به گزارش فکرت، در امتداد پرونده بازخوانی روشنفکری معاصر و در ایام سالگرد درگذشت جلال آل‌احمد، نشستی به همت رسانه فکرت با حضور دکتر محمد سالاری، پژوهشگر علوم اجتماعی با عنوان" روشنفکری ایرانی از آل‌احمد تا اکنون" برگزار شد. آنچه در ادامه می‌آید بخش نخست چکیده‌ای جذاب از سخنان دکتر سالاری در همین نشست است که در خانه اندیشه‌ورزان (تهران) برگزار شد.

 


با مسئله روشنفکری در نوجوانی، یعنی در سال‌های 1345 به‌بعد درگیر شدم، من تقریباً از هشت‌سالگی کتابخوان بودم و در ده‌سالگی دیگر آهسته آهسته با کسانی مثل صمد بهرنگ‌ی و جلال آل‌احمد و غلامحسین ساعدی و خیلی از افراد دیگر آشنا شدم و کتاب‌هایشان را می‌خواندم و فکر می‌کنم که غرب‌زدگی جلال آل‌احمد را در همان سال‌ها خواندم. گرچه بعدش بارها این کتاب را مطالعه کردم. در سال‌های بعد نیز کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران را خواندم با این توضیح که آن موقع جلد اولش را خواندم و جلد دوم را هم بعد از انقلاب مطالعه کردم. به‌نوعی با کتاب‌های دیگر آل‌احمد درگیر بودم و با آنها همدلی می‌کردم. 

خاستگاه روشنفکری از منظر جلال آل احمد
این‌طور که آل‌احمد می‌گوید، روشنفکر را به همه آدم‌هایی که فکور هستند، اطلاق می‌کند و حتی سابقه‌اش را می‌برد تا مثلاً زرتشت و گئومات و بعد مثلاً کسانی مثل مزدک و مانی و بعد می‌آید در دوره‌های پس از اسلام، حتی مثلاً خواجه‌نصیر الدین طوسی، خواجه نظام الملک طوسی، سهروردی، همه این دانشمندان و فیلسوفان، ابوعلی‌سینا، حتی شاعرانی مثل سعدی و حافظ، نظامی، فردوسی را جزو روشنفکران تلقی می‌کند و بعد می‌آید در دوره اخیر و می‌گوید که سلاله این روشنفکران می‌رسد به کسانی مثل – حالا تا آنجایی که به ذهنم برم‌ی گردم- ملک الشعرای بهار، میرزاده عشقی، حتی خودش آل‌احمد و دیگران. 


و بعد اینها را ریشه یابی می‌کند از این بابت که اینها خاستگاهشان چیست. یکی خاستگاهشان اشرافیت قاجار است. یکی خاستگاه فئودال‌ها و زمین دارهای روستایی است. یکسری خاستگاه‌های روحانیت دارند. یکسری خاستگاه لایه‌های تازه به دوران رسیده‌های شهری را دارند. این‌ها خاستگاه روشنفکری هستند و سعی می‌کند که مثلاً بی طرف باشند. کارهای خوبشان را می‌گوید خدمت، کارهای بدشان را می‌گوید خیانت. بالاخره همه را در این چارچوب به‌نوعی دسته بندی می‌کند. 


از آن زمان تاکنون ما می‌توانیم بیشتر فکر نماییم در مورد مسئله‌ای که مسئله درستی که آل‌احمد مطرح کرده است، بیشتر فکر نماییم که آیا ما می‌توانیم به همه‌ی کسانی که فکر می‌کنند روشنفکر بگوییم؟ یعنی مثلاً کارمندانی که در ادارات کار می‌کنند. بالاخره کار فکری دارند و کار یدی نیست. دانشمندان و هنرمندان و مثلاً تولید کنندگان اندیشه و فکر و اینها. آیا همه اینها روشنفکر هستند یا نه؟ اینجا شروع می‌کنیم به زاویه پیدا کردن. 


