ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
در جهان امروز، آنچه بیش از هر چیز دیده میشود «روایت کامل» نیست، تصویر است. قابهایی منتخب و گزینشی از جامعه امروز ایران به روایت زیست ترانه علیدوستی که پیش از آنکه فرصتی برای فکر کردن بدهند، تصمیم را در ذهن مخاطب مینشانند. انتشار مستند «جهان ترانه میخواند» در تلویزیون سلطنتی انگلیس و بازدید فراوان آن در شبکههای اجتماعی نشان داد که معنا با آنچه دیده میشود، شکل میگیرد. قابها، ژستها، زاویهها و نشانههای بصری، تبدیل به زبان اصلی ارتباط میشوند و در اذهان حس اعتماد، همدلی یا پذیرش را فعال میکنند؛ درنتیجه، مغز به جای سنجشِ استدلال، با تصویر تصمیم میگیرد.
در بازنمایی شبکهای این مستند، تصویر جای گفتوگوی علّی را میگیرد و سلبریتی بهواسطه شهرت و اعتبار ساختهشده در قاب، قدرت هنجارسازی پیدا میکند. این هنجارسازی، بدون اقناع حقوقی یا اجتماعی صورت میگیرد و رفتار اشتباه را عادی، بدیهی و تکرارپذیر جلوه میدهد. نکتهای مهم که امروزه در ادبیات جامعهشناسان غربی باعنوان«تغییر دستور کار عمومی» مطرح است و از خطرات تأثیرگذاری سلبریتیها بر شکلدهی گفتمان عمومی، هشدارهایی را صادر میکنند.
بر این اساس، اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم باید از دعواهای کلی فاصله بگیریم و به اجزای مستند دقت کنیم تا هدف اصلی آن مشخص گردد. در این معناست که متوجه میشویم هر فریم دقیقاً چگونه اعتبار میسازد، چگونه زمینه را حذف میکند، و چگونه از مسیر تکرار تصویر به هنجار میرسد.
فریم اول: قدرت روی مبل، نگاه به افق
گاهی یک قاب، کاری میکند که صد جمله از عهدهاش برنمیآید. نه چون استدلال محکمتری دارد، بلکه چون اصلاً وارد قلمرو استدلال نمیشود و حس میآورد. مسألهای که ذهن انسان امروز، بیشتر بهسبب جادوی رسانه و عدم تمایل به تفکرعمیق مبتلا به حسگرایی شده است.
فریم نشستن با تکیه، سر بالا، نگاه به افق و لبخند، دقیقاً در همین نقطه عمل میکند. این تصویر، از نظر شناختی بیش از آنکه بخواهد روایتی ارائه دهد یا توضیحی بدهد، مشغول ساختن «هویت اقتدار» است. مخاطب هنوز نمیداند چه گفته شده، چه گذشته و چه هزینهای پرداخت شده، اما پیشاپیش با یک پیام غیرکلامی مواجه است. آرامش، تسلط، حقانیت، و نوعی بینیازی از توضیح دادن. گویی سوژه در جایگاهی ایستاده که دیگر لازم نیست خود را اثبات کند.
این قاب با ترکیبی از نمادسازی، تصویرسازی و عمل نمادین کار میکند. ژست بدن، زاویه دوربین، فاصله کادر و نگاه رو به افق، همگی دست به دست هم میدهند تا یک «مدل نمادینِ رهبر یا پیشران» ساخته شود؛ مدلی آشنا برای ذهن سلبریتی که سالهاست یاد گرفته اقتدار را نه فقط در کلام، که در فرم تشخیص دهد. اینجا فرم، پیشاپیش معنا را تعیین میکند.
مرحله بعد، برجستهسازی است. از میان دهها دقیقه تصویر، روایت و زمینه، همین قاب جدا میشود و به تصویرِ خلاصهکننده پیام تبدیل میگردد. فریمی که قرار است بهجای کل ماجرا بنشیند. آنچه حذف میشود، پیچیدگی است؛ آنچه باقی میماند، حس است. اما مهمترین کارکرد این فریم، اعتبارزایی است. پیش از هر استدلالی، پیش از هر داوری آگاهانه، ذهن مخاطب به این جمعبندی میرسد که با سوژهای «معتبر، موجه و باوقار» روبهروست. همین احساس اولیه، پذیرشِ بعدی را آسانتر میکند؛ حتی اگر محتوای بعدی، محل تردید باشد.
در این لحظه است که ایران از ترانه میپرسد؟ « اگر یک قاب بتواند جای استدلال بنشیند، آن وقت هر کس که قابِ قدرتمندتری بسازد، در ذهن مخاطب یک قدم جلوتر است؟»
فریم دوم: زن مدرن بعد از بازداشت؛ بدن بهجای بحث
در خوشه دوم، پیام دیگر از مسیر سیاست مستقیم عبور نمیکند؛ بدن جای بحث را میگیرد. آرایش، رژ قرمز، نوع پوشش، لحن مطمئن و حتی تصویر استخر، همگی به عناصر اصلی انتقال معنا تبدیل میشوند. این انتخاب تصادفی نیست. شبکه اجتماعی، دقیقاً با چنین نشانههایی کار میکند؛ نشانههایی که سریع دیده میشوند، سریع واکنش میگیرند و امکان همذاتپنداری یا پسزدن احساسی را بالا میبرند. مخاطب کمتر وارد تحلیل میشود و ذهن خود را بیشتر وارد میدان تحسین، خشم، همدلی، احساس مظلومیت یا قهرمانسازی میکند.
از نظر تکنیکی، این قابها بر تصویرسازی و نمادسازی استوارند. عناصر ظاهری به نشانههای فشردهای برای «مدرن بودن»، «آزادی بدن» و «بازگشت پس از بازداشت» تبدیل میشوند. اما مسئله از جایی آغاز میشود که این تصویرها، زمینه سیاسی، فتنه ۱۴۰۱ را از پیچیدگی تهی میکنند. روایت بهتدریج به یک خط داستانی ساده فروکاسته میشود؛ فردی بازداشت شده و اکنون با ظاهری آراسته و بیپشیمان بازگشته است؛ و همین بازگشت، بهصورت ضمنی به نشانه حقانیت مسیر قبلی تعبیر میشود.
این سادهسازی، دقیقاً همان جایی است که حافظه جمعی دچار لغزش میشود. مستند نشان نمیدهد که در همان دوره، نوجوانان و جوانان با پیروی از گفتارهای چنین سلبریتیهایی، دست به خشونتهایی چون ضربو شتم و حتی قتل حافظان نظامی و بسیجی میزنند. یا در آن به این موضوع پرداخته نمیشود که بازداشتها نه در خلأ، بلکه در بستر آشوب، ناامنی و هزینههای اقتصادی و اجتماعی رخ میدهد. درواقع، مستند «جهان ترانه میخواند»در این روایت، هزینهها و زمینههای فتنه سال 1401 را کمتر مرئی میکند و بهجای آن، بر تجربه یک سلبریتی، نشانههای بدن و سبک زندگی مکث میگذارد. این تغییر کانون توجه، داوری مخاطب را از علتها و پیامدها به حسها و تصویرها منتقل میکند.
حذف این زمینه، باعث میشود تجربهای جمعی و پرهزینه، به یک تجربه شخصی و زیباشناسانه تقلیل پیدا کند.
اینجا ایران از ترانه میپرسد:«آیا در بازآفرینی حافظه جمعی از سال 1401، روایتهای تو تنها با دستاوردی از آزادی بدن به پایان میرسد یا تحمیل هزینههای سنگین آن بر کشور؟»
فریم سوم: گشتوگذار و رانندگی بدون حجاب؛ الگوسازی رفتاری
در خوشه سوم، محتوا دیگر صرفاً در سطح نماد باقی نمیماند و وارد مرحلهای میشود که میتوان آن را الگوسازی رفتاری نامید. انتشار تصاویر گشتوگذار در شهر و رانندگی بدون حجاب ترانه علیدوستی همراه با فریمهایی از حضور زنان و دختران بیحجاب در خیابانهای تهران، حامل پیامی ضمنی اما روشن است. آنچه زمانی محدود و حاشیهای بود، اکنون میتواند عمومی، جاری و تکرارپذیر شود. در این اتصال معنایی، گشتوگذار بدون حجاب دیگر صرفاً یک نمایش شخصی نیست، بلکه حلقه تکمیلکننده یک زنجیره بصری است. ذهن مخاطب، بهصورت ناخودآگاه این تصاویر را کنار هم مینشاند و در نتیجه این عادیسازی تدریجی، یک الگوی رفتاری از مرجع عامپسند و سلبریتی تولید میشود. الگویی که نه با استدلال حقوقی یا اجتماعی، بلکه با تداوم تصاویر در ذهن مخاطب مینشیند و بار شناختی باعنوان«توسل به مرجع قدرت» مطرح میکند. این مرجع قدرت، ترانه علیدوستی است و او با تکیه بر شهرتش، رفتار هنجارشکنانه در جامعه اسلامی را یک امر عادی و بدیهی تعریف میکند. این موضوع در حالی است که در ادبیات طیفی از موج چهارم فمینیسم، آزادیهای ظاهری زنان میتواند ارزش آنان را به زیباییهای مورد علاقه مردان پیوند زند و همچنان زبان بدن زنان امری مهم جلوه داده شود. برای این دسته از فمینیستها تجربه «آزادی و برابری ظاهری» دیگربرای غرب بس است و باید کنترلگریهای حقوقی و فرهنگی بر جامعه احیا شود.
تحلیل فریمهای مستند «جهان ترانه میخواند» نشان میدهد آنچه امروز در میدان عمومی در حال رخ دادن است، صرفاً یک اختلاف سلیقه فرهنگی یا یک کنش فردی سلبریتی نیست؛ بلکه جابهجایی تدریجی مرجع قدرت و مرجعیت معناست. در این جابهجایی، تصویر بهتدریج جای سیاستگذاری، استدلال و گفتوگوی عقلانی را میگیرد و سلبریتیها، بهواسطه معرفی یک سرمایه نمادین در نزد مردم و اقتصاد توجه، به کنشگرانی اثرگذار در هنجارسازی اجتماعی بدل میشوند. کنشگرانی که بدون پاسخگویی نهادی، اما با نفوذ گسترده، بر گفتمان عمومی اثر میگذارند.
سه فریم تحلیلشده در این یادداشت، نمونهای روشن از این سازوکارند. ابتدا با تولید اعتبار پیشادلیل از طریق قاب اقتدار، ذهن مخاطب را آماده پذیرش میکنند؛ سپس با بدنمحور کردن روایت و حذف زمینههای سیاسی و اجتماعی، امکان داوری عقلانی را تعلیق میکنند. در نهایت، با تکرار زنجیره تصاویر، رفتار فردی را به الگویی عادی، تکرارپذیر و هنجاری تبدیل میسازند. در این فرآیند، تصویر نه ابزار روایت، بلکه ابزار تصمیمسازی میشود.
نکته مهم آن است که این هشدار محدود به جوامع غیرغربی یا نظامهای رسانهای خاص نیست. طی سالهای اخیر، جامعهشناسان و نظریهپردازان رسانه در غرب نسبت به پیامدهای واگذاری مرجعیت معرفتی به سلبریتیها و اینفلوئنسرها هشدار دادهاند. آنان نشان دادند که چگونه «قدرت نمادین تصویر» و «سیاست شهرت» میتواند به تضعیف نهادهای کارشناسی، فروکاستن مسائل پیچیده به روایتهای احساسی و شکلگیری تصمیمهای عمومی بر پایه همدلی و هیجان منجر شود.
تاریخ انتشار: 1404/10/09
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.