ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
اگر رؤياي ايران يك فرد را به بحث بگذاريم من میتوانم موافقت بكنم يا حداقل مقداري انعطاف به خرج بدهم و بپذيرم؛ اما در مورد ساختار اين را نمیپذیرم. به خاطر اينكه ببينيد آرنت در وضع بشر میگوید كه زبان و واژگان حاوي خاطره جهانهاي تجربي هستند. جهانهاي تجربي كجا هستند؟ براي گذشته هستند يعني اين جهانهاي تجربي جهانهايي هستند كه زماني زنده و پويا بودند. اين الزاماً مفهوم است. الزاماً مفهوم دارد و آن مفهوم الزاماً مفهومي برايش دارد يعني شما میتوانید براي وصف موقعيت امر روزمره و جاري، من خيلي آبجكتيو دارم صحبت میکنم اگر به فضاي سابجكتيو بروم خب من با شما میآیم ولي آن اين نيست ديگر يعني قدرت میدهد. پرسشي كه من مطرح میکنم اين است كه اين زبان و واژگان چگونه به ما رسیدهاند؟ ساختار فرهنگي، ساختار حكمراني و ... را ببينيد من از عامدانه میگویم قدرت فوكويي، وقتي میگویم قدرت فوكويي كه ديگر منظورم قدرت حكومت نيست. فوكو راجع به قدرت فرهنگ هم صحبت میکند ديگر. شما میگویید ساختار میتواند فرهنگي هم باشد آن را كه من خودم دارم میگویم. در پس كلام هست. اصلاً وقتي راجع به فرهنگ، وقتي فوكو راجع به قدرت صحبت میکند تفاوتش با نظریهپردازان قدرت همين است ديگر. از سياست آن را خارج میکند میگوید حتي در دانش هم قدرت داري كه فرهنگ است كه اتفاق میافتد يعني من آن را دارم در صحبت خودم لحاظ میکنم. منتها بنا را بر اين گذاشتم كه مثلاً مخاطب میداند ديگر من اين را تشريح نكنم.
زبان به واسطه قدرت منتقل میشود. ما نمیتوانیم بگوييم زبان كه پهنا دهنده به امر خيال تداعي و رؤيا خواهد بود در حيطه فرهنگ خودش آمده است! نه اتفاقاً ساختارهاي قدرت میتوانند زبان را نابود بكنند و به واسطه همين خاطره را نابود بكنند. يعني اگر ما ساختار فرهنگ را، ساختار نه امر فردي، نه ساختار سياست، نه ساختار اقتصاد، نه ساختار اجتماعي يعني چهارگانه پارسونزي و AGIL جدا بكنيم من مخالفت خواهم كرد و البته میگویم، متواضعانه میگویم فهم من اینطوری است چون اینها شديداً با هم در هم تنیده هستند. حکمرانیها كاملاً در اينكه چگونه رؤياها بالا بروند و پايين بيايند فعاليت آگاهانه و عامرانه دارند. شما هنگامي كه، اساساً مفهوم توده را كه در ادبيات فلسفه سياسي هم ما داريم آرنت، تفاوت توده با عامه چيست؟ توده اساساً انسان آگاه، خودمختار با اراده كه نيست. يعني شما در آن ادراك همه انسانهای را داراي آگاهي و اراده خودمختار میدانید. اینطور نيست. اتفاقاً حاکمیتها كه ذيل آن گفتمانها تلاش میکنند قدرت را به دست بگيرند، تبديل به حكومت بشوند كه رؤيايي را كه وعده دادهاند بسازند چرا؟ به خاطر اينكه در بحث ايدئولوژي چه داريم؟ تشخيص مسئله، ريشه مسئله، راهبرد. مسئله جاري را توصيف میکند میگوید مسئله اين است. نواب صفوي، نگاه مصدق، مثال دولت مصدق را زدم، يادش گرامي باد، میگوید كه شما مشروب خانههایت را ببند. اگر من عقب ماندهام به اين تعبير كه مطلق قبول ندارم، کمکم به سمت اعلام مواضعمان برويم به خاطر اين است تو احكام شريعت را رعايت نمیکنی؛ يعني مسئلهاش، ريشه مسئلهاش، چه بكنم؟ آن را ببند. توصيف مسئله، ريشه مسئله، راهحل. در فضاي مثلاً مرحوم فروهر اين نيست در آن پانایرانیسم، او يك درك ديگري دارد. در همان فضاي جنبش ملي نفت را دارم میگویم چون مثالش زده شد و رؤياي مصدق يك رؤياي ديگري است كه در 28 مرداد فرومیریزد. گسست رؤياها، شكاف رؤياها، يعني اين رؤيا اتفاقاً به واسطه اين گفتمانهاست و گفتمان خالي از مفهوم نمیتواند باشد. مگر بحثي كه خيلي روانشناسي باشد كه آن مورد علاقه من نيست يعني براي من جذاب نيست.
من ساختاري بحث میکنم چون خودم كاملاً ساختارگرا هستم و معتقد هستم انسانها تحت ساختارها اتفاقاً تولِد میشوند و یکجایی فقط فكر میکنند كه دارند اراده میکنند! دارند انتخاب میکنند! نه براي تو انتخاب شده. براي تو اراده شده و حتي ذائقه تو هم شكل گرفته است. ساختار چهارتا گزينه به تو داده است و تو براي آن چهارتا گزينه داري انتخاب میکنی و بعد اين احساس را داري كه من دارم انتخاب میکنم! من دارم رؤیاپردازی میکنم! نه رؤياي تو هم براي تو ذيل آن چهارتا گزينه محدود شده است. اينجاست كه تأكيد من روي ساختار و روي قدرت میرود. به خاطر اينكه حتي رؤيا هم تابعي از دانش خواهد بود. رؤيا در قرائتي كه من بر آن تأكيد میکنم بحثم را به اين نکتهای برسانم كه بسيار محل اختلاف و بحث ما خواهد شد و من استقبال میکنم. رؤيا يك بالش بر انضباط قرار دارد. اصلاً رؤياپردازي تودهها، عوام، طبقات، اقشار تابعي است از انضباطي كه نهاد قدرت براي آنها در نظر گرفته است و سقف رؤياي شما كوتاه میشود بلند میشود. پرسش: چه میشود اين سقف را دارد كوتاه و بلند میشود؟
دقت بكنيد باز فردگرايانه من پاسخ ندهم لطفاً دوستان. بگويم آدم است میتواند! نه اين را كه فردي قبول دارم. اینکه بله چهار نفر هم میتوانند واقعاً آن فضاهاي محدود شده قدرت را كه من بحث نمیکنم. دارم کلانتر میگویم. رؤياي شما محدود میشود. سقف رؤياي شما كوتاه میشود. بعد دلخوش میشوی به اينكه مثلاً پرايد من اینقدر بشود! ببينيد اين رؤياست و با نهاد قدرت گره میخورد و با ساختار گره میخورد. همان طور كه اشاره كردم زبان را هم دستکاری میکند و شما به واسطه زبان اصلاً خودت را، رؤيايت را داري بازتوليد میکنی.
پرسش بسيار مهمي كه اينجا میتواند شكل بگيرد اين است كه در تضاد اين رؤياها چون گفتمانهایی كه من براي شما مثال زدم و ذيلش آن گروهاي مختلف، اینها سه تا نيستند.
شيعه فقاهتي سياسي با شيعه فقاهتي سنتگرا دو رؤياي متفاوت داشته اند. آنچنانکه شيعي فقاهتي پروتستان با هر سه تاي آنها باز رؤياي متفاوتي بوده است. آنچنان كه يكي در پي تأسيس حكومت خواهد بود تا آن احكامي را كه راهگشا و رستگاري بخش جامعه ايراني میداند و میخواهد رؤيا به تن آن عيني بپوشاند عملي كند به واسطه اينكه قدرت و ثروت را به دست بگيرد و قدرت را به دست بگيرد میتواند حكم گزاري بكند. حكمراني بكند ديگر، اصلاً حكمراني، راندن از كجا میآید؟ اما مثلاً اسلام شيعي فقاهتي سنتگرا آن را اصلاً متعلق به حضرت امام زمان میداند. اصلاً متعلق به تو نمیداند كه تو تأسيس حكومت بكني؛ پس رؤياي متفاوتي دارد میدهد حتي براي شيعي معتقد ملتزم به احكام. ببينيد رؤياي او رؤياي متفاوتي میشود و اين هر دو متفاوت میشود. خب پروتستانيسم اسلامي كه فیالمثل مرحوم دكتر شريعتي میگوید. خب اين هم رؤياي اتفاقاً اسلامي دارد میدهد. عدالتش هم متفاوت است. رؤيايش هم متفاوت است. تداعي آن هم متفاوت است. البته من آنجا خيلي بحث دارم يعني من آن تاريخي گري را كه به نظرم به فانكشناليزم متحول میشود در فاطمه فاطمه است درباره آن بحث دارم. به خاطر اينكه اين پرسش هنوز براي خود من مطرح است كه آيا ما مجاز هستيم اصلاً اين كار را بكنيم؟ در نسبتي كه من براي خودم به عنوان يك شاگرد مدرسه علوم انساني در نسبتم با حقيقت قائل هستم به عنوان كسي كه مقداري میخوانم. مقداري مینویسم. يعني مثلاً وقتي من راجع به 28 مرداد كتاب نوشتهام براي من اين سؤال بوده كه اين سندي را كه من دارم میآورم آيا نبايد بياورم؟ خلاف ميل من بوده است و من آوردهام و یکجایی من بايد خودم اصلاح بكنم كه ديگر نبايد ببرم آن سند را مثلاً سانسور بكنم. حالا علیرغم اينكه به گفتمان من تعلق ندارد ولي خب پول گرفتي، گرفتي ديگر. پس خطا كردي.میخواهم بگويم كه کلیدواژهای كه بايد به ياد داشته باشيم انضباط رؤيا را محدود میکند. نوع انضباطي كه حکمرانیها اعمال میکنند و اين انضباط را دقت داشته باشيد.
يك زماني حاکمیتها انضباط را به واسطه ارتش و به واسطه مكافات، انضباط به معناي زندان و حبس. در درواقع تعبير فوكويي اين انضباط در مدرسه هم توليد ميشود به واسطه اينكه ذهن شما را از پيش با خوب و بدهايي تعريف ميكند و حتي در پوشش شما يعني يكي از بحثهايي كه مثلاً همين الآن مسئله جامعه ايراني است بحث پوشش در سالهاي اخير، هم درواقع به جنبش مهسا انجاميد و به چيزهاي ديگر...جمع نميشود. در يك مكان عليه همديگر قيام میکنند منتها براي اينكه من وجود داشته باشم وجودم در اين است كه نفي من وجود داشته باشد. به اين نكته معرفتي دقت بكنيد نبود يك چيز تعريف آن در بود چيز ديگري است؛ يعني شما بايد روي انضباط تأكيد بكنيد كه بعد سراغ رؤياها برويد. بايد بگويي تو به من اجازه نميدهي من موهايم را بيرون بياورم كه نفي ميشود، آنگاه من رؤيا ميبافم كه با موهاي برهنه در پیادهرو قدم بزنم. ايجاب آن در سلب آن است. به همين خاطر است كه من گستره تعريف قدرت را پهن دامنه ميكنم تا حد انضباط، تا حد دانش حتي؛ يعني همين الآن در مورد دانش من نميخواهم وارد بحث فيزيك بشوم ولي چون بيس من علوم رياضي است اصلاً بينظير است ديگر. اين گذشته ميتواند تبديل به آينده بشود. اینطور اصطلاحات را ديگر خيلي وارد بحث فيزيك آن نشوم ببينيم تو واقعاً ميتواني به جايي برگردي كه خودت خودت را فرستادهاي و بعد ميگويد كه آنها دارند با تو صحبت ميكنند. آنها چه كساني هستند؟ خود تو نيستند؟ خود گذشته تو، خود آينده تو؟ ببخشيد خود آينده تو نيستند كه تو را به گذشته فرستادند؟ اين بحث فيزيك ميشود از بحث يك مقدار خارج ميشود؛ ولي خيلي اين جمله آقاي دكتر فرهادي را دوست داشتم حيفم آمد نگويم. ميخواهم بگويم كه اينجا بايد بحث را پهن بكنيد و رؤيا را من در فضاي قدرت ميفهمم و قدرت هر چقدر بيشتر فشار ميآورد دو اتفاق ميافتد: يا تو توده ميشوي رؤياي تو هم كوچك ميشود. خيلي كوچك ميشود. يك تمثيل نامناسبي هم در ادبيات ما هست و گفته شده است كه تو ديگر به كمترين چيزها رؤيا بايد میگویی ديگر و به دست میآوری و خوشحال ميشوي كه اين را به دست آوردهاي! يا اينكه يك اتفاق ديگر ميافتد شورش رخ ميدهد.
شورش كجا رخ ميدهد؟ آنجايي کهایم بحث كتاب را داشتيم میکردیم گفتم من در یکجایی نااميدي را ستايش ميكنم به عنوان كسي كه همواره از اميد سخن ميگويم و اساساً باورهاي اگزيستانسياليستي دارم؛ اما نااميدي را ستايش ميكنم. چگونه؟ بايد به من بگوييد چگونه نااميدي را ستايش ميكني؟ به خاطر اينكه شورش رخ ميدهد. شورش اتفاقاً برخلاف فهم نهادهاي قدرت نه تنها چيز بدي نيست. جنبشها ـ من چو تخصصم جنبش است. ـ جنبشها اتفاقاً امكان تنفس اجتماعي پديد ميآورند. تنفس اجتماعي مجالي براي تحقق رؤياهاي دستهجمعی است. اين نسبتي است كه وجود دارد. حالا اگر شما امكان تنفس يك جامعه را از او بگيريد چه اتفاقي ميافتد؟ شما يك عده انسان منضبط داريد كه آنها رؤياهايشان پايين آمده است و تو میگویی آفرين! كاري كه در مدرسه میکنیم. بچهاي كه بنشيند و نود دقيقه حرف نزند خب، كلاس خيلي خوبي است! تعريف ما اصلاً از كلاس خوب، از دانشآموز خوب، دانشآموزی است كه حرف نزند! بعد ما كلاً به اين فكر ميكنيم كه مگر ميشود؟! روي يك نيمكت چوبي، من نميتوانم نود دقيقه بنشينم و هيچ چيزي نگويم بعد دانشآموز خوبي باشم! من بيمار شدم یکجایی، اين خوب بودن نيست. اين خوب بودن تعريف غلطي است. اگر دانشآموزی آنجا شورش بكند عليه انضباط نادرستي كه وجود دارد او چه ميخواهد؟ من به شما ميگويم چه ميخواهد. او زندگي ميخواهد. منتها تعريف او از زندگي با تعريف من و شما متفاوت است. چرا آقاي لطفي متفاوت است؟ چون آنجايي كه من ایستادهام با آنجايي كه او ايستاده است متفاوت است. من در جايگاه معلم ایستادهام. ببينيد اساساً حقيقت تحت تأثير جايگاههاي ما به طور مستمر در حال تسخير شدن و تفسير شدن منحرف است. تفسير انحرافي؛ چرا؟ چون جايگاه من براي من منافع ايجاد ميكند. من معلم ميطلبم كه اینها ساكت باشند. تكان نخورند. حضور من و براي من اين است. حالا هنر يك جامعه در كلاس منضبط نيست؛ چون جامعه كه كلاس منضبط نيست. به همين خاطر است كه من در ابتداي بحث گفتم كه آنجايي كه ما با هم تضاد داريم من استقبال ميكنم انديشه نوزايي ميكند. خب من قاعدتاً كه به عنوان معلم نبايد استقبال بكنم. چرا بايد استقبال بكنم؟ خانم دكتر صادقي و آقاي دكتر فرهادي بايد اينجا بنشينند بگويند آفرين آقاي دكتر نعيمي احسنت! بعد من هم غره بشوم! چرا استقبال بكنم؟ اين اتفاقاً شورش است.
خب اين الگو را عزيزان دل من در خودمان ميپذيريم در سطح اجتماعي نميپذيريم؟ در سطح كلاس نميپذيريم؟ رؤيا براي من امر انتزاعي نيست. رؤيا ميكوشد كه خودش را به واقعيت عملاً موجود تحميل بكند او را پس بزند. واقعيت عملاً موجود كه مبتني بر دو عنصر ثروت و قدرت ميخواهد تو را برده خويش بكند. تا كجا؟ تا آنجا كه رؤياي تو هم مطابق ميل او بافته بشود و تو در مقابل اين ميايستي و به او ميگويي تو عقبتر برو. مدام ميخواهي اين را هُل بدهي اين را هُل بدهي. اگر يك حكمراني به من بگويد كه آقا اين غلط است ميگويم تو بايد خوشحال باشي اگر او اين كار را بكند. تو اگر او سركوب بكني موضوع را بد فهميدهاي. اين امكان تنفس اجتماعي براي تجربه شدن، ببينيد گفتم واژه چه چيزي است؟ جهان تجربه شده، براي ايجاد تجربه جديد در حيات اجتماعي است. اين اگر درست فهم نشود آن مقدار كه من ميفهمم و دانش اندك من، بحث ميتواند بحث نادرست يا مخدوش باشد.
تاریخ انتشار: 1403/12/15
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.