ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
شعار نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران یکی از رایجترین شعارهای مخالفان جمهوری اسلامی ایران در دو دهه گذشته بوده است. ظاهراً مسئله کسانی که این شعار را مطرح میکنند، دشمنی با مردم و کودکان و زنان غزه و لبنان نیست، بلکه به سیاستهای ایران در دفاع ایدئولوژیک و هزینه کردن اموال ایران برای آنها انتقاد دارند و احتمالاً با همین منطق، آنها نباید لزوماً دوست اسراییل باشند و باز بهخاطر دشمنی با جمهوری اسلامی است که با اسراییل احساس نزدیکی دارند!
اما حالا دیگر اسراییل در غزه و لبنان نمیجنگد، بلکه با عبور از غزه و لبنان، اکنون به موقف حمله و تقابل به ایران نزدیک شدهاست.
اینجا ممکن است چند اتفاق در آینده برای ایران بیفتد:
۱. اسراییل موفق شود با همکاری دوستان خارجی و داخلی ش، جمهوری اسلامی را شکست داده و ایران را به مردم ایران واگذار کند تا با نظارت نهادهای بینالمللی، انتخابات دموکراتیک برگزار کنند و خودشان تصمیم بگیرند چه دولتی در ایران باید کشور را اداره کند!
۲. پس از شکست ایران در جنگ با اسراییل، کشور به گزینههایی مانند فرزند محمدرضا پهلوی یا مریم رجوی یا دیگر افراد و گروههایی که در طول چند دهه گذشته به مبارزه با جمهوری اسلامی ایران پرداختهاند تحویل داده شود و آنها تصمیم بگیرند که رفراندوم برای تعیین قانون اساسی و تعیین دولت برگزار کنند یا خودشان تشکیل دولت بدهند!
۳. سومین اتفاقی که ممکن است اتفاق بیفتد این است که آشوب و درگیریهای داخلی بین گروههای حامی جمهوری اسلامی ایران با اسراییل و آمریکا و اروپاییها و هواداران ایرانی آنها به داخل شهرها کشیده شده و درگیری طولانی شود و ایران به کشوری جنگ زده با خون و دود و انفجارهای هر روزه تبدیل شود و این وضعیت تا سالها ادامه بیابد و در نهایت این زمین سوخته یا تجزیه شود و یا به یکی از طرفین برسد.
۴. احتمال چهارم هم اینکه ایران در فاصله زمانی کوتاهی از آغاز درگیریها، تجزیه شود و هر جریان قدرت با توجه به امکانات و توان و حمایتهای حامیانش، قطعهای از ایران را تصرف کند و ما دیگر یک ایران یکپارچه نداشته باشیم!
چقدر نوشتن جملات بالا سخت بود...
اما این جملات را برای همه ما نوشتم. همه یعنی همه؛ از براندازی که در جنبش زن، زندگی، آزادی کتک خورد و زد؛ تا آن حزباللهی که او هم کف خیابان درگیر بود و هست.
الان به این نقطه رسیدهایم. که همگی باید تصمیم بگیریم. چهار گزینه در بالا درباره آینده ایران مطرح شد و شاید چند گزینه دیگر هم ممکن باشد؛ اما قطعاً گزینههای زیادی وجود ندارد.
شاید تنها گزینههایی که ننوشتم، گزینههای مطلوب جمهوری اسلامی ایران باشد و آن هم اینکه ایران بتواند اسراییل را در تقابلی رو در رو و در زمان کم یا در مدت طولانی و بهصورت فرسایشی شکست سختی بدهد و اسراییل بهسمت فروپاشی درونی برود.
اما یکی از کم احتمالترین اتفاقات، بیتفاوت گذشتن هر دو طرف از این وضعیتی است از پس از ۱۵ مهر ۱۴۰۲ یا ۷ اکتبر سال گذشته ایجاد شدهاست!
یکبار خیلی سریع همهچیز را مرور کنید. درست سال گذشته در همین مهرماه بود. یک روز همگی از حمله عجیب حماس به اسراییل به یاد حمله 7 اکتبر 1973 به اسراییل مطلع شدیم. فعلاً این را هم رها کنید که اسراییل از این حمله اطلاع داشت یا نداشت. یا اینکه طراحی خودش بود یا نبود. بالاخره حمله اتفاق افتادهبود و حماس با پشتوانه حمایت مردم غزه و قبول تحمل کردن شرایط سخت پس از حمله وارد مواضع اسراییل شد و بیشترین تلفات را از تأسیس اسراییل تا الان ایجاد کرد. بهطور طبیعی اسراییل هم ماشین کشتار را روشن کرد و مردم رنج دیده غزه که 16 سال است در محاصره سنگین اسراییل هستند و در بزرگترین زندان جهان با جمعیت دو میلیون نفر زندگی میکنند تا الان 40 هزار را از دست دادهاند.
25 فروردین و بهدنبال تحرکات جنگ طلبانه اسراییل و حمله به کنسولگری ایران، اولین تقابل مستقیم ایران با یک عملیات پهبادی بزرگ رخ داد و ایران به اسراییل حمله کرد. البته حملهای کنترل شده و با چاشنی ملاحظات دیپلماتیک!
30 اردیبشهت، بالگرد رئیسجمهور ایران بهنحو مشکوک و مبهمی سقوط کرد و به شهادت رسید و ایران در یک بازه 70 روزه درگیر انتخابات و تعیین دولت جدید شد که احتمال آشفتگی بالا و بههمریختگی های اساسی در امور کشور میرفت.
اما این 70 روز گذشت و در روز تحلیف رئیسجمهور جدید یعنی 10 مرداد، اسماعیل هنیه شهید شد.
قبل و بعد از این اتفاق هم تعداد قابل توجهی از عناصر کلیدی مقاومت در غزه، لبنان، ایران، سوریه، عراق و یمن شهید شدند.
این مسیر ادامه پیدا کرد و در 6 مهرماه، سید حسن نصرالله به شهادت رسید.
یعنی در کمتر از دو ماه، رهبر حماس و رهبر حزب الله توسط اسراییل ترور شدند. برای اینکه اهمیت این موضوع و شرایط را درک کنیم لازم است مرور کنیم که هنیه از 1997 از رهبران حماس و نصرالله از 1992 رهبر حزب الله بوده است. یعنی اسراییل کاری را که در بیش از 25 سال توان یا جرئت انجامش را نداشت در کمتر از 60 روز انجام داد.
این وضعیتی یعنی موقعیت مرگ و زندگی و این موقعیت دو حالت دارد:
حالت اول اینکه اسراییل تصمیم گرفته با قدرت بالای تکنولوژیکی و نظامی که در این سالها برای خودش ایجاد کرده، صبر را کنار بگذارد و کار جبهه مقاومت را برای همیشه تمام کند.
حالت دوم این است که اسراییل احساس سقوط پیدا کرده و برای نیفتادن هر کاری میکند و تمام گزینههای ممکن را کلید خواهد زد.
هر کدام از این دو باشد، به نظر میرسد هیچکدام از طرفین امکان خروج از این وضعیت را ندارند. اگر ایران بی تفاوت از کنار ترور هنیه و نصرالله بگذرد، متهم به ترسوی بزرگ، لاف زن اعظم و کشوری خواهد شد که برای منافع خودش، فرزندانش را معامله کرد. این نقطه پایان آرمانهای انقلاب و جمهوری اسلامی که حتی اگر باقی هم بماند، آماده هر مذاکره و توافق و قبول هر شرایطی از سوی آمریکا و اسراییل است.
اگر اسراییل کوتاه بیاید و درگیری را با شدت دنبال نکند، در باتلاق درگیری با حماس که گرفتار شده بود، غرق خواهد شد و همه خواهند فهمید که یکی از بزرگترین و مجهزترین ارتشهای جهان نتوانست یک نیروی 50 هزار نفری را نابود کند و و این شکستن اقتدار سیاسی امنیتی و نظامی باعث فروپاشی اسراییل خواهد شد. تا همین الان هم بازنده سیاسی اقتصادی و اخلاقی و انسانی اسراییل است و حالا که در این لجنزار آلودهشده، یا باید به موفقیت و دستاوردی چشمگیر برسد یا کاملاً فرو خواهد رفت.
پس با این محاسبات، امکانی برای خروج از این درگیری نیست؛ اما ممکن است شیوههای تقابل متفاوت باشد و از حمله ناگهانی اتمی توسط اسراییل تا بسیج عمومی مردم منطقه و فروپاشی رژیم اسراییل به سبک انقلاب ایران!
اما هر طور که این ماجرا پیش برود، جنگ از چیزی که گمان میکنیم بسیار به ما نزدیکتر است. اگر تغییری در برنامه روزمره ما ایجاد نشده باید بترسیم. باید نگران باشیم. باید بچههایمان را آماده کنیم. باید منتظر روزهای عجیبی باشیم.
زمان درد زایمان فرا رسیده و منطقه اطراف ایران آبستن وضعیت جدیدی است و هر لحظه ممکن است درد بالا بگیرد، اما بعد از آن تولدی در راه است. برای اسراییل و آمریکا و یارانشان، فرزند مطلوب این زایمان، خاورمیانه جدید است و برای محور مقاومت، نظم سیاسی دیگری است که نه فقط غرب آسیا بلکه کل جهان را تغییر خواهد داد و وضعیت سیاسی اقتصادی فرهنگی جهان در سالهای پس از جنگ دوم جهانی یعنی 1950 بهبعد را تغییر خواهد داد و دیگر ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا، بلوکهای قدرت و تعیین کننده وضعیت جهان نیستند.
پس هم باید بترسیم و نگران باشیم و هم امیدوار و خوشحال. درست مثل زمانی که قرار است کودکی متولد شود. ترس و شوق با هم است.
اگر کاری نمیکنیم احتمالاً متوجه شرایط نیستیم و این خطرناک است. کسانی که گرفتار سکوت محض شدند و هیچکاری نمیکنند در وضعیت بدی قرار دارند. چون هر اتفاقی در آینده بیفتد و هر کدام از آیندههایی که مرور کردیم رخ بدهد، شما در آن مسئول هستید.
باید تصمیم بگیرید و سمت یکی از طرفین درگیری باشید وگرنه با همین سکوت و تصمیم نگرفتن و حرکت نکردن در پیروزی طرف پیروز سهیم هستید حتی اگر مخالف او باشید. ممکن است زمانی پشیمان شوید که دیگر دیر است...
تاریخ انتشار: 1403/07/09
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.