از سوی دیگر گرچه می‌توانیم روشنفکر را ویژگی خاصی از یک رفتار یک فرد در نظر بگیریم. مثلاً ممکن است کسی کارمند اداره باشد اما در لحظاتی روشنفکر باشد. یا مثلاً کسی هنرمند باشد و در لحظاتی روشنفکر باشد. یعنی ویژگی به این معنا نیست که قطعاً این آدم روشنفکر است و نمی‌تواند اندیشمند باشد یا هنرمند نیست و فقط روشنفکر است. 

آغاز بحث روشنفکری از دوران روشنگری در اروپا
به نظر من آل‌احمد اشتباه کرده است که یک چنین تقسیم بندی گسترده‌ای را مطرح کرده است. باید یک مقدار این را دقیق‌تر بررسی می‌کرد. نباید می‌برد در دل تاریخ و مثلاً از گئومات و زرتشت شروع می‌کرد. باید از دوره اخیر آغاز می‌کرد. چرا؟ 
به این دلیل که اصلاً بحث روشنفکری، بحثی است که از دوره روشنگری آغاز می‌شود. یعنی ربطی به دوره پیشامدرن ندارد. مربوط به دوره مدرن است. 
اساساً روشنفکری یک بحث مدرن است. نه بحثی است که بتوانیم از دل تاریخ و نمی‌دانم از قرون متمادی آن را در بیاوریم و از آنجا این را سازمانش بدهیم. 

 

بحث این است که وقتی که دوره‌ی روشنگری آغاز می‌شود، اتفاقی که رخ می‌دهد این است که یک چرخشی در زندگی ما و در فکر ما رخ می‌دهد. این چرخش که موسوم به چرخش کوپرنیکوسی، مرکز ثقل اندیشه را از خدا بر می‌دارد و می‌گذارد روی من، همان من دکارتی. یعنی قبلاً برای پاسخ‌های این جهان یک مناسبت‌های علت و معلولی را می‌بردند، شرط و مشروطی را می‌بردند و بعد وقتی که این نمی‌توانست به انتها برسد، آن را به نقطه خاصی می‌رسانند و می‌گفتند که این نامشروط است و از اینجا به‌بعد سؤال مجاز نیست و این نقطه خداست... 


در فلوطین خدا هنوز بیرون است. ما وقتی که به دوران قرون وسطی می‌رسیم و کسانی مثل آگوستین قدیس و آکان و نمی‌دانم آنسلم و غیره را می‌بینم، کما کان خدا در بیرون است. خدا در جایی است و توسط فرشتگان و ایادی خودش و دست‌هایی که دارد و نیروهایی که دارد، جهان را هول می‌دهد و اداره می‌کند. اما وقتی که وارد دوران رنسانس شدیم و آن شک‌های عظیمی که ما در پایان قرون وسطی داشتیم، سبب شد که ما به‌جای این خدایی که او را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم چطور است و یک متن مقدس مغلوطی را جلوی ما گذاشته است و خدایی که در او شک و شبهه وجود دارد، یک سه پایه‌ای را درست کنیم و دکارت این را مطرح می‌کند که یک من اندیشنده است و یک خدا هست و یک طبیعت است و این سه‌پایه، ساختار فلسفی ما را شکل می‌دهد. اما در مراحل بعد آمدند و آن دو پایه را کنار گذاشتند و گفتند فقط همین من اندیشنده. و در واقع چرخش کوپرنیکوسی به این شکل در اندیشه رخ داد که ما مرکز ثقل خدایی را برداشتیم و مرکز ثقل انسانی را به‌جای آن گذاشتیم. مرکز ثقل انسانی هم با چه تمهیدی انتخاب کردیم؟ با تمهید علم. 


رنسانسی‌ها با وجود اینکه دکارت می‌گوید من کاری به گذشته ندارم و می‌خواهم از نو بیندیشم اما از نو نیندیشید و نقدی که بر دکارت وجود دارد این است که تو ادعا کردی که از نو اندیشیدی. از نو نیاندیشیدی! تو در واقع نرم‌افزار قرون وسطایی و نرم‌افزار الهیات یونان باستان را برداشتی، خدایش را کنار گذاشته‌ای، علم را گذاشته‌ای اما تئوری و روش رسیدن به این علم و رسیدن به این خدا، کما کان با همان نرم‌افزار صورت‌می‌گیرد. 


حالا می‌گوییم چرا این‌طور است؟ علم خواسته‌است. چرا این‌طوری است؟ علم گفته‌است. تئوری این‌طوری گفته‌است. تئوری این‌طوری گفته‌است. این از نظر روش شناسی و از نظر تاریخ اندیشه هیچ اشکالی بر آن مترتب نیست. ما می‌گوییم که در اروپا، این اروپایی‌ها وارث افکار یونانی‌ها و رومی‌ها هستند، بنابراین می‌توانند و مجاز هستند که این فرآیند را ببرند و علم را به‌جای خدا بگذارند. مجاز هستند و بروید [این کار را] بکنید. 

آبشخور اندیشه مدرن کجاست؟!
همین نگاه با علم، سبب شد که دیگر علم داور می‌شود. هیئت بطلمیوسی را کنار می‌گذارد. هندسه اقلیدسی را کنار می‌گذارد. طب جالینوس را کنار می‌گذارد. ارسطو را کنار می‌گذارد. متن مقدس را کنار می‌گذارد و تنها چیزی که می‌تواند داور باشد، عقل و خرد بشری است. ما تمام و کمال اگر از خرد بشری تبعیت بکنیم، زندگی‌مان به روال خوب در می‌آید و زندگی شاد می‌شود و همه‌چیز درست می‌شود. این کار را هم کردند. و از آنچه چیزی به‌دست آمد؟ از این تفکر مدرنیسم به‌دست آمد. علم گرایی به‌دست آمد. و حالا به‌قول فرانسیس بیکن ما بر گرده طبیعت شلاق می‌زنیم که او رازهایش را به ما بگوید و از این رازها استفاده نماییم و بر طبیعت سوار شویم و با طبیعت گفت و گو کنیم و یا با ملایمت و با هر چیزی، بالاخره با این طبیعت باید این‌طور رفتار کنیم و رازش را از دلش بیرون بکشیم. همان کاری که در انگیزاسیون می‌کردند و شکنجه می‌کردند و راز را از دل متهم بیرون می‌آوردند و از ژوردان و برونا و گالیله بیرون می‌آوردند، حالا [گفتند که] از طبیعت این کار را بکنیم و از دل طبیعت بیرون بکشیم. حالا چه می‌کنیم؟ سوار بر طبیعت می‌شویم و از طبیعت استفاده می‌کنیم و جهان را به نفع انسان تغییر می‌دهیم. 

 

در اروپا ببینید که چقدر مبارزه کردند که دستگاه روحانیت را تبدیل به یک دستگاه منزوی کردند که عقل را توانستند به کار ببرند. و آن هم این‌طوری نکردند که منزویش نمایند، بله دستگاه او را برداشتند و آوردند. یعنی می‌گوید که حالا به‌خصوص مثلاً اگر پدیدارشناسی هگل را بخوانید، یک قسمت‌هایی مشخصاً در مورد این مسائل اشاره می‌کند. 


می‌گوید که این عقل روشنگری، این دستگاه ایمانی را بر می‌دارد، عناصرش را برمی دارد و سیستم خودش را بر پایه سیستم آن‌ها می‌سازد. نامش را تغییر می‌دهد. چرا؟ به این دلیل که بالاخره برای اینکه تو بتوانی عمل نمایی، نیازمند ایمان هستی و نمی‌توانی ایمان را کنار بگذار. به این دلیل که عقل تا اینجا به ما پاسخ می‌دهد. ما از این قسمت به‌بعد، یعنی به‌قول کانت می‌خواهیم از این مرز به بیرون برویم، با چه چیزی می‌رویم؟ با ایده می‌رویم. این ایده را از کجا باید گرفت؟ از ایمان باید بگیریم. حالا این ایمان چیست؟ 

آنچه سفرایی ایرانی بعد از قرون وسطی ندیدند
می‌رود و این ایمان را وام می‌گیرد از قرون وسطی. یعنی او، یعنی انسان اروپایی، فرصت کافی برای این مسئله داشته است که بتواند فرآیند تبدیل ایمان قرون وسطایی به ایمان روشنگری را پیدا نماید و ساختارش را بسازد. ولی این سفیران ما که رفتند خارج و رفتند سوغات برای ما آوردند، اینجا را ندیدند. این فرآیند را ندیدند. بنابراین وقتی که آمدند وارد ایران شدند گفتند که عقل کفایت می‌کند. و به‌جای اینکه ما بیاییم مثلاً این دستگاهی را که قبلاً وجود داشته است و هزاران سال آمده است کشور را اداره کرده است و شبکه ساخته‌است. بالاخره یک چیزی بوده است دیگر که توانسته است این کشور را علی رغم این همه شداید تا اینجا نگه دارد. نه! ما هیچ‌کدام از این دستگاه‌ها را نمی‌خواهیم. یعنی مکتب‌خانه‌ها را نمی‌خواهیم. حکیم‌ها را نمی‌خواهیم. این قاضی‌ها و نمی‌دانم این‌هایی که در روستاها واسطه می‌شدند، دعوی را سر و سامان می‌دادند. ما اینها را نمی‌خواهیم. قواعد فقهی را نمی‌خواهیم. قواعد عرفی را نمی‌خواهیم. چه می‌خواهیم؟ عقل روشنگری می‌خواهیم. عقل روشنگری آن هم در تتمه‌اش و در پایانش را اسکن گرفتیم و در ایران آوردیم و این را اجرا نماییم که زندگی ما به رواج می‌افتد. 

تمایز روشنفکر با اندیشمند
اینجاست که ما روشنفکر را نمی‌گوییم اندیشمند. ما اینجا مرز می‌گذاریم. می‌گوییم روشنفکر کسی است که آمده است این عقل و دستاوردهای عقل اروپایی را سوغات برای ما آورده‌است. یعنی یکسری مسافر هستند که آنجا می‌روند و خوش می‌گذرانند و بعد یکسری سوغات هم برای ما می‌آورند. این‌ها روشنفکر هستند. 
ما باید تفاوت قائل شویم بین کسی که در ایران می‌نشیند و بر پایه‌های اندیشه‌ی ایرانی یک چیزی را می‌سازد و جلو می‌رود و ساختار درست می‌کند با کسی که از بیرون دستاوردی را می‌آورد و می‌گوید که این را کار انجام دهیم. این دو مورد متفاوت هستند و بنابراین من روشنفکر را به آن یکی اطلاق می‌کنم. روشنفکر ریشه دارد. ریشه‌اش چیست؟ روشنگری اروپایی است. دقت کردید؟ حالا تا اینجا. خوب حالا اینها چه‌کسانی هستند؟ 


یک سلاله‌ای هستند. یکی سید جمال الدین اسدآبادی است که ما پرچمش را دست می‌گیریم و یک خیابان هم به اسمش گذاشته‌ایم. یکی دیگر مِلکُم خان است. یکی آخوندزاده است. یکی تقی زاده‌است. همین فکل‌کراواتی‌هایی که آمده‌اند در مشروطه و اینوفیل و اونوفیل و اونونفیل می‌شدند. این‌ها همان روشنفکرها هستند. خود مظفرالدین شاه روشنفکر است. یعنی کسی است که اروپا را دیده است و به وزیرش می‌گوید که ما عجله داریم و خیلی از اوضاع جهان عقب هستیم و هرچه زودتر ممکن است آنها را بیایید و پیاده نمایید و بیاورید. تمام تشکیلات قاجاریه در آن زمان به‌نوعی در همین چارچوب بودند. یعنی همه آنها رفته‌بودند و حالا آل‌احمد هم اشاره‌ای به این مسئله می‌کند تا جایی که به ذهنم می‌آید. 


آل‌احمد به این مسئله اشاره می‌کند که چه‌کسانی اروپا رفتند؟ اصلاً خود همان غربی‌ها وقتی که به ایرانی‌ها گفتند که شما برای اینکه بتوانید مسئله‌تان را حل نمایید، باید یکسری آدم‌های با انگیزه را بفرستید اینجا و ما به آنها آموزش بدهیم. چه‌کسانی؟ کسانی که تشنه آموختن هستند. کسانی که رنج آموختن را می‌خواهند بکشند. یعنی چه؟ 

 

قبل از انقلاب، آخوندها برای اینکه بتوانند مجلس گرم و چیزی داشته‌باشند، مجلسی که خیلی باشکوه باشد و بتوانند حرف‌هایی [داشته‌باشند،] یک در میان در مورد الکسیس کارل، موریس مترلینگ و فلان کس و فلان کس را می‌گفتند و کتاب‌های دست چندم را یک نگاهی می‌کردند و بعد می‌آمدند موریس مترلینگ در کتاب فلان گفته‌است که فلان... بعد یعنی چه؟ یعنی اینکه ما معیارمان کجاست؟ غرب است. معیارمان مو ریس مترلینگ است، معیارمان الکسیس کارل است، معیارمان مارکس است و فلان است. 


آقای شریعتی چه کار کرد؟ گفت من نه مارکسیسم هستم و نه و بریسم هستم. من مارکسیست وبری هستم. تمام کتاب‌های او را می‌بینید که پر از آیاتی است که از دورکیم و وبر و مارکس و این‌ها می‌آید. حتی کسی مثل شریعتی. 
شما بروید نگاه کنید چرا آقای بازرگان... آقای بازرگان چه کار کرد؟ گفت می‌خواهم خدا را از طریق ترمودینامیک اثبات نمایم. این یعنی رد خدا. یعنی خدا را من به‌وسیله خدای اروپایی که بعد از روشنگری شکل گرفته است می‌خواهم اثبات نمایم. 


همه اتفاقاتی که در این یکصد یا دو صد سال اخیر در ایران رخ داده است، به نظر من حاصل یک چنین چیزی است. یعنی حاصل جابه‌جا شدن یا چرخش کوپرنیکوسی است که خدا را برای ما برداشتند و برای ما علم را گذاشتند بدون اینکه ما خودمان آگاه باشیم که این خدا برداشته شده‌است و علم به‌جای آن آمده است. یعنی ما حواسمان نبوده است که برداشتند برای ما. چطور برداشتند؟ 


نابودی ساختارها به قیمت ایجاد وحدت رویه!
وقتی که مدارس ما را منحل کردند. نمی‌دانم ساختارهای اجتماعی، نهادهای اجتماعی و شبکه فکری ما را نابود کردند و وحدت رویه در کشور ایجاد کردند. وحدت رویه ایجاد کردند. همه باید یک‌طور لباس بپوشند. همه با یک نام و نشان... [خنده] چرا دیگه... سرود ملی. 

 

حالا من وقتی که از نظر جامعه‌شناسی به مسئله روشنفکری برخورد می‌کنم، می‌گویم روشنفکری یک متهم نیست که ما بنشانیم و او را محاکمه نماییم. روشنفکر، یک بخشی از جامعه است یا بخشی از خود ما است. یعنی ما وجوه مختلفی داریم که یک بخشی از آن روشنفکری است. یعنی هرکدام از ما، تک تک ما، یک بخشیش روشنفکری است. 


شتابزدگی در بین جریان روشنفکری

از سوی دیگر باید توجه داشت این روشنفکری که ما داریم توصیف می‌نماییم، روشنفکری است که اتفاقاً خیلی عجول است. یعنی این نه‌تنها تولید فکر نمی‌کند، نه‌تنها اندیشه نمی‌سازد، بلکه اندیشه‌ها را می‌آورد و برای اجرای آن، عجله هم دارد. و چون عجله دارد به کدام سمت کشیده می‌شود؟ به‌سمت سیاست کشیده می‌شود. به‌سمت قدرت کشیده می‌شود. می‌رود و پرچم قدرت گرفتن را در دست می‌گیرد. 


بنابراین یکی از وجوه این روشنفکری که توصیف کردم، سمت و سوی سیاسی این روشنفکرها است. یعنی می‌رود به این سمت که من این فکری که دارم مثلاً جمال الدین اسدآبادی، این فکری که دارم را باید اجرا نمایم. در عمر کوتاه خودم هم باید اجرا نمایم و مرحله بندی هم ندارم. باید همین الآن اجرا بشود. بنابراین پیش ناصرالدین شاه می‌رود. جواب نمی‌گیرد. می‌رود پیش پادشاهی در فلان جا. می‌رود پیش پادشاهی و خلیفه‌ای در عثمانی. می‌رود در پایتخت‌ها می‌گردد و بعد وقتی که سرخورده می‌شود به‌سمت توده‌ها می‌آید. می‌آید به‌سمت توده‌ها، بدون هیچ سازمانی و بعد به‌سمت ترور می‌رود. به‌سمت ترور. یعنی به‌سمت خشونت کشیده می‌شود. 
چون که این روشنفکر اراده هم جزء ویژگی‌هایش هم هست. چون مدرنیزم اصلاً با اراده شکل گرفته است. یعنی اراده و مدرنیزم با همدیگر به دنیا آمده‌اند. اراده بر جهان. اینکه من می‌خواهم جهان را تغییر بدهم. اراده بر جهان. 


رفتار و گفتار سیاسی؛ وجه مهمی از روشنفکری ایرانی
پس یک وجه این روشنفکر سیاست‌ها است. و این یکی از معیارهایی است که ما می‌توانیم، هر اندیشمندی را دیگر روشنفکر ندانیم یا هر وجهی از کارهایی که می‌کنیم را روشنفکری ندانیم. یعنی مثلاً وقتی که مثلاً احمد شاملو دارد چه می‌کند... دارد شعر سیاسی می‌گوید، این روشنفکر است. ولی وقتی که کتاب کوچه را می‌نویسد این روشنفکر نیست. اندیشمند است و پژوهشگر است. آنجایی که آل‌احمد دارد در خدمت و خیانت روشنفکران را می‌نویسد، اندیشمند و پژوهشگر است. آنجایی که دارد اورازان و تات نشینان بلوک زهرا را می‌نویسد، دارد پژوهشگری و اندیشمندی می‌کند، اما آن جایی که می‌آید و بحث سیاسی می‌کند، حتی در همین کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران که می‌آید مثلاً یادم می‌آید محاکمه خلیل ملکی را مطرح می‌کند و بعد وارد چالش سیاسی با مدعیان می‌شود، آنجا دیگر روشنفکر است. آنجا روشنفکر است. یا مثلاً آقای طباطبایی، جواد طباطبایی آنجایی که پژوهش‌های تاریخی دارد می‌کند، برای مثلاً سازمان دادن اندیشه‌ی ایران شهری، آنجا پژوهشگر است. اما آن جایی که وارد دستگاه حکومتی می‌شود و می‌خواهد یک چیزی را سوک بزند و هول بدهد و بعد تبدیل به افکار مغشوش آقای آخوندی می‌شود اینجا دیگر روشنفکر است. 


و به این ترتیب ما می‌توانیم مثال‌های زیادی بزنیم. همین طور در زندگی شخصی خودمان. آن جایی که ما خسته می‌شویم و می‌گوییم دولت باید این کار را بکند! دولت کیست! دولت باید این کار را بکند! یا مثلاً یک طوری فرمان می‌دهیم و یا به‌شکل قانون در می‌آوریم و می‌گوییم که شهر باید براساس این ضوابط باشد، اینجا روشنفکر هستیم. آن جایی که پژوهش شهری می‌کنیم و متواضعانه در مقابل شهر ایستاده‌ایم و داریم تحقیق و پژوهش می‌کنیم و داریم بنیادهای فکری و مثلاً زیستی و اینها را داریم می‌سنجیم، دیگر پژوهشگر نیستیم. پس این ساحت‌ها را نباید با هم خلط کرد. 

 

دچار وضعیت بسیار وخیم ابتذال روشفنکری شده ایم

ما وارد وضعیت بسیار وخیم ابتذال روشنفکری شده‌ایم. یعنی ما رودربایستی با کسی نداریم و در وضعیت ابتذال کامل هستیم. مثلاً اگر در دوره پیش از انقلاب ما روشنفکرانی داشتیم که بالاخره یک وجوهی از زندگی‌شان پژوهش بوده و اندیشه ورزی می‌کردند مثل شاملو که کتاب کوچه می‌نویسد یا مثلاً دهخدا می‌آید و اصلاً دست از سیاست برمی دارد و لغت نامه می‌نویسد، این‌ها... ما دیگر اینها را هم ندارم. یعنی از پس از انقلاب به‌بعد، روشنفکری ما، اندیشه ورزی نکرده‌است بلکه دنبال همان تعجیلی بوده است که داشته است. یعنی می‌خواهد هرچه زودتر این اتفاق شگرفی که قرار است انسان‌ها به سعادت برسند را زودتر راه بیاندازد. این دموکراسی و آزادی‌ها و فلان و فلان و چادرها را برداریم و فلان بکنیم، زودتر برویم این کارها را بکنیم. 

 

این می‌شود اینکه تو داری مداخله در سیاست می‌کنی و عجله داری ولی نمی‌اندیشی در مورد اینکه اصلاً این بحث‌ها چیست و اینها چرا وارد ایران می‌شود و می‌خواهد مسئله ایران را این‌طور به‌هم بریزد. در مورد اینها اندیشه‌ای نداریم. و بعد از انقلاب هم می‌بینید که چیز چندان دندان گیری تولید نشد. نه در شخصیت‌هایش و نه در نوشته‌ها و کتاب‌ها. 


روشنفکری در ایران، درست و حسابی مورد نقد قرار نگرفته است
حالا چرا چنین اتفاقی رخ داد؟ این را به عهده روشنفکران فقط نمی‌اندازیم و روشنفکران را در محاکمه نمی‌بریم و کما کان با آنها رفتاری می‌کنیم که انگار آنها هستند که این کار را کردند. من فکر می‌کنم که هر اتفاق اجتماعی که رخ می‌دهد، علت‌های متعددی دارد.
یکی از آنها در تاریخ همین روشنفکری است که این روشنفکری نقد درست و حسابی نشده است. حتی این در خدمت و خیانت روشنفکران هم نیامد به بنیاد این بحث بپردازد و آنقدر این بحث را مغشوشش کرد که ثمره مشهودی نداشت. به‌خصوص اینکه این کتاب‌ها حالا قبل از انقلاب اصلاً ما با سختی می‌توانستیم جلد اولش را گیر بیاوریم. درست که انقلاب شد این کتاب‌ها آمد. و تیتر آل‌احمد در خدمت و خیانت روشنفکران و معلوم است که این روشنفکران که الآن در انقلاب هستند و در خیابان‌ها دارند می‌چرخند و به‌دنبال قدرت هستند که ببینند کجاست و بروند آن را بگیرند، این کتاب را بایکوت می‌کنند و کنارش می‌گذارند و با آن قهر می‌کنند و این کتاب خوانده نمی‌شود. 

تاریخ انتشار: 1403/06/20

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil