آنچه ملاحظه می‌کنید، مشروح سخنان دکتر محمود ذکاوت در نشست علمی با موضوع «بررسی تاریخچه کانون پرورش فکری» است که به تازگی به همت رسانه فکرت برگزار شد.

 

از کنجکاوی شخصی تا پرسش‌های پژوهشی

ایده اولیه این پژوهش به صورت دقیق قابل ردیابی نیست، اما ریشه‌های آن به تحقیقاتی بازمی‌گردد که از سال ۱۳۹۶ در پژوهشکده تاریخ معاصر بر روی مسائل آموزش، تربیت و نهادهای مرتبط با حوزه دین و جامعه در دوران پهلوی آغاز شد. دغدغه اصلی این بود که دولت یا قدرت در آن دوره، مسئله تربیت را چگونه می‌نگریست و برای تحقق جامعه‌ای منطبق با ایده‌های تربیتی و آموزشی مطلوب خود، از چه سازوکارهایی بهره می‌برد. در جریان این کاوش، به نهاد «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» رسیدیم که به عنوان یک نقطه عطف در تاریخ ادبیات کودک ایران معرفی شده است.این کنجکاوی با علایق شخصی و تجربه پدر شدن نیز هم‌زمان شد و مرا به سمت مطالعه عمیق‌تر تاریخ ادبیات کودک در ایران سوق داد. در این مسیر با «شورای کتاب کودک» نیز آشنا شدم؛ نهادی که پیش از کانون در این حوزه فعال بود. مجموعه‌ای از پرسش‌ها و ابهامات ذهن مرا به خود مشغول کرد که چرا با وجود فعالیت‌های گسترده شورای کتاب کودک، این انگاره غالب وجود دارد که ادبیات کودک در ایران با کانون آغاز شده است؟ و یا چرا در مصاحبه‌های متعدد لیلی امیرارجمند (جهان‌آرا)، مدیر کانون، هیچ‌گاه به اسناد مهمی که از دهه شصت شمسی توسط مرکز بررسی‌های تاریخی منتشر شده و به نقش امنیتی و مسائل پیرامون او می‌پردازد، اشاره‌ای نشده و پرسشی در این باره مطرح نمی‌شود؟ این پرسش‌ها و مواجهه با روایت‌های نوستالژیک و مشهورات تاریخی، ساختار اصلی کتاب را شکل داد. تاریخ معاصر ما، همچون کل تاریخ ایران، درگیر مشهوراتی است که اغلب بدون نقد و بررسی پذیرفته شده‌اند؛ مانند ادعای تحریم استفاده از سلاح‌های آتشین به عنوان علت شکست در جنگ چالدران. پژوهش حاضر تلاشی است برای واسازی و نقد یکی از همین مشهورات در حوزه فرهنگ و کودکی در ایران معاصر.

 

ادبیات کودک پیش از کانون؛ میراثی که دیده نشد

یکی از اصلی‌ترین انگاره‌هایی که این کتاب به چالش می‌کشد، این تصور است که ادبیات کودک در ایران با تأسیس کانون به ظهور رسید. اسناد و شواهد تاریخی تصویری کاملاً متفاوت را پیش روی ما قرار می‌دهند. جریان ادبیات کودک ریشه در دوران پیش از مشروطه دارد، در دوره مشروطه در نشریات ترویج می‌یابد و از دهه ۱۳۰۰ شمسی به طور جدی شکل می‌گیرد. چهره‌هایی چون جبار باغچه‌بان و ده‌ها شاعر و نویسنده دیگر در این حوزه فعال بودند. از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۲ چندین مجله تخصصی کودک و نوجوان منتشر می‌شد و نویسندگان قدرتمندی چون مهدی آذری یزدی آثار ماندگاری خلق کرده بودند. مهم‌تر از آن، نهاد تخصصی ادبیات کودک نیز پیش از کانون وجود داشت. «شورای کتاب کودک» به عنوان یک نهاد مدنی و خودجوش، متشکل از اساتید، رجال فرهنگی و متخصصان، فعالیت‌های گسترده‌ای را سامان می‌داد. این شورا جلسات منظم برگزار می‌کرد، به نقد و بررسی کتاب می‌پرداخت و در بروشورهای ترویجی خود، صدها عنوان کتاب مناسب برای کودکان را معرفی می‌نمود (به عنوان مثال، ۲۵۰ کتاب در بروشور سال ۱۳۴۳). این میراث غنی به وضوح نشان می‌دهد که پیش از تأسیس کانون، ادبیات کودک در ایران جریانی زنده، پویا و نهادینه شده بود.

 

ظهور کانون: تسلط قدرت بر نهادهای خودجوش مدنی

با وجود این بستر فعال، یک عنصر غایب بود: تسلط مستقیم دربار. به نظر می‌رسد قدرت در دوره پهلوی، همان‌طور که در بسیاری از حوزه‌های دیگر سیطره خود را گسترانده بود، احساس می‌کرد که حوزه تربیت و فرهنگ کودکان نیز باید تحت کنترل مستقیم آن قرار گیرد. داستان تأسیس کانون از این نقطه آغاز می‌شود. روایتی که توسط لیلی امیرارجمند نقل می‌شود، تأسیس کانون را نتیجه یک ایده شخصی و کوچک برای راه‌اندازی یک کتابخانه کودک معرفی می‌کند؛ روایتی که با توجه به ساختار و بودجه عظیم کانون در سال‌های بعد (که از بودجه دو وزارتخانه نیز فراتر می‌رفت) ساده‌انگارانه به نظر می‌رسد. هیچ نهاد مهمی در آن دوره صرفاً بر اساس تمایلات شخصی شکل نمی‌گرفت. یکی از کارویژه‌های اصلی کانون در بدو تأسیس، به حاشیه راندن و تضعیف نهادهای مستقل و خودجوش مانند شورای کتاب کودک بود. کانون بخش عظیمی از نیروهای انسانی خود، از جمله کتابداران آموزش‌دیده در دانشگاه تهران که دوره کارآموزی خود را در شورا می‌گذراندند، را جذب کرد. این اقدام عملاً شورای کتاب کودک را که در حال رشد و قدرت‌گیری بود، لاغر و به یک نهاد پیرامونی تبدیل کرد. شورا یک نهاد انقلابی نبود، بلکه نهادی مستقل بود که دغدغه‌اش فرهنگ و اجتماع بود و بر خلاف کانون، اولویت اصلی آن تألیف بود، نه ترجمه و جالب آنکه اولین کتاب منتشر شده توسط کانون، ترجمه‌ای از خود فرح پهلوی بود. کتاب با تقدیمه‌ای از سوی امیرارجمند به فرح آغاز می‌شود و مقدمه‌ای از فرح را نیز در خود دارد. این «استعاره کتاب اول» نشان می‌دهد که کانون، با وجود ادعای پاسخگویی به بحران هویت ملی، در عمل مسیر خود را با ترجمه آغاز کرد.

 

واکاوی انگاره‌ها: نوستالژی روستایی، رزومه‌سازی و فساد مالی

روایت‌های مشهور، کانون را نهادی با تأثیرگذاری اجتماعی فراگیر بر تمام کودکان ایرانی دهه چهل و پنجاه معرفی می‌کنند. اما اسناد و آمار، این ادعا را تأیید نمی‌کنند. کانون نه به لحاظ ساختار فیزیکی و نه در عمل، چنین ظرفیتی نداشت. بسیاری از گزارش‌های پیشرفت عمرانی و فرهنگی در آن دوره، نوعی رزومه‌سازی و تأثیرسازی بر روی کاغذ بود که با واقعیت فاصله داشت. در حوزه محتوای تألیفی نیز، یک مضمون برجسته در آثار کانون، «نوستالژی روستایی» است. در دهه‌های چهل و پنجاه که ایران با پدیده مهاجرت گسترده روستاییان به شهر و چالش‌های فرهنگی ناشی از آن روبرو بود (که در سینمای صمد به خوبی بازنمایی شده است)، کانون کتاب‌هایی منتشر می‌کرد که تصویری ایده‌آل و نوستالژیک از مهربانی و دوستی در روستا ارائه می‌داد.

علاوه بر این، کتاب به مسئله فساد مالی و سندسازی‌های اداری در کانون نیز می‌پردازد. گزارش‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد برای دریافت بودجه بیشتر، تعداد کتابخانه‌های تأسیس‌شده به صورت کاذب گزارش می‌شد. به عنوان مثال، اتاقی در یک مدرسه به عنوان کتابخانه کانون معرفی و در بیلان کاری ثبت می‌شد. افشای این موارد توسط حسابرسان کانون، به اخراج آن‌ها منجر می‌شد. این نشان می‌دهد که اقتصاد سیاسی کودکی نیز در شکل‌گیری و اداره این نهاد نقش داشته است.

 

شخصیت لیلی امیرارجمند: فراتر از یک چهره فرهنگی

برای فهم عمیق‌تر کانون، بازشناسی شخصیت محوری آن یعنی لیلی امیرارجمند ضروری است. روایتی که از او ساخته شده، تصویری از یک متخصص کودک‌دوست و فرهیخته است. اما این تصویر کامل نیست. اسناد ساواک روی دیگری از شخصیت او را آشکار می‌کند: یک چهره امنیتی-فرهنگی. این اسناد نشان می‌دهند که امیرارجمند، با وجود دغدغه‌های فرهنگی، به عنوان یک منبع برای سازمان سیا و حتی به عنوان یک جاسوس دوجانبه با ارتباطاتی در بلوک شرق عمل می‌کرده است. نادیده گرفتن این لایه از شخصیت او، تحلیل ما از نهاد کانون را ناقص می‌سازد. امیرارجمند صرفاً یک دانش‌آموخته کتابداری نبود که با دغدغه‌ای شخصی یک کتابخانه تأسیس کرده باشد؛ او بازیگری پیچیده در مناسبات قدرت بود و از مهارت‌های خود برای پیشبرد اهداف چندوجهی‌اش، از جمله کسب امکانات برای کانون، بهره می‌برد.

 

اتحاد نانوشته دربار و جریان چپ در کانون

یکی از پرسش‌های کلیدی، چگونگی تبدیل کانون به عنوان یک نهاد درباری، به مأوای جریان چپ است که با حاکمیت معارضه داشتند. روایت مشهور این پدیده را به عنوان یک «سوپاپ اطمینان» یا راهی برای کنترل نیروهای چپ توسط دربار (با توجه به پیشینه چپ‌گرایانه امیرارجمند و فرح) توضیح می‌دهد. اما تحلیل عمیق‌تر، از یک اتحاد نانوشته و اشتراک مساعی میان دربار و جریان چپ در یک هدف بزرگ‌تر پرده برمی‌دارد: کنار زدن هویت دینی جامعه و مقابله با نفوذ روزافزون نهضت اسلامی.

 

در آن دوره، سه نیروی اجتماعی اصلی در ایران وجود داشتند: قدرت حاکم، جریان چپ و جریان اسلامی. دربار و چپ‌ها، با وجود تضادهای بنیادین، در نقد زیرساخت‌های فرهنگی و هویت دینی جامعه ایران به یک همدلی رسیده بودند. این پیوند تنها به کانون محدود نمی‌شد و در حوزه‌های دیگر مانند فلسفه و علوم اجتماعی نیز چهره‌هایی چون احسان نراقی نمونه‌ای از این همکاری بودند. هدف، برساختن هویتی جدید برای نسل جوان بود که هم نیروی رقیب (جریان اسلامی) را به حاشیه براند و هم با اهداف مدرنیزاسیون غربی حاکمیت همسو باشد.

 

نوستالوژی کانون: محصول تجربه نخبگان یا واقعیت اجتماعی؟

 پس چرا با وجود تمام این نقدها، روایت نوستالژیک از کانون این‌چنین قدرتمند است؟ بخشی از پاسخ به این پرسش، به تجربه نسل اول هنرمندان و چهره‌های فرهنگی برجسته‌ای بازمی‌گردد که نخستین تجربه‌های حرفه‌ای خود را در کانون آغاز کردند؛ افرادی چون عباس کیارستمی، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی. کانون با امکانات خوبی که در اختیار داشت، فرصت آزمون و خطا را برای این جوانان مستعد فراهم کرد. تجربه موفق و خوشایند این افراد که بعدها به ستاره‌های فرهنگ و هنر ایران تبدیل شدند، به کل تاریخ آن دوره تسری یافت و به روایت غالب تبدیل شد، در حالی که سایر تجربه‌ها و ناکامی‌های کانون را به حاشیه راند. در واقع، کانون در دهه پنجاه نه وسعت و نه تأثیرگذاری اجتماعی گسترده‌ای داشت. اوج‌گیری و فراگیر شدن واقعی کانون به دهه شصت و پس از انقلاب بازمی‌گردد که با یک حمایت جدید، به سراسر ایران گسترش یافت.

 

قدرت، مقاومت و بحران هویت

کتاب «معصومیت در حصار قدرت» در مجموع استدلال می‌کند که نهادسازی‌های دوره پهلوی در حوزه کودک و نوجوان، از جمله کانون پرورش فکری، بخشی از یک پروژه کلان برای تغییر هویت جامعه و همسوسازی آن با الگوی غربی بود. این نهادها، اگرچه با دغدغه‌های قدرت حاکم متناسب بودند، اما با هویت اجتماعی جامعه تضاد داشتند و نتوانستند به بحران هویتی عمیق آن دوران پاسخ دهند.

این بحران، خلأیی ایجاد کرده بود که نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی توانست آن را پر کرده و به آن سمت‌وسو دهد. پذیرش عمومی نهضت، خود نشان‌دهنده ناکامی سیاست‌های فرهنگی رژیم پهلوی بود. بنابراین، برخلاف روایت مشهور دیگری که جوانان حاضر در دفاع مقدس را محصول آموزش و پرورش پهلوی می‌داند، باید گفت این نسل بیش از آنکه محصول «فرهنگ قدرت» (نمود یافته در نهادهایی چون کانون و کاخ جوانان) باشند، محصول «فرهنگ مقاومت» جامعه ایران در آن دوره بودند. جامعه ایران همواره در یک رویارویی میان قدرت و مقاومت، راه خود را برای حفظ هویتش پیدا می‌کند و حوزه کودکی و تربیت نیز از این قاعده مستثنی نبود. کانون تلاش کرد تا مسیر طبیعی و خودجوش ادبیات کودک را در جهت اهداف قدرت منحرف سازد، اما در نهایت، این جامعه بود که مسیر خود را انتخاب کرد.

تاریخ انتشار: 1404/08/01

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil