رویکردهای گذشتهمان برساخت کردهایم؟ مگر ما انسانشناسیمان را، مگر ما مدیریتمان را براساس مفاهیم گذشتهمان برساخت کردهایم که حالا تعلیم و تربیت را براساس مفاهیم گذشته برساخت کرده باشیم؟ مگر نه اینکه بزرگترین وظیفه علومانسانی در جهان چه اقتصاددان سیاسیش و چه تعلیم و تربیتش و جامعهشناسش و انسانشناسش برساخت است. البته ترجمه هم هست. البته رسانه هم هست. البته تدریس در دانشگاه هم هست. مگر نه اینکه فلسفه غرب برساخت پلههای گذشتهشان بود؟ مگر در صفحه 21 پدیدارشناسی روح هگل نیامد که هگل گفت: من مدرنیته را از رحم مادرش که سنت بود متولد کردم.
صداوسیمای ما در آن برنامههای طنز چند میلیارد تومانیش با افتخار از بیل بهعنوان تحقیر و از لهجه روستایی بهعنوان تحقیر، از ضربالمثلهای روستایی بهعنوان تحقیر و آنوقت در این جامعه از منظر اقتصاد سیاسی که با نگاه آدام اسمیت آغاز میشود که تحلیلگران اخلاقیش میگویند که آدام اسمیت آمد تا کشورهای مستعمره را در اقتصاد سیاسی طوری مدیریت کند که دخلشان به خرجشان در کشورهای استعماری بخورد که ملیشدن نفت باعث نشود کشورهای دیگر خاورمیانه یاد بگیرند که بدون نفت، بدون بیماری هلندی هم که در همان آدرسها بیماری خاورمیانهای و ایرانی و عربستانی، بتواند از این شیوهاستفاده کند.
شما وقتی که کار را از فرهنگ این ملت حذف میکنید، میخواهید سرمایهداری و الگوهای کاپیتالیسم و آنهم به افراطیآمیزترین و اغراقآمیزترین شکلش در این جامعه پدید نیاید؟ وقتی که هیچکس از اساتید محترم دانشگاه ما در حوزه اقتصاد نهادگرا، حاضر نیست وقتی که راجع بهتاریخ نهاد و نهادگرایی یک اسم از نهادهای ایرانی بیاورد؛ وقتی که هنوز بزرگترین و پیشرفتهترین شکلهای تعاونی در جهان همان تعاون راش هیلز در انگلستان هستند که شما از دوره کارشناسی تا دکتری تا فوق دکتری باید همین تعاونی را بخوانید و درس پس بدهید و بگویید و بشنوید و قدمتش به صد و خوردهای سال نمیرسد. در حالی که تعاونیهای این سرزمین فقط «واره»اش، قدمت بیش از هزار و خوردهای سال دارد. و در همین کشور هندوستان «واره» را با صنعتیکردن توانستند به قریب دو میلیارد انسان فرآوردههای لبنی بدهند. تازه این اسمش را هم اگر بیاورند حتی اقتصاد نهادگرا هم میتواند چارهساز طرح مسأله ما باشد؟ تعاونی، مدارس تعاونیجو، که بنده نزدیک به دوازده سال پیش دو سه تا سخنرانی در مورد مدارس تعاونی در ایران داشتم، میتواند حل مسأله باشد؟ نه خیر! نه شکلهای مافیاییش و نه رویکردهای مورد اشاره در سخنرانیهای ارزشمند سخنرانان گذشته و نه رویکردهای در برابر آن. چون هیچکدامشان هیچگونه سنخیتی با دانش ضمنی ما و با روایت ما و روایتگری ما، با شکل فهم انتقال دانشی ما نداشته و ندارد.
بنده یادم میآید که زمانی در دانشگاهی که نخستینبار فلسفه علم در آن دانشکده بنیان نهاده شد، هروقت یکی از همکلاسیهای ما میخواست فلسفه علم بخواند، ریاست محترم دانشکده با لبخند به ایشان میفرمود که شما با کاوه گشتی که بهسراغ فلسفه علم رفتی. حالا این را در حوزه فلسفه علم بیاورید که فیلسوفان علم ما که در نگاه و رویکردشان به علم تنها چیزی که وجود ندارد دانش است و نالج است و در نگاه به دانش آن چیزی که کمترین اهمیت را ندارد، دانش ضمنی است، توانستهاند که مشکلی از علم در این سرزمین و آینده علم در این سرزمین را حل کنند؟
آقای دکتر اشاره فرمودند و چه اشاره خوبی. اتفاقاً برای این روستاهای عقب افتاده، نان و کفش و اینها هم باید ببریم. آقای دکتر برای این روستاهایمان باید مرغ و نان و لبنیات و شیر هم از شهر ببریم. نه فقط افتادهشان بلکه در ضلع شمالغربی کرکس تا ضلع شمال شرقی، بنده در دوره کرونا، قریب بر سی و دو هزار کیلومتر به درون روستاها و عشایر این سرزمین سفر داشتم. روستایی که اسمش کُنجان است. روستایی که ریشه نامش اوسطایی است. ریشه نامش ما را پرتاب میکند به هزار و خوردهای سال پیش، امروز باید در این روستا از شهر مرغ ببرند. از شهر شیر ببرند. از شهر آب ببرند. از شهر نان ببرند. میگویید روستاهای فقیر سیستان و بلوچستان! شما وقتی که فرهنگ کار را عار مینامید، دیگر روستای سیستان و بلوچستان با روستای استان سمنان و با کاشان و با کرمان مگر فرقی دارند؟ یادم میآید که یکی از انسانشناسان ایران در دهه چهل گزارش دادهبود که ماشین نبود ما را بهشهر ببرند و با یکی از ماشینها به شهر آمدیم و وسط راه مینیبوس چپ شد و ایشان چهل صفحه از گزارشش این است که چیزهایی که از میان ماشین بیرون میآمد، مرغ و خروسها و انواع لبنیات و شیر و پنیر و غیره به زمین ریخته بود. حالا داریم اینها را از جامعه شهری به روستا میبریم.
مسأله عمیقتر از اینها است. تقلیلدادنی که آقای دکتر فرمودند، تقلیلدادن از همین جا شروع میشود. از همین پروپاگاندا. محیطزیست را با قرتیبازی نمیتوان نجات داد! قرتی در فرهنگ دهخدا یعنی کسی که کمترین کار را انجام میدهد. کار نمیکند. ولی ژستش زیاد است. دقیقاً برعکس روستایی ما، دهقان ما، کشاورز ما که هرچه بود اما قرتی نبود.
آموزش و پرورشمان و تعلیم و تربیتمان را هم اگر قرار است که نجات دهیم، در این نگاه پیوسته گفتمانسازیِ یک؛ میان جامعهشناسان، روانشناسان، فیلسوفان تعلیم و تربیت و متفکران محیطزیست و دغدغهمندان حوزه آموزش و پرورش است و دو؛ اگر میخواهیم رؤیا را محقق کنیم باید روایتگری را محقق کنیم.
بسیاری از کتابهای ما را بانوان محترمی که اینجا هستند، زیر و رو کردید. حتی فصلهایی که بهقول شما دم پرواز جابهجا شدند. کجا صحبت از روایت است؟ اگر بچههای ما کلمه فداکاری را یاد گرفتند به خاطر روایتی بود که ما از آن فداکاری داشتیم که آمد و آن پیراهنش را گرفت جلوی قطار و تکان داد. ما واژه فداکاری را از این روایت بهخاطر داریم. کدام یکی دیگر از درسهای دبستان و راهنمایی و دبیرستان را به یاد داریم؟
آن مغنی که میفهمد پسِ پشت چاه عمیق چیست، روایت شاهنامه را بهخاطر دارد. نهجالبلاغه را هم با روایت گفتهاند. قرآن مجید را هم با او با روایت گفتهاند. نه به سبک این مدارس چند میلیاردی که اشاره شد. وقتی روایت را از بچهها بگیرید امید را هم گرفتهاید. چون روایت در درونش اسطورهاست. روایت درونش ادبیات است. روایت درونش فرهنگ است. روایت درونش تاریخ است. اگر فرزند ژاپنی در فلان شرکت بزرگ ژاپنی افتخار میکند به ژاپنی بودنش، بهخاطر اینکه روایتهای سامورایی را، هایکوها را و بسیاری از آنهارا به دقت بهیاد دارد. چه شد که حافظه تاریخی ما در مدرسه این چنین به فراموشی رفت؟ مگر نه اینکه حافظ، حافظه تاریخی ما بود. چند بیت شعر از حافظ بچههای ما که فارغ التحصیل میشوند بهخاطر دارند؟ در این مدارس فلان جناح سیاسی، چقدر از حافظ گفته میشود؟ چقدر از شاهنامه خوانده میشود؟
پایان سخن. مکتب نوسازی، یک قرائتی را در ایران پایدار کردهاست. اشاره میکنم به کتاب مکتب نوسازی و دشواریهای بومی سازی در ایران. البته این اشارات ما که خیلی هم فایده ندارد چون بعدش چه کسی میخواند نمیدانم. کتابهای ما در ایران نشرش پانصد تا نیست. مکتب نوسازی در این سرزمین، چاه عمیق، نگاه متفاوت به محیط زیست، نگاه به رشد بهجای توسعه پایدار یعنی نگاه کمی بهجای نگاه کیفی، نگاه تک بعدی بهجای نگاه چند بعدی، نگاهی که بهدرد آمارگویی سیاستمداران و البته برخی از اهالی رسانه. و بعد مکتب نوسازی شیوهای را نه فقط در کشور ایران بلکه در صد و سی و دو کشور در حال توسعه دیگر در آموزش و پرورش ما و شیوههای تعلیم و تربیت ما استوار کرد که کمبهاترین چیز دانش ضمنی باشد.
ملتی که دانش ضمنی نداشته باشد یعنی نهادهایش بیارزش است. فرهنگ گذشتهاش بیارزش است و همیشه چشمش باید بدود. همچنان که پرسشش باید بدود، جلوی کسی که صاحب آن پاسخ نیست.
سوال: راه حلتان چیست؟ دکتر حسینی و نظری گفتند که نظام آموزش امروز ما مشکلشان این است و به این دلایل هم این است و عوامل مهمی را برشمردند و حالا منظور شما از روایت، محتوا است؟ سوال من از خدمت شما این است که همین نظام آموزشی را روایتی کنیم به سبکی که جنابعالی دوست دارید که همان روایت چاه و مغنی باشد، آیا منظورتان همان مکتبخانهاست؟
شاید بشود در یک ساعت و در یک مقاله بشود گفت که چه باید کرد. اما انگشت اشاره من به توسعه بود. وقتی که شکلهای ساختاری ما به توسعه بهگونهای است که توسعه نیست ما نمیتوانیم یک بخش یا وجه را نمیتوانیم درست کنیم. ما اول بستر منشور را بازتعریف کنیم.
ایکاش این تنظیم شدن و ردیفشدن بههمین راحتی باشد. با همخوان شدن نگاه جامعهشناسان و انسانشناسان و مردمشناسان و متفکرین حوزه فلسفه علوم و تربیت و آموزش و پرورش هم چنان که مسأله آب ما هم همینطوری حل نمیشود. مسأله آب را مگر مهندسان ما توانستند حل کنند. بنده هم یکی از رشتههاییکه تا کارشناسی خواندم مهندسی بودهاست. اما مگر با تفکر سادهای میشود مسأله آب را حل کرد. مسأله را تقلیلیافته نمیشود با آن مواجه شد. نگاه ما باید سیستمی باشد که از گفتوگو به گفتمان تبدیل بشود. گفتمان باید بین روحانی و فیلسوف و اقتصاددان رخ بدهد. و برساخت هم بشود. البته ترجمه هم خیلی مهم است اما اولین وظیفه متفکر علوم انسانی ما این باید باشد که چگونه برساخت کند.
دکتر دانشگر: در تأیید فرمایشات دکتر فرهادی یک نقل خاطرهای میکنم.
دکتر فرهادی: من دکتر دانشگر را معرفی میکنم که از سالهای پیش میشناسم و مطالعه میدانی دارند و اهل مطالعه هستند و البته ما هیچوقت ایشان را از نزدیک ندیدهایم و فقط نقدهای ایشان را دیدهایم.
دکتر دانشگر: من لایق این تعریف نیستم اما از یک خاطره شروع میکنم. من در سازمان پژوهشی کار میکردم. ببخشید این لفظ را به کار میبرم به معنای تحقیرآمیزش نیست که یک آبدارچی داشتیم و یک آدم باشعوری بود. ما در بخش ویراستاری کار میکردیم و بعد ایشان هم علاقهمند شدهبود و کنار ما مینشست و در حال یادگیری زبان بود و گفت که من پسر عمهای دارم که فوقدیپلم دارد و در یک مدرسه راهنمایی به اصطلاح تدریس میکند. یکی از همشهریان ما لر بودند. گفتند که چطور است که ایشان در راهنمایی تدریس میکنند اما فارسی را بهتر از ما حرف میزنید. به او جواب دادم که من فارسی را در جامعه یاد گرفتم و او در مدرسه. و من به ذهنم رسید که اگر بچهها در خانواده و جامعه زبان فارسی را یاد نمیگرفتند آموزش همان بلا را سرشان میآورد که سر زبان انگلیسیشان آمدهاست. یعنی طرف دوازده سال، سیزده سال، چهارده سال زبان انگلیسی میخواند و نه یک جمله میتواند حرف بزند و نه یک جمله میتواند بخواند. من برمیگردم به فرمایش شما که آن مغنی هم که فهمیده بود که آینده این چاه عمیق چیست و ارزش آن قنات چیست در مدرسه زندگی آموخته بود.
دکتر فرهادی: در مدرسه فرهنگ و خرد جمعی آموخته بود.
دکتر دانشگر: در مدرسه سنت آموخته بود. همانی که ما تحقیرش کردیم. البته مدارس جدید حالا چه بلایی سر ما آمد که از دورهای که مدارس جدید باب شدهاست هنوز ایرانیان مخالفت دارند که من مخالفت عدهای را با آموزشی که از غرب وارد شد، انواع مخالفتها متفاوت است. اما ما را هنوز تحقیر میکنند و میگویند که با مدرسه مدرن مخالف بودید. با مدرسه میز و نیمکت مخالف بودید. اما آن مدرسه برای این آمد و کسانی که این را آوردند و خیلی از آنها هم آموزشیافته غرب بودند که به ما بگویند که هرچه شما دارید خاک برسر و بهدرد نخور است و همه چیز را باید وارد کنید.
در کارشناسان اقتصادی در دولتهای گذشته هستند کسانی که در سخنرانیش میگوید که سیاست خودکفایی ما را نابود کرد. چرا گندم وارد کنیم؟ حالا اسم گندم را یادم نیست که میبرد یا نه؟ چرا کالایی را که میتوانیم ارزانتر وارد کنیم باید تولید کنیم؟ این آدم به مردم نمیگوید که خیلی از کالاها از جمله آموزش البته ببخشید اطلاق کلمه کالا میکنم چون آموزش را کالایی کردهاند و من اعتقادی به این ندارم، بعضی از کالاها استراتژیک است. گندم استراتژیک است. الان شما نان را در جامعه ما نگاه کنید. دیگر نمیشود خوردش. اغلب آردهای وارداتی هستند البته خیلی اطلاع ندارم که وارداتی باشد اما طعم نان از دست رفتهاست. من ایلیاتی و روستایی هستم و خیلی خوب بوی نان را میفهمم. هنوز هم آن طعمها را با خودم دارم و محک میزنم و میبینم که این ماست، ماست هست یا نیست.
من شاید بیشتر تجربی است که از زندگی بهدست آوردهام. عرضم این بود که آن آموزش ما را از همه چیز تهی کرد. یعنی به ما القاء کردند که هرچه شما دارید بهدرد نمیخورد. به ما القاء کردند که شما موسیقیتان را بدون نوت نمیتوانید بنوازید. چون علمی نیست. درحالی که فاصلهگذاری در موسیقی ایران هنرمندانهتر و پیچیدهتر از موسیقی غرب است. و همین امروز غربیها از دوازده گام باخ که یک دوازده گام مکانیکی بود خودشان عبور کردند و دارند مسیر دیگری را میروند.
بههرحال این چیزی که آقای دکتر فرمودند ما اول باید از کجا شروع کنیم، من عقیدهام این است که چطور و از کجا باید شروع بشود، این است که القائات را القاءزدایی کنیم. الان همه متنهایی که در همین صفحات مجازی و فلان و فلان نگاه کنید، تمام دارد نقل قول از آن طرف میشود.
دکتر فرهادی: آنچه خود داشت از بیگانه تمنا میکرد.
دکتر دانشگر: من در تأیید فرمایش شما میخواستم بگویم که باید برگردیم به گذشته خودمان و نه اینکه باید گذشته را باید بازسازی کرد بلکه باید بهعنوان دستمایه حرکت به آیندهاستفاده کرد.
دکتر فرهادی: همان که جامعهشناسان میگویند برساخت.
دکتر دانشگر: خیلی معذرت میخواهم.
پینوشت:
1.«بُنِه»؛ یک گروه کار زراعی (مرکب از نیروی شخم و نیروی کار) است که با وسایل و ابزار منقول و غیرمنقولی که تعلق به بُنِه داشت، بر اساس عرف محل و با توجه به سهم آبی که از مدار گردش آب ده سهم میبرد، روی سهمی از زمینهای قابل کشت ده، در یک ده یا آبادی به کشت میپرداختند. «واره»؛ نوعی تعاون سنتی کهن و زنانه در ایران.
تاریخ انتشار: 1403/02/19
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.