ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
آنچه ملاحظه میکنید مشروح سخنان دکتر محمدرضا وحیدزاده، عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی است که در نشست تخصصی رسانه فکرت با عنوان"نقد نوشت" به بهانه سالروز بزرگداشت شعر انقلاب بیان داشته و در آن به بررسی تاریخ تکوینی شعر انقلاب اسلامی پرداخته است.
ایده کتاب تاریخ تکوینی شعر انقلاب چطور شکل گرفت؟
در دهۀ ۹۰ این افتخار را داشتم که در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی که یک مجموعه و دستگاه بسیار ارزشمند و پرثمر با آثار پژوهشی و کارهای ماندگار بسیار که ریاست آن برعهده آیت الله رشاد است و که گروههای علمی مختلفی مثل گروههای فلسفه، علوم اجتماعی، روانشناسی و از جمله گروه ادبیات دارد، کنار برادر خوبم آقای حامد رشاد که خودش از فضلا و فرهیختگان پرتوان و پرتلاش این حوزه است و استادم آقای دکتر سنگری چندسالی در گروه ادبیات کار میکردیم. با خیلی از پژوهشگران در ارتباط بودیم. گروههای علمی را باهم پیش میبردیم. کارهای خوبی آنجا انجام شده است. مجلدات و منشورات بهنظرم ذیقیمت و منابع مهمی در شناخت ادبیات معاصر بهویژه ادبیات انقلاب آنجا به ثمر رسیده است. در آن سالهایی که آنجا بودم، یکی از کارهایی که بحثش خیلی مطرح بود همین ریشهیابی شعر انقلاب اسلامی بود. من بهعنوان کسی که آنجا مشغول بودم و در گروه فعالیت میکردم، به من هم یک طرح پژوهشی پیشنهاد شد و طبیعتاً بخاطر همان دغدغه و انگیزهای که داشتم، با اجازه و راهنمایی استادم آن زمان آقای دکتر سنگری عهدهدار این طرح پژوهشی شدند.
آن سالهایی که در پژوهشگاه کار میکردم، یکی از کارهایی که ما انجام دادیم مطالعه و تحقیق روی این موضوع بود. کارهای دیگر هم بود ولی یکی از کارهایی که الحمدلله با راهنمایی استادم به نتیجه رسید، این کار بود. ما برای این کار یک الگوی پژوهشی اتخاذ کردیم؛ یعنی یک چهارچوب نظری. چیزی که در دانشگاه بهعنوان چهارچوب نظری شناخته میشود و هر پژوهشگری در مسیر خودش مثلاً در پایاننامه ارشد، رسالۀ دکتری یا مقالات علمی، باید چهارچوب نظری داشته باشد. آنجا چون یک مجموعۀ علمی بود، برای پیشبرد تحقیقات خودمان باید یک رویکردی را اتخاذ میکردیم و من خیلی از اوضاع را بررسی کردم و به یک الگویی رسیدم که برای اینکه ما ببینیم یک چیزی مثل یک جریان شعری، یک چیزی از تاریخ ادبیات چطوری شکل گرفته است، باید چه کنیم؟ دانشهای مختلفی اینجا دست به دست هم میدهند. اینجا بحث دانش سبکشناسی مطرح میشود. بحث نقد ادبی مطرح میشود که باید داوری کند، ارزشگذاری کند، آثار را بسنجد و در بوتۀ نقد قرار دهد که بتواند راجع به آن حرف بزند. در واقع نمیتواند در برابر این همه اثر ادبی بیموضع باشد که بعضیهایش ضعیف، بعضیهایش قوی، بعضیهایش مهم، بعضیهایش کماهمیت، بعضیهایش در متن، بعضیهایش در حاشیه، بعضیهایش تأثیرگذار، بعضیهایش در خلوت و... .
بالاخره من باید بدانم چرا میخواهم دست روی این بگذارم و بگویم این شاعر، آن شعر، این داستان، آن رمان. الان شما در انقلاب بروید نگاه کنید، با دریایی از آثار مکتوب در رشتههای مختلف روبهرو هستید. اولین کاری که یک پژوهشگر باید بکند این است که به سوالاتی پاسخ دهد. چرا این آثار و چگونه باید راجع به این آثار حرف زد؟ ما سعی کردیم اول طی یک فرآیندی مشخص کنیم که نسبت سبکشناسی، نقد ادبی و مطالعات تاریخی باهم چیست؟ و هرکدام قرار است چه کاری انجام دهند؟ چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ کجا همدیگر را پوشش میدهند؟ کجا ممکن است تزاحم داشته باشند؟ در این میان، رویکردهای مطالعاتی زیادی وجود دارد. بررسی کردیم که چه تاریخ ادبیاتهایی تا به حال نوشته شدهاست و پیشینۀ تاریخ ادبیاتی نویسی در کشور از چه زمانی است؟ ما آثار زیادی داریم. مثلاً ادوارد براون یا خیلی از بزرگان دیگر چه مستشرقین چه ایرانیانی که تحقیقاتی در این سالها داشتهاند، از کجا گرفتهاند؟ یعنی همان منابع ادوارد براون، خود آن یک پیشینۀ این پیشینه است. ما با آثاری مواجه هستیم که مثلاً میتوانیم آنها را تذکره بدانیم، مقامات بدانیم، شهرآشوب بدانیم، منابع رجالی بدانیم. قدیم رسم بوده مثلاً میگفتند که بزرگان بصره را [بررسی کنیم] مثلاً فلان عالم، فلان اندیشمند، فلان عارف و فلان شاعر. به همین بهانه اسم بسیاری از شاعران بنام و مهم تاریخ ثبت شدهاست. گاهی در احوال یک شاعر صحبت میکردند و زندگینامۀ او را شاگردش و مریدانش مینوشتند. گاهی از یک مذهب حرف میزدند، به شاعران آن مذهب میپرداختند. از یک شهر حرف میزدند، به شاعران آن شهر میپرداختند. ما آثار بسیاری از گذشتگانمان داریم که پراکنده با رویکردهای طبیعتاً رویکردهای سدههای گذشته هستند، مثلاً گاهی خیلی به تمجید است، گاهی با افسانهسرایی همراه است، گاهی رویکرد قبیلهای دارد و بزرگان یک قبیله را بررسی میکند. این کار پژوهشگر است که از بین تاریخ جستوجو کند بگوید که مثلاً متنبی کیست؟ فرزدق کیست؟ کمیت کیست؟ دعبل خزاعی کیست؟ آنجا اسمش آمده که در مثلاً فلان واقعه فلان دیدار را با حضرت امام رضا داشته، آنجا مثلاً شعری در هجو خلیفه گفته، آنجا یک غزل عاشقانهای دارد، آنجا یک شعر حماسی دارد. بعد ما از مجموعۀ اینها به یک شخصیتی به اسم دعبل خزاعی میرسیم و بعد از پیوند اینها به شعر آن دوره میرسیم؛ شعر دورۀ عباسی، شعر دورۀ بنیامیه. جلوتر میآییم از زمانی که شعر فارسی در قرن سوم و بعد بهطور برجسته در قرن چهارم شکل میگیرد و زبانی که ما امروز میشناسیم با همت و مجاهدت شاعران بزرگی مثل فردوسی، مثل رودکی به دست ما رسیدهاست. ما در واقع یک چیزی به اسم تاریخ ادبیات میتوانیم پیش رویمان داشته باشیم و بگوییم شاعران قرن سوم، قرن چهارم، قرن پنجم.
بررسی پیشینه تاریخ ادبیات در دوره های مختلف
یک کار ما این بود که پیشینۀ تاریخ ادبیاتها را بررسی کنیم. بزرگانی این کار را کردهاند. آقای دکتر فتوحی این کار را کرده و آقای زرقانی این کار را کردهاست و من سعی کردم از کمک آن دوستان وام بگیرم و اشاره کنم که دستاوردهای علمی که در این زمینه وجود دارد چیست. تا به دوران معاصر میرسیم که شاید بگویم اولین تاریخ ادبیاتهای شبه علمی (نمیتوانیم به آنها علمی بگوییم) توسط بعضی از مستشرقین نوشته میشود؛ مثلاً مشخصاً ادوارد براون مینویسد و بعد شاگردان او مینویسند، ذبیحالله صفا مینویسد و خیلی از بزرگان.
ما از اینجا به بعد آثار به نسبت مدونتر و البته قابل نقد و ارزیابی بسیاری داریم که همۀ اینها ثروت و اندوختههای ما هستند، تا به دوران اخیر بیاییم. در این میان ما سعی کردیم رویکردهای مختلف تاریخ ادبیات نویسی را تحلیل، بررسی و مطالعه کنیم و من به یک رویکرد مهم جامعهگرایانه رسیدم که در مطالعات ادبی، جامعه را محور قرار میدهد و میگوید یک اثر ادبی یا هنری یا هر پدیدۀ فرهنگی با اجتماع چه نسبتی دارد. معمولاً این رویکرد چپگرایانه است و معمولاً نویسندگان و پژوهشگرانی که گرایش چپ یا اصطلاحاً سوسیالیستی دارند، بیشتر روی این موضوع تأکید دارند. پژوهشهای اینها باعث رشد علم شدهاست؛ برخیها دیدگاههایشان را اصلاح کردند، برخیها دیدگاه خیلی رادیکالی داشتند و هیچ ارزش و جایگاهی برای آثار ادبی قائل نبودند و همۀ بار را روی دوش اجتماع قرار دادند. مثلاً یک محصولی برآمده از اجتماع است و هر اثر ادبی کاملاً وابسته است و زندگی تبعی دارد. برخیها نگاه معتدلتری داشتند. برخیها منکر نقش اجتماع بودند. ما در این جستوجوها به محققین و پژوهشگرانی رسیدیم؛ مثلاً لوکاچ که جزو منتقدین بنام است و خودش گرایشات چپی دارد ولی جایگاه بسیار مهمی دارد و آدم منصف، منتقد هوشمند و تأثیرگذاری بودهاست. یعنی شما در تاریخ ادبیات و نقد ادبی اصلاً نمیتوانید منکر نکات شوید و جایگاهش را نادیده بگیرید. از آن طرف شاگرد لوکاچ، لوسین گلدمن که خیلی از نظریات استادش را تکمیل و بعضاً اصلاح میکند و رویکردی به اسم نقد تکوینی پی میریزد که بهنوعی اصلاحشدۀ خیلی از رویکردهای جامعهگرا است و یک تعادلی بین ارزش هنری و جایگاه اجتماعی آثار برقرار میکند و نقد تکوینی، یکی از رویکردهای مهم در نقد ادبی است. من از نقد تکوینی که نظریۀ لوسین گلدمن است، استفاده کردم که چهارچوب نظری خودم را بر همین اساس پیریزی کنم و گفتم میخواهم تاریخ ادبیات را با رویکرد نقد تکوینی مطالعه کنم. وقتی شما سراغ یک رویکرد خاص در نقد تکوینی میروید، دیگر باید تکلیفتان با خیلی از پدیدهها روشن شود. میگویم باید روشن شود، برای اینکه همین میتواند محل گفتوگو راجع به یک کتاب باشد. من یک ادعایی دارم، من میگویم براساس نظریۀ لوسین گلدمن جلو رفتم و آثار را با نقد تکوینی مطالعه کرد.
از آن طرف اگر کسی بیاید بگوید چرا این کار را نکردی و چرا آن کار را کردی؟ میگویم بنا نبوده بکنم؛ رویکرد من این بودهاست. یعنی یک جایی فرصتی برای من برای توضیح کارم و دفاع از کارم فراهم میکند، بگویم از من در این حد انتظار داشته باشید. همه کار را یک نفر که نمیتواند انجام دهد. کما که بعضاً بوده در خیلی از گفتوگوها گفتند چرا این را ندیدی؟ چرا آن کار را نکردی؟ گفتم قرار نبوده من آن کار را بکنم. اگر میخواستم این کار را بکنم باید یک تیم مثلاً سی چهل نفره فراهم میآمد و به جای من با یک لپتاپ باید یک پژوهشگاه فراهم میآمد و یک کار شاید مثلاً طولانی مدت میشد و مثلاً یک کتابخانه که شما همۀ اسناد را ببینید و همۀ جریانها را نگاه کنی و بتوانی نقد و تحلیل کنی. گفتم من فقط میخواستم با رویکرد نقد تکوینی، ریشههای شعر انقلاب را جستوجو کنم.
از علی معلم دامغانی تا محمدرضا شریفینیا!
از آن طرف این مسئله موقعیت مؤلف و اثر را هم مشخص میکند. یعنی حالا مشخص میشود که باید چطوری این کتاب را نقد کرد و آن موقع باید بیایم از کارم دفاع کنم. آن موقع میشود از من و از این اثر، این سوال را پرسید که آیا تو با این نظریهای که معرفی کردی که حالا باید ببینیم در معرفیاش چقدر موفق بودهای و توانستی نظریۀ لوسین گلدمن را با آن سابقه و آن رویکرد برای ما درست توضیح بدهی، چقدر توانستی این نظریه را بهشکل علمی در موضوع خودت جلو ببری و براساس آن رویکرد یک پدیدهای (اینجا شعر انقلاب اسلامی) را تحلیل کنی. آیا من توانستهام این کار را به صورت علمی درست انجام دهم یا نه؟ برای همین وقتی میگویم باید، یعنی فرض را این نمیگذارم که این کار شده است. چون من نویسندهام و ادعایم این است که شده است؛ ولی باید منتقد و مخاطب بیاید داوری کند و ببیند که آیا من توانستهام این کار را انجام دهم؟ با آن رویکردی که ادعایش را داشتهام و با آن چهارچوب نظری که معرفی کردهام توانستهام بهشکل روشمند و اصولی این کار را انجام بدهم یا نه؟ امیدوارم توانسته باشم و امیدوارم نظر موافق منتقدین بر همچین اثری جلب کند و از آن طرف هم آمادۀ شنیدن انتقادات و اشکالاتی هستم که میتواند بر این کتاب وارد باشد و وظیفۀ من است که آنها بشنوم و دقت کنم و در این اثر برای ویراستهای بعدی و در کارهای پژوهشی بعدیام به آنها توجه کنم.
این طبیعی است یعنی هرکاری علمی باید این مسیر را طی کند. بخاطر همین عرض کنم که من براساس نظریۀ لوسین گلدمن سراغ شعر انقلاب اسلامی رفتهام و دنبال ریشههای این جریان ادبی هستم. آنجا نسبت اثر ادبی با جامعه بسیار مهم است، بهویژه حالا که ما مثلاً راجع به شعر انقلاب اسلامی حرف میزنیم که اصلاً خودش یک پدیدۀ تاریخی مهم است. در آنجا ضمن اینکه جنبههای هنری و فنی به صورت مستقل خودش در جایگاه خودش اهمیت دارد اما بدون گفتوگو با جامعه، نمیتواند در خلأ، در انزوا و در پستو یک اتفاقی رخ دهد. لذا ممکن است شاعران بزرگی باشند، آثار ارزشمند بسیاری باشند که هرکدام در موقعیت و جایگاه خودشان قدر و منزلتی دارند اما گفتوگویی با جامعه نداشتهاند. کما اینکه مثلاً در بعضی از جلسات گفتوگو شده که چرا اسم فلانی را نبردی؟ گفتم بخاطر اینکه مثلاً فلانی تا سال فلان شعرش اساساً منتشر نشده و اصلاً از این سال به بعد بوده که شعرش به چاپ رسیده و از آن موقع به بعد هم بسیار اثرگذار و جریانساز بوده است؛ ولی قبل از آن گفتوگویی با جامعه نداشته است. من بخواهم یک مثالی بزنم؛ یکی از موضوعاتی که در این کتاب خیلی ازش نام برده میشود و اهمیت دارد، دکتر شریعتی است و کاری که کرده و تأثیری که روی ادبیات و فرهنگ مشخصاً شعر فارسی داشته است. درگذشت شهادتگون ایشان هم یک موجی را ایجاد میکند و سوگسرودههای بسیاری در فراق ایشان سروده میشود. خیلیها شاگرد ایشان داشتند، خیلیها نسبتی با ایشان داشتند، خیلیها جزو مخاطبین و علاقهمندان و دوستداران ایشان بودند و اصلاً فضای ادبی به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد.
سوگسرودههای بسیاری در فراق ایشان الان به دست ما رسیده است و در مجموعه شعرهایی هست؛ ولی ممکن است یک مجموعه شعری از یک شاعر توانمند مثلاً دهه ۶۰ به چاپ برسد و ما آنجا یک شعری در سوگ شریعتی ببینیم. ولی من نمیتوانستم و نباید این را در آن فصل میآوردم؛ چون برای من مسئلهام تأثیر پذیرفتن از جامعه و تأثیرگذاری بر جامعه بوده است. شعری که در زمان آن حادثه و رخداد حالا درگذشت، شهادت، انقلاب، کودتا، یک کشتار، یک پیروزی، در گرماگرم یک اتفاق و در لحظۀ آن رخداد، متأثر از آن حادثه به وقوع پیوسته است. بعد در دورۀ خودش اثر گذاشته است؛ یعنی آن شعر آن زمان منتشر شده است و کسانی خواندهاند و از آن کلمههای داغ و از آن واژههای برافروخته تأثیر پذیرفتهاند و ادامه پیدا کرده است. آن معنا و آن واژهها در شعر دیگران و در کلام دیگران ادامه پیدا کرده است و حالا ممکن است به لحاظ ادبی هم جای نقد داشته باشد. لذا مثلاً یکی از شعرهای بسیار معروف که همهمان به یاد داریم، مرثیهای است که استاد علی معلم دامغانی در سوگ شریعتی سروده است: گزین شدند و سوار گزیده را كشتند/ سیه بپوش برادر، سپیده را كشتند؛ همۀ ما این شعر شگرف را به یاد داریم. ولی این شعر آن زمان منتشر نشد. بعد از انقلاب منتشر شد و بسیار هم تأثیرگذار بوده است. در مسیر شعر انقلاب، بسیاری را متوجه خودش کرد و روی ذهن و زبان خیلیها تأثیر گذاشت. پس ما نمیتوانیم در آن مقطع از شعر معلم یاد کنیم، هرچقدر هم جایگاه و قدرش رفیع باشد؛ چون الان نسبت با اجتماع برای ما اهمیت دارد.
از آن طرف یک چیز ساده به شما بگویم، مثلاً شعرهایی که محمدرضا شریفینیا بازیگری که میشناسیم بهعنوان یک نوجوان خوشذوق با استعداد، زمان سخنرانیهایی که در حسینیۀ ارشاد ایراد میشده بهویژه سخنرانیهایی دکتر شریعتی، پشت تریبون میرفته است و قبل از صدا زدن و فراخواندن سخنران، اینها را بهعنوان دکلمه میخوانده است. بعضیهایش از خودش بوده است و بعضیهایش را از اینطرف و آنطرف میآورده است. حالا من در اینجا نمونههایی را آوردهام. ممکن است بعضیهایش هم شعرهای خوبی نباشد. بعضیهایش ترجمه بوده است، بعضیهایش شعرهای به نسبت معمولی بوده است، بعضیهایش شعرهای خبوی از شاعران نامدار بوده است؛ ولی اینها بسیار تأثیرگذار بوده است. چون در یک موقعیت داغ و در یک کانون اتفاقات، داشته منتشر میگذاشته و داشته تأثیر میگذاشته است. آن همه دانشجو، آن همه جوان مثلاً آمدهاند سخنرانی حسینیۀ ارشاد را بشنوند. خیلیهایشان هم احتمالاً اهل ادبیاتند یا بعداً نوار و صدا و گاهی متن اینها کتاب میشود؛ مجموعۀ اینها به اسم «ما بیشرفها» کتاب میشود. کتاب شرمگین ما بیشرفها ماندهایم است که در واقع یک سطری از یک فرازی است از همان شعرهایی که آنجا خوانده میشود. به همت محمدرضا شریفینیا که گردآوری میشود. وقتی در آن لحظه، اینها ایراد میشود و در آن تریبون خوانده میشود، نمیتوانید منکر تأثیرگذاری و جریانسازیاش بشوید. خیلی از اینها ذهن و جهان مخاطب را شکل میدهد و شما میبینید که یک چیزهایی از شعر این شاعر به کلام آن یکی و از قلم آن یکی در سخن آن یکی در رفت و برگشت است و شما میبینید یک جریانی دارد شکل میگیرد و پیش میرود.
من دارم به آن چهارچوب نظری ارجاع میدهم و دارم میگویم که من اصلاً چرا سراغ این شاعران رفتم؛ یکی از کسانی که خیلی تأثیرگذار است، آقای جواد محدثی است. قسمتهای آخر کتاب است. دیگر دهۀ ۵۰ است. آقای جواد محدثی، روحانی معظم، استاد با اخلاق و اندیشمندی که همۀ ما خدمتشان ارادت داریم و بسیار وامدار او هستیم؛ طلبۀ جوانی در دهۀ ۵۰ است که شعر نو میگوید و زبانش هم در قیاس با خیلی از بزرگان شعر نو، شاید خیلی قدر و جایگاهی ندارد و شاید مثلاً دست چندم برخی از آثار شاعران نوگرایی که ما میشناسیم است. حتی مثلاً با شعر نیماییهای قیصر امینپور مقایسهاش کنی. نیماییهایی که از شاعران امروز سراغ داریم و شاعران جوانی که امروز شعر نیمایی میگویند. اگر نگاهی کنی، شاید خیلی چیزی برای گفتن نداشته باشد؛ اما در آن لحظه در آن جایگاه، اینکه در کوران آن حوادث و در گرماگرم انقلاب، یک طلبۀ جوان بالای منبر یا پشت تریبون (گاهی در مساجد و حسینیهها تریبون هم استفاده میکردند.) در اماکن مذهبی، مساجد و حسینیهها بیاید با زبان نو و در قالب شعر نو، اندیشههای مذهبی و نو را مطرح کند. توجه کنید داریم از چه فضایی و از چه سالهایی حرف میزنیم. خود شما از قم آمدهاید و با حال و هوای قم آشنایید، فرض کنید در دهۀ ۵۰ در مساجد قم، یک طلبۀ جوانی بیاید و با زبان نو و با نگاه نو مثلاً شعر نیمایی بخواند. این چقدر میتواند جریانساز باشد. چقدر میتواند تأثیرگذار باشد.
خوانش شعر در بافتار خود
از آن طرف مثلاً ممکن است که شاعران و آثار بوده باشند که به لحاظ سندیت و ارجاع تاریخی، نسبتی با انقلاب اسلامی نداشته باشد. مثلاً الان شاعرش موقعیت دیگری دارد، شاید موقعیتی متفاوت از برخی از چهرههایی که ما میشناسیم. مثلاً مشخصاً استاد محمدرضا شفیعی کدکنی که خودش هم اتفاقاً از دوستان و شاگردان دکتر شریعتی بوده است، یک کانون ادبی به اسم «کانون پیکار» ذیل کانون استاد محمدتقی شریعتی (پدر دکتر شریعتی) راه میاندازند. ایشان یک کانون فرهنگی در مشهد داشته است که آن کانون ذیل خودش یک کانون ادبی به اسم کانون پیکار دارد که آنجا خیلی از این عزیزان مثل محمدرضا حکیمی و دکتر شفیعی جمع میشدند و کار ادبی میکردند. بعدها استاد شفیعی به واسطۀ دکتر شریعتی با اخوان آشنا میشود. یعنی اصلاً شریعتی، اخوان را به استاد شفیعی معرفی میکند. طبق چیزی که من در اسناد و اظهارات خودشان دیدم و بیش از پیش زبانشان و شعرشان تحت تأثیر زبان خراسانی و زبان فخیم اخوان قرار میگیرد. شفیعی کدکنی، یک شعری به اسم حلاج دارد. این شعر اگر اشتباه نکنم شاید مثلاً ده سال قبل از شهادت شریعتی سروده شده است. اساساً راجع به حلاج است. یک چهرۀ تاریخی و چهرهای در فرهنگ و تاریخ ما له اسم حلاج که یک عارفی بوده، اظهارات خاصی داشته و مثلاً شطحیاتی گفته است و بخاطر این شطحیات، تکفیر شده و به دار آویخته شده است. حالا ما وارد بحثهای دیگرش نمیشویم که درست بود یا نبود. آقای شفیعی کدکنی تصویر بسیار انقلابی از حلاج ارائه میدهد؛ یعنی در بافتار (اصطلاحاً context) آن دوره، خوانش خودش را از یک پدیدهای به اسم حلاج ارائه میدهد. این خیلی طبیعی است. اصلاً به آن افق معنا میگویند. در علم هرمونوتیک به آن افق معنایی میگویند. در همه جا ممکن است؛ یعنی ممکن است شما در یک بافتار اجتماعی فرهنگی خاص، پدیدار را یکجور معنا کنی، مثلاً یک جا در یک افق معنا و یک جا در افق معنایی دیگر. مثلاً شما سخنرانی دکتر شریعتی را نگاه میکنید، میبینید مثلاً چه تفسیری از انوشیروان عادل دارد. مثلاً چه تفسیری از قصههای تاریخی دارد. آنها را در یک افق معنایی و با یک خوانش انقلابی دوباره بازخوانی میکند.
روایتی که آقای شفیعی کدکنی دارد، روایت بسیار انقلابی است. یعنی الان من کار ندارم حلاج تاریخی چه بوده است. حلاجی که در دهۀ ۴۰ و ۵۰ دارد به ما معرفی میشود، یک مبارز است که جلوی بیداد ایستاده و نه گفته و با مثلاً شهادت خودش، هزینۀ آن را هم پرداخت کرده است. این یک خوانش از حلاج در آن دوره است. این شعر در دهۀ ۵۰ و بعد از درگذشت شهادتگون دکتر شریعتی، دوباره بر سر زبانها میافتد و همه این را به نام مرثیهای برای دکتر شریعتی میشناسند. در حالی که اصلاً ده سال قبل از آن گفته شده است. این برای مهم است؛ یعنی این شعر در چه مقطع تاریخی، دوباره بر سر زبانها میافتد، دوباره زمزمه میشود، مردم چه تفسیری ازش دارند، چه برداشتی از آن میکنند و چه تأثیری بر ذهن و زبان جامعه میگذارد. حالا بیاید گفته شود که مثلاً این تاریخش این است، سندیتش این است، شأن نزولش این است. در چه افق معنایی دارد چه خوانشی از این اثر میشود؟
ماجرای جالب یک شعر به ظاهر عاشقانه
یک مثال بیرون از کتاب بزنم که اصلاً به بحث ما ربطی ندارد ولی میتواند جالب باشد و نزدیک به همین معنا است. یکی از اتفاقات تاریخی جالب دوران پیش از انقلاب، یک اتفاق فرهنگی هنری که رخ داده، شعر معروف « مرا ببوس» از حسن گل نراقی است. این شعر، یک شعر عاشقانه با یک هدف عاشقانه است و با زمینۀ عاشقانه سروده شده است؛ ولی در یک مقطعی یکباره بر سر زبانها میافتد و شعری سیاسی اجتماعی برای جریان چپ تلقی میشود که این شعر آخرین سخنان مثلاً فلان افسر قبل از اعدام است که توسط پهلوی دستگیر شده بود. مردم راجع به این شعر اینجوری حرف میزنند. جوری میشود که ساواک، ترانهسرا و خواننده را فرامیخواند و بازجویی میکند. حالا ساواکی که ما میشناسیم و در کارش چقدر جدی و بیمماشات است. میفهمند واقعاً بیگناهند و تقصیر اینها نیست و این بندگان خدا کارشان را کردهاند. بیگناهند یعنی طبق تفسیر ساواک اینطور بوده است، وگرنه منظورمان این نیست که سرودن آن شعر گناهی داشته است که حتماً مبارزه با نگاهی و تلقی که ما داریم عین صواب و کار خیر است. حالا از نگاه ساواک این بوده که آنها عمدی برای این کار به معنای کار سیاسی نداشتهاند. از آن طرف این شعر به یک نشانه و آیکون و شمایل تبدیل شده بوده است و هرکسی که این شعر را میخوانده و زمزمه میکرده و از این شعر یاد میکرده، به معنی اینکه از خودش یک کنش سیاسی دارد بروز میدهد.
در واقع اینجا نزدیک به نظریۀ مرگ مؤلف رولان بارت، به این نحو است که انگار شعر از شاعرش مستقل است. طبق دیدگاه حکومت، شاعر بیگناه و شعر گناهکار است. چطوری ممکن است؟ بخاطر همین است که دارم میگویم، بخاطر همین زمینۀ معنایی که وجود دارد. با شاعر کاری ندارند ولی با شعر کار دارند؛ هرکس آن شعر را بخواند، دستگیر میشود. چرا؟ مگر شاعرش اصلاً قصد یا هدف دیگری داشته است؛ ولی آن شعر اینجوری زمزمه شده و سر زبانها افتاده است و مردم ازش همچین برداشتی میکنند. لذا در این رویکرد، نسبتی که آثار ادبی هنری با جامعه دارند، اثری که از جامعه میپذیرند و تأثیری که بر جامعه میگذارند، اهمیت دارد.
تاریخ انتشار: 1404/07/06
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.