آنچه در ادامه ملاحظه می‌کنید، بخش دوم مناظره دکتر بیژن عبدالکریمی و دکتر علیرضا شجاعی‌زند با محوریت بحث"ایران و ایمان" است؛

 

دکتر سیدهادی ساجدی، دبیر جلسه: آقای دکتر شجاعی‌زند در مورد امر ملی فرمودند که امر ملی را اگر بیش از آن چیزی که ظرفیت دارند، ما به آن بها بدهیم به عکس خودش تبدیل می‌شود یا ظرفیت را از جریان‌های رقیب می‌گیرد؟ آیا امر دینی هم چنین مسئله‌ای را ندارد؟ آیا اگر امر دینی را هم بیش از ظرفیت خودش به آن بها بدهیم، باعث نمی‌شود که به عکس خودش تبدیل شود؟ یا جریان‌های رقیب را از بهره‌مندی از آن ضعیف کند و ناتوان کند؟

 

ایران و ایمان قابل مقایسه نیستند!

دکتر علیرضا شجاعی‌زند: من اصلاً مخالف بهادادن به امر ملی نیستم. تمام عرایضم این بود که به مرحله‌ی تقدیس هم می‌شود رسید. بابت این می‌شود خون داد. ما خون دادیم و پای آن ایستادیم و بعد از این هم خون می‌دهیم. بحث بها دادن نیست، ظرفیت برای پذیرش یک عنصری که اساساً در جوهر او نیست، یعنی در بضاعت او نیست. نه بها دادن یعنی غرض بنده نیست.

اما در مورد عرائض آقای دکتر عبدالکریمی باید بگویم که ایشان یک ملی‌گرایی را در مقابل شیعه‌گرایی و اسلام‌گرایی گذاشتند. من با این تقسیم مخالفم؛ گرایی این دو تا را مثل هم نمی‌کند. من روی گرایی عرض دارم. روی گرایی می‌خواهم بگویم که شیعه و اسلام ایدئولوژی هستند، مکتب هستند، جنس آن‌ها این است. آوردن گرایی البته یک هجو است. یعنی گرایی را به اسلام اضافه کردن، غربی‌ها این کار را کردند. لزومی ندارد یک ایدئولوژی که خودش یک مکتب است را با یک گرایی معرفی کنیم یعنی تأکید نابجاست بعد همین خطا را ایجاد می‌کند که گویا مابه‌ازای آن یا در مقابل ملی‌گرایی، امر ملی، ملت، مردم، انسان، این‌ها هیچ‌کدام ماهیت ایدئولوژی ندارند. می‌شود شارژ ایدئولوژیک کرد اما تبدیل می‌شود به یک چیز دیگری که آن وقت دو تا ایدئولوژی در تقابل با یکدیگر قرار گرفتند.

 

ببینید تا موقعی که ما انتظاراتمان را از امر ملی، انتظارات ایدئولوژیک، متافیزیک، و فلسفی قرار دهیم، مشکل حل نمی‌شود. آقای دکتر یک فهرست بلندی از برداشت‌های متفاوت از امر ملی مطرح و بعد نقد کردند اما از بین این‌ها خودشان باز یک امر فلسفی یعنی لوگوس ایرانی را پیشنهاد دادند. بعضی تعابیری که من از گفته‌های ایشان اینجا یادداشت کردم، امر ملی امری فکری است. به این تعابیر توجه کنید. حالا بعداً گفتم فرهنگی، با فرهنگی هم مشکلی ندارم. امری فکری، متافیزیکی و هستی‌شناسانه است. ایران یعنی نوع خاصی از فهم حقیقت، جهان، انسان و زندگی. یعنی این طبیعی است. خِرد و لوگوس ایرانی. این‌ها ماهیت متافیزیکی به امر ملی می‌بخشد. این‌ها نکاتی است که من و آقای دکتر یک مقدار روی آن باید متوقف شویم.

 

امر ملی پارادایم جدید نیست

فرموده‌اند مرکز گفتمان روشن‌فکری نوید بخش شکل‌گیری پارادایمی جدید است. اگر این نکته را یک کسی دیگری می‌گفت که قبلاً امتناع امر دینی را مطرح نکرده بود، من به حساب دیگری هم می‌توانستم بگذارم؛ اما یک کسی که قبل از آن امتناع امر دینی را مطرح کرده و بعد به ما نوید شکل‌گیری پارادایم جدیدی را بر اساس امر ملی می‌دهد، اینجا یعنی هنوز آقای دکتر سر این موضع ایستادند که امر ملی قابلیت پاسخ دادن به مسائل متافیزیکی، فلسفی و ایدئولوژیک ما را دارد. دیگر امر ملی فقط برای این طرح نشده که بعضی‌ها که حالا اندیشه و فلسفه دیگری دارند و در عین حال هموطن ما هستند و در ایران زندگی می‌کنند را راضی کند. فقط برای این نیست، یک چیزی فراتر از این است. یعنی جوهر ایدئولوژیک متافیزیکی دارد. یعنی هنوز انتظارات فلسفی متافیزیکی به قوّت خودش باقی است. می‌فرمایند امر ملی، انقلابی در آگاهی ملی و گفتمان روشن‌فکری است و از این قبیل. می‌خواهم بگویم که اینجا مشکل حل نمی‌شود. نقد درستی به بقیه رویکردها و برداشت‌های امر ملی زدند اما مشکل را از سر تفسیر و تعبیر خودشان به نظر من رفع نکردند.

 

 اشاره می‌کنند امر ملی بعضی وقت‌ها تعبیر می‌شود به فرهنگ، به سرزمین، ملت، به تمدن. من می‌پذیرم این‌ها همه موضوع هستند اما پرسشم این است آقای دکتر شکل‌دهنده‌ی تمدن و فرهنگ چیست؟ خود تمدن و فرهنگ یک باره از درون خودش یک چیزی را به شکل متمایزی شکل می‌دهد و در مقابل تمدن‌های دیگر قرار می‌گیرد؟ یا نه این‌ها از یک جایی شارژ می‌شوند. تمدن غربی و فرهنگ غربی اگر متمایز از بقیه است، حالا آن عنصر استکباری یک چیز افزوده است که می‌خواهد همه را ببلعد، در خودش هضم کند. غیر از آن عنصر، خود این تمدن از یک طریقی شکل گرفته، صورت‌بندی شده است. این عقبه‌ی فلسفی دارد، عقبه‌ی ایدئولوژیک دارد. مگر می‌شود شما روی تمدن و فرهنگ به عنوان امر ملی بایستید اما عقبه‌ی ایدئولوژیک یا فلسفه و متافیزیک را نادیده بگیرید و بعد بگویید خود امر ملی این را تأمین می‌کند؟ امر ملی و ملی‌گرایی در رأس آن برای اینکه تداوم پیدا کند، برای اینکه انگیزه‌بخش باشد، بتواند اثرگذار باشد، انسان‌ها را به حرکت وادارد، باید به یک ایدئولوژی شارژ کننده، به یک فلسفه‌ی تقویت کننده متوسل شود.

 

امر ملی تا کجا قابل دفاع است؟!

 این را هم باید ذکر کنم که جریان کنونی امر ملی با آن صاحبان ایده قدیمی‌تر ملی‌گرایی از زمین تا آسمان با همدیگر متفاوت است. آن عقبه کاملاً تکیه داده به مدرنیته، عقبه‌ی لیبرالیستی دارد. آقای دکتر اتفاقاً همه‌ی مسئله‌اش استقلال است. یعنی جوهره‌ی استقلالی امر ملی در تأکیدات آقای دکتر خیلی پررنگ است. در واقع منشاء شکل گیری این ایده هم نگرانی از بابت ایران است؛. همین اصل نگران بودن، یک نقطه‌ی آغاز بسیار ارزشمندی است. برای رفع این نگرانی، به ضرورت تقویت انسجام اجتماعی می‌رسد. از فرمایشات آقای دکتر کاملاً این درمی‌آید. می‌گوید یک کاری کنید که آن افرادی که به لحاظ اجتماعی در راستای گفتمان جمهوری اسلامی نیستند، این‌ها هم احساس تعلق کنند، پای کار بایستند، سخن درست کنند. می‌گویند به جای تأکید و اصرار روی امر دینی، شیفت کنید به امر ملی چون دایره‌ی فراگیرتری دارد.

 

اما به نظر من اینجا دو تا لغزش وجود دارد. خطای اول، این مقابل‌نشانی امر ملی و امر دینی است. گویا ما مخیّر هستیم بین دو تا انتخاب. امر دینی را اگر انتخاب کنیم، امر ملی را از دست دادیم. امر ملی را اگر انتخاب کنیم، امر دینی را از دست دادیم. اگر به آن عرایض اوّلی من توجه کنید که این‌ها دو جنس هستند، این موضوع و مکتب و مصدر را اگر لحاظ کنید، این مستلزم از دست رفتن نیست. شما می‌توانید روی امر دینی بایستید و از امر ملی در راه آن جان‌فشانی کنید چنانچه در هشت سال جنگ کردید، چنانچه در همین دوازده روزه این کار را کردید. این‌ها علیه هم نیستند!

 

خطای دوم این است که گفتم امر ملی، تبدیل آن از موضوع به مکتب و مصدر، با یک تصمیم راسخ اتفاق نمی‌افتد، با یک تصمیم دفعتی اتفاق نمی‌افتد. این‌ها قابلیت را ندارند، امکان‌ناپذیر است. نمی‌شود این کار را کرد. می‌فرمایند که می‌شود این پوشش فراگیرتر شود. من دلایل خودم را آوردم. اگر شما امر ملی را تبدیل کردید به یک عنصر ایدئولوژیک، افراد دیگری که واجد ایدئولوژی دیگری هستند، هم از اطراف شما پراکنده می‌شوند، هم نسبت به امر ملی بدبین می‌شوند. عین همین اتفاق بلایی که ما بر سر دموکراسی آوردیم. یعنی غرب همیشه دموکراسی را با تهاجم نظامی همراه کرده، ما هر موقع اسم دموکراسی را می‌شنویم، خون و خونریزی و اشغال و غارت به ذهنمان می‌آید. این خیانت‌بارترین حرکتی است که غرب علیه دموکراسی به خرج می‌دهد. من اتفاقاً می‌گویم اگر امر ملی به مثابه موضوع دیده می‌شود، چتر بزرگتری را برای گرایشات مختلف در همین سرزمین چنانکه ایجاد کرد.

 

زندگی آغشته به ایدئولوژی‌هاست!

یک برداشت روشن‌فکرانه این است که ما وقتی مردم را به امر ملی فرا می‌خوانیم، غرضمان این نیست که امر ملی را از یک موضوع تبدیل کنیم به ایدئولوژی. نه همان موضوع روی آن ایستادیم. ما یعنی تلاش برای گرد آوردن جامعه حول آن، هیچ استلزام ایدئولوژیک می‌تواند نداشته باشد. اگر در واقع این امر ملی را دنبال می‌کنیم، امر ملی لزوماً نیازی به ایدئولوژی ندارد. می‌شود ورای بحث و منازعاتی توجیه شود. ما می‌خواهیم آن را بسپاریم به امر جمعی. یعنی روی امر ملی بایستیم. ایدئولوژی‌ها را ببرید در کتاب‌ها، در منازعات حزبی، در بحث‌های حواشی. امر ملی را بگذارید وسط و بعد بسپارید به عقل جمعی. عقل جمعی هرچه خواست و اقتضاء داشت را رقم خواهد زد.

 

من نمی‌دانم این مواضع استقلال‌طلبانه شدید ضد غربی را آقای دکتر از کدام آبشخور دارد به دست می‌آورد. عقل جمعی به ایشان این‌ها را می‌دهد؟ یا یک مبانی فلسفی دارد؟ آیا این مبانی فلسفی و متافیزیکی آقای دکتر، هیچ تجلی ایدئولوژیک ندارد؟ چنانچه دارد. شما استقلال‌طلب هستید، ضد مدرنیته، ضد تحقیر جهان و انسان‌های دیگر هستید. این‌ها همان عناصر و ایدئولوژیکی است که شما واجد آن هستید. پس نمی‌شود هم ایدئولوژی را ترک کرد، هم از آن استفاده کرد. مگر می‌شود یک انسان روشن‌فکر، یک مرد عمل، یک اکتیویست بدون یک گرایش و جهت‌گیری ایدئولوژیک، سخن بگوید اعلام موضع کند. ما آغشته به ایدئولوژی‌ها و فلسفه‌ها هستیم. آن‌ها با ما هستند چه به آن‌ها امعان داشته باشیم چه نداشته باشیم. چه به آن‌ها اعتراف کنیم چه نکنیم. لذا نمی‌دانم این رفت و بازگشت بین ایدئولوژی و هم نبودن را ختم کنند.

 

این فرض و گمان در باب عقل جمعی، به نظر من ساده‌نگری است. هم ساده‌نگری است هم فضا دادن به گفتمان قالب و ایدئولوژی‌های پنهان است. این توصیه‌ یک فریب لیبرالیستی است، عقل جمعی، در ساحت عمل. حالا یک موقعی اعمال تصمیم‌گیری راجع به چیدمان این صحنه است، این خیلی ماهیت ایدئولوژی نیاز ندارد. اما تصمیم‌گیری‌های جمعی، بنیادین، جدی، حیاتی، هم در زندگی فردی، هم در زندگی جمعی، این‌ها از یک جایی باید تغذیه کند. شما این‌ها را به عقل جمعی نمی‌توانید برسانید. عقل جمعی یک جایی فریب لیبرالیستی است، مخالفتی با ایدئولوژی، مخالفتی با ولنتاریسم، اراده گرایی، مخالفت با نقش‌آفرینی فعال در تاریخ، این واقعیت‌ها را محو و منتفی نمی‌کند؛ بلکه عنان کار را از دست شما می‌گیرد به دیگران می‌سپارد.

 

ایدئولوژی مشترک لفظی است

 دکتر بیژن عبدالکریمی: سپاسگزارم. واقعیت این است که مداقه‌های آقای شجاعی‌زند نشان می‌دهد که ما باید بیشتر با هم گفتگو کنیم. در این که امر ملی ایدئولوژی نیست، بی تردید همین‌طور است. من به نقد ایدئولوژی پرداختم و با تفسیر ایدئولوژی از دین شدیداً مخالفم، آقای دکتر می‌گویند انسان نمی‌تواند ایدئولوژی نداشته باشد و محال است. این الفبای هرمنوتیک است و همه‌ی ما می‌دانیم که مفاهیم به تنهایی معنا ندارند. مفهوم را  باید در کانتکس دید. ایدئولوژی در واقع معانی گوناگونی دارد و مفهوم ایده‌شناسی به کار برده شده در مفهوم کانتکس مارکسی، ایدئولوژی به مفهوم فریب دوران است. در لنین در واقع ایدئولوژی، اندیشه و راهنمای عمل است. در لیبرالیسم، ایدئولوژی مساوی است با جزمیت است. بعد هم پسامدرن، ایدئولوژی مجموعه جهت‌گیری‌هایی است که اصلاً نمی‌شود فارغ از آن بود.

قاعدتاً ایدئولوژی که من نقد می‌زنم، ایدئولوژی در معنای مارکسیستی کلمه است، یعنی اندیشه و راهنمای عمل است و فکر می‌کنم آقای دکتر شجاعی‌زند در این مورد در کنار من هستند. ایدئولوژی که آقای دکتر شجاعی‌زند به کار می‌برند، در معنای پست مدرن کلمه است. یعنی هیچ انسانی نمی‌تواند از فراسوی خیر و شر باشد و در این معنا من نیز در کنار آقای دکتر شجاعی‌زند هستم. فکر می‌کنم در واقع ما داریم از یک مفهوم مشترک لفظی صحبت می‌کنیم. مثل شیر... من می‌گویم شیر حیوان درنده‌ای است و آقای دکتر می‌گویند نه شیر، ماده مغذی است. این دو جمله با هم تعارض ندارد.

 

پیچیدگی رابطه امر دینی و ملی

ببینید بحث بر سر نسبت امر ملی و امر دینی است. بحث بر سر نسبت امر ملی و امر متافیزیکی است که حقیقتاً یکی از مبهم‌ترین مسائلی که در اندیشه‌های فکری گوناگون در برخی از روحانیون مذاهب به نحو نامشخص و در هم آمیخته و به نحو نادرستی مطرح می‌شود. برخی معتقدند که ملیت و دین بر هم انطباق دارد، یعنی دین یک پدیده اجتماعی و ملی است و می‌گویند هر قومی خدای خودش را دارد. لذا خدایان جنبه‌ی اجتماعی، جنبه‌ی قومی، جنبه‌ی ملی دارند. در واقع نمونه‌ی برجسته‌ی آن دورکیم است که معتقد است مذهب، تجلیات روح جمعی است. می‌شود کاملاً با دورکیم موافق بود. یعنی به انطباق دو مفهوم ملیت و دین، با آن‌ها موافقت کرد. در ادیان ابتدایی، یعنی آنچه که دورکیم می‌گوید مذهب، تجلیات روح جمعی است در مورد ادیان ابتدایی صادق است و می‌دانیم منابع مطالعاتی دورکیم هم در واقع آثار کسانی است که در حوزه دین بدوی تحقیق کردند، اسپانسر و مولر و غیره.

 

اما در مورد ادیان بزرگ که آقای دکتر شجاعی‌زند هم بر آن‌ها نظر دارند از جمله اسلام، در واقع کاملاً ما می‌بینیم که امر ملی و امر دینی به هیچ وجه با همدیگر سازگاری ندارد. در واقع بودیسم در هند شکل گرفت، اما در نپال و چین و خاور دور رشد پیدا کرد. یا مسیحیت در اورشلیم ظهور پیدا کرد اما امپراطوری روم را بستر رشد بود. و خود اسلام که در شبه جزیره عربستان ظهور پیدا کرد اما در بلخ، بخارا، طوس، تا شمال آفریقا آندلس و اروپا رشد کرد. این نشان می‌دهد که دین در معنای جدید کلمه به هیچ وجه با امر ملی در واقع انطباق ندارد و یکی نیست.

 

فارغ از این بحث، در کشور ما عده‌ای بر طبل این دوگانه می‌کوبند. یک عده با ملی‌گرایی می‌خواهند امر دینی را انکار کنند و در مقابل، کسان دیگری هستند که با تکیه بر اسلام و تشیّع، خواهان آن هستند تا امر ملی را انکار کنند. حرف من این است که نسبت بین دو مقوله‌ی دین و ملّیت یا نسبت بین اسلام و امر ملی، در واقع نسبت بسیار بسیار پیچیده‌ای است و هردو گروه مذکور تنگ‌اندیشانه به قضیه نگاه می‌کنند. ملیت و مذهب دو تا واقعیت مختلف هستند؛ اما آنچنان به هم درهم آمیخته‌اند که امکان تفکیک میان آن‌ها در ذهن امکان‌پذیر است، در واقعیت قابل تصوّر نیست. لذا این‌ها دو مقوله‌ی ماهیتاً متفاوت از هم هستند، اما وجوداً در بستر تاریخی در واقع این‌ها به‌ همدیگر آمیخته هستند. لذا ما باید جوهر هر کدام از این دو مقوله را بیابیم و بفهمیم.

 

رابطه‌ی میان شخصیت و عقیده

ملیت در واقع شخصیت یک وجود جمعی است. ملیت، شخصیت یک قوم تاریخی است که در طول تاریخ تکثیر پیدا کرده، رشد پیدا کرده و الان این عناصر در اندیشه آفرینش، خلاقیت، هنر و خلق و خو خودش را نشان می‌دهد. به همین دلیل ما می‌گوییم طرف فرانسوی است، انگلیسی است، یونانی است، چینی است، هندی است، عرب ایرانی است. اما دین یا مذهب چیست؟ بی تردید از یک سنخ دیگر است. دین نوعی خودآگاهی است. دین نوعی تحقق اگزیستانس آدمی است، نوعی در جهان بودن است. حالا تعریف عام آن را می‌کنم یا به تعریف خاص خودم دین، حاصل حضور تجلی صاحب قدس در اندیشه‌ی بشری است.

 

ملیت، بخشی از پرتاب شدگی ماست. بخشی از امکاناتی است که ما انتخاب نکردیم. یعنی همان گونه که من پدر و مادرم را انتخاب نکردم، رنگ چشمم را انتخاب نکردم، زبان مادری‌ام را انتخاب نکردم، طبقه اجتماعی‌ام را انتخاب نکردم، ملیتم را یعنی ایرانی بودنم را انتخاب نکردم. اما مذهب و دین، علی الاصول یک امر ارادی و انتخابی است. نوعی هدایت است که فرد آزادانه انتخاب می‌کند. مذهب، ریشه در جان آدمی دارد و از عمق وجودی انسان سرچشمه می‌گیرد. با عشق توأمان است. در واقع به زبان اگزیستانسیالیست‌ها مذهب با اگزیستانس حقیقی نسبت دارد. ملیت با اگزیستانس مجازی. یعنی چیزی است که من در آن قرار گرفتم. مذهب، عقیده است و به عواطف، رفتار، نحوه‌ی بودن جهت می‌بخشد. اما ملیت، شخصیت است. خصایص ممتازی است که روح مشترک افرادی از انسان‌های هم‌سرنوشت را در واقع هم‌شکل می‌کند.

 

بنابراین در یک کلمه، رابطه‌ی میان ملیت و مذهب، رابطه‌ی میان شخصیت و عقیده است. ملیت‌ها می‌توانند دارای مذهب مشترکی باشند، مثل فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها و آلمانی‌ها که مذهب مشترک مسیحیت را دارند. اما یک ملیت می‌تواند چندین دین داشته باشد مثل هند که مثلاً ادیان متعدد دارد. پس ملیت و مذهب، دو مقوله جدا هستند. نه با هم مترادف هستند، نه با هم متضاد هستند. با هم مترادف نیستند که آقای دکتر تأکید می‌کنند، اما با هم متضاد هم نیستند. بین ملیت و مذهب، یک رابطه‌ی پیچیده وجود دارد و در واقعیت اجتماعی و نه در ذهن، به این سهولت نمی‌شود این دو تا را از هم جدا کرد.

 

فرق بین اسلام و اسلامیت

مسیحیتی که در خاورمیانه در اورشلیم ظهور پیدا کرد، وقتی به اندام شخصیت لاتینی حلول پیدا می‌کند، این با مسیحیتی که به اصطلاح خاورمیانه است، در واقع یکی نیست. یا اسلامی که در حجاز ظهور پیدا کرد، این اسلام وقتی می‌آید ایران، در واقع رنگ و بویی متناسب با ملیت ما می‌گیرد. اسلام ایران،  با اسلامی که فرضاً در سرزمین حجاز است، با اسلامی که مثلاً امروز در افغانستان داریم یا در جاهای دیگر داریم، در واقع به هیچ وجه یکی نیست. من می‌خواهم در اینجا دو تا مفهوم را از هم متمایز کنم. ببینید یکی کلمه‌ی اسلام است و یکی اسلامیت. اسلام جزو هویت ما نیست. اسلامیت، جزو هویت ماست. مراد هم وقتی از اسلام می‌گوییم یک دین است خارج از جغرافیا، خارج از مکان، خارج از زمان، خارج از قبایل نژادی؛ اما وقتی از اسلامیت صحبت می‌کنیم، مرادمان اسلامی است که در واقع در معماری، در هنر، در ادبیات، در شعر، خودش را ظهور و تجلی بخشیده است. آنچه که ویژگی و مؤلف فرهنگی ماست، در واقع اسلامیت است و این اسلامیت، چیزی است که با مؤلفه‌های ایرانی ترکیب شده است. چنانچه امروز یک جامعه‌ی ایرانی، جامعه‌ی مدرن است اما این مدرنیته، این معاصرت در جامعه‌ی من شکل خاصی دارد که با مثلاً نپال متفاوت است، با بورکینافاسو متفاوت است، با ژاپن متفاوت است، با چین و روسیه متفاوت است. ادیان، زاینده‌ی فرهنگ هستند نکته‌ای که آقای دکتر تکیه می‌کنند که آن سرچشمه کجاست. ادیان، در مسیر تاریخ یک ملت اثر می‌گذارند اما ادیان از روح و شخصیت جمعی یک ملت هم اثر می‌پذیرند. از این بالاتر تکیه بر ملیت هم در خود اسلام هم وجود دارد. درست مثل این که در خود آیه‌های قرآنی هم داریم، ما قبایل و شهود صحبت می‌کنیم. در واقع هر ملتی مثل یک شعری است که از یک روح واحد بشری جدا شده است.

 

رازآلودگی لوگوس ایرانی

 برگردم به انتقاداتی که آقای دکتر کردند. به هیچ وجه من نمی‌خواهم امر ملی را به یک ایدئولوژی تبدیل کنم اما در ایران به عنوان مقوله‌ی فرهنگی، خرد خاصی ظهور پیدا کرده است. حالا این خرد از کجا سرچشمه گرفته، پاسخی که من می‌دهم پاسخ متافیزیکی نیست و شاید برای جمع، هضم آن دشوار باشد. در واقع این که از کجا ایرانی‌ها تقدیر خاصی پیدا کردند، بسیار رازآلود است؛ اما وقتی از ایران و ایرانیت صحبت می‌کنند، من در واقع در مقام متافیزیکی کلمه، نوع خاصی تجربه‌ی هستی را دارم بهش اشاره می‌کنم نه به جغرافیای خاص. یک تجربه‌ی خاصی است که این تجربه‌ی خاص را در زرتشتیت می‌بینیم، در اسلام می‌بینیم و در تشیّع می‌بینیم. یعنی یک امری وجود دارد که در حافظ، خودش را نشان می‌دهد. در معماری ایرانی نشان می‌دهد. در سقاخانه‌ها نشان می‌دهد. در مراسم عاشورا نشان می‌دهد. در سردار سلیمانی ما نشان می‌دهد. در شهر آواز شجریان، خودش را نشان نمی‌دهد. در موسیقی خالقی، خودش را نشان می‌دهد. این چیست؟ تعیّن بخشیدن به آن خیلی دشوار است.

 

من تلقی‌ام این است که خِرد و لوگوس ایرانی برخلاف خرد و لوگوس هندی است که در آن هستی به نحو خاصی تفسیر می‌شود و به دلیل این که خرد برای ما به وجود آمد، ما ایرانی‌ها نه از روی ترس شمشیر عرب، بلکه به خاطر یک نوع همسویی و هم‌‌افقی با تعالیم اسلام آن را پذیرفتیم. اسلام این منطقه اسلام خاصی است. یعنی در اینجا اسلام نیز در ظرف شخصیت ایرانی فهمیده شده، و این مؤلفه‌هایی است که به نظر من نه روشن‌فکر ایرانی به آن توجه دارد نه گفتمان انقلاب و نه حاکمیت و نه روحانیت. اگر به لوگوس ایرانی توجه نشود، چیزی که مردم با پوست و گوشت و استخوان در آن غرق هستند، زندگی می‌کنند، مفهومی نمی‌شود. از سوی دیگر این مردم اگر چیزی از این لوگوس دور باشد، پس می‌زنند. می‌خواهد روشن‌فکری باشد که می‌خواهد به نام مبارزه با حجاب، بی عفتی را بیاورد. لوگوس ایرانی، وجدان مغفوله ایرانی در واقع نمی‌پذیرد. چه روحانیت و قدرت و حکومتی باشد که تفسیری از دین کند که با لوگوس ایرانی سازگار نباشد.

 

امتناع تاریخی امر دینی

بحث از امتناع امر دینی هم، امتناع منطقی نیست بلکه تاریخی است. حرف هم آن است که در جهان کنونی، حکومت ما امر دینی را خیلی سهل و ساده گرفته و فکر کرده که راحت می‌تواند جامعه را دینی کند، دانشگاه را اسلامی کند، کارخانه‌ها را اسلامی کند. حرف هم این است که به منابع سترگی که مدرنیته در برابر تحقق زیست دینی ایجاد کرده، در روزگار ما تحقق امر دینی نه به منزله‌ی یک فرهنگ، نه به منزله‌ی یک ایدئولوژی سیاسی، نه به منزله‌ی یک ابژه مطالعاتی، بلکه به منزله‌ی نحوه بودن در جهانی که دینی باشد که حاصل ظهور و تحقق ساحت قدس در زبان، کنش، رفتار و زندگی آدمی است یک چنین معنایی را ما کم داریم. ممکن است ملت ما 90 میلیون مسلمان باشیم به منزله‌ی این که این‌‌ها پدر و مادرشان مسلمان بودند. اسلام من به معنای یک فرهنگ وجود دارد. ممکن است از این 90 میلیون بپرسید آخرت هست یا نه؟ بگویند بله هست. به عنوان یک نظام اعتقادی باور دارند، اما چند نفر از این 90 میلیون نفر، خودشان را در آینه‌ی ابدیت می‌بینند؟ خودشان را در آینه‌ی ابدیت، تعریف می‌کنند و زیست می‌کنند؟ چند نفر از این 90 میلیون در واقع حضور خدا را در جانشان احساس می‌کنند و در کنش خود نشان می‌دهند؟ به این معنا خطایی که حاکمیت ما می‌کند، در واقع با تکیه بر اسلام به منزله‌ی فرهنگ یا اسلام به منزله‌ی ایدئولوژی سیاسی، فکر می‌کند که جهان دینی ایجاد کرده و به من به این دلیل که گفتمان انقلاب می‌خواهد در برابر غرب یک عالم جدید را ایجاد کند، در کنار گفتمان انقلاب هستم اما آن جایی که گفتمان انقلاب فکر می‌کند جامعه دینی ایجاد کرده و بوی خدا در جامعه می‌آید، فاصله می‌گیرم. یعنی فکر می‌کنند تحقق زیست دینی و جامعه‌ی دینی و حکومت دینی و سیاست دینی را خیلی ساده‌اندیشانه گرفته و آن کتاب پرسش از امکان در جهان معاصر من، به این معنا نیست که بخواهم امر ملی را ایدئولوژی کنم. به این معناست که خواستم به تفسیرهای ایدئولوژیک از دین نشان بدهم که تحقق زیست دینی به این سادگی نیست.

تاریخ انتشار: 1404/09/04

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil