ما وارد یک جنگ تمام عیار شده ایم، اما آن را باور نداریم!
 

دکتر حبیب رحیم پور: به نظرم ما در یک تله شناختی قرار گرفتیم، که چیزی که به چشم می‌بینیم را باور نمی‌کنیم؛ یعنی شبانه‌روز داریم یک جنگ مهلک گسترده فراگیر رو به جلو را می‌بینیم، یا اخبارش به گوش ما می‌رسد، ولی چیزی که می‌بینیم را باورش نمی‌کنیم. شاید اولین تله شناختی که باید بتوانیم ازش خارج شویم همین است؛ چون در موقعیت‌های این‌چنینی افراد چیزی که می‌بینند، باورش نمی‌کنند یا واکنش به آن نشان نمی‌دهند، ممکن است یک دلیلش ترس باشد؛ ولی به نظر می‌رسد چیزی که ما را به انفعال یا رکود یا یک سکون بی‌مورد کشانده، ترس نیست؛ باید کمی درباره‌اش گفت‌و‌گو و فکر کنیم.
 

ما جنگ را می بینیم ولی مسئولیت جنگ را بر عهده نمی گیریم

 

شاید یکی از دلایلی که ما به این وضعیت دچاریم، که درگیر جنگیم و ابتلاء به جنگ را هم به زبان می‌آوریم، ولی گویا باورش نداریم، چون این مختصاتی که انسان در صحنه مشاهده می‌کند، مختصات جماعت و جمعیت جنگ‌زده نیست. کسی که درگیر جنگ است، کسی که جنگ‌زده است، این مقدار بی‌انضباط در صحنه حاضر نمی‌شود؛ چراکه مسئله مرگ و زندگی است. به تعبیر مناسب‌تری شاید بتوان اشاره کرد که ما هنوز مسئولیت جنگ را بر عهده نگرفتیم.
 

باید درباره این فکر کرد، که چرا ما جنگ را می‌بینیم، ولی مسئولیت جنگ را به عهده نمی‌گیریم و واقف به این هم هستیم که کسی غیر از ما، یعنی تمام جنگ‌زدگان منطقه، نمی‌تواند مسئولیت جنگ را به عهده بگیرد؛ اصولاً مسئولیت امر قابل‌واسپاری نیست، مسئولیت تشخص دارد، مسئولیت به‌طور ویژه و با مختصات خصوصی تراشیده می‌شود.یکی از نکاتی که شاید بتوان به آن اشاره کرد که چرا ما به نحوی که باید درگیر ماجرا نمی‌شویم مرتبط با خصائل ذاتی و مختصات جنگ‌های ترکیبی است.
 

 اصولاً جنگ‌های ترکیبی چون چندبعدی‌اند و عملیات‌های پیچیدهای برایشان طراحی می‌شود، یکی از ویژگی‌ها و پیامدهایشان می‌تواند این باشد که خیلی التفات به جنگ بودن جنگ پیدا نمی‌کنید، مسئله‌ای که شاید الان در لحظه کنونی باید تنظیم شود در مدیریت افکار عمومی جامعه ایران، این است که به چه اندازه آژیر جنگ کشید و چگونه این آژیر را به صدا درآورد؛ چون یک مسئله‌اش می‌تواند منتهی به ارعاب بی‌دلیل عمومی شود، ولی از سوی دیگر هم می‌تواند منتهی به تثبیت غفلت عمومی شود.
 

اینکه کجا می‌توانیم این پیچ را تنظیم کنیم، یعنی نحوی خودآگاهی جمعی شکل بگیرد، که ما در موقعیت جنگی قرار گرفتیم؛ ولی این موقعیت وقوف و آگاهی از فرو افتادن در موقعیت جنگی منتهی به اضطراب عمومی و اختلال در نظم عمومی نشود. تنظیم این خیلی پیچیده‌تر از چیزی است که ما فکر می‌کنیم؛ ولی بالاخره باید راهی برایش پیدا کرد. به نظر می‌رسد اکنون در یک نقطه نامتعادل و نامتوازن قرار گرفتیم، که این نقطه در نهایت باعث شده که ما آرایش جنگی نداریم.
 

مسئله بعد این است که جنگ‌های ترکیبی که دارای عملیات‌های پیچیده‌ای هستند، وجه اصلی قید ترکیبی‌اش این است که ترکیب ابعاد سخت و نرم درش رخ می‌دهد. معمولاً نقطه اتصال ابعاد نرم و سخت در باب جنگ این است که بعد نرم یعنی روایت بعد سخت، خیلی اوقات چنین تلقی‌ای شکل می‌گیرد، ولی در این مختصاتی از جنگ که ما درونش قرار گرفتیم، بعد نرم جنگ، صرفاً روایت بعد سخت نیست، بعد نرم جزئی از جنگ است، فقط روایت جنگ نیست، خود جنگ است.
 

ما باید به این وقوف پیدا کنیم، که در نهایت دیگر معنای استعاری ندارد؛ امروز در این مختصات فعلی، واقعا کسی که به‌معنای دقیق کلمه در یک پوشش رزمی قرار گرفته و حالا در هر سطحی از سازمان هوافضا بگیرید تا نیروی عملیاتی میدانی، اون نه دیگه با زبان استعاری که بخواهیم مثلا. انگیزه ایجاد کنیم یا قدردانی بکنیم اون به معنای دقیق کلمه دیگه تفاوت ذاتی و آن کسی که بعد نرم رو داره پیگیری می‌کنه نخواهد داشت؛ یعنی اینجا گلوله و کلمه دیگر تفاوت معانی ندارند با یکدیگر؛ هر دو نه‌تنها نقش دارند، بلکه سهم برابر دارند در اینکه آیا جنگ به نفع ما پیروز شود یا نشود.

 

راویان جنگ تنها راویان جنگ نیستند،آنها جنگنده هستند

 


 

بازسازی این ذهنیت که صرفاً کسانی که در ابعاد نرم جنگ در حال فعالیت هستند، اینا فقط راویان جنگ نیستند، اینها خود جنگنده‌ها هستند؛ به نظرم این یکی از مهم‌ترین نقاطی است که باید در ذهنیت عمومی بازسازی شود، ولی چیزی که مشهود است همانطور که گفته شد، توازنی الان بین ابعاد سخت و نرم جنگ ترکیبی که ما درش قرار گرفتیم واقعاً وجود نداره و مشخصاً به این معنا که توازنی بین ابعاد نظامی و غیرنظامیش وجود ندارد؛ یعنی لایه نظامی اکنون به‌مراتب از لایه‌های غیرنظامی جلوتر است و این از حیث راهبری جنگ‌های ترکیبی، یکی از نقاط بسیار خطرناک است، که اگر بازسازی و اصلاح نشود حتی می‌تواند در نهایت قدرت نظامی شما را هم بی‌اثر کند؛ ولو اینکه آثاری دارد، ولی در مختصات کلی در نهایت نمی‌تواند پیروزی و غلبه را تضمین کند.ما معمولاً درباره سازماندهی ابعاد نرم جنگ ترکیبی در این نوع محافل خیلی اوقات در باب سازماندهی ظرفیت‌های مردمی و غیر رسمی صحبت می‌کنیم؛ ولی باید به یک نکته دقت کنیم، که بالاخره ما در دوران جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم و لااقل من تصورم این است که به یک معنا بازسازی ساختارهای رسمی نسبت به سازماندهی امکان‌های غیر رسمی ما اولویت دارد؛ یعنی چون توان و ظرفیت ساختاری این صحنه، به‌ویژه در نقطه ساختارهای رسمی، به نحو قیاس‌ناپذیری واقعاً نسبت به ظرفیت‌های غیر رسمی بیشتر است.

 ما خیلی اوقات به هر دلیلی، ولو به این دلیل که دست ما به ساختارهای رسمی نمی‌رسد از پیگیری بازسازی ساختارهای رسمی انصراف می‌دهیم، ولی این نکته را باید دقت کرد که سازماندهی ظرفیت‌های مردمی در نهایت این ذهنیت را در عقلانیت عمومی ما تثبیت نکند، که ما خودمان را منفعل یا معاف کنیم از اینکه آقا ما مسئولیتی نسبت به بازسازی ساختار رسمی نداریم.

 

بگوییم دست ما که نیست، در نتیجه تکلیف ساقط است، برویم بالاخره با همین ساختارهای غیر رسمی کاری کنیم. این هم عدم توازن سوم است که اینهم می‌تواند خطرناک باشد؛ یعنی عدم توازن اول این بود که خود واقعیت و روایت توازنی ندارد، عدم توازن دوم این بود که ابعاد سخت و نرم در جنگ ترکیبی الان توازنی ندارد و عدم توازن سوم هم این است که میزان و شدت پیگیری بازسازی ساختارهای رسمی خیلی اوقات در نیروهای انقلابی کمتر می‌شود.

 (نسبت به سازماندهی ظرفیت‌های غیر رسمی) وقتی درباره ساختارهای رسمی در حوزه جنگ ترکیبی در نظم و نظام مهندسی جمهوری اسلامی حرف می‌زنیم، به نظر می‌رسد که دو ساختار از حیث فراگیری و ظرفیت‌های نهادی که دارند نسبت به ساختارهای دیگر اولویت پیدا می‌کنند؛ ساختار اول صداوسیماست و ساختار دوم آموزش و پرورش است.

 

مهمترین ابزارهای ابزارهای نرم جمهوری اسلامی برای تولید نظام اندیشه ای خود،صدا و سیما و آموزش و پرورش هستند.

 

می‌توان گفت که مهم‌ترین ابزارهای نرم جمهوری اسلامی به نحو ساختاری و نهادی، برای بازتولید نظام اندیشه‌ای و ارزشی خودش این دو اند؛ یعنی ابزارهای دیگر را وقتی مقایسه می‌کنیم کمتر ابزاری به نظر می‌رسد که با ظرفیت و قابلیت این دو بتوان یافت.

 درمورد آموزش و پرورش تقسیم‌بندی فنی و تخصصی در ادبیات علوم تربیتی می‌کنند که تربیت رو به دو قسم تربیت رسمی و غیر رسمی تقسیم می‌کنند. مراد از طبیعت غیر رسمی همین چیزی است که ما به‌عنوان آموزش و پرورش یا مدرسه می‌شناسیم، که بعضاً تربیت رسمی را در برخی متون به‌عنوان تربیت مدرسه‌ای هم ازش یاد کردند؛ مشخصاً الان درباره تربیت، مثلا خود تربیت رسمی مدرسه و آموزش و پرورش است؛ مراد باز تربیت‌های غیر رسمی یا نیمه رسمی که مثلاً در هیئات یا مجموعه‌های شبیه به آن می‌تواند شکل گیرد، باز هم مرا آن نیست؛ مسئله این است که نسبت مدرسه در ایران با این صحنه نبرد تاریخی و جنگ ترکیبی چیست؟ آیا اصلاً بینشان مناسباتی برقرار است؟ یا دوباره ما به شیوه‌های مختلف دچار غفلت شدیم و می‌گوییم این دو به هم ربطی ندارند! یکی از شیوه‌های این غفلت ممکن است این باشد که ما با یک امر موقتی زودگذر روبه‌روییم بالتبع وقتی هم می‌گوییم روی طبیعت رسمی کار کنیم، مقصودمان در وهله اول کتاب‌های درسی است.

 

 خب ما تا بخواهیم بریم کتاب‌های درسی را تغییر دهیم که این ماجرا تمام شده اصلا، ممکن است از این ذهنیت‌ها پیدا بکنیم و التفات به درازا و بازه تاریخی این مناسبات اصلاً پیدا نکنیم، یا غفلت‌هایی از این دست.اکنون تقریبا بخش قابل توجهی از فیلسوفان تربیتی که وقتی به پدیده‌ای به‌نام مدرسه ـ در معنای مدرن کلمه فکر می‌کنند و تربیت رسمی رو پایه‌گذاری می‌کنند.

بخش قابل توجهی از این‌ها اصولاً مدرسه و تربیت رسمی را پدیده سیاسی دیدند؛ این به چه معناست؟ سؤالی قابل طرح است، که ما اصلاً چرا مدرسه را احداث می‌کنیم؟ (نهاد مدرسه را نه ساختمانش را) چرا دولت‌ها با این حجم از تنگنای مالی و کسری بودجه، باید این رقم بالا را هزینه کنند و حتی در خود قانون اساسی دو بار قید شود که آموزش عمومی در ایران باید رایگان شود و عددی بالغ بر مثلاً ۲۰۰هزارمیلیاردتومان برای نظام آموزش و پرورش هزینه شود. این از سمت دولت است؛ از سمت خانواده‌ها هم این سؤال قابل طرح است که چرا خانواده‌ها اصولاً باید به چنین چیزی تن دهند؛ چون یکی از مشخصه‌های تربیت رسمی در مقایسه با تربیت غیر رسمی الزامی و اجباری بودن آن است.

 

این سؤال هم ممکنه طرح شود، خانواده‌ها بگویند که چرا باید فرزندانمان را ۱۲ سال، هر سال حداقل ۹ ماه هر روز حداقل ۶ ساعت، اینها را به مدرسه بفرستیم و تربیت اینها و شکل‌گیری شخصیت و هویت این‌ها را بسپاریم به دولت. در اینجا اگر از مسئله تربیت مدرسه‌ای آشنایی‌زدایی بکنیم، خیلی پدیده عجیبی است، یعنی هم از سمت دولت و هم از سمت خانواده‌ها پدیده بسیار پرهزینه‌ای است؛ یعنی خانواده‌ها، فرزندان و پاره تنشان را به نحو الزامی به آموزش و پرورش می‌سپارند؛ که شما در شکل‌گیری سرنوشت و شخصیت فرزند من تصرف کن. وقتی در تاریخ تعلیم و تربیت مرور می‌کنیم، ادواری از تاریخ اصلاً این نوع تربیت وجود نداشته؛ اصولاً تربیت مدرن که تبدیل به یک نهاد اجتماعی می‌شود و این مختصاتی که از تربیت رسمی عرض کردم، درونش شکل می‌گیرد، این زاده دولت مدرن است.

 

الان در باب اینکه آیا تربیت مدرن و تربیت رسمی با این مختصات درست است یا نادرست است، فعلاً در این جلسه بنا نیست صحبت کنیم؛ ولی چیزی را به‌عنوان واقعیت فعلا می‌پذیریمش و درباره این سؤال می‌کنیم که خب اصولاً چرا چنین پدیده‌ و نهادی شکل می‌گیرد. در تاریخ فلسفه سیاسی تربیت که مرور می‌کنیم، اصولاً تربیت‌های رسمی سازوکاری برای شکل‌گیری طرح دولت ملت‌اند؛ یعنی یک سؤالی پیش می‌آید که امروز در این تاریخ و جغرافیا ایرانی بودن به چه معناست؟ از جمله مسلمان بودن را هم جزو مؤلفه‌های هویتی ایرانی بودن داریم می‌بینیم؛ یعنی الان منظور دوگانه ایرانیت اسلامیت در نظرم نیست؛ اینکه وجه تمایز ایرانی‌ها با پاکستانی‌ها یا افغانستانی‌ها یا عراقی‌ها یا مثلاً تاجیکستانی‌ها چیست؟ حال چه کشورهایی که مرز جغرافیایی مشترک داریم، چه کشورهایی که مرز جغرافیایی نداریم.

 

 در جغرافیا با مرز اینها را تفکیک می‌کنید، ولی جمعیت‌های این کشورها را با الگوهای آموزش عمومی از هم تفکیک می‌کنید،  برای همین است که مثلاً زبان ملی همیشه یکی از ارکان آموزش عمومی است؛ چون آموزش عمومی طرحی است برای اینکه یه ملت را بسازد و شکل دهد و اصولا مقولاتی از جنس دولت  ملت بالذات مقولات سیاسی است؛ در نتیجه تربیت رسمی غیر سیاسی یک مفهوم پارادوکسیکال است.

اگر کسی بگوید ما تربیت رسمی غیر سیاسی داریم، انگار که گفته ما یک مربع گرد داریم. تربیت رسمی بالذات امر سیاسی است. این نامتوازنی چهارم در این نقطه شکل می‌گیرد، که ما توجه به این نمی‌کنیم که مدرسه سازوکاری برای برساخت نحوی هویت سیاسی است.

 

منظور از هویت سیاسی مشخصاً اینجا هویت ملی است، منظور این نیست که در رقابت‌های انتخاباتی به چه کسی رأی دهید؛ آن حرف دیگری است، آن سازوکارش احزابند، سازوکارش مدارس نیستند؛ ولی مدارس اصولاً می‌آیند برای اینکه هویت ملی شکل دهند، حالا هویت ملی آمریکایی یک چیز است، ولی هویت ملی ایرانی چیز دیگری است؛ ولی می‌آیند همانگونه که عرض کردم مرزهان که می‌توانند در جغرافیا و روی نقشه جغرافیا بگویند تا فلانجا ایران است از فلانجا به بعد عراق است و این سؤال طرح می‌شود که تا کجا ایرانی‌ها هستند و از کجا به بعد عراقی‌ها هستند؟ مؤکدا باید گفت که اکنون دوگانه ایرانیت  اسلامیت یا دوگانه امت  ملت را فعلاً در یک پرانتز نگه می‌داریم؛ این بحث ضرورتاً تعارض با مسئله امت  دولت پیدا نمی‌کند؛ بعضی از تفاسیرش ممکن است تعارض پیدا کند؛ ولی ضرورتاً تعارض پیدا نمی‌کند. چون در نهایت ما باید به طرحی برسیم که امت ملت را با هم جمع کند؛ مثل همان تعبیری که مقام معظم رهبری درباره شهید سلیمانی طرح کردند، فرمودند ایشان باطل‌السحر دوگانه دولت  امت بود؛ یعنی طرح امت نباید نافی طرح ملت باشد، طرح ملت هم نباید نافی طرح امت باشد؛ اینها باید به نحوی با هم جمع شوند، ولو اینکه امت اسلامی داریم که عراق، سوریه، ایران، افغانستان و لبنان همه ذیل آن شکل می‌گیرند؛ ولی این طرح کلی که یک امر فراگیرتر و گسترده‌تری را شکل می‌دهد، به‌معنای نفی تمایز مثلاً لبنانی از مثلاً سوری نیست؛ لبنانی‌ها لبنانی‌اند، سوری‌ها هم سوریه‌اند؛ ولی در نهایت اینها می‌توانند جایی به یکدیگر ملحق شوند. این نکته بعدی که تربیت‌های رسمی ذاتاً سیاسی‌اند و طرحی از هویت ملی را باید پیگیری کنند.

 

مسئله ما فقر تئوریک است.

آن اتفاقی که متأسفانه الان ما در ایران گرفتارش شدیم، ولو اینکه جمهوری اسلامی طرحی از سیاست اسلامی را به صحنه آورد، این است که به مرور و رفته‌رفته جدای از اراده‌هایی که در این صحنه نقش ایفا کرد، به نظرم دلیل اصلیش مسئله فقر تئوریکش بود، که ما نتوانستیم نظریه دقیقی از آموزش عمومی به میدان آوریم و توضیح دهیم که امروز چرا داریم این تعداد دانش‌آموز را می‌فرستیم سر کلاس، یعنی چیزی حدود ۱۶ـ۱۷ میلیون دانش‌آموز را می‌فرستیم سر کلاس، بالغ بر یک میلیون معلم را می‌فرستیم سر کلاس و بالغ بر ۲۰۰هزار میلیارد تومان در سال هم داریم هزینه می‌کنیم، که چه شود؟ این سؤال را هنوز نتوانستیم درست جواب دهیم؛ و از جمله یکی از ابعادی که باید جواب این سؤال داشته باشد این است که خب کدام طرح سیاسی در حال پیگیری است؟ طرح سیاسی نه به معنای اینکه چه کسی در انتخابات رأی بیاورد، طرح سیاسی به این معنا که در ذیل کدام طرح سیاسی امروز ایران ایران می‌شود و ایران می‌تواند به نصاب قابل توجهی از امنیت، یعنی ثبات امنیت ملی و پیشرفت در منافع ملی دست پیدا کند؛ به‌ویژه در این منطقه که مدام آبستن آشوب است.

 

کشوری که در حال پیشبرد یک طرح سیاسی در منطقه است.هیچ نشانی از آن در آموزش و پرورش آن پیدا نیست!

 

 

واضح است که ما حداقل در ضلع سیاسی، که ایران حداقل بیش از یک دهه، در تاریخ متأخر را عرض می‌کنم، وگرنه این مسئله اسرائیل که برای انقلاب اسلامی از همان لحظه تکوینش که سال ۴۲ بود شکل گرفت؛ ولی به نحو متأخر ما بیش از یک سال است حضور منطقه‌ای داریم و در حال جلوبردن یک طرح سیاسی در منطقه هستیم. سؤال این است که آیا کشوری می‌تواند یک طرح سیاسی منطقه‌ای را جلو ببرد و هیچ نوع روایتی از این طرح سیاسی منطقه‌ای در آموزش عمومیش نداشته باشد؟ آیا می‌شود چنین کاری کرد یا نه؟ و این یک نوع تعارض و تضاد مهلک و خطرناک هست یا نیست؟ این ذهنیتی که بسیاری از افراد، که البته طیف ما نباید صرفا خودش را ببیند، که حالا یا بچه هیئتی هستیم، یا بچه بسیجی هستیم، یا خانواده شهیدیم، یا حزب‌اللهی هستیم، یا طلبه‌ایم یا انقلابی هستیم؛ طیف گسترده‌تری در جامعه وجود دارد، که به میزانی که این حضور منطقه‌ای ایران و پیگیری مسئله اسرائیل برای ما معنادار، قانع‌کننده و موجه است، برای آن طیف نه معنادار، نه قانع‌کننده، نه موجه است؛ خصلت جنگ ترکیبی همین است که شما نمی‌توانی بگویی خب حالا اشکالی ندارد، آنها ابهام دارند که دارند؛ ما به آنها کاری نداریم اصلا؛ ویژگی جنگ ترکیبی این است؛ مثلاً ببینید در جنگ‌های غیر ترکیبی می‌توانید بگویید یک بخشی از جامعه درگیر جنگ میشه و بخشی از جامعه درگیر جنگ نمی‌شود، جنگ ترکیبی اصلا چنین فرصتی به شما نمی‌دهد؛ جنگ ترکیبی کل جامعه را با خودش درگیر می‌کند؛ چون علاوه‌بر سویه سخت، سویه نرم هم دارد؛ برای همین چند بعدی بودن جنگ‌های ترکیبی اصولاً آن تعارضی که عرض کردم که شما از حیث سیاسی و از حیث نظامی طرح منطقه‌ای را دارید چندین سال پیگیری می‌کند؛ ولی از حیث آموزش عمومی این طرح رو پیگیری نمی‌کنید، خب این تعارض کار دست ما می‌دهد؛ این یک جایی حفره‌ای درست می‌کند که حداقل اگر نگویم این طرح را می‌شکند، حداقل ترک‌های روی این طرح می‌اندازد و نمی‌توان از این انصراف داد و بگوییم خب حالا مهم نیست؛ مثلاً ما شک و شبهه را با خون ترمیمش می‌کنیم، بیشتر خون می‌دهیم تا بیشتر ترمیم شود این ترک‌هایی که افتاده! نه‌خیر؛ شک و شبهه را به موازات خون باید با کلمه ترمیمش کرد؛ ما کم‌کاری در کلمه را نمی‌توانیم با اضافه‌کاری در خون پر کنیم. توازنی بین خون و کلمه الان باید شکل بگیرد و این توازن الآن به طرز محسوسی وجود ندارد.

 

ما در وضعیتی قرار گرفته ایم که هم زمان سرنوشت ایران و اسلام تعیین خواهد شد.

 

ما در وضعیت فعلی واقعا باور به این نداریم که در لحظه‌ای قرار گرفتیم که همزمان در دوگانه ایرانیت‌ ـ‌ اسلامیت همزمان سرنوشت ایران و اسلام تعیین می‌شود. این لحظه، لحظه‌ای نیست که بتوانیم بگوییم خب حالا این لحظه هم شبیه لحظه‌های قبلی است؛ خیلی اثر ویژه‌ای نخواهد داشت؛ چرا اثر ویژه‌ای دارد، اما باید بتوانیم نشان دهیم که این اثر ویژه چیست و چرا چنین ادعایی وجود دارد که این موقعیت با تمام مختصاتش شبیه و همانند موقعیت‌های قبلی نیست؛ این موقعیت متفاوت‌تر است صرفاً هم دلیلش این نیست که مثلا بیش از ۴۰هزار شهید در غزه دادیم؛ یعنی شدت مهلکه فقط دلیل تمایزش نیست. دلیل تمایز فقط از دست دادن ظرفیت‌های بی‌بدیل و بی‌نظیری مثل شهید سلیمانی یا سیدحسن نصرالله نیست؛ دلیل تمایز خیلی فراتر از این است؛ اگرچه همین دو نفر به خودی خود کافی‌اند که این موقعیت را استثنائی کنند.

 

در مدارس ما باید جغرافیای سیاسی آموزش داده شود.

در نهایت اگر بخواهیم به جمع‌بندی برسیم، فکر می‌کنم حداقل کارهایی که می‌توان در حوزه تربیت رسمی کرد، بازنویسی کتاب مثلا جغرافیا و تاریخ با این منطق است. اصولا فلسفه آموزش جغرافیا در آموزش و پرورش ایران دیگر پیگیری چیزی به‌نام جغرافیای طبیعی نباید باشد؛ چون جغرافیای طبیعی را که خب با این ابزار مدرنی که امروز وجود دارد و این نسلی که کاملا زیستش مبتلا و دچار به تکنولوژی است، هر نقطه‌ای را می‌تواند به کمتر از چند ثانیه پیدا کند؛ اصلا اکنون چه چیزی را می‌خواهید به او درس بدهید؟

 

آنهم با این سطح از آموزش به نظر می‌رسد یکی از چرخش‌های راهبردی که باید بر سر مسئله آموزش امروز در زمان آموزش و پرورش ایران پیگیری کرد، چرخش از آموزش جغرافیای طبیعی به آموزش جغرافیایی سیاسی است، که حداقل طرح سیاسی شما را معنادار کند و این معنا را بتونه انتقال دهد؛ مسئله تاریخ هم همین است، یعنی تهدیدها و شبهات زیادی وجود دارد که با روایت درست تاریخ معاصر، امکاناتی برای پاسخ به آن شبهات طرح می‌شود، از جمله بخش قابل توجهی از همین افراد گرفتار همین ذهنیتاند، حالا یا شک دارند یا شبه دارند، یا پرسش دارند؛ بالاخره با کلمه باید حلش کرد؛ با چیز دیگری حل نمی‌شود که مثلاً اگر جمهوری اسلامی نبود ما گرفتار این جنگ نمی‌شدیم.

 

 خب این شبهه را باید جواب داد، نمی‌توان این شبهه را نادیده گرفت، یعنی حداقل پاسخ‌هایی که دارد این است که طرح‌هایی که اسرائیل پیش از جمهوری اسلامی داشت برای تخریب ایران پیاده می‌کرد؛ یعنی ما حتی در این حد هم بازخوانی تاریخ معاصر انجام نمی‌دهیم، که آقا مسئله اصلا در وهله اول اگرچه بخشی از مسئله آنها نظام جمهوری اسلامی است؛ ولی گمان نکنید که اگر جمهوری اسلامی نباشد این مسئله حل می‌شود؛ نه‌خیر حل نمی‌شود؛ پیش از جمهوری اسلامی مسئله وجود داشت، این مسئله را جمهوری اسلامی به‌وجود نیاورد؛ جمهوری اسلامی آمد که به این مسئله پاسخ دهد؛ این مغالطه را باید به نحوی در اذهان عمومی حل کرد.

تاریخ انتشار: 1403/08/17

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